Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Programs #1021

برنامه تصویری شماره ۱۰۲۱ گنج حضور

  • Currently 4.00/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 112 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۲۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۷  ژانویه  ۲۰۲۵ - ۱۹  دی ۱۴۰۳

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند

ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند


بیانِ حکمت اگرچه شگرف مشعله‌ای‌ست

ز آفتابِ حقایق بیان حجاب کند


جهان کف است و صفاتِ خداست چون دریا

ز صافِ بحر، کفِ این جهان حجاب کند


همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کفِّ بحر بِمَنگر که آن حجاب کند


ز نقش‌هایِ زمین و ز آسمان مندیش

که نقش‌هایِ زمین و زمان حجاب کند


برایِ مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمالِ بُتان حجاب کند


تو هر خیال که کشفِ حجاب پنداری

بیَفکَنَش که تو را خود همان حجاب کند


نشانِ آیتِ حقّ است این جهانِ فنا

ولی ز خوبیِ حق این نشان حجاب کند


ز شمس تبریز ارچه قُراضه‌ای‌ست وجود

قُراضه‌ای‌ست که جان را ز کان حجاب کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند

ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند


بیانِ حکمت اگرچه شگرف مشعله‌ای‌ست

ز آفتابِ حقایق بیان حجاب کند


جهان کف است و صفاتِ خداست چون دریا

ز صافِ بحر، کفِ این جهان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۳۶


صورت از معنی، چو شیر از بیشه ‌دان

 یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان‌‌


این سخن و آواز، از اندیشه‌ خاست(۱)

 تو ندانی بحرِ(۲) اندیشه کجاست‌‌


لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف

 بحرِ آن دانی که باشد هم شریف


چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت

 از سخن و آواز، او صورت بساخت‌‌


(۱خاست: بلند شد.

(۲بحر: دریا

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۳)

منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۴)


منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت‌ست

هر خیالِ شهوتی در رَه بُت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵)

کِی فرستادی خدا چندین رسول؟


(۳ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۴استماع: شنیدن

(۵فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۶) بِه


(۶ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲


پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۷)

تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌وگو


(۷اَنْصِتُوا: خاموش باشید

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲


قومی که بر بُراقِ(۸) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۹) به یک تَک(۱۰) عَبَر کنند(۱۱)


(۸بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۹صَعب: سخت و دشوار

(۱۰تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۱۱عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۲)


(۱۲ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹


در تگِ(۱۳) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۴)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۳تگ: ته و بُن

(۱۴فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۵)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۵حَدید: آهن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۱۶) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۷)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۱۸) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۶خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۷رُستَن: روییدن

(۱۸هادِم: ویران‌کننده، نابودکننده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۱۹) شد


(۱۹خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷


دل آمد و دی(۲۰) به گوشِ جان گفت

ای نامِ تو اینکه می‌نتان(۲۱) گفت


درّندهٔ آنکه گفت پیدا

سوزندهٔ آنکه در نهان گفت


(۲۰دی: دیروز، روز گذشته

(۲۱می‌نتان: نمی‌توان

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


یک نَفَس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


در دل، او سوراخ‌ها دارد کنون

سَر ز هر سوراخ می‌آرد برون


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

 

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰


مرغِ فتنۀ دانه، بر بام است او

پَر گُشاده بستۀ‌ دام است او


چون به دانه داد او دل را به جان

ناگرفته مر ورا بگرفته دان


آن نظرها که به دانه می‌کند

آن گِرِه دان کو به پا برمی‌زند


دانه گوید: گر تو می‌دزدی نظر

من همی دزدم ز تو صبر و مَقَر(۲۲)


(۲۲مَقَر: جایگاه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۲۳)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۲۴)


(۲۳غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۲۴خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲


نفی را اثبات می‌پنداشتیم

دیدهٔ معدوم‌بینی داشتیم

 

دیده‌یی کاندر نُعاسی(۲۵) شد پدید

کَی توانَد جز خیال و نیست دید؟

  

لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۲۶)

چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال


(۲۵نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

(۲۶ضَلال: گمراهی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲


کِی تراشد تیغ دستهٔ خویش را؟

رُو به جرّاحی سپار این ریش(۲۷) را


(۲۷ریش: زخم، جراحت

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ

در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِهْ(۲۹)


(۲۸لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۹آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن

-----------


عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۴۱۳


زخم کآید بر منی آید همه

تا تو می‌رنجی منی داری هنوز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸


بادْ تُند است و، چراغم اَبْتَری(۳۰)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۳۰اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۳۱)

شمعِ فانی(۳۲) را به فانیّی دِگر


(۳۱غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۳۲فانی: زوال‌پذیر، هالِک، ناپایدار

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۸


دُزد، شب خواهد، نه روز، این را بدان

شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان


فارِقم(۳۳)، فاروقم(۳۴) و، غَلْبیروار

تا که از من کَه نمی‌یابد گذار


آرد را پیدا کنم من از سُپُوس

تا نمایم کاین نُقوش است، آن نفوس


من چو میزانِ خدایم در جهان

وانمایم هر سبک را از گران


گاو را داند خدا گوساله‌یی

خَر خریداریّ و، درخور کاله‌یی


من نه گاوم، تا که گوساله‌م خَرَد

من نه خارم، که اشتری از من چَرَد


او گمان دارد که با من جور(۳۵) کرد

بلکه از آیینهٔ من روفت گَرد


(۳۳فارِق: فرق‌گذارنده میان حق و باطل

(۳۴فاروق: بسیار فرق‌گذارنده

(۳۵جور: ظلم و ستم

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵


تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او

که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری


حافظ، دیوان غزليات ، غزل شمارهٔ ۲۱۶


میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل(۳۶) نیست

تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز


(۳۶حائل: مانع و حجابِ میان دو چیز

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴


تو به هر صورت که آیی بیستی(۳۷)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


(۳۷بیستی: بِایستی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷


هرچه اندیشی، پذیرایِ فناست

آن‌که در اندیشه نآید، آن خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۷


گر چه صد چون من ندارد تابِ بحر

لیک من ‏نشْکیبم(۳۸) از غرقابِ(۳۹) بحر


(۳۸نشکیبم: صبر نکنم، طاقت نیاورم.

(۳۹غرقاب: گرداب، قسمت عمیق دریا

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵


دانه‌جو را، دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جویْ را هر دو بُوَد

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دورِ ما

کو دهد صلح و، نمانَد جورِ(۴۰) ما


(۴۰جور: ستم

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۱)

تا زبان‌ْتان من شوم در گفت و گو


(۴۱اَنْصِتوا: خاموش باشید.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏

 

همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایتِ(۴۲) جهل و عَمیٰ(۴۳)

قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


(۴۲غایت: نهایت

(۴۳عَمیٰ: کوری

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب(۴۴) سرنگونساریم و پست

 

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»

 

جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس

 

آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


(۴۴مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کفِّ بحر بِمَنگر که آن حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۵)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۴۶)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۴۷)؟


عاشقِ صُنعِ(۴۸) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۴۹) او کافر بُوَد


(۴۵مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۶شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۷گبر: کافر

(۴۸صُنع: آفرینش

(۴۹مصنوع: آفریده، مخلوق

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر، زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ رحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هركس كه در آسمان‌ها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كارى است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٣


زان فراخ(۵۰) آمد چنین روزیِّ ما

که دریدن شد قبادوزیِّ ما


(۵۰فراخ: وسیع، فراوان

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲


صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم

چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


برایِ مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمالِ بُتان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵٧


اسم خواندی، رُو مُسمّیٰ(۵۱) را بجو

مَهْ به بالا دان، نه اندر آبِ جو 


(۵۱مُسمّیٰ: نامیده شده، نام کرده شده، صاحبِ نام

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷


فکرْ آن باشد که بگشاید رَهی

راهْ آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن‌ها و لشکر شَه شود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۸۵


در گذر از صورت و از نام، خیز 

از لقب وز نام، در معنی گُریز 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳


قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۵۲)

آن خیالاتی که گم شد در اَجَل


حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست

زآنْسْت کاندر نقش‌ها کردیم ایست


ما ندیدیم این که آن نقش است و کف

کف ز دریا جُنبَد و یابَد عَلف


(۵۲حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقع‌بین نداشتن است.

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


تو هر خیال که کشفِ حجاب پنداری

بیَفکَنَش که تو را خود همان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۱۳


هر‌چه صورت می وسیلت سازدش

 زآن وسیلت، بحر دور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰


باز گِردِ شمس می‌‏گَردم عَجَب

هم ز فَرِّ(۵۳) شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع

هم از او حبلِ(۵۴) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۵۵)


صد هزاران بار بُبْریدم امید

از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟


تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب


(۵۳فَرّ: شکوه و جلال

(۵۴حبل: ریسمان، طناب

(۵۵مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان


آفتِ ادراکِ آن، قال(۵۶) است و حال 

خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال(۵۷) 


(۵۶قال: گفتار، سخن

(۵۷مُحال: غیر ممکن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۰


سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند

باز، کوهی را چو کاهی می‌تند


زشت‌ها را نغز(۵۸) گرداند به فنّ

نغزها را زشت گرداند به ظنّ


کارِ سِحر اینَست کو دَم می‌زند

هر نَفَس، قلبِ حقایق می‌کند


(۵۸نغز: خوب، نیکو، لطیف

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۴


بهر صورت‌ها مکش چندین زَحیر(۵۹)

بی‌صُداعِ(۶۰) صورتی، معنی بگیر 


(۵۹زحیر: ناله‌ای که از خستگی و آزردگی، برآید.

(۶۰صداع: سردرد، زحمت

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


نشانِ آیتِ حقّ است این جهانِ فنا

ولی ز خوبیِ حق این نشان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۷۰


تو به صورت رفته‌یی، گم‌گشته‌یی

زآن نمی‌یابی که معنی هِشته‌یی(۶۱)


(۶۱هِشتهیی: رها کرده‌ای

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶


هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست

کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۶۲)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۶۳)


(۶۲قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۶۳مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠١٣


لفظ در معنی همیشه نارسان

زآن پَیَمبر گفت: قَد کَلَّ لِسان(۶۴)


حدیث


 «من عَرفَ اللّـهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ، 

وَ مَنْ عَرَفَ اللّـهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ؛»


«هرکه خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود 

و هرکه خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»


(۶۴کَلَّ لِسان: زبان خاموش گردد، لال شود.

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱


ز شمس تبریز ارچه قُراضه‌ای‌ست وجود

قُراضه‌ای‌ست که جان را ز کان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳


در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر


یک نظر، دو گز(۶۵) همی‌بیند ز راه

یک نظر، دو کَون(۶۶) دید و روی شاه


(۶۵گز: واحد اندازه‌گیری

(۶۶کَون: هستی و عالَمِ وجود

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۷


بحر را پوشید و کف کرد آشکار

باد را پوشید و، بنْمودت غبار


چون مَنارهٔ خاک پیچان در هوا

خاک از خود چون برآید بر عُلا(۶۷)؟


خاک را بینی به بالا ای علیل(۶۸)

باد را نی، جز به تعریفِ دلیل

  

کف همی ‌بینی روانه هر طرف

کفّ بی‌دریا ندارد مُنصَرف(۶۹)

 

کف به حس بینیّ و، دریا از دلیل

فکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل


نفی را اثبات می‌پنداشتیم

دیدهٔ معدوم‌بینی داشتیم


(۶۷عُلا: رفعت، بلندی

(۶۸عَلیل: بیمار

(۶۹ندارد مُنصَرف: گردش و حرکتی ندارد.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۱


هر که را پَر سوخت ز آن شمعِ ظَفَر(۷۰)

بِدْهدش آن شمعِ خوش، هشتاد پَر


جُوقِ(۷۱) پروانهٔ دو دیده دوخته

مانده زیرِ شمعِ بَد، پَر سوخته

 

می‌طَپَد اندر پشیمانیّ و سوز

می‌کند آه از هوایِ چشم‌دوز

 

شمعِ او گوید که: «چون من سوختم

کِی تو را بِرْهانَم از سوز و ستم؟»


شمعِ او گریان که: «من سَرسوخته

چون کنم مر غیر را افروخته؟»


(۷۰شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۷۱جُوق: دسته، گروه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶


«تفسیرِ یٰا حَسْرَةً عَلَی‌ الْعِبٰاد»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


او همی گوید که از اَشکالِ(۷۲) تو

غِرّه گشتم، دیر دیدم حالِ تو


شمع، مُرده، باده رفته، دلربا

غوطه خورد(۷۳) از ننگِ کژبینیِّ ما


ظَلَّتِ(۷۴) الْاَرْبٰاحُ(۷۵) خُسْراً مَغْرَما(۷۶)

تَشْتَکی شَکْویٰ اِلَی‌اللهِ الْعَمیٰ


بر اثر کژبینی، سودها به زیانی سخت و پایدار مبّدل شد، 

از کوردلی خود به خدا شکایت کن.


حَبَّذا اَرْواحُ اِخْوانٍ(۷۷) ثِقات(۷۸)

مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قٰانِتات(۷۹)


زهی به جان‌های برادران مورد اعتماد 

که آن جان‌ها مسلمان و مؤمن و فروتن‌اند.


هر کسی رویی به سویی بُرده‌اند

و آن عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

   

«… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»


«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»


هر کبوتر می‌پَرَد در مذهبی(۸۰)

وین کبوتر جانبِ بی‌جانبی

 

ما نه مرغانِ هوا، نه خانگی

دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی


زآن فراخ آمد چنین روزیِّ ما

که دریدن شد قبادُوزیِّ ما


(۷۲اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۷۳غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۷۴ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۷۵اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت

(۷۶مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۷۷اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۷۸ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۷۹قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۸۰مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۸۱)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۸۲) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۸۳) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۸۴) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۸۵) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۸۱جَبین: پیشانی

(۸۲ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۸۳لِوا: پرچم

(۸۴صَبّاغ: رنگرز

(۸۵ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۶۵)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


(۸۶دَنی: فرومایه، پست

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۴


«سببِ آنکه فَرَجی را نامِ فَرَجی(۸۷) نهادند از اوّل»

 

صوفیی بدرید جُبَّه(۸۸) در حَرَج(۸۹)

پیشش آمد بعدِ بِدْریدن فَرَج(۹۰)

 

کرد نامِ آن دریده فَرَجی

این لقب شد فاش زآن مردِ نَجی(۹۱)

 

این لقب شد فاش و، صافش(۹۲) شیخ بُرد

مانْد اندر طبعِ خَلقان حرفِ دُرد(۹۳)


همچنین هر نام، صافی داشته‌ست

اسم را چون دُردیی بگذاشته‌ست(۹۴)


هر که گِل‌خوارَست، دُردی را گرفت

رفت صوفی سویِ صافی، ناشِکِفت(۹۵)

 

گفت: لابُد دُرد را صافی بُوَد

زین دلالت دل به صَفْوت(۹۶) می‌رود


دُردْ عُسر(۹۷) افتاد و، صافش یُسرِ(۹۸) او

صاف چون خرما و، دُردی بُسرِ(۹۹) او

 

یُسر با عُسر است، هین آیِس(۱۰۰) مباش

راه داری زین مَمات(۱۰۱) اندر معاش


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵


«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»


«پس، همانا با هر دشوارى آسانى است.»

 

رَوْح(۱۰۲) خواهی، جُبّه بشکاف ای پسر

تا از آن صَفْوَت برآری زود سر


هست صوفی آنکه شد صَفْوَت‌طلب

نه از لباسِ صُوف و خیّاطیّ و دَب(۱۰۳)

 

صوفیی گشته به پیشِ این لِئام(۱۰۴)

اَلْخِیاطَة و اللِّواطَة وَالسَّلام

 

تصوّف در نزد این فرومایگان خلاصه شده است 

در دوختن و پوشیدن جامه‌های مُرَقَّع و لواط، والسّلام.


بر خیالِ آن صفا و نامِ نیک

رنگ پوشیدن نکو باشد، و لیک

 

بر خیالش گر رَوی تا اصلِ او

نی چو عُبّادِ(۱۰۵) خیالِ تُو به تُو(۱۰۶)

 

دورباشِ(۱۰۷) غیرتت آمد خیال

گِرد بر گِرد سراپردهٔ جمال


بسته هر جوینده را که: راه نیست

هر خیالش پیش می‌آید که بیست(۱۰۸)

 

جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش

کِش بُوَد از جَیْشِ(۱۰۹) نُصرت‌هاش جوش

 

نجْهد از تخییل‌ها(۱۱۰)، نی شَه شود(۱۱۱)

تیرِ شَه بنماید، آنگه رَه شود


این دلِ سرگشته را تدبیر بخش

وین کمان‌هایِ دوتو را تیر بخش

 

جُرعه‌ای برریختی ز آن خُفیه(۱۱۲) جام

بر زمینِ خاک، مِنْ کَأْسِ(۱۱۳) الْکِرام(۱۱۴)

 

هست بر زلف و رُخ از جرعه‌ش نشان

خاک را شاهان همی ‌لیسند از آن


جُرعهٔ حُسن‌َست اندر خاکِ کَش(۱۱۵)

که به صد دل(۱۱۶) روز و شب می‌بوسی‌اش

 

جُرعه خاک‌آمیز چون مجنون کند

مر تو را تا صافِ او خود چون کند؟

 

هر کسی پیشِ کلوخی جامه ‌چاک

کآن کلوخ از حُسن آمد جُرعه‌ناک


جُرعه‌یی بر ماه و خورشید و حَمَل(۱۱۷)

جرعه‌یی بر عرش و کُرسیّ(۱۱۸) و زُحَل(۱۱۹)

 

جُرعه گوییش، ای عجب، یا کیمیا؟

که ز آسیبش(۱۲۰) بُوَد چندین بها(۱۲۱)

 

جِدّ طلب آسیبِ او، ای ذُوفُنون

لا یَمَسُّ(۱۲۲) ذٰاکَ(۱۲۳) اِلَّاالْـمُطْهَرون


ای کسی که دارای چندین هنری، با سعی و جدّیّت خواهان تجلّی و نفخهٔ الهی شو. 

اما جز پاکان از آن تجلّی برخوردار نشوند.


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۷۹


«لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْـمُطَهَّرُونَ»


«كه جز پاكان دست بر آن نزنند.»


جُرعه‌یی بر زرّ و بر لعل و دُرَر(۱۲۴)

جرعه‌یی بر خَمْر(۱۲۵) و بر نُقْل و ثَمَر(۱۲۶)

 

جرعه‌یی بر رویِ خُوبانِ لِطاف(۱۲۷)

تا چگونه باشد آن راواقِ(۱۲۸) صاف

 

چون همی مالی زبان را اندرین

چون شَوی چون بینی آن ‌را بی ز طین؟


چونکه وقتِ مرگ، آن جرعهٔ صفا

زین کلوخِ تن به مُردن شد جدا

 

آنچه می‌مانَد، کُنی دفنش تو زود

این چنین زشتی بدآن چون گشته بود؟

 

جان، چو بی این جیفه(۱۲۹) بنماید جمال

من نتانم گفت لطفِ آن وصال


مَه چو بی ‌این ابر بنماید ضیا(۱۳۰)

شرح نتوان کرد ز آن کار و کیا(۱۳۱)

 

حَبَّذا(۱۳۲) آن مطبخِ پُر نوش(۱۳۳) و قند

کین سلاطین کاسه‌لیسانِ(۱۳۴) وی‌اند

  

حَبَّذا آن خرمنِ صحرایِ دین

که بُوَد هر خرمن آن را دانه‌چین


حَبَّذا دریایِ عُمرِ بی‌غمی

که بُوَد زو هفت دریا شبنمی

 

جُرعه‌یی چون ریخت ساقیِّ اَلَسْت

بر سرِ این شوره خاکِ زیردست(۱۳۵)

 

جوش کرد آن خاک و، ما زآن جوششیم

جرعهٔ دیگر، که بس بی‌کوششیم

 

گر روا بُد، ناله کردم از عدم

ور نبود این گفتنی، نک تن زدم(۱۳۶)

  

این بیانِ بَطِّ‌(۱۳۷) حِرصِ مُنثنی‌ست(۱۳۸)

از خلیل آموز کآن بَط کُشتنی‌ست

 

هست در بط غیرِ این بس خیر و شر

ترسم از فوتِ سخن‌هایِ دگر


(۸۷فَرَجی: نوعی قبای بی‌بند و گشاد و جلو باز و بی‌یقه با آستین‌های بلند.

(۸۸جُبَّه: لباس گشاد و بلندی که روی جامه‌های دیگر می‌پوشند.

(۸۹حَرَج: تنگنا، تنگی

(۹۰فَرَج: گشایش

(۹۱نَجیّ: نجات‌یافته، رستگار

(۹۲صاف: بی‌غل و غش

(۹۳دُرد: هر آنچه از مواد رسوبی که از مایعات در ته ظرف می‌ماند. در اینجا «حرفِ دُرد» یعنی ظاهر و صورت ظاهر آن اسم.

(۹۴بگذاشته‌ست: باقی گذاشته است، به جا گذاشته است.

(۹۵ناشِکِفت: بی‌صبرانه، بدون معطّلی

(۹۶صَفْوت: خالصی، صفا

(۹۷عُسر: سختی

(۹۸یُسر: آسانی

(۹۹بُسر: خرمای نارس، هرچیز تازه

(۱۰۰آیِس: ناامید

(۱۰۱مَمات: مرگ

(۱۰۲رَوْح: آسودگی، آسایش

(۱۰۳دَبّ: خرامیدن، با ادب و شرم راه رفتن

(۱۰۴لِئام: جمعِ لِئیم، فرومایگان

(۱۰۵عُبّاد: جمعِ عابِد، پرستشگران، پارسایان

(۱۰۶تو به تو: لایه به لایه

(۱۰۷دورباش: نیزه‌ای دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۱۰۸بیست: مخفّفِ بایست، توقّف کن

(۱۰۹جَیْش: لشکر

(۱۱۰تخییل: انگیختنِ خیال، در اینجا معادل خیال است.

(۱۱۱نی شَه شود: مانند شاه در بازی شطرنج کیش نمی‌شود.

(۱۱۲خُفیه: پنهانی

(۱۱۳کَأْس: جام، جامِ پُر

(۱۱۴کِرام: جمعِ کریم به معنی بخشنده و بزرگوار

(۱۱۵کَش: خوب و زیبا

(۱۱۶به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل

(۱۱۷حَمَل: ماه فروردین

(۱۱۸عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی

(۱۱۹زُحَل: کیوان، از سیاره‌های منظومهٔ شمسی

(۱۲۰آسیب: آزار، گزند، رنج، کوب و ضربه. اما در اینجا مراد از آن تجلّی الهی است.

(۱۲۱بها: روشنی

(۱۲۲لا یَمَسُّ: لمس نمی‌کند.

(۱۲۳ذٰاکَ: آن

(۱۲۴دُرَر: جمعِ دُرّ به معنی مروارید

(۱۲۵خَمْر: شراب

(۱۲۶ثَمَر: میوه

(۱۲۷لِطاف: جمعِ لطیف

(۱۲۸راواق: شراب صاف و بدونِ دُرد

(۱۲۹جیفه: مردار

(۱۳۰ضیا: نور

(۱۳۱کار و کیا: شکوه و جلال

(۱۳۲حَبَّذا: خوشا، زهی

(۱۳۳نوش: شیرین، مقابل تلخ

(۱۳۴کاسه‌لیس: لیسندهٔ کاسه، آن‌که ته ماندهٔ غذاها را می‌خورد، ریزه‌خوار، چاپلوس

(۱۳۵زیردست: پَست و فرودست، خوار و ذلیل

(۱۳۶تن زدم: خاموش ماندم، صبر کردم.

(۱۳۷بَطّ: مرغابی

(۱۳۸مُنثنی‌: دوتا، مضاعف، خمیده، در اینجا منحرف از راهِ حق

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) خاست: بلند شد.

(۲) بحر: دریا

(۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۴) استماع: شنیدن

(۵) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۹) صَعب: سخت و دشوار

(۱۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۱۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۳) تگ: ته و بُن

(۱۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۵) حَدید: آهن

(۱۶) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۷) رُستَن: روییدن

(۱۸) هادِم: ویران‌کننده، نابودکننده

(۱۹) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۲۰) دی: دیروز، روز گذشته

(۲۱) می‌نتان: نمی‌توان

(۲۲) مَقَر: جایگاه

(۲۳) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۲۴) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۲۵) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

(۲۶) ضَلال: گمراهی

(۲۷) ریش: زخم، جراحت

(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۹) آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن

(۳۰) اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

(۳۱) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۳۲) فانی: زوال‌پذیر، هالِک، ناپایدار

(۳۳) فارِق: فرق‌گذارنده میان حق و باطل

(۳۴) فاروق: بسیار فرق‌گذارنده

(۳۵) جور: ظلم و ستم

(۳۶) حائل: مانع و حجابِ میان دو چیز

(۳۷) بیستی: بِایستی

(۳۸) نشکیبم: صبر نکنم، طاقت نیاورم.

(۳۹) غرقاب: گرداب، قسمت عمیق دریا

(۴۰) جور: ستم

(۴۱) اَنْصِتوا: خاموش باشید.

(۴۲) غایت: نهایت

(۴۳) عَمیٰ: کوری

(۴۴) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

(۴۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۷) گبر: کافر

(۴۸) صُنع: آفرینش

(۴۹) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۵۰) فراخ: وسیع، فراوان

(۵۱) مُسمّیٰ: نامیده شده، نام کرده شده، صاحبِ نام

(۵۲) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقع‌بین نداشتن است.

(۵۳) فَرّ: شکوه و جلال

(۵۴) حبل: ریسمان، طناب

(۵۵) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

(۵۶) قال: گفتار، سخن

(۵۷) مُحال: غیر ممکن

(۵۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف

(۵۹) زحیر: ناله‌ای که از خستگی و آزردگی، برآید.

(۶۰) صداع: سردرد، زحمت

(۶۱) هِشتهیی: رها کرده‌ای

(۶۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۶۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده

(۶۴) کَلَّ لِسان: زبان خاموش گردد، لال شود.

(۶۵) گز: واحد اندازه‌گیری

(۶۶) کَون: هستی و عالَمِ وجود

(۶۷) عُلا: رفعت، بلندی

(۶۸) عَلیل: بیمار

(۶۹) ندارد مُنصَرف: گردش و حرکتی ندارد.

(۷۰) شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۷۱) جُوق: دسته، گروه

(۷۲) اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۷۳) غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۷۴) ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۷۵) اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت

(۷۶) مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۷۷) اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۷۸) ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۷۹) قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۸۰) مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

(۸۱) جَبین: پیشانی

(۸۲) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۸۳) لِوا: پرچم

(۸۴) صَبّاغ: رنگرز

(۸۵) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۸۶) دَنی: فرومایه، پست

(۸۷) فَرَجی: نوعی قبای بی‌بند و گشاد و جلو باز و بی‌یقه با آستین‌های بلند.

(۸۸) جُبَّه: لباس گشاد و بلندی که روی جامه‌های دیگر می‌پوشند.

(۸۹) حَرَج: تنگنا، تنگی

(۹۰) فَرَج: گشایش

(۹۱) نَجیّ: نجات‌یافته، رستگار

(۹۲) صاف: بی‌غل و غش

(۹۳) دُرد: هر آنچه از مواد رسوبی که از مایعات در ته ظرف می‌ماند. در اینجا «حرفِ دُرد» یعنی ظاهر و صورت ظاهر آن اسم.

(۹۴) بگذاشته‌ست: باقی گذاشته است، به جا گذاشته است.

(۹۵) ناشِکِفت: بی‌صبرانه، بدون معطّلی

(۹۶) صَفْوت: خالصی، صفا

(۹۷) عُسر: سختی

(۹۸) یُسر: آسانی

(۹۹) بُسر: خرمای نارس، هرچیز تازه

(۱۰۰) آیِس: ناامید

(۱۰۱) مَمات: مرگ

(۱۰۲) رَوْح: آسودگی، آسایش

(۱۰۳) دَبّ: خرامیدن، با ادب و شرم راه رفتن

(۱۰۴) لِئام: جمعِ لِئیم، فرومایگان

(۱۰۵) عُبّاد: جمعِ عابِد، پرستشگران، پارسایان

(۱۰۶) تو به تو: لایه به لایه

(۱۰۷) دورباش: نیزه‌ای دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۱۰۸) بیست: مخفّفِ بایست، توقّف کن

(۱۰۹) جَیْش: لشکر

(۱۱۰) تخییل: انگیختنِ خیال، در اینجا معادل خیال است.

(۱۱۱) نی شَه شود: مانند شاه در بازی شطرنج کیش نمی‌شود.

(۱۱۲) خُفیه: پنهانی

(۱۱۳) کَأْس: جام، جامِ پُر

(۱۱۴) کِرام: جمعِ کریم به معنی بخشنده و بزرگوار

(۱۱۵) کَش: خوب و زیبا

(۱۱۶) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل

(۱۱۷) حَمَل: ماه فروردین

(۱۱۸) عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی

(۱۱۹) زُحَل: کیوان، از سیاره‌های منظومهٔ شمسی

(۱۲۰) آسیب: آزار، گزند، رنج، کوب و ضربه. اما در اینجا مراد از آن تجلّی الهی است.

(۱۲۱) بها: روشنی

(۱۲۲) لا یَمَسُّ: لمس نمی‌کند.

(۱۲۳) ذٰاکَ: آن

(۱۲۴) دُرَر: جمعِ دُرّ به معنی مروارید

(۱۲۵) خَمْر: شراب

(۱۲۶) ثَمَر: میوه

(۱۲۷) لِطاف: جمعِ لطیف

(۱۲۸) راواق: شراب صاف و بدونِ دُرد

(۱۲۹) جیفه: مردار

(۱۳۰) ضیا: نور

(۱۳۱) کار و کیا: شکوه و جلال

(۱۳۲) حَبَّذا: خوشا، زهی

(۱۳۳) نوش: شیرین، مقابل تلخ

(۱۳۴) کاسه‌لیس: لیسندهٔ کاسه، آن‌که ته ماندهٔ غذاها را می‌خورد، ریزه‌خوار، چاپلوس

(۱۳۵) زیردست: پَست و فرودست، خوار و ذلیل

(۱۳۶) تن زدم: خاموش ماندم، صبر کردم.

(۱۳۷) بَطّ: مرغابی

(۱۳۸) مُنثنی‌: دوتا، مضاعف، خمیده، در اینجا منحرف از راهِ حق


Tags



Comments

  1. shirin7sh
    22 hours ago

    ای خدا در این سراب فریب هر چه را همانطور که هست نشان بده که هر یک از این همانیدگی ها ما را فریب می دهد. چشمهای ما در خواب همانیدگی ها باز شده چرا که بر حسب دانه های شهوت دیده ایم و گم شده ایم در فکرها. هر چه با من ذهنی اوج می گیریم بیشتر حجاب خود می شویم.

    با فضاگشایی هم خود زنده و خوشبختم هم می توانم زندگی و خوشبختی را در دیگران ببینم.

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Programs #1021
برنامه تصویری شماره ۱۰۲۱ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 1,382
Submitted by: admin, Jan 08 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S