: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Spiritual Messages: Page #85

خرمنگاه شش‌گوشه - خانم زهره از کانادا

Posted 04-27-2022 خرمنگاه شش‌گوشه - خانم زهره از کانادا


فایل صوتی «خرمنگاه شش‌گوشه» - خانم زهره از کانادا


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «خرمنگاه شش‌گوشه» - خانم زهره از کانادا

برگرفته از داستان مرتد شدن کاتب وحی (دفتر اول) - خانم مرجان از استرالیا

Posted 04-17-2022 برگرفته از داستان مرتد شدن کاتب وحی (دفتر اول) - خانم مرجان از استرالیا


فایل صوتی «برگرفته از داستان مرتد شدن کاتب وحی (دفتر اول)» - خانم مرجان از استرالیا


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «برگرفته از داستان مرتد شدن کاتب وحی (دفتر اول)» - خانم مرجان از استرالیا

سیرکِ عشق - آقای پویا از آلمان

Posted 04-17-2022 سیرکِ عشق - آقای پویا از آلمان


فایل صوتی «سیرکِ عشق» - آقای پویا از آلمان


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «سیرکِ عشق» - آقای پویا از آلمان

برگرفته از ابیات کلیدی خانم بهار - خانم نرگس از نروژ

Posted 04-17-2022 برگرفته از ابیات کلیدی خانم بهار - خانم نرگس از نروژ


فایل صوتی «برگرفته از ابیات کلیدی خانم بهار» - خانم نرگس از نروژ


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «برگرفته از ابیات کلیدی خانم بهار» - خانم نرگس از نروژ

داستان موش و چَغْز (قورباغه) از برنامه ۸۹۴ و ۷۸۶ - آقای فرشاد از خوزستان

Posted 04-17-2022 داستان موش و چَغْز (قورباغه) از برنامه ۸۹۴ و ۷۸۶ - آقای فرشاد از خوزستان


فایل صوتی «داستان موش و چَغْز (قورباغه) از برنامه ۸۹۴ و ۷۸۶» - آقای فرشاد از خوزستان


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «داستان موش و چَغْز (قورباغه) از برنامه ۸۹۴ و ۷۸۶» - آقای فرشاد از خوزستان

برداشتی از غزل ۸۷۸ برنامه ۸۳۹ گنج حضور - خانم حداد از کرج

Posted 04-17-2022 برداشتی از غزل ۸۷۸ برنامه ۸۳۹ گنج حضور - خانم حداد از کرج


فایل صوتی «برداشتی از غزل ۸۷۸ برنامه ۸۳۹ گنج حضور» - خانم حداد از کرج


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «برداشتی از غزل ۸۷۸ برنامه ۸۳۹ گنج حضور» - خانم حداد از کرج

پیغام عشق - آقای ضیا

Posted 04-17-2022 پیغام عشق - آقای ضیا


فایل صوتی «پیغام عشق» - آقای ضیا


    

Set Stream Quality



  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «پیغام عشق» - آقای ضیا

پیغام عشق - خانم خدیجه از سنندج

Posted 04-16-2022 پیغام عشق - خانم خدیجه از سنندج


فایل صوتی «پیغام عشق» - خانم خدیجه از سنندج


    

Set Stream Quality



به نام خدا روز اولی که با برنامه گنج حضور آشنا شدم قبلش دعوای شدیدی بین من و یکی از اعضای خانواده رخ داده بود خیلی عصبانی بودم کنترل تلوزیون رو دستم گرفته بودم و همین طور که داشتم کانال عوض می کردم اتفاقی به برنامه گنج حضور بر خورد کردم خانمی داشت صحبت می کرد می گفت از روزی که این برنامه رو نگاه می کنم خیلی حالم خوب شده منم کنجکاو شدم که این برنامه چیه که حال آدمها رو خوب می کنه منم از آن روز تا حالا که سه سال می‌گذرد هر روز به استثنای روزهایی که خونه نبودم به برنامه نگاه کردم و به جز دو ماه اول بقیه ی ماه‌ها را جبران مالی انجام داده ام . آقای شهبازی پدر عزیزم من خیلی از شما ممنونم شما چشم من را به حقایق زندگی باز کردی من خیلی مشکل داشتم این قدر حالم بد بود که افسردگی از سرو روم می‌بارید اگه تو جمعی می رفتم همه متوجه می شدند و بهم می گفتن چرا این قدر مضطربی چه مشکلی داری واقعا همین طور بود همیشه ترس و اضطراب داشتم دلهره امانم رو بریده بود طوری که همیشه مریض بودم هر وقت اضطراب بهم دست می‌داد معده ام به شدت ضعف می کرد همراه با درد .باید بگم خدا خیلی بهم رحم کرد که این برنامه رو سر راهم قرار داد .من همیشه همه رو کنترل می کردم یا در گذشته بودم یا نگران آینده کمتر اشتباه می کردم و خیلی به نظر خودم منطقی بودم البته نه به خاطر این که کسی رو اذیت نکنم بلکه به خاطر غرورم بود خیلی سختم بود که کسی ازم ایراد بگیره و محکومم بکنه و همیشه همه رو کنترل می کردم غافل از این که وقتی کسی رو کنترل می کنی اون آدم مجبور می شه بهت دروغ بگه تا دست از سرش برداری وقتی کسی کاری می کرد یا حرفی می زد من فورا تو دلم قضاوتش می کردم بدون این که از درونش خبر داشته باشم غیبت می کردم گاه گاهی هم که مصلحت می دیدم دروغ می گفتم که دعوایی تو خانواده رخ نده کلا به خاطر ترس دروغ می گفتم الا متوجه شده ام که نباید به خاطر هیچ چیزی ترس داشته باشم مگر می خواهد چه اتفاقی بیافتد هر چی هم که پیش بیاید نباید دروغ بگویم و مشکل دیگه ای که خیلی آزارم می داد رنجش بود دروغ چرا بگم این مشکل رو خیلی به سختی تونستم از خودم دور کنم شکر خدا الان خیلی کم پیش میاد که از کسی برنجم و دلخور بشوم ولی هنوز خیلی همانیدگی دارم اما باز هم خوشحالم چون اگه نتونستم راه معنوی رو طی کنم حد اقل راه رو پیدا کردم و در این راه باید خیلی جدی باشم سال اول که با برنامه آشنا شدم خیلی عجله داشتم که به حضور برسم هر وقت اشتباه می کردم خیلی ناراحت و غمگین و ناامید می شدم انتظاراتی که از خودم داشتم مثل گواهی نامه گرفتنم بود وقتی رفتم برای امتحان گواهی نامه انتظار داشتم بار اول قبول شوم اما این طور نشد بار اول دوم سوم چهارم رد شدم بار پنجم با کمک افسری که امتحان می گرفت قبول شدم و این جا بود که متوجه شدم که در رسیدن به حضور هم نباید عجله داشته باشم شاید تا پنج سال بیشتر هم اگر مرتب روی خودم کار کنم آن هم به کمک خداوند بتوانم مقداری به حضور برسم خیلی مواقع اضطراب دارم که نکنه نتونم در این راه موفق شوم اما باز به خودم می گم برو سه سال افتان و خیزان آمده ای در این راه متوقف نشو درست است که پنجاه سال سن داری اما سن اصلی تو سه سال است پس به خدا توکل کن و برو . شرط تسلیم است نه کار دراز سود نبود در ضلالت ترک تاز مثنوی دفتر ششم بیت ۴۱۲۳ من در این مدت خیلی چیزها یاد گرفته ام اما این یاد گرفتنها به منزله این نیست که تونستم تمام مشکلات من ذهنیم را حل کنم و می دانم که راه طولانی در پیش دارم . یاد گرفته ام که توکلی فقط به خدا باشد مولانا از زبان خداوند می فرماید: هر کجا تابم ز مشکات دمی حل شد آنجا مشکلات عالمی مثنوی دفتر اول بیت ۱۹۴۱ یاد گرفته ام که اگر اتفاقی برایم پیش آمد باید فضا گشایی کنم . حکم حق گسترد بهر ما بساط که بگویید از طریق انبساط مثنوی دفتر اول بیت ۲۶۷۰ یاد گرفته ام که هر وقت همانیدگی هایم آزارم می دهند و می خواهم تند تند آنها را بیندازم و نمی توانم این شعرها را برای خودم تکرار کنم . صد هزاران کیمیا حق آفرید کیمیایی همچو صبر آدم ندید مثنوی دفتر سوم بیت ۱۸۵۴ صبر از ایمان بیابد سر کله حیث لا صبر فلا ایمان له مثنوی دفتر دوم بیت ۶۰۰ یاد گرفته ام که هر گاه متوجه شوم که با من ذهنی حرف می زنم این شعر ها را برای خودم تکرار کنم . انصتو بپذیر تا بر جان تو آید از جانان جزای انصتو مثنوی دفتر سوم بیت ۲۷۲۶ پس شما خاموش باشید انصتو تا زبانتان من شوم در گفت و گو مثنوی دفتر دوم بیت ۳۶۹۲ و هرگاه تنبلی و سستی به من دست می دهد این شعر را به یاد خودم می آورم: ذره ای گر جهد تو افزون بود در ترازوی خدا موزون بود مثنوی دفتر پنجم بیت ۳۱۴۵ و یاد گرفته ام که عیب دیگران را نگویم چون شاید این عیب در خودم هم باشد خیلی وقتها ما عیب دیگران را می بینیم اما عیب خودمان را هرگز . ستر کن تا بر تو ستاری کنند تا نبینی ایمنی بر کس مخند مثنوی دفتر ششم بیت ۴۵۲۶ و هر وقت می خواهم من من کنم و بگویم من خیلی می دانم این شعر ها را به خاطر می آورم . چون ملایک گوی لا علم لنا تا بگیرد دست تو علمتنا مثنوی دفتر سوم بیت ۱۱۳۰ چون ملایک گوی لا علم لنا یا الهی غیر ما علمتنا مثنوی دفتر دوم ۳۱۷۵ و یاد گرفتم که هر گاه قضا و قدر اتفاقی برایم پیش آورد ناشکری نکنم و صبر داشته باشم . گر قضا پوشد سیه همچون شبت هم قضا دستت بگیرد عاقبت مثنوی دفتر اول بیت ۱۲۵۸تا ۱۲۶۱ گر قضا صد بار قصد جان کند هم قضا جانت دهد درمان کند این قضا اگر صد بار راهت زند بر فراز چرخ خرگاهت زند از کرم دان این که می ترساند تا به ملک ایمنی بنشاند خیلی وقتها برای رهایی از ذهن خیلی تلاش می کنم و هیچ سودی هم ندارد چون عجله دارم و قانون مزرعه را رعایت نمی کنم و فقط من ذهنیم را بیشتر تقویت می کنم . شرط تسلیم است نه کار دراز سود نبود در ضلالت ترک تاز مثنوی دفتر ششم بیت ۴۱۲۳ و یاد گرفتم که نباید با من ذهنی دعا کرد چون دعای من ذهنی مورد اجابت خدامراد نمی گیرد . بس دعاها کان زیان است و هلاک وز کرم می نشنود یزدان پاک مثنوی دفتر دوم بیت ۱۴۰ نه گاهی بلکه بیشتر اوقات ذهن مرا به خود مشغول می کند و هر چند دقیقه یک بار یادم میاد که تو ذهن هستم و در این کشاکش ذهن و حضور این شعرها را برای خودم تکرار می کنم. چون ز مرده زنده بیرون می کشد هر که مرده گشت او دارد رشد چون ز زنده مرده بیرون می‌کند نفس زنده سوی مرگی می تند مرده شو تا مخرج الحی صمد زنده ای زین مرده بیرون آورد مثنوی دفتر پنجم بیت ۵۴۹تا۵۵۱ و هنگامی که می خواهم از اطرافیانم بد گویی کنم شکر خدا این شعرها یادم میاد . مؤمنان آینه همدیگرند این خبر می‌از پیمبر آورند پیش چشمت داشتی شیشه کبود زآن سبب عالم کبودت می نمود گر نه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بد گو مگو کس را تو بیش مثنوی دفتر اول بیت ۱۳۲۸تا ۱۳۳۰ بیمه قالی‌بافی دارم قالیم رو تمام کرده بودم چند ماهی بود به خاطر تعمیرات خانه نتونستم باز هم قالی بتنم چون برای تمدید بیمه سه ماه یک بار باید قالی در حال بافت داشته باشی و ازش عکس بگیری و برای بیمه ببری گفتم یک عکس از قالی قبلیم دارم اون و میبرم از کجا می خوان بفهمن عکس قالی قبلیه اما دیدم که دلم راضی نمی شه و این شعر مولانا به خاطرم اومد و حقیقت رو بهشون گفتم . کژ روی جف القلم کژ آیدت راستی آری سعادت زایدت مثنوی دفتر پنجم بیت ۳۱۳۳ بلکه معنی آن بود جف القلم نیست یکسان پیش من عدل و ستم مثنوی دفتر پنجم بیت ۳۱۳۸ معنی جف القلم کی آن بود که جفاها با وفا یکسان بود بل جفا را هم جفا جف القلم وان وفا را هم وفا جف القلم مثنوی دفتر پنجم بیت ۳۱۵۱و۳۱۵۲ چند ماهی مشغول تعمیرات خانه بودیم خانه را خالی کرده و به طبقه پایین رفتیم خیلی وقتها پیش می آمد از اوضاع و سختی‌های کار خانه شکایت می کردم و جزع و فزع زیاد می کردم با خودم گفتم این همه راحت زندگی کردی هیچ وقت قدرش رو ندونستی و شکر نکردی و هر که را می بینی از سختی کار با او حرف میزنی بس است این همه نارضایتی برای چیست . کو نشان شکر و حمد میر تو بر سرو بر پای بی توفیر تو گر زبانت مدح آن شه می تند هفت اندامت شکایت می کند مثنوی دفتر چهارم ۱۷۴۵و۱۷۴۶ خیلی وقتها یک ترس عجیبی سراغم میاد اما شکر خدا این شعر زود یادم میاد: وآنچه می گوید غفور است و رحیم نیست آن جز حیله نفس لعیم ای زغم مرده که دست از نان تهیست چون غفور است و رحیم این ترس چیست مثنوی دفتر دوم بیت ۳۰۸۶و۳۰۸۷ خیلی وقتها که از داشتن چیزی خوشحالم و شکر می کنم یادم میاد که: شکر نعمت خوشتر از نعمت بود شکر باره کی سوی نعمت رود شکر جان نعمت و نعمت چو پوست تا که شکر آرد تو را تا کوی دوست مثنوی دفتر سوم بیت ۲۸۹۵و۲۸۹۶ و اما کار اشتباهی که در این مدت انجام می دادم این بود که اگر کسی از فامیل از دردهای پیش من حرف می‌زد من فورا برنامه گنج حضور رو بهش معرفی می کردم اما هیچ وقت ندیدم کسی برنامه رو نگاه کنه متوجه شدم که مردم دوست دارن با این درد و رنجها زندگی کنن وبا گله و شکایت پیش دیگران من های ذهنی آنها راهم به کار بگیرند پس دست از این کار کشیدم چون هدایت انسانها اول خواستن خودشان است که بخواهند هدایت شوند و بعد کمک خداوند پس این شعر را برای خودم تکرار می کنم . تا کنی مر غیر را حبر و سنی خویش را بد خو و خالی می کنی مثنوی دفتر پنجم بیت ۳۱۹۶ و هر گاه از داشتن چیزی خوشحال می شوم و می‌خواهم به آن وابسته شوم این شعر یادم میاد. هر چه از وی شاد گردی در جهان از فراغ او بیندیش آن زمان زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه مثنوی دفتر سوم بیت ۳۶۹۷تا۳۶۹۹ و هر گاه متوجه شوم به داشتن چیزی شهوت دارم و حریص هستم با خودم این شعرها را تکرار می کنم . ترک شهوت‌ها و لذت‌ها سخاست هر که در شهوت فرو شد بر نخاست این سخا شاخیست از سرو بهشت وای او کز کف چنین شاخی بهشت عروه الوثقی است این ترک هوا بر کشد این شاخ جان را بر سما تا برد شاخ سخا ای خوب کیش مر تو را بالا کشان تا اصل خویش مثنوی دفتر دوم بیت ۱۲۷۲تا ۱۲۷۵ هر گاه که غمگین و دلتنگ می شوم این شعر حالم را خوب می کند: چون که غم بینی تو استغفار کن غم به امر خالق آمد کار کن چون بخواهد عین غم شادی شود عین بند پای، آزادی شود مثنوی دفتر اول بیت ۸۳۶ و۸۳۷ خیلی وقتها پیش میاد که به گذشته یا آینده فکر می کنم و شکر خدا این شعرها یادم میاد . هست هوشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پرده‌ی خدا آتش اندر زن به هر دوتا به کی پر گره باشی از این هر دو چو نی مثنوی دفتر اول بیت ۲۲۰۱و۲۲۰۲ با تشکر، خدیجه از سنندج
  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «پیغام عشق» - خانم خدیجه از سنندج

اولویت اول زندگی‌مان چیست؟ - آقای فرشاد از خوزستان

Posted 04-08-2022 اولویت اول زندگی‌مان چیست؟ - آقای فرشاد از خوزستان


فایل صوتی «اولویت اول زندگی‌مان چیست؟» - آقای فرشاد از خوزستان


    

Set Stream Quality



با عرض سلام

 

«اولویت اول زندگی‌مان چیست؟»

 

با برنامه گنج حضور و مولانا آشنا شدیم و فهمیدیم جریان چیست. داریم روی خودمان کار می‌کنیم تا همانیدگی‌هایمان را بشناسیم و با فضاگشایی بیندازیم. قبلاً این چیزها را نمی‌دانستیم. الآن که فهمیدیم و داریم روی خودمان کار می‌کنیم، اولویت اول زندگی‌مان چه کاری شده است؟

خانواده هست، دوستان و فامیل هستند، کار و شغل هم داریم، درس هم می‌خوانیم، تفریح هم هست، با برنامه گنج حضور و ابیات مولانا هم روی خودمان کار می‌کنیم. کدام یک برای ما مهم‌تر است؟ برای کدام یک هر طور شده وقت می‌گذاریم؟ برای کدام یک حاضریم از بقیه چیزها دست بکشیم؟

یاد گرفته بودیم که خانواده اولویت اول است، بعدش اقوام و دوستان. یاد گرفته بودیم برچسب استاد و دکتر و مهندس کسب کردن و تأیید و توجه گرفتن و ارزش گرفتن از آن‌ها اولویت است. اکنون با گنج حضور فهمیدیم در توهم بودیم و اشتباه می‌کردیم.

 

حال با وجود دانش مولانا، فعالیت‌ها و کارهای ما چه تغییری کرده است؟

«آیا با خود می‌گوییم که بله مفید است و برایش وقت می‌گذارم؟!»

«آیا می‌گوییم بعد از درس خواندن و کار پیدا کردن، اگر وقت شد، برایش وقت می‌گذارم؟»

دیدمان به این موضوع چه جوری است؟ چقدر برایمان اهمیت دارد؟

«آیا در ذهنمان تصور می‌کنیم که یک چیز خوب برای برتر درآمدن و تأیید و توجه گرفتن پیدا کردیم؟»

«آیا با خود می‌گوییم با گوش کردن و خواندن ابیات مولانا، دیگر می‌توانم همه‌جا بحث کنم و خوب صحبت کنم و بقیه را عوض کنم؟»

«آیا با خود می‌گوییم که اگر روی خودم کار کنم و همانیدگی‌هایم را بیندازم، در این صورت دیگران همه چیزها را می‌برند و به من چیزی نمی‌رسد؟»

یا نه، با خودمان روراست هستیم، همه چیز رو فرستادیم به حاشیه و می‌خواهیم تمام تلاشمان را بکنیم، از ته دل درک می‌کنیم فقط این راه مهم است و نمی‌گوییم بله این هم چیز خوبی است.

 

همه چیز به این جدی بودن ما در کار روی خود برمی‌گردد و از این‌جا شروع می‌شود. این‌که پیشرفت می‌کنیم یا نمی‌کنیم، این‌که موفق می‌شویم یا نمی‌شویم، همه بستگی به میزان اهمیت و جدیت و اولویت در این کار دارد. مثلاً ممکن است فکر کنیم این کار بسیار آسان است و مثل پاس کردن یک درس در مدرسه است که ما سریع همه‌ی همانیدگی‌ها را راحت می‌اندازیم و تمام می‌شود و بعدش راحت می‌شویم.

هزاران دام و تله در این راه وجود دارد. موانعی که در این راه وجود دارد هزاران برابر بیشتر از کمک‌ها هستند. ۹۹ درصد آدم‌های اطراف ما من‌ذهنی بزرگ همراه با درد دارند و گندم‌های ما را می‌دزدند، چگونه می‌شود بدون جدیت موفق شد؟

 

این موضوع جدی بودن و نترسیدن و یقین داشتن و الویت اول بودن، در برنامه ۸۹۶ در داستان مسجد مهمان‌کُش از دفتر سوم، توضیح داده شد.

این داستان می‌گوید یک مسجدی بود که ساکنان خود را می‌کشت و هرکس شب به آن مسجد می‌رفت، از ترس فوراً می‌مرد. بنابراین هیچ‌کس جرأت نداشت به آن مسجد برود. این مسجد در واقع همان فضای گشوده‌شده است که اگر کسی بخواهد آن‌جا برود، باید نسبت به من‌ذهنی بمیرد و همانیدگی‌ها را بیندازد.

ما هم می‌ترسیم وارد این مسجد شویم، چون اگر برویم، باید اعتراف کنیم که هزاران درد داریم، باید اعتراف کنیم که گدای تأیید و توجه هستیم، باید اعتراف کنیم که این تصویری که ارائه داده بودم، واقعاً این‌طوری نبود و زندگی من پر از مسئله است و من آدم ضعیفی هستم. باید پارک ذهنی و چیزهایی که زیر کنترلمان است را رها کنیم.

 

خلاصه یک نفر پیدا می‌شود که می‌خواهد وارد این مسجد بشود، یعنی می‌خواهد نسبت به من‌ذهنی بمیرد و در این کار بسیار جدی و مصمم است. مردم همه به او می‌گویند تو مگر عقلت را از دست داده‌ای و شروع می‌کنند به ترساندن او. آن شخص شروع می‌کند به جواب دادن و به مردم می‌گوید که:

 

ای حریفان من از آن‌ها نیستم

کز خیالاتی در این رَه بیستَم

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰۰

 

یعنی می‌گوید من از آن آدم‌ها نیستم که بوسیله فکرهایی که به سرم می‌آید، از این راه بایستم. من از تهدیدها نمی‌ترسم و تکلیفم با خودم روشن است.

ما هم شروع می‌کنیم که روی خودمان کار کنیم و من‌ذهنی را شناسایی کنیم، آیا کاملاً جدی و مصمم هستیم؟

آدمی که جدی است، وقتی در بین دوستانش می‌رود و می‌بیند که آن‌ها درباره موفقیت‌های من‌ذهنی صحبت می‌کنند و می‌گویند که آدم باید برتر از دیگران باشد، به حرف‌ آن‌ها توجه نمی‌کند، چون تکلیفش با خودش روشن است.

آدم جدی و مصمم، زمین می‌خورد، ولی فوراً بلند می‌شود و با وجود این زمین خوردن‌ها شاد و راضی است. اگر گاهی مثلاً حسادت می‌کند، ملامت نمی‌کند و دوباره بلند می‌شود و عذرخواهی می‌کند و شناسایی می‌کند، چون درک می‌کند من‌ذهنی دارد و او من‌ذهنی‌اش نیست.

 

یکی از بزرگترین همانیدگی ما، می‌دانمِ من‌ذهنی است که در نتیجه باعث خود نشان دادن و تأیید و توجه گرفتن و مقایسه و حسادت می‌شود. آدم جدی مصمم است که تمام حواسش را بگذارد تا این همانیدگی‌ها را بیندازد و مدام هشیار است که چه موقع بالا می‌آیند تا آن‌ها را شناسایی کند و رویِ خوش به آن‌ها نشان نمی‌دهد.

 

خانواده مسجد ضرار است. یعنی اگر من‌ذهنی داشته باشند، باعث به واکنش افتادن ما می‌شوند و گندم‌های ما را می‌دزدند، و از طرفی ما نمی‌توانیم آن‌ها را از زندگی‌مان بیرون کنیم. آدمی که جدی است، اگرچه که سخت است، ولی مدام حواسش هست که در برابر آن‌ها به‌خاطر خودش فضا را باز کند و نمی‌گوید بقیه نمی‌گذارند. مدام مواظب است که موشِ گندم‌ها را شناسایی کند.

 

در ادامه داستان، آن شخص به مردم می‌گوید که من به این علت جدی و مصمم هستم که یک همانیدگی را دادم و به جای آن حس امنیت و شادی واقعی را در درونم احساس کردم. دوباره یک همانیدگیِ دیگر را دادم و شادی بیشتر را حس کردم و بنابراین بسیار مصمم شدم که هرچه زودتر همه‌ی همانیدگی‌ها را بیندازم.

 

هر که بیند مر عطا را صد عِوض

زود دربازَد عطا را زین غرض

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰۴

 

این بیت می‌گوید که هرکس در ازای یک بخشش، صد عوض دریافت کرد، در این صورت فوراً به دنبال بخشندگیِ بیشتر برای بدست آوردن آن عوض است.

 

در ادامه آن شخص مثالی می‌زند و می‌گوید ما مثل یک بازرگان هستیم. یک بازرگان وقتی کالایی پیدا می‌کند که سودش بیشتر از کالای خودش است، در این صورت از کالای خودش دلسرد می‌شود، ولی اگر پیدا نکرد، دلگرم به همان کالای خودش است.

 حال، کالای ما چیست؟ تأیید و توجه و خود را نشان دادن. دلگرم به همین چیزها هستیم و فکر می‌کنیم زندگی خوبی داریم. چرا؟ چون زندگی خوب و حال خوب را تجربه نکردیم، چون کالای باارزش را پیدا نکردیم، فضا را باز نکردیم شادی اصیل را تجربه کنیم.

 

به همین دلیل شک داریم، می‌ترسیم همانیدگی‌ها را رها کنیم و دیگران همه چیزها را برای خودشان ببرند و ما محروم بمانیم.

 

برف ها زآن از ثَمَن اولی‌سْتَت

که تویی در شک، یقینی نیستَت

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱۶

 

برف‌های همانیدگی در نظر ما به این علت از نظر بها و ارزش بالاترند که ما شک داریم، یقین نداریم. در سطح ذهن مانده‌ایم و با بحث و گفتگو می‌خواهیم موفق شویم.

 

آن شخص در ادامه می‌گوید من فضا را باز کردم و خورشید زندگی پشتم است، بنابراین مصمم و جدی هستم و نه از کسی می‌ترسم و نه از کسی خجالت می‌کشم.

 

هر که از خورشید باشد پشتْ‌گرم

سخت‌ْرو باشد، نه بیم او را، نه شرم

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

 

و در آخر، آن شخص جواب می‌دهد که همان‌طور که قصاب از زیاد بودن گوسفندان نمی‌ترسد، من هم از این‌که اطرافیان همه من‌ذهنی دارند نمی‌ترسم و مصمم هستم، چون شک ندارم به این راه.

 

با تشکر و احترام

فرشاد از خوزستان

  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «اولویت اول زندگی‌مان چیست؟» - آقای فرشاد از خوزستان

شُکر چیست؟ - خانم فریبا الهی مهر

Posted 04-08-2022 شُکر چیست؟ - خانم فریبا الهی مهر


فایل صوتی «شُکر چیست؟» - خانم فریبا الهی مهر


    

Set Stream Quality



به نام خدا

 

سلام آقای شهبازی، سلام دوستان گنج حضوری

 

   شُکر

 

شُکر چیست؟

 

ما دو نوع شُکر داریم:

 

۱- شُکر مادی

 

۲- شُکر معنوی

 

۱- شُکر مادی که مقدمه شُکر معنوی است؛ یعنی من چهار بُعدم که شاملِ بُعدِ فیزیکی، بُعدِ فکری، بُعدِ هیجانی و بُعدِ جانِ جسمی است را به حرکت وادار کنم و قانونِ جبران را در هر یک از این ابعاد رعایت کنم.

-شُکر برای بُعد فیزیکی این است که هر روز ورزش کنم. غذایِ سالم بخورم. به موقع بخوابم و  از هر چیزی که به بدنم آسیب می رساند، پرهیز کنم.

 

-شُکر برای بُعدِ هیجانی یعنی نگاه کردن به هیجاناتِ خودم مانند: رنجش، کینه، خشم، ترس، استرس و جایگزین کردن هیجانات عشقی به جایِ این هیجاناتِ منفی. مثلا تمرین کنم که آیا این لحظه فکری که در ذهنم است از فضایِ عشقی می آید که باعثِ فضاگشایی و شادی بی سبب می شود یا از منِ ذهنی می آید که سببِ بستنِ فضایِ گشوده شده می شود؟

 

-شُکر بُعدِ فکری یعنی هر روز ورزش ذهنی کنم. مثلا کتاب معنوی بزرگان مانند مثنوی و دیوان شمس حضرت مولانا را بخوانم.

 

-شُکر بُعدِ جانِ جسمی یعنی با فضاگشایی این جانِ جسمی را تبدیل به جانِ خوب و عشقی کنم.

 

۲- شُکر معنوی یعنی وقتی خداوند یک اتفاقی را برایم طرح کرد و من در برابر اتفاقِ این لحظه بدونِ قید و شرط تسلیم شدم و فضا را نبستم، برایِ این فضاگشایی و اینکه زندگی دارد من را به خودش زنده می کند، شُکر می کنم.

 

و در ادامه ابیاتی از حضرتِ مولانا، درباره شُکر را با شما یارانِ گنج حضوری به اشتراک می گذارم.

 

خوابم ببسته ای، بگشا ای قمر نقاب

تا سجده هایِ شُکر کند پیشت آفتاب

 

- مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۸

 

خدایا من به عنوانِ امتدادِ تو به این جهان آمدم و فهمیدم که اگر مرکزم به تو زنده نباشد، آرامش ندارم. زیرا مرکزم پُر از چیزهای آفل است و حس امنیت، عقل، هدایت و قدرت من از منِ ذهنی می آید. الان متوجه شدم که زمانِ به خواب رفتنِ من به پایان رسیده است. دیگر از چسبیدن به چیزهایِ آفل مثل: تایید و توجه مردم، حس قدر شناسی از دیگران، حس امنیت از همسر، ترس از دست دادن چیزها، حمل کردن رنجش، کینه، خشم و... خسته شده ام، زیرا به اندازه کافی درد کشیده ام. از زمانی که با برنامه گنج حضور و دوستان گنج حضوری قرین شدم، فهمیدم که زمان بیدار شدن من فرا رسیده است.

زندگی من می خواهم با فضاگشایی با تو همکاری کنم. خدایا نقابت را بر دار و خودت را به من نشان بده، تا من با تو یکی شوم، زیرا اگر من و تو یکی شویم، آفتابِ حضور از درونِ من طلوع می کند و این آفتاب با فضاگشایی پی در پی دائماً به تو سجده های شُکر می کند.

 

زانکه شاکر را، زیادت وعده است

آنچنانکه قُرب، مُزدِ سجده است

 

- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰

 

زندگی به کسی که شاکر باشد، یعنی هر لحظه فضاگشایی کند، وعده همه چیز را می دهد، از جمله، هدایت بهتر، فکر بهتر.

و سجده یعنی تسلیم کامل شدن و مُزدِ این تسلیم و فضاگشایی، نزدیک شدن و یکی شدن با خداوند است.

 

هر که ماند از کاهلی بی شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جبر

 

- مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸

 

هر که جبر آورد، خود رنجور کرد

تا همان رنجوری اش، در گور کرد

 

- مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۹

 

 تغییر همیشه با شُکر و صبر همراه است و انسانی که منِ ذهنی دارد، علاقه ای به تغییر ندارد. می خواهد به کاهلی اش ادامه دهد و به خاطرِ همین کاهل بودن است که شُکر و صبر ندارد، یعنی فضاگشایی و تسلیم را بلد نیست.

اگر ما خواهانِ تغییر هستیم، باید این کاهلی را در خود شناسایی کنیم. مثلاً ما می دانیم که اگر با قرین هایی که منِ ذهنی دارند همنشین شویم، اثرِ بد رویِ ما می گذارند و این رابطه را قطع نمی کنیم و می افتیم در دورِ تکرار. این یعنی کاهلی. این یعنی بی شُکری و بی صبری.

و این کاهلی باعث می شود که ما در جبرِ منِ ذهنی زندانی شویم و بگوییم ما تغییر نمی کنیم. در نتیجه این کار، ما را بیمار می کند، یعنی در گورِ ذهن که همان بی شُکری و بی صبری است، گرفتار می شویم.

 

زانکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار

می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار

 

- مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶

 

 

گر توکّل می کنی، در کار کُن

کِشت کُن، پس تکیه بر جَبّار کُن

 

- مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۷

 

بی شُکری یعنی ماندن در هشیاریِ جسمی.

بی شُکری یعنی قانونِ جبران را رعایت نکردن.

بی شُکری یعنی فضا را بستن و اتفاقات را جدّی گرفتن.

و این بی شُکری بد شُگون و مایه ننگِ انسان است، زیرا باعثِ دور شدنِ ما از اصلمان می شود و این فِراق و دوری از خداوند که همان افتادن در جهنمِ منِ ذهنی است موجب می شود که ما در دردها و فکر هایِ همانیده گُم شویم. اگر ما می خواهیم توکّل کنیم باید به فضایِ گشوده شده و عدم توکّل کنیم، یعنی هر لحظه فضا را باز و تکیه بر زندگی کنیم.

 

شُکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد

شُکرباره کی سویِ نعمت رود؟

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵

 

 شُکرِ نعمت یعنی من شُکر می کنم که هر لحظه فضاگشایی می کنم و به زندگی زنده تر می شوم و چون من خودِ زندگی هستم، بنابراین با نعمت ها یعنی چیز هایِ آفل و گذرا هم هویت نمی شوم؛ زیرا اگر مرکزم عدم شود، این نعمت هایِ مادی به وُفور در زندگی من جریان دارد و نیازی نیست من آنها را در مرکزم قرار دهم؛ زیرا چسبیدن به چیزهایِ مادی از جمله: خانه، ماشین، پول باعث می شود که من هر لحظه، ترسِ از دست دادنِ آنها را داشته باشم و از آنها به درستی استفاده نکنم. مثلاً یک شخصی با پول هم هویت است و مقدارِ زیادی پول را در بانک گذاشته است و می ترسد که اگر از آن پول ها استفاده کند تمام شود و برایِ همین اصلاً پول هایش را خرج نمی کند و سرانجام روزی خودش می میرد و پولش باقی می ماند. کسی که عاشقِ شُکر است یعنی عاشقِ فضاگشاییِ لحظه به لحظه است، چنین کسی اجسام و نعمت هایِ مادی را در مرکزش نمی گذارد بلکه از آنها با فضایِ حضور و گشوده شده استفاده می کند.

 

شُکر، جانِ نعمت و، نعمت چو پوست

زآنکه شُکر آرد تو را تا کویِ دوست

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۶

 

شُکرِ اینکه من این لحظه از جنسِ زندگی و خدا هستم و انرژیِ زنده زندگی از من بیان می شود و در همه کس و همه چیز جاری می شود، برایم کافی است و نعمت هایِ این دنیا مانند: فرزند، همسر، خانه، ماشین و حتی بدنم و فکرهایم جزءِ فُرمِ این لحظه هستند و من با شاهد و ناظر بودن، آنها را در مرکزم قرار نمی دهم. هم هویت نشدنِ من با این فُرم ها و فضاگشایی و رضا و تسلیم در برابرِ اتفاقِ این لحظه، که در حقیقت همان شُکرِ اصیل است، باعث می شود که من با زندگی یکی شوم.

 

نعمت آرد غفلت و، شُکر اِنتِباه

صیدِ نعمت کُن به دامِ شُکرِ شاه

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۷

 

چسبیدن به نعمت هایِ این دنیا، باعثِ غفلت می شود؛ یعنی هر چیزی که موجب شود که من از فضایِ حضور خارج شوم و توجه زنده من که از فضایِ عدم می آید را بدزدد، جزءِ نعمت هایِ این دنیا محسوب می شود. اما شُکرِ لحظه به لحظه یعنی هر لحظه فضاگشایی را تمرین کردن باعث می شود فضایِ درونم گشوده تر شود و من باید هر لحظه شُکر کنم که در فضایِ حضور هستم؛ یعنی آنقدر عاشق شده ام که از این فضایِ حضور که همان دامِ شُکرِ شاه است، صیدِ نعمت می کنم و دیگر از نعمت هایِ آفل مثلِ خانهِ بزرگ، ماشین، توجه مردم و... هویت نمی خواهم.

 

نعمت شُکرت کُنَد پُر چشم و میر

تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۸

 

نعمتِ شُکرِ اصیل که همان فضاگشایی و زنده شدن به زندگی است، آنقدر درونمان را وسعت می بخشد که دیگر نیازی به این نداریم که چیزهایِ مادی را در مرکزمان بگذاریم، در این صورت صدها نعمت را به تهیدستان می بخشیم.

 

هر زدن بهرِ نوازش را بُوَد

هر گِله از شُکر آگه می کند

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۹۱

 

اگر ما به خاطرِ مرکزِ همانیده کتک بخوریم؛ یعنی دچارِ ریب المنون شویم، برایِ این است که به یادِ خداوند که همان اصلمان است بیافتیم و این عینِ نوازش است.

و هر گِله و شکایتی در برابرِ اتفاقِ این لحظه، ما را آگاه می کند ‌که ما شُکرِ خدا و زندگی را نمی کنیم و در حقیقت به ما یادآوری می کند که ما در مرکزمان منِ ذهنی دارم و از فضایِ حضور دور شده ایم.

 

که هَله نعمت فزون شد، شُکر کُو؟

مَرکبِ شُکر ار بِخُسپَد حَرِّکُوا

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۰

 

بزرگانی چون مولانا آمدند و گفتند: ای انسان ها، نعمت هایتان زیاد شد، پس شُکرتان کو؟

اما انسانی که منِ ذهنی دارد، شُکر یعنی فضاگشایی را بلد نیست؛ زیرا مرکزش پُر از همانیدگی ها است و هر لحظه شعارش این است: «هر چه بیشتر، بهتر».

و اگر این مَرکبِ شُکر بخوابد، ما باید هر لحظه با فضاگشاییِ پِی در پِی، آن را به حرکت در بیاوریم، به طورِ مثال اگر با پول هم هویت هستیم، بیاییم با انجام دادن جبران مادی برایِ برنامه گنجِ حضور،  این هم هویت شدگی را از مرکزمان خارج کنیم و سعی کنیم این جبران را بیشتر  انجام دهیم. زیرا من خودم به شدت با پول هم هویت بودم. از زمانی که جبرانِ مادی را انجام دادم و هر دفعه که این جبران را بیشتر کردم، زندگی کارِ خودش را کرد و دَمِ زنده کُنندهِ خودش را فرستاد و درونِ من را به مقدار زیادی از این هم هویت شدگیِ بزرگ آزاد کرد؛ زیرا الان به وُفور این انرژی در زندگیِ من جریان دارد و اگر هم بقایایِ این هم هویت شدن با پول در من باشد، من فقط شاهد می شوم و مطمئنم که خداوند این چیزِ آفل را به صفر می رساند.

 

شُکرِ مُنعِم، واجب آید در خِرَد

ورنه، بگشاید درِ خشمِ اَبَد

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۱

 

اگر خردمند باشیم می دانیم که شُکرِ نعمت دهنده یعنی فضاگشایی در برابرِ اتفاقات، واجب است و اگر ناسپاس باشیم و قانونِ جبرانِ مادی و معنوی را رعایت نکنیم، به جای اینکه به زندگی زنده شویم، دچارِ خشمِ الهی که همان حوادثِ ناگوار و غصه هایِ دَم به دَم است خواهیم شد.

 

هین کَرَم بینید و، این خود کس کند

کز چنین نعمت به شُکری بس کند؟

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۲

 

ما باید هر لحظه کَرَمِ خداوند را ببینیم که می خواهد ما را، به خودش وصل کند و این همه نعمت ها را دیدن و فقط به صورتِ ذهنی و با زبان شُکر کردن، درست نیست، بلکه شُکرِ واقعی این است که ما عملاً فضاگشایی کنیم تا به خداوند زنده شویم‌.

 

سَر ببخشد، شُکر خواهد سجده یی

پا ببخشد، شُکر خواهد قَعده یی

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳

 

خداوند در ابتدا به ما، سَر و پایِ منِ ذهنی داده و بعد گفته: بیا این هم هویت شدگی ها را شناسایی کُن تا مرکزت خالی شود تا به من زنده شوی. اما ما برعکس به این هم هویت شدگی ها چسبیدیم و از اصلمان که خداوند است، دور شدیم.

حالا که توسط حضرتِ مولانا آگاه شدیم که مسیر را اشتباه رفته ایم، اعلام می کنیم: ما دیگر سَر و پایِ منِ ذهنی که همان هم هویت شدن با چیزهایِ آفل است را نمی خواهیم.

و با سجده کردن یعنی تسلیم و فضاگشایی، شُکر می کنیم که مرکزمان دارد از این چیزهایِ آفل خالی می شود و شُکر می کنیم که داریم به زندگی زنده می شویم.

 

قوم گفته: شُکرِ ما را بُرد غول

ما شدیم از شُکر وز نعمت مَلول

 

- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۴

 

من هایِ ذهنی چون مرکزشان پُر از چیزهایِ زودگذر است می گویند: ما نه تنها سجده و فضاگشایی نمی کنیم، بلکه هر لحظه، در فکرِ اضافه کردنِ این هم هویت شدگی ها هستیم و غولِ منِ ذهنی، شُکرِ ما را خورده و ما بیزار از هر شُکر و نعمت؛ یعنی فضاگشایی و تسلیم هستیم.

 

شُکر گویم دوست را در خیر و شَر

زآنکه هست اندر قضا از بَد بَتَر

 

- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۵۷

 

اگر قضا در این لحظه، یک اتفاق را برایِ ما طرح می کند، ما باید اتفاق  را بدونِ قید و شرط با تسلیم و فضاگشایی بپذیریم و با ذهنمان اتقاق را قضاوت یعنی خوب و بد نکنیم و شُکر کنیم که زندگی با این اتفاق دارد مرکزِ ما را عدم می کند، وگرنه در اثرِ مقاومت و ستیزه ما، اتفاقِ بزرگتر می افتد.

 

ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل

خدای گفت که انسان لِرَبِّه لَکَنُود

 

- مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۱۴

 

« اِنَّ الانسانَ لِرَبِّه لَکَنُود»

 

«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است»

 

- سوره عادیات، آیه ۶

 

ناسپاسی یعنی با من هایِ ذهنی قرین شدن.

ناسپاسی یعنی پندارِ کمال داشتن.

ناسپاسی یعنی رویِ خود تمرکز نداشتن.

ناسپاسی یعنی خود را با کسی مقایسه کردن.

ناسپاسی یعنی سکوت نکردن و..‌.

و برایِ همین است که عملِ تبدیل در ما به تاخیر می افتد و مرکزِ ما به خدا زنده نمی شود.

 

و در پایان، این تحقیق را، با این بیت کلیدی حضرتِ مولانا به اتمام می رسانم.

 

این دو رَه آمد در روش، یا صبر یا شُکرِ نِعَم

بی شمعِ رویِ تو نتان، دیدن مَرین دو راه را

 

- مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱

 

ارادتمند شما، فریبا الهی مهر

  PDF متن پیام در فرمت
فایل متن «شُکر چیست؟» - خانم فریبا الهی مهر


Privacy Policy

Today visitors: 384

Time base: Pacific Daylight Time