Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Programs #1020

برنامه تصویری شماره ۱۰۲۰ گنج حضور

  • Currently 4.07/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 81 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۲۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۷  دسامبر  ۲۰۲۴ - ۲۸  آذر ۱۴۰۳

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


دل آمد و دی(۱) به گوشِ جان گفت

ای نامِ تو اینکه می‌نتان(۲) گفت


درّندهٔ آنکه گفت پیدا

سوزندهٔ آنکه در نهان گفت


چه عذر و بهانه دارد ای جان؟

آن کس که ز بی‌نشان، نشان گفت


گل داند و بلبلِ مُعَربِد(۳)

رازی که میانِ گلْسِتان گفت


آن کس نه که از طریقِ تحصیل

آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت


صیّادیِ تیرِ غَمزه‌ها(۴) را

آن ابروهایِ چون کمان گفت


صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخِ آنچه آسمان گفت


ای عاشقِ آسمان، قرین شو

با او که حدیثِ نردبان گفت


زان شاهدِ(۵) خانگی نشان کو؟

هر کس سخنی ز خاندان گفت


کو شَعشَعه‌هایِ(۶) قرصِ خورشید

هر سایه‌نشین ز سایه‌بان گفت


با این همه گوش و هوش مست است

زان چند سخن که این زبان گفت


چون یافت زبان دو سه قُراضه(۷)

مشغول شد و به ترکِ کان گفت


وز ننگِ قُراضه جانِ عاشق

ترکِ بازار و این دکان گفت


در گوشم گفت عشق: «بس کن»

خاموش کنم، چو او چنان گفت


(۱) دی: دیروز، روز گذشته

(۲) می‌نتان: نمی‌توان

(۳) مُعَربِد: بَدمَست، عَربده‌کش

(۴) غَمزه‌: اشاره با چشم و ابرو، برهم‌ زدن مژگان از روی ناز و کرشمه

(۵) شاهد: زیباروی، خوب‌روی، مجازاً معشوق

(۶) شَعشَعه‌: تابندگی، تابناکی

(۷) قُراضه: براده یا ریزه‌های طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


دل آمد و دی به گوشِ جان گفت

ای نامِ تو اینکه می‌نتان گفت


درّندهٔ آنکه گفت پیدا

سوزندهٔ آنکه در نهان گفت


چه عذر و بهانه دارد ای جان؟

آن کس که ز بی‌نشان، نشان گفت


حکیم سنائی


خود‌به‌خود شکل دیو می‌کردند

 وز نَهیبَش(۸) غَریوْ(۹) می‌کردند


(۸) نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر

(۹) غریو: فریاد، بانگِ بلند

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟

 

زآن عَوانِ(۱۰) مقتضی(۱۱) ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است

 

زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۱۰) عَوان: مأمور

(۱۱) مُقتَضی: خواهش‌گر

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۱۲) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۳)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۱۴) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۲) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۳) رُستَن: روییدن

(۱۴) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۱۵)

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۱۶)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۱۷) بِه


(۱۵) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۱۶) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۷) ناموس: خودبینی، تکبّر

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج(۱۸)

صبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج‌‌(۱۹)

 

اِحْتِما(۲۰) کن، اِحْتِما ز اندیشه‌‌ها

فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها


اِحْتِماها بر دَواها سَرور است

زآنکه خاریدن، فزونیِّ گَر(۲۱) است‌‌

 

اِحْتِما، اصلِ دوا آمد یقین

اِحْتِما کن قوهٔ جان را ببین‌‌


(۱۸) حَرَج: تنگی و فشار

(۱۹) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.

(۲۰) اِحتِما: پرهیز

(۲۱) گَر: کچلی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۲۲)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۲۳) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۲۴) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۲۵) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۲۶) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۲۲) جَبین: پیشانی

(۲۳) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۲۴) لِوا: پرچم

(۲۵) صَبّاغ: رنگرز

(۲۶) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏

 

همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایتِ(۲۷) جهل و عَمیٰ(۲۸)

قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


(۲۷) غایت: نهایت

(۲۸) عَمیٰ: کوری

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۹


تو چه دانی بانگِ مرغان را همی

چون ندید‏ستی سُلیمان را دَمی؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵


دانه‌جو را، دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جویْ را هر دو بُوَد

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دورِ ما

کو دهد صلح و، نمانَد جورِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹


کاین تأنّی(۲۹) پرتوِ رحمان بُوَد

وآن شتاب از هَزّهٔ‌(۳۰) شیطان بُوَد


(۲۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تأخیر کردن

(۳۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۱)


(۳۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹


در تگِ(۳۲) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۲) تگ: ته و بُن

(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰


کرده حق ناموس(۳۴) را صد من حَدید(۳۵)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۴) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۳۵) حَدید: آهن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این‌چنین انصاف از ناموس(۳۶) بِه


(۳۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۷)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۳۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴


دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ(۳۸) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۳۸) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸


فهمِ تو چون بادهٔ شیطان بُوَد

کی تو را وهمِ میِ رحمان بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷


چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد

در فِراقش پُر غم و بی‌خیر شد


صُحبتت(۳۹) چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۴۰)

پیشِ خاین چون امانت می‌نهی؟


خوی با او کن کامانتهایِ تو

ایمن آید از اُفول(۴۱) و از عُتُو(۴۲)


خوی با او کن که خو را آفرید

خوی‌های انبیا(۴۳) را پَرورید


(۳۹) صحبت: هم‌نشینی

(۴۰) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۴۱) اُفول: غایب و ناپدید شدن

(۴۲) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به‌معنی تعدّی و تجاوز

(۴۳) انبیا: جمع نبی، پیغمبران

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


گل داند و بلبلِ مُعَربِد

رازی که میانِ گلْسِتان گفت


آن کس نه که از طریقِ تحصیل

آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۵۵


بلبلِ مست سخت مَخمور(۴۴) است

گلشن و سبزه‌زار بایستی


(۴۴) مخمور: خمارآلوده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر(۴۵) را مقادیری نماند


(۴۵) اختر: ستاره

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۵


کاش چون طفل از حِیَل(۴۶) جاهل بُدی

تا چو طفلان چنگ در مادر زدی


یا به علمِ نَقْل کم بودی مَلی(۴۷)

علمِ وحیِ دل، ربودی از ولی


با چنین نوری، چو پیش آری کتاب

جانِ وحی‌آسایِ تو، آرَد عِتاب(۴۸)


(۴۶) حِیَل: حیله‌ها

(۴۷) مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر

(۴۸) عِتاب: نکوهش

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸


فهمِ تو چون بادهٔ شیطان بُوَد

کِی تو را وهمِ میِ رحمان بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰

 

می‌زند جان در جهانِ آبگُون

نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون

 

قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن

پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن؟

 

گر نخواهد بی‌بدن جانِ تو زیست

فِی‌السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


صیّادیِ تیرِ غَمزه‌ها را

آن ابروهایِ چون کمان گفت


صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخِ آنچه آسمان گفت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸


غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۴۹) و سِجِل(۵۰)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


(۴۹) ايماء: ایما، اشاره كردن

(۵۰) سِجِل: در اين‌جا به‌معنیِ مطلق نوشته

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۷


آنکه فرزندانِ خاصِ آدمند

نَفْخۀ‌ اِنّاٰ ظَلَمْنٰا می‌دمند


زیرا آنان که فرزندان خاص آدمند می‌گویند: «ما بر خود ستم کردیم.»


حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگو

همچو ابلیسِ لعینِ سخت‌رو(۵۱)


سخت‌رویی، گر ورا شد عیب‌پوش

در ستیز و سخت‌رویی رو بکوش


(۵۱) سخت‌رو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


ای عاشقِ آسمان، قرین شو

با او که حدیثِ نردبان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱


رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد غمِ نردبان نمانَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۹


از حدیثِ شیخ جمعیّت رسد

تفرقه آرد دَمِ اهلِ حسد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۱


گفتِ هر یک‌تان دهد جنگ و فراق

گفتِ من آرد شما را اتّفاق‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


در گوشم گفت عشق: «بس کن»

خاموش کنم، چو او چنان گفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۵۲)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۵۳) ای غَوی‏(۵۴)


(۵۲) شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۵۳) پیشین: از پیش

(۵۴) غَوی: گمراه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۸

 

چون مَلَک تسبیحِ حق را کن غذا

تا رهی همچون ملایک از اَذا(۵۵)

 

جبرئیل ار سویِ جیفه(۵۶) کم تَنَد

او به قوّت کَی ز کَرکَس کم زند؟

 

حَبَّذٰا(۵۷) خوانی نهاده در جهان

لیک از چشمِ خسیسان بس نهان


گر جهان باغی پُر از نعمت شود

قِسمِ(۵۸) موش و مار هم خاکی بود


(۵۵) اَذا: همان اَذیٰ به معنی اذیّت و آزار است.

(۵۶) جیفه: مُردار

(۵۷) حَبَّذٰا: کلمه‌ای عربی است و در مورد ستایش و اعجاب به‌کار رود. و در فارسی به معنی خوشا، چه نیکو، چه خوب است.

(۵۸) قِسم: قِسمت، نصیب

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲

 

انکارِ اهلِ تن غذایِ روح را، و لرزیدنِ ایشان بر غذایِ خسیس(۵۹)

 

قسمِ او خاکست، گر دِی، گر بهار

میرِ کَوْنی(۶۰) خاک چون نوشی چو مار؟


در میانِ چوب، گوید کرمِ چوب

مر که را باشد چنین حلوایِ خوب؟!


کِرمِ سِرگین در میانِ آن حَدَث(۶۱)

در جهان نُقلی(۶۲) نداند جز خَبَث(۶۳)


(۵۹) خسیس: پَست، فرومایه

(۶۰) میرِ کَوْن: امیر جهان هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.

(۶۱) حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۲) نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته می‌گذارند.

(۶۳) خَبَث: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن می‌ماند.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵

 

«مناجات»

 

ای خدایِ بی‌نظیر ایثار(۶۴) کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخُن

 

گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان

کز رَحیقت(۶۵) می‌خورند آن سَرخوشان(۶۶)

 

چون به ما بویی رسانیدی از این

سر مَبَند آن مَشک را ای ربِّ دین


از تو نوشند، ار ذُکورند(۶۷) ار اِناث(۶۸)

بی‌دریغی در عطا یا مُستَغاث(۶۹)

 

ای دعا ناگفته از تو مُستَجاب

داده دل را هر دَمی صد فتحِ باب

 

چند حرفی نقش کردی از رُقوم(۷۰)

سنگ‌ها از عشقِ آن شد همچو موم


نونِ ابرو، صادِ چشم و جیمِ گوش

بر نوشتی، فتنهٔ صد عقل و هوش

 

زآن حروفت، شد خِرَد باریک‌ریس(۷۱)

نَسخْ(۷۲) می‌کُن ای ادیبِ خوشنویس


درخورِ هر فکر بسته بر عدم

دم به دم نقشِ خیالی خوش‌رقم


حرف‌هایِ طُرفه(۷۳) بر لوحِ خیال

برنوشته چشم و عارِض(۷۴) خَدّ(۷۵) و خال

 

بر عدم باشم، نه بر موجود، مست

زآنکه معشوقِ عدم وافی‌تر است

 

عقل را خط‌‌‌‌‌خوانِ(۷۶) آن اَشکال کرد

تا دهد تدبیرها را زآن نَوَرد(۷۷)


(۶۴) ایثار: بخشش بلاعوض

(۶۵) رَحیق: بادهٔ ناب، شراب صاف و زلال

(۶۶) سَرخوشان: جمعِ سَرخوش، سرمستان

(۶۷) ذُکور: جمعِ ذَکَر، آنان که جنس مذکّر دارند اعمّ از مردان و پسران.

(۶۸) اِناث: جمعِ اُنْثیٰ، آنان که جنسِ مؤنّث دارند اعمّ از زنان و دختران.

(۶۹) مُستَغاث: فریادرس، فریاد رسنده.

(۷۰) رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن.

(۷۱) باریک‌ریس: باریک‌ ریسنده، کسی که دقیق می‌بافد. مجازاً کسی که در مسائل دقیق می‌اندیشد. در اینجا به معنی کسی است که حیران و سرگشته می‌شود.

(۷۲) نَسخْ: محو کردن، باطل کردن، نسخه برداری از روی کتاب.

(۷۳) طُرفه: شگفت انگیز و بدیع

(۷۴) عارِض: چهره، صورت

(۷۵) خَدّ: رخسار، گونه

(۷۶) خط‌‌‌‌‌خوان: خوانندهٔ خط

(۷۷) نَوَرد: درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۷

 

«تمثیلِ لوحِ محفوظ، و ادراکِ عقل هر کسی از آن لوح، 

آنکه امر و قسمت و مقدور هر روزهٔ وی است 

همچون ادراکِ جبرئیل علیه‌السّلام هر روزی از لوحِ اعظم»

 

چون مَلَک از لوحِ محفوظ(۷۸) آن خِرَد

هر صباحی درسِ هر روزه بَرَد

  

قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۱ و ۲۲


«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ»


«بلى اين قرآن مجيد است،»


«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»


«در لوح محفوظ.»


بر عدم تحریرها بین بی‌بَنان(۷۹)

و از سوادش(۸۰) حیرتِ سوداییان(۸۱)

 

هر کسی شد بر خیالی ریشِ گاو(۸۲)

گشته در سودایِ گنجی کنجکاو


از خیالی گشته شخصی پُرشکوه

روی آورده به معدن‌هایِ کوه

 

وز خیالی آن دگر با جهدِ مُرّ(۸۳)

رو نهاده سویِ دریا بهرِ دُرّ

 

و آن دگر بهرِ تَرَهُّب(۸۴) در کِنِشْت(۸۵)

و آن یکی اندر حریصی سویِ کِشت


از خیال، آن رهزنِ رَسته شده(۸۶)

وز خیال، این مَرهمِ خسته شده

 

در پَری‌خوانی(۸۷) یکی دل کرده گُم

بر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُم

 

این روش‌ها مختلف بیند بُرون

زآن خیالاتِ مُلَوَّن(۸۸) زاندرون


این در آن حَیران شده، کان بر چی است؟

هر چَشنده آن دگر را نافی(۸۹) است

 

آن خیالات ار نَبُد نامُؤتَلِف(۹۰ و ۹۱)

چون ز بیرون شد رَوِش‌ها مختلف؟

  

قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رو جانبی آورده‌اند


(۷۸) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵).

(۷۹) بَنان: انگشتان، سرِ انگشتان

(۸۰) سواد: سیاهی، سطوری که بر لوح نویسند.

(۸۱) سوداییان: تاجران و بازرگانان، دیوانگان، عارفان.

(۸۲) ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستاویز

(۸۳) مُرّ: تلخ. جهدِ مُرّ: تلاش رنج‌آور و فراوان

(۸۴) تَرَهُّب: پارسایی، روش رهبانیّت را اختیار کردن.

(۸۵) کِنِشْت: صومعه، معبد

(۸۶) رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.

(۸۷) پَری‌خوانی: فنِّ جن‌گیری و تسخیر اَجنّه که در قدیم معمول بوده است.

(۸۸) مُلَوَّن: رنگارنگ

(۸۹) نافی: نفی‌کننده، ردکننده

(۹۰) مُؤتَلِف: پیوند یابنده، چیزی که با چیز دیگر پیوند خورد. 

(۹۱) نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹


تمثیلِ روش‌هایِ مختلف و همّت‌های گوناگون به اختلافِ تَحرّیِ 

مُتَحرّیان در وقتِ نماز، قبله را به وقتِ تاریکی و تحرّیِ غوّاصان در قعرِ بحر

 

همچو قومی که تحرّی(۹۲) می‌کنند

بر خیالِ قبله سویی می‌تَنَند

 

چونکه کعبه رو نمایَد صبحگاه

کشف گردد که: کِه گُم کرده‌ست راه

 

قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیهٔ ۹


«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»


«روزى كه رازها آشكار مى‌شود»


یا چو غَوّاصان به زیرِ قعرِ آب

هر کسی چیزی همی ‌چیند شتاب


بر اُمیدِ گوهر و دُرِّ ثَمین(۹۳)

تُوبره(۹۴) پر می‌کنند از آن و این

 

چون برآیند از تگِ(۹۵) دریایِ ژرف

کشف گردد صاحبِ دُرّ شِگَرف(۹۶)

 

و آن دگر که بُرد مُرواریدِ خُرد

و آن دگر که سنگ‌ریزه و شَبَّه(۹۷) بُرد


هٰکَذٰی(۹۸) یَبْلُوهُمُ(۹۹) بِالسّاهِرَة(۱۰۰)

فِتْنَةٌ ذاتُ افْتِضاحٍ قاهِرَة

 

بدین‌سان آزمایشی رسواکننده و نیرومند ایشان را در صحرای محشر می‌آزماید.


قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۱۴


«فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ»


«و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت.»


همچنین هر قوم چون پروانگان

گِردِ شمعی پَرزنان، اندر جهان

 

خویشتن بر آتشی برمی‌زنند

گِردِ شمعِ خود طَوافی می‌کُنند


بر امیدِ آتشِ موسیِّ بخت

کز لَهیبش(۱۰۱) سبزتر گردد درخت


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳


«نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»


«براى آنها كه ايمان مى‌آورند داستان راستين موسى و فرعون را بر تو مى‌خوانيم.»


فضلِ آن آتش شنیده هر رَمه(۱۰۲)

هر شَرَر(۱۰۳) را، آن گُمان بُرده همه

 

چون برآید صُبحدم نورِ خُلود(۱۰۴)

وانماید هر یکی چه شمع بود

 

هر که را پَر سوخت ز آن شمعِ ظَفَر(۱۰۵)

بِدْهدش آن شمعِ خوش، هشتاد پَر


جُوقِ(۱۰۶) پروانهٔ دو دیده دوخته

مانده زیرِ شمعِ بَد، پَر سوخته

 

می‌طَپَد اندر پشیمانیّ و سوز

می‌کند آه از هوایِ چشم‌دوز

 

قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


 شمعِ او گوید که: «چون من سوختم

کِی تو را بِرْهانَم از سوز و ستم؟»


شمعِ او گریان که: «من سَرسوخته

چون کنم مر غیر را افروخته؟»


(۹۲) تَحرّی: جستجو کردن

(۹۳) دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها

(۹۴) توبره: کیسهٔ بزرگ

(۹۵) تَگ: عمق، ته، ژرفا

(۹۶) شِگَرف: نادر، کمیاب، زیبا

(۹۷) شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.

(۹۸) هکَذی: بدین‌سان

(۹۹) یَبْلُوهُم: آزمایش می‌کند ایشان را.

(۱۰۰) ساهِرَه: روی زمین، زمین قیامت

(۱۰۱) لَهیب: زبانهٔ آتش و گرمی آن

(۱۰۲) رَمه: سپاه و لشکر، گروه مردم

(۱۰۳) شَرَر: جرقهٔ آتش، آتش

(۱۰۴) خُلود: جاودانگی، بقای دائمی

(۱۰۵) شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۱۰۶) جُوق: دسته، گروه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶


تفسیرِ یٰا حَسْرَةً عَلَی‌ الْعِبٰاد


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


او همی گوید که از اَشکالِ(۱۰۷) تو

غِرّه گشتم، دیر دیدم حالِ تو


شمع، مُرده، باده رفته، دلربا

غوطه خورد(۱۰۸) از ننگِ کژبینیِّ ما


ظَلَّتِ(۱۰۹) الْاَرْبٰاحُ(۱۱۰) خُسْراً مَغْرَما(۱۱۱)

تَشْتَکی شَکْویٰ اِلَی‌اللهِ الْعَمیٰ


بر اثر کژبینی، سودها به زیانی سخت و پایدار مبّدل شد، از کوردلی خود به خدا شکایت کن.


حَبَّذا اَرْواحُ اِخْوانٍ(۱۱۲) ثِقات(۱۱۳)

مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قٰانِتات(۱۱۴)


زهی به جان‌های برادران مورد اعتماد که آن جان‌ها مسلمان و مؤمن و فروتن‌اند.


هر کسی رویی به سویی بُرده‌اند

و آن عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

   

«… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»


«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»


هر کبوتر می‌پَرَد در مذهبی(۱۱۵)

وین کبوتر جانبِ بی‌جانبی

 

ما نه مرغانِ هوا، نه خانگی

دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی


زآن فراخ آمد چنین روزیِّ ما

که دریدن شد قبادوزیِّ ما


(۱۰۷) اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۱۰۸) غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۱۰۹) ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۱۱۰) اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت.

(۱۱۱) مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۱۱۲) اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۱۱۳) ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۱۱۴) قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۱۱۵) مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۴


دیدن زرگر عاقبتِ کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مُسْتَعیرِ(۱۱۶) ترازو


آن یکی آمد به پیشِ زرگری

که ترازو ده که برسنجم زری


گفت: خواجه رُو، مرا غلبیر(۱۱۷) نیست

گفت: ‌میزان ‌ده، بر این تَسْخُر مَایست


گفت: جاروبی ندارم در دکان

گفت: ‌بس ‌بس‌ این مَضاحِک(۱۱۸) را بمان(۱۱۹)


من ترازویی که می‌خواهم بده

خویشتن را کر مکن، هر سو مَجِه


گفت: بشنیدم سخن، کر نیستم

تا نپنداری که بی‌معنیستم


این شنیدم، لیک پیری مرتعش(۱۲۰)

دست لرزان، جسم تو نا‌مُنْتَعِش(۱۲۱)


و آن زرِ تو هم قُراضه‌ٔ خُرد و مُرد

دست لرزد، پس بریزد زرِّ خُرد


پس بگویی: خواجه جاروبی بیار

تا بجویم زرِّ خود را در غبار


چون بروبی، خاک را جمع آوری

گوییَم: غَلبیر خواهم ای جَری(۱۲۲)


من ز اوّل دیدم آخِر را تمام

جایِ دیگر رُو از اینجا والسَّلام


(۱۱۶) مُسْتَعیر: آن که چیزی به عاریت گیرد، عاریت‌خواه

(۱۱۷) غلبیر: غربال

(۱۱۸) مَضاحِک: جمعِ مَضحکة، سخنان خنده‌آور، شوخی

(۱۱۹) بمان: توقّف کن

(۱۲۰) مرتعش: لرزان

(۱۲۱) مُنْتَعِش: آن‌ که پس از افتادن برمی‌خیزد، نامُنْتَعِش در اینجا به معنی سست و نااستوار آمده‌ است.

(۱۲۲) جَری: دلیر و شجاع، گستاخ، وکیل و ضامن

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) دی: دیروز، روز گذشته

(۲) می‌نتان: نمی‌توان

(۳) مُعَربِد: بَدمَست، عَربده‌کش

(۴) غَمزه‌: اشاره با چشم و ابرو، برهم‌ زدن مژگان از روی ناز و کرشمه

(۵) شاهد: زیباروی، خوب‌روی، مجازاً معشوق

(۶) شَعشَعه‌: تابندگی، تابناکی

(۷) قُراضه: براده یا ریزه‌های طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد

(۸) نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر

(۹) غریو: فریاد، بانگِ بلند

(۱۰) عَوان: مأمور

(۱۱) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۱۲) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۳) رُستَن: روییدن

(۱۴) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۱۵) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۱۶) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۷) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۱۸) حَرَج: تنگی و فشار

(۱۹) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.

(۲۰) اِحتِما: پرهیز

(۲۱) گَر: کچلی

(۲۲) جَبین: پیشانی

(۲۳) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۲۴) لِوا: پرچم

(۲۵) صَبّاغ: رنگرز

(۲۶) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۲۷) غایت: نهایت

(۲۸) عَمیٰ: کوری

(۲۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تأخیر کردن

(۳۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۳۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۲) تگ: ته و بُن

(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۴) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۳۵) حَدید: آهن

(۳۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۳۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۸) نَفَخْتُ: دمیدم

(۳۹) صحبت: هم‌نشینی

(۴۰) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۴۱) اُفول: غایب و ناپدید شدن

(۴۲) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به‌معنی تعدّی و تجاوز

(۴۳) انبیا: جمع نبی، پیغمبران

(۴۴) مخمور: خمارآلوده

(۴۵) اختر: ستاره

(۴۶) حِیَل: حیله‌ها

(۴۷) مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر

(۴۸) عِتاب: نکوهش

(۴۹) ايماء: ایما، اشاره كردن

(۵۰) سِجِل: در اين‌جا به‌معنیِ مطلق نوشته

(۵۱) سخت‌رو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

(۵۲) شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۵۳) پیشین: از پیش

(۵۴) غَوی: گمراه

(۵۵) اَذا: همان اَذیٰ به معنی اذیّت و آزار است.

(۵۶) جیفه: مُردار

(۵۷) حَبَّذٰا: کلمه‌ای عربی است و در مورد ستایش و اعجاب به‌کار رود. و در فارسی به معنی خوشا، چه نیکو، چه خوب است.

(۵۸) قِسم: قِسمت، نصیب

(۵۹) خسیس: پَست، فرومایه

(۶۰) میرِ کَوْن: امیر جهان هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.

(۶۱) حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۲) نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته می‌گذارند.

(۶۳) خَبَث: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن می‌ماند.

(۶۴) ایثار: بخشش بلاعوض

(۶۵) رَحیق: بادهٔ ناب، شراب صاف و زلال

(۶۶) سَرخوشان: جمعِ سَرخوش، سرمستان

(۶۷) ذُکور: جمعِ ذَکَر، آنان که جنس مذکّر دارند اعمّ از مردان و پسران.

(۶۸) اِناث: جمعِ اُنْثیٰ، آنان که جنسِ مؤنّث دارند اعمّ از زنان و دختران.

(۶۹) مُستَغاث: فریادرس، فریاد رسنده.

(۷۰) رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن.

(۷۱) باریک‌ریس: باریک‌ ریسنده، کسی که دقیق می‌بافد. مجازاً کسی که در مسائل دقیق می‌اندیشد. در اینجا به معنی کسی است که حیران و سرگشته می‌شود.

(۷۲) نَسخْ: محو کردن، باطل کردن، نسخه برداری از روی کتاب.

(۷۳) طُرفه: شگفت انگیز و بدیع

(۷۴) عارِض: چهره، صورت

(۷۵) خَدّ: رخسار، گونه

(۷۶) خط‌‌‌‌‌خوان: خوانندهٔ خط

(۷۷) نَوَرد: درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن

(۷۸) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵).

(۷۹) بَنان: انگشتان، سرِ انگشتان

(۸۰) سواد: سیاهی، سطوری که بر لوح نویسند.

(۸۱) سوداییان: تاجران و بازرگانان، دیوانگان، عارفان.

(۸۲) ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستاویز

(۸۳) مُرّ: تلخ. جهدِ مُرّ: تلاش رنج‌آور و فراوان

(۸۴) تَرَهُّب: پارسایی، روش رهبانیّت را اختیار کردن.

(۸۵) کِنِشْت: صومعه، معبد

(۸۶) رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.

(۸۷) پَری‌خوانی: فنِّ جن‌گیری و تسخیر اَجنّه که در قدیم معمول بوده است.

(۸۸) مُلَوَّن: رنگارنگ

(۸۹) نافی: نفی‌کننده، ردکننده

(۹۰) مُؤتَلِف: پیوند یابنده، چیزی که با چیز دیگر پیوند خورد. 

(۹۱) نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ.

(۹۲) تَحرّی: جستجو کردن

(۹۳) دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها

(۹۴) توبره: کیسهٔ بزرگ

(۹۵) تَگ: عمق، ته، ژرفا

(۹۶) شِگَرف: نادر، کمیاب، زیبا

(۹۷) شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.

(۹۸) هکَذی: بدین‌سان

(۹۹) یَبْلُوهُم: آزمایش می‌کند ایشان را.

(۱۰۰) ساهِرَه: روی زمین، زمین قیامت

(۱۰۱) لَهیب: زبانهٔ آتش و گرمی آن

(۱۰۲) رَمه: سپاه و لشکر، گروه مردم

(۱۰۳) شَرَر: جرقهٔ آتش، آتش

(۱۰۴) خُلود: جاودانگی، بقای دائمی

(۱۰۵) شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۱۰۶) جُوق: دسته، گروه

(۱۰۷) اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۱۰۸) غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۱۰۹) ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۱۱۰) اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت.

(۱۱۱) مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۱۱۲) اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۱۱۳) ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۱۱۴) قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۱۱۵) مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

(۱۱۶) مُسْتَعیر: آن که چیزی به عاریت گیرد، عاریت‌خواه

(۱۱۷) غلبیر: غربال

(۱۱۸) مَضاحِک: جمعِ مَضحکة، سخنان خنده‌آور، شوخی

(۱۱۹) بمان: توقّف کن

(۱۲۰) مرتعش: لرزان

(۱۲۱) مُنْتَعِش: آن‌ که پس از افتادن برمی‌خیزد، نامُنْتَعِش در اینجا به معنی سست و نااستوار آمده‌ است.

(۱۲۲) جَری: دلیر و شجاع، گستاخ، وکیل و ضامن


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Programs #1020
برنامه تصویری شماره ۱۰۲۰ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 862
Submitted by: admin, Dec 18 2024






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S