Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1027
برنامه صوتی شماره ۱۰۲۷ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 305 votes | 3081 Views
Poor            Good            Great

0 seconds of 0 secondsVolume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
Keyboard Shortcuts
Play/PauseSPACE
Increase Volume
Decrease Volume
Seek Forward
Seek Backward
Captions On/Offc
Fullscreen/Exit Fullscreenf
Mute/Unmutem
Seek %0-9
00:00
00:00
00:00
 
    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۲۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۸  آوریل  ۲۰۲۵ - ۲۰  فروردین ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


می‌شدی(۱) غافل ز اسرارِ قَضا(۲)

زخم خوردی از سِلَحدارِ(۳) قَضا!


این چه کار افتاد آخِر ناگهان،

این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!


هیچ گُل دیدی که خندد در جهان،

کاو نَشُد گِریَنده از خارِ قضا؟!


هیچ بَختی در جهان رونق گرفت،

کاو نَشُد مَحبوس(۴) و بیمارِ قَضا؟!


هیچ‌کَس دُزدیده رویِ عیش، دید

کاو نَشُد آوَنگ(۵)، بر دارِ قَضا؟!


هیچ‌کَس را مَکر و فَن سودی نکرد،

پیشِ بازی‌هایِ مَکّارِ(۶) قَضا*


این قَضا را دوستان خدمت کنند

جان کُنَند از صِدق، ایثارِ قَضا


گَرچه صورت مُرد، جان باقی بمانْد،

در عنایت‌هایِ بسیارِ قَضا


جَوْز(۷) بِشکَست و بمانْده مغز، روح

رَفت در حلوا ز انبارِ قَضا


آن که سویِ نار شد، بی‌مغز بود

مغزِ او پوسید از اِنکارِ قَضا


آن که سویِ یار شد، مَسعود(۸) بود

مغزِ جان بُگزید و شد یارِ قَضا


* قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۵۴

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #54


«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَاللّـهُ وَاللّـهُ خَيْرُ الْماكِرین.»


«آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است.»


(۱) می‌شدی: می‌رَفتی؛ از مصدر شدن به‌معنی رَفتن

(۲) قَضا: تقدیر و حکم الهی

(۳) سِلَح: جنگ افزار، سلاح؛ سِلَحدار: سلاحدار

(۴) مَحبوس: حبس‌شده، زندانی، بندشده

(۵) آوَنگ: هر چیزِ آویخته و معلّق

(۶) مَکّار: حیله‌گر، فریب‌دهنده

(۷) جَوْز: گردو

(۸) مَسعود: سعادتمند، نیکبخت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا

زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!


این چه کار افتاد آخِر ناگهان،

این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۹)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۱۰)


(۹) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۱۰) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و، تیراندازش خداست


قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ... .»


«… و آن‌گاه که تیر می‌انداختی، تو تیر نمی‌انداختی، خدا بود که تیر می‌انداخت ... .»


«فضاگشایی با کنترل فکرها صورت نمی‌گیرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008


من عجب دارم ز جُویایِ صفا

کو رَمَد(۱۱) در وقتِ صیقل از جَفا


عشق چون دَعوی، جَفا دیدن گواه

چون‌ گواهت ‌نیست، ‌شد دعوی(۱۲) تباه

 

چون‌ گواهت خواهد این ‌قاضی، مَرَنج

بوسه دِه بر مار، تا یابی تو گنج


(۱۱) رَمَد: فرار کند.

(۱۲) دَعوی: ادعا کردن

-----------

«فضاگشایی هدف نمی‌تواند باشد.»


«فضاگشایی بدست‌آوردنی نیست.»


«تمرکز روی خود»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۳) و سَنی(۱۴)

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


(۱۳) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۴) سَنی: رفیع، بلندمرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


«رفتن به گذشته»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۱۵)


(۱۵) هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1709


عاشقِ رنج است نادان تا ابد

خیز لٰااُقْسِم بخوان تا فی کَبَد(۱۶)


قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Balad(#90), Line #1


«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ»


«قسم به اين شهر.»


قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Balad(#90), Line #4


«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»


«كه آدمى را در رنج و محنت بيافريده‌ايم،»


از کَبَد فارغ بُدم با رویِ تو

وز زَبَد(۱۷) صافی بُدم در جویِ تو


این دریغاها خیالِ دیدن است

وز وجودِ نقدِ خود بُبْریدن است‌‌


(۱۶) کَبَد: رنج و سختی

(۱۷) زَبَد: کفی که روی مایع ایستد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض

کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


ناامیدی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1915


ور کَشَد آن دیر، هان زنهار تو

وِردِ خود کن دَم به دَم لٰاتَقْنَطُوا(۱۸)


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


 «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشَويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


(۱۸) لٰاتَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2922


انبیا گفتند: نومیدی بَد است

فضل و رحمت‌هایِ باری بی‌حد است


از چنین مُحسِن نشاید ناامید

دست در فِتراکِ(۱۹) این رحمت زنید


ای بسا کارا، که اوّل صَعْب(۲۰) گشت

بعد از آن بگشاده شد، سختی گذشت


(۱۹) فِتراک: تسمه و دَوالی که از پس و پیش زین اسب می‌آویزند و با آن چیزی به ترک می‌بندند.

(۲۰) صَعْب: دشوار، مشکل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4737


گر شود صد ساله آن خامِ تُرُش

طفل و غوره‌ست او برِ هر تیزْهُش

 

گرچه باشد مو و ریشِ او سپید

هم در آن طفلیِّ خوف است و امید

 

که رسم؟ یا نارسیده مانده‌ام؟

ای عجب با من کند کَرْم(۲۱) آن کَرَم؟


با چنین ناقابلی و دوری‌ای

بخشد این غورهٔ مرا انگوری‌ای؟


نیستم اومیدوار از هیچ سو

وآن کَرَم می‌گویدم: لا تَیْأَسُوا(۲۲)


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷

Quran, Yusuf(#12), Line #87


«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»


«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


دایماً خاقانِ ما کردست طُو(۲۳)

گوشمان را می‌کشد لا تَقْنَطُوا(۲۴)


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۲۵)

چون صَلا(۲۶) زد، دست‌اندازان رویم


دست‌ اندازیم(۲۷) چون اسپانِ سیس(۲۸)

در دویدن سویِ مَرعایِ(۲۹) اَنیس(۳۰)

 

(۲۱) کَرْم: درخت انگور، تاک

(۲۲) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.

(۲۳) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی

(۲۴) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.

(۲۵) گَو: گودال

(۲۶) صَلا: دعوتِ عمومی

(۲۷) دست‌اندازان: در حال دست‌افشانی، رقص‌کنان

(۲۸) سیس: اسب چابک و تیزتک

(۲۹) مَرعیٰ: چراگاه

(۳۰) اَنیس: مونس، همدم، یار

-----------

فهرست قضا و کن‌فکان در قرآن:


سورهٔ بقره آیهٔ ١١٧

سورهٔ آل عمران آیهٔ ۴٧

سورهٔ آل عمران آیهٔ ۵٩

سورهٔ انعام آیهٔ ٧٣

سورهٔ نحل آیهٔ ۴٠

سورهٔ مريم آیهٔ ٣۵

سورهٔ ياسين آیهٔ ٨٢

سورهٔ غافر آیهٔ ۶٨


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۱۷

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #117


«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«آفرينندهٔ آسمانها و زمين است. چون ارادهٔ چيزى كند، 

مى‌گويد: «موجود شو.» و آن چيز موجود مى‌شود.»


قرآن کریم، سورۀ آل‌عمران (۳)، آیۀ ۵۹

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #59


«إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«مثَلِ عيسى در نزد خدا، چون مثَل آدم است كه او را از خاک بيآفريد 

و به او گفت: «موجود شو.» پس موجود شد.»


قرآن کریم، سورۀ نحل (۱۶)، آیۀ ۴۰

Quran, An-Nahl(#16), Line #40


«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«فرمان ما به هر چيزى كه اراده‌اش را بكنيم، اين است كه 

مى‌گوييم: «موجود شو» و موجود مى‌شود.»


قرآن کریم، سورۀ یاسین (۳۶)، آیۀ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه 

مى‌گويد: «موجود شو» پس موجود مى‌شود.»


قرآن کریم، سورۀ غافر (۴۰)، آیۀ ۶۸

Quran, Al-Qaafir(#40), Line #68


«هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«اوست كه زنده مى‌كند و مى‌ميراند. و چون اراده چيزى كند 

مى‌گويدش: «موجود شو» پس موجود مى‌شود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384


وسوسهٔ این امتحان چون آمدت

بختِ بَد دان کآمد و گردن زدت


چون چنین وسواس دیدی، زود زود

با خدا گَرد و، در آ اندر سجود


سَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روان

کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان


آن زمان کِت(۳۱) امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۳۲) شد


(۳۱) کِت: که تو را

(۳۲) خَرّوب: بسیار تخریب‌کننده؛ گیاه خَرنوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361


آن، خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرَد هر دَمی با بندگان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4473


«نظرکردن پیغامبر علیه‌السّلام به اسیران و تبسّم کردن و 

گفتن که عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ یُجَرُّونَ اِلَی الْجَنَّةِ بِالسَّلاسِلِ وَ الْاَغْلالِ»


حدیث


«عَجِبَ رَبُّناٰ (اَوْ عَجِبْتُ) مِنْ قَوْمٍ یُقادُونَ اِلَی الْجَنَّةِ فِی السَّلاسِلِ»


«پروردگارم تعجّب می‌کند (یا من تعجّب می‌کنم) از قومی که 

با زنجیر به سوی بهشت کشانده می‌شوند.»


دید پیغمبر یکی جُوقی(۳۳) اسیر

که همی ‌بُردند و، ایشان در نَفیر(۳۴)

 

دیدشان در بند، آن آگاهْ شیر

می‌نظر کردند در وی زیر زیر

 

تا همی‌خایید هر یک از غضب

بر رسولِ صدق، دندان‌ها و لب


زَهره(۳۵) نه با آن غضب، که دم زنند

ز آنکه در زنجیرِ قهرِ دَه‌َ مَن‌اند

 

می‌کشاندشْان مُوَکَّل(۳۶) سویِ شهر

می‌بَرَد از کافرستانْشان به قهر


نه فِدایی(۳۷) می‌ستاند، نه زری

نه شفاعت می‌رسد از سَروَری


رحمتِ عالَم همی‌ گویند و او

عالَمی را می‌بُرَد حلق و گلو


قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107


«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»


«و نفرستاديم تو را، جز آنكه مى‌خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»


با هزار انکار می‌رفتند راه

زیرِ لب، طعنه‌زنان بر کارِ شاه

 

چاره‌ها کردیم و، اینجا چاره نیست

خود دلِ این مرد، کم از خاره(۳۸) نیست


ما هزاران مردِ شیر، اَلْپ اَرسَلان(۳۹)

با دو سه عریانِ سستِ نیم‌جان


این چنین درمانده‌ایم، از کژرَوی‌ست؟

یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُوی‌ست؟


بختِ ما را بردَرید آن بختِ او

تختِ ما شد سرنگون از تختِ او

 

کارِ او از جادویی گر گشت زَفت(۴۰)

جادویی کردیم ما هم، چون نرفت؟


(۳۳) جُوق: دسته، گروه

(۳۴) نَفیر: نوعی از آلات موسیقی، ناله و زاری

(۳۵) زَهره: جرأت

(۳۶) موکّل: مأمور

(۳۷) فِدایی: فِدیه، مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می‌شود.

(۳۸) خاره: سنگ خارا، نوعی سنگ سخت

(۳۹) اَلْپ اَرسَلان: مرد دلاور، شیردل، شجاع، نامی ترکی است.

(۴۰) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3259


«بیانِ آنکه مجموع عالَم، صورتِ عقلِ‌ کُل است،‌ ‌چون ‌با عقلِ کُلّ به 

کَژْرَوی جفا کردی، صور‌تِ عالَم‌ تو‌ ‌را غم فزاید، اغلب احوال، چنانکه 

دل با پدر بد کردی، صورتِ پدر غم‌ فزاید تو را‌‌ و نتوانی رویش را 

دیدن، اگرچه پیش از آن نورِ دیده بوده باشد و راحتِ جان»


کُلِّ عالَم صو‌ر‌تِ عقلِ کُل است

کو‌ست بابایِ هرآنک اهل‌ِ قُل(۴۱) است


چو‌ن کسی با عقلِ کل، کُفران فز‌و‌د

صو‌ر‌تِ کُل پیشِ او هم سگ نمو‌د


صلح کن با این پدر، عاقی(۴۲) بِهِل(۴۳)

 تا که فرشِ زَ‌ر نماید آب و گِل


پس قیامت، نقدِ حالِ تو بُوَ‌د

پیشِ تو، چرخ و زمین مُبْدَل(۴۴) شو‌د


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۴۸

Quran, Ibrahim(#14), Line #48


«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِـلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»


«آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر، 

و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.»


من که صُلحم دایماً با این پد‌ر

این جهان چو‌ن جنّت(۴۵) اَستم در نظر


هر زمان، نو صو‌ر‌‌تی و نو جمال

تا ز نو دیدن فر‌و میر‌د ملال(۴۶)


من همی‌بینم جهان را پُر نعیم(۴۷)

آب‌ها از چشمه‌ها جو‌شان مُقیم(۴۸)


بانگِ آبش می‌رسد در گو‌شِ من

مست می‌گر‌د‌د ضمیر و هو‌شِ من


شاخه‌ها رقصان شده چو‌ن تایبان(۴۹)

برگ‌ها کف‌ز‌ن مِثالِ مُطرِبان


بر‌قِ آیینه‌ست لا‌مِع(۵۰) از نَمَد

گر نماید آینه تا چو‌ن بُوَد!


از هزاران می‌نگو‌یم من یکی

زآنکه آگَندست(۵۱) هر گوش از شکی


پیشِ و‌َهْم این گفت، مژده دادن است

عقل گو‌ید: مژ‌ده چه؟ نقدِ من است


(۴۱) قُل: بگو؛ اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امر حق را تبیین و تبلیغ کنند.

(۴۲) عاقی: سرکشی و نافرمانی

(۴۳) بِهِل: ترک کن، واگذار

(۴۴) مُبدَل: عوض‌ شده، تبدیل شده

(۴۵) جنّت: بهشت

(۴۶) مَلال: دلتنگی، افسردگی، رنج ‌و ‌اندوه

(۴۷) نَعیم: نعمت

(۴۸) مُقیم: ساکن

(۴۹) تایِب: توبه‌کننده

(۵۰) لامِع: درخشان

(۵۱) آگنده: پُر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3271


«قصهٔ ‌فرزندان عُزَیْر علیه‌السّلام که از پدر احوال پدر می‌پُرسیدند می‌گفت: 

آری دیدمش، می‌آید. بعضی ‌شناختندش، بیهوش ‌شدند بعضی نشناختند، 

می‌گفتند: خود مژده‌ داد، این بیهوش شدن ‌چیست؟»


همچو پو‌رانِ عُزَ‌یر اند‌‌ر گذ‌ر

آمده پُرسان ز احو‌الِ پد‌ر


گشته ایشان پیر و باباشان جو‌ان

پس پد‌رْشان پیش آمد ناگها‌ن


پس بپرسید‌ند از او کای رهگذ‌ر

از عُزَیرِ ما عجب دار‌ی خبر؟


که کسی‌مان گفت کامر‌و‌ز آن سَنَد(۵۲)

بعدِ نو‌میدی ز بیرون می‌رسد


گفت: آری بعدِ من خو‌اهد رسید

آن یکی خو‌ش شد، چو این مژ‌ده شنید


بانگ می‌‌ز‌د کِای مُبَشِّر(۵۳)، باش شاد

و‌آن دگر بشناخت، بیهو‌ش او‌فتاد


که چه جایِ مژ‌ده است ای خیره‌سر(۵۴)؟

که در افتاد‌یم در کانِ شِکَر


وَ‌هْم را مژده ا‌ست و، پیشِ عقل، نقد

ز آنکه چشمِ و‌َهْم شد محجوبِ فقد(۵۵)


کافران را در‌د و مؤمن را بشیر(۵۶)

لیک نقدِ حال در چشمِ بصیر

 

ز‌آنکه عاشق در دَمِ نقد است مست

لا‌جَرَم از کفر و ایمان بر‌تر است

 

کفر و ایمان هر د‌‌و خو‌د د‌ر‌بانِ او‌ست

کاو‌ست مغز و، کفر و د‌ین‌‌ او را د‌و پو‌ست


کفر، قشرِ خشکِ رو برتافته

باز ایمان قشرِ لذّ‌ت یافته

 

قشرهایِ خشک را جا آتش است

قشرِ پیوسته به مغزِ جان خو‌ش است

 

مغز، خود از مر‌تبه‌ٔ خو‌ش بر‌تر‌ست

بر‌تر‌ست از خو‌ش که لذّ‌ت‌گُستَر‌ست


قرآن کریم، سورهٔ انفطار (۸۲)، آیات ۱۳ و ۱۴

Quran, Al-Infitar(#82), Line #13-14


«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ»


«هر آينه نيكوكاران در نعمتند،»


«وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ»


«و گناهكاران در جهنم.»


(۵۲) سَنَد: تکیه‌گاه، پشتیبان، در اینجا به معنی شخصیّت معتبر و معتمد است.

(۵۳) مُبَشِّر: بشارت‌دهنده، آنکه خبر خوش می‌آورد.

(۵۴) خیره‌سر: احمق، ابله، گستاخ

(۵۵) فقد: از دست دادن، در اینجا به معنی مفقود است.

(۵۶) بشیر: بشارت‌دهنده، آنکه خبر خوش می‌آورد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۵۷)

دادِ او را قابلیّت(۵۸) شرط نیست


بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۵۹) اوست

داد، لُبّ(۶۰) و قابلیّت هست پوست


اینکه موسی را عصا ثُعبان(۶۱) شود

همچو خورشیدی کَفَش رخشان شود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #107


«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»


«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»


صد هزاران معجزاتِ انبیا

کان نگنجد در ضمیر و عقلِ ما


نیست از اسباب، تصریفِ(۶۲) خداست

نیست‌ها را قابلیّت از کجاست؟


قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


سُنّتی بنهاد و اسباب و طُرُق

طالبان را زیرِ این اَزْرَق(۶۳) تُتُق(۶۴و۶۵)

  

قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۴۳

Quran, Faatir(#35), Line #43


«… فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِيلًا ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَحْوِيلًا»


«… در سنت خدا هيچ تبديلى نمى‌يابى و در سنت خدا هيچ تغييرى نمى‌يابى.»


بیشتر، احوال بر سُنّت رود

گاه قدرت، خارقِ سُنّت شود

 

سنّت و عادت نهاده با مزه

باز، کرده خرقِ عادت معجزه


بی‌سبب گر عِز به ما موصول(۶۶) نیست

قدرت از عزلِ سبب معزول(۶۷) نیست


ای گرفتارِ سبب بیرون مَپَر

لیک عزلِ آن مُسَبِّب ظن مَبَر

 

هرچه خواهد آن مُسَبِّب آورد

قدرتِ مطلق سبب‌ها بردَرَد

 

لیک اغلب بر سبب رانَد نَفاد(۶۸)

تا بداند طالبی جُستن مراد

  

چون سبب نبود، چه رَه جوید مُرید؟

پس سبب در راه می‌باید پدید


این سبب‌ها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار، صُنعش را سزاست

 

دیده‌یی باید، سبب‌سوراخ‌کُن(۶۹)

تا حُجُب را برکَنَد از بیخ و بُن

 

تا مُسَبِّب بیند اندر لامکان

هرزه داند جَهْد و اَکساب(۷۰) و دکان


از مُسَبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی مُنعقِد بر شاه‌راه

تا بماند دورِ غفلت چند گاه


(۵۷) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۵۸) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۵۹) داد: عطا، بخشش

(۶۰) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۶۱) ثُعبان: اژدها

(۶۲) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی

(۶۳) اَزْرَق: کبود و آبی

(۶۴) تُتُق: چادر و پردهٔ بزرگ

(۶۵) اَزْرَق تُتُق: تعبیری است از آسمان آبی

(۶۶) موصول: به وصلت رسیدن

(۶۷) معزول: عزل شده، برکنار شده

(۶۸) نَفاد: سر آمدن، تمام شدن، جاری شدن، جریان یافتن

(۶۹) سبب‌سوراخ‌کُن: سوراخ‌کُنندهٔ سبب‌

(۷۰) اَکساب: کسب‌ها

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1634


«بقیهٔ قصه آن زاهدِ کوهی که نذر کرده بود که میوهٔ کوهی از 

درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت که: 

بیفشان، آن خورم که باد افگنده باشد از درخت»


اندر آن کُه بود اشجار(۷۱) و ثِمار(۷۲)

بس مُرودِ(۷۳) کوهی آنجا، بی‌شمار


گفت آن درویش: یا رب با تو من

عهد کردم زین نچینم در زَمَن(۷۴)


جز از آن میوه که باد انداختش

من نچینم از درختِ مُنتَعَش(۷۵)


مدتی بر نذرِ خود بودش وفا

تا درآمد امتحاناتِ قضا


زین سبب فرمود: استثنا کنید(۷۶)

گر خدا خواهد به پیمان برزنید


هر زمان دل را دگر مِیلی دَهَم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


«در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.»


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، 

و او هر لحظه در كارى جدید است.»


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ست

در بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۷۷)


باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف

گَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۷۸)


حدیث


«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»


«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»


هر زمان دل را دگر رایی بُوَد

آن نَه از وِی، لیک از جایی بُوَد


پس چرا ایمن شَوی بر رایِ دل

عهد بندی تا شَوی آخِر خَجِل؟


این هم از تأثیرِ حکم است و قَدَر

چاه می‌بینیّ و، نتوانی حَذَر(۷۹)


نیست خود از مرغِ پَرّان این عجب

که نبیند دام و افتد در عَطَب(۸۰)


این عجب که دام بیند هم وَتَد(۸۱)

گر بخواهد، ور نخواهد، می‌فتد


چشمْ باز و گوشْ باز و دامْ پیش

سویِ دامی می‌پَرَد با پَرِّ خویش


(۷۱) اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان

(۷۲) ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها

(۷۳) مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی

(۷۴) زَمَن: زمین، زمانِ روانشناختی

(۷۵) مُنتَعَش: سرزنده، بانشاط، سالم

(۷۶) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۷۷) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۷۸) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۷۹) حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن

(۸۰) عَطَب: هلاک شدن، هلاکت

(۸۱) وَتَد: میخ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258


گر قضا پوشد سیه همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زَنَد

بر فرازِ چرخ، خرگاهت(۸۲) زند


(۸۲) خرگاه: خیمه ‌بزرگ

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا

زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!


این چه کار افتاد آخِر ناگهان،

این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۸۳)


(۸۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۸۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۸۴) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۸۵) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۸۶)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۸۵) تگ: ته و بُن

(۸۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۸۷)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۸۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۸۸) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۸۸) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


جَوْز بِشکَست و بمانْده مغز، روح

رَفت در حلوا ز انبارِ قَضا


آن که سویِ نار شد، بی‌مغز بود

مغزِ او پوسید از اِنکارِ قَضا


آن که سویِ یار شد، مَسعود بود

مغزِ جان بُگزید و شد یارِ قَضا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #706


جَوْزها بشکست و، آن کآن مغز داشت

بعدِ کُشتن، روحِ پاکِ نَغْز داشت‌‌


کُشتن و مُردن که بر نقشِ تن است

چون انار و سیب را بشکستن است‌‌


آنچه شیرین است، او شد نارْدانگ

و آنکه پوسیده است، نَبْوَد غیرِ بانگ‌‌


آنچه با معنی‌ست، خود پیدا شود

وآنچه پوسیده است، آن رسوا شود


رُو به معنی کوش، ای صورت‌پرست

زآنکه معنی، بر تنِ صورت، پَرَست‌‌


همنشین ِاهلِ معنی باش تا

هم عطا یابیّ و، هم باشی فَتیٰ


جانِ بی‌‌معنی در این تن، بی‌‌خِلاف

هست همچون تیغِ چوبین، در غِلاف‌‌


تا غِلاف، اَندر بُوَد، با قیمت است

چون بُرون شد، سوختن را آلت است‌‌


تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار

بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار


گر بُوَد چوبین، برو دیگر طلب

وَرْ بُوَد الماس، پیش آ با طَرَب‌‌


تیغ، در زرّادخانهٔ اولیاست

دیدنِ ایشان، شما را کیمیاست‌‌


جمله دانایان همین گفته، همین

هست دانا رَحْمَةً لِلْعٰالَمین‌‌


این دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند.


گر اناری می‌‌خری، خندان بخر

تا دهد خنده ز دانهٔ‌‌ او خبر


ای مبارک خنده‌‌اش، کو از دهان

می‌‌نماید دل، چو دُرّ از دُرجِ‌ جان


نامبارک خندهٔ‌‌ آن لاله بود

کز دهانِ او، سیاهی دل نمود


نارِ خندان، باغ را خندان کُند

صحبتِ مردانْت، از مردان کُند


گر تو سنگِ صَخره و مرمر شوی

چون به صاحبدل رسی، گوهر شوی


مِهرِ پاکان در میانِ جان، نشان

دل مَده اِلّا به مِهرِ دلخوشان‌‌


کویِ نومیدی مَرو، اومیدهاست

سویِ تاریکی مَرو، خورشیدهاست‌‌


دل تو را در کوی اهل دل کَشَد

تن تو را در حبس آب و گِل کَشَد


هین غذایِ دل بِده از هَمْدلی

رُو بجُو اقبال را از مُقبِلی‌‌


(۸۹) نَغز: خوب، مرغوب، لطیف

(۹۰) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه

(۹۱) فَتیٰ: جوانمرد

(۹۲) کارزار: جنگ و نبرد

(۹۳) زار: خراب و نابسامان

(۹۴) زرّادخانه: کارگاهِ اسلحه‌سازی

(۹۵) دُرّ: مروارید

(۹۶) دُرجِ: صندوقچهٔ جواهر

(۹۷) خندهٔ‌‌ لاله: کنایه از مردم سیاه‌دل و تیره‌باطن

(۹۸) دلخوش: شادمان و خرّم

(۹۹) هَمْدلی: یک‌رأیی، هم‌جهتی، هم‌اندیشی

(۱۰۰) مُقبِل: نیک‌بخت، صاحب‌اقبال

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کَشَد به بی‌جهاتت(۱۰۱)


گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت(۱۰۲)


(۱۰۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۰۲) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) می‌شدی: می‌رَفتی؛ از مصدر شدن به‌معنی رَفتن

(۲) قَضا: تقدیر و حکم الهی

(۳) سِلَح: جنگ افزار، سلاح؛ سِلَحدار: سلاحدار

(۴) مَحبوس: حبس‌شده، زندانی، بندشده

(۵) آوَنگ: هر چیزِ آویخته و معلّق

(۶) مَکّار: حیله‌گر، فریب‌دهنده

(۷) جَوْز: گردو

(۸) مَسعود: سعادتمند، نیکبخت

(۹) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۱۰) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۱۱) رَمَد: فرار کند.

(۱۲) دَعوی: ادعا کردن

(۱۳) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۴) سَنی: رفیع، بلندمرتبه

(۱۵) هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

(۱۶) کَبَد: رنج و سختی

(۱۷) زَبَد: کفی که روی مایع ایستد.

(۱۸) لٰاتَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.

(۱۹) فِتراک: تسمه و دَوالی که از پس و پیش زین اسب می‌آویزند و با آن چیزی به ترک می‌بندند.

(۲۰) صَعْب: دشوار، مشکل

(۲۱) کَرْم: درخت انگور، تاک

(۲۲) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.

(۲۳) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی

(۲۴) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.

(۲۵) گَو: گودال

(۲۶) صَلا: دعوتِ عمومی

(۲۷) دست‌اندازان: در حال دست‌افشانی، رقص‌کنان

(۲۸) سیس: اسب چابک و تیزتک

(۲۹) مَرعیٰ: چراگاه

(۳۰) اَنیس: مونس، همدم، یار

(۳۱) کِت: که تو را

(۳۲) خَرّوب: بسیار تخریب‌کننده؛ گیاه خَرنوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۳۳) جُوق: دسته، گروه

(۳۴) نَفیر: نوعی از آلات موسیقی، ناله و زاری

(۳۵) زَهره: جرأت

(۳۶) موکّل: مأمور

(۳۷) فِدایی: فِدیه، مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می‌شود.

(۳۸) خاره: سنگ خارا، نوعی سنگ سخت

(۳۹) اَلْپ اَرسَلان: مرد دلاور، شیردل، شجاع، نامی ترکی است.

(۴۰) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها

(۴۱) قُل: بگو؛ اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امر حق را تبیین و تبلیغ کنند.

(۴۲) عاقی: سرکشی و نافرمانی

(۴۳) بِهِل: ترک کن، واگذار

(۴۴) مُبدَل: عوض‌ شده، تبدیل شده

(۴۵) جنّت: بهشت

(۴۶) مَلال: دلتنگی، افسردگی، رنج ‌و ‌اندوه

(۴۷) نَعیم: نعمت

(۴۸) مُقیم: ساکن

(۴۹) تایِب: توبه‌کننده

(۵۰) لامِع: درخشان

(۵۱) آگنده: پُر

(۵۲) سَنَد: تکیه‌گاه، پشتیبان، در اینجا به معنی شخصیّت معتبر و معتمد است.

(۵۳) مُبَشِّر: بشارت‌دهنده، آنکه خبر خوش می‌آورد.

(۵۴) خیره‌سر: احمق، ابله، گستاخ

(۵۵) فقد: از دست دادن، در اینجا به معنی مفقود است.

(۵۶) بشیر: بشارت‌دهنده، آنکه خبر خوش می‌آورد.

(۵۷) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۵۸) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۵۹) داد: عطا، بخشش

(۶۰) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۶۱) ثُعبان: اژدها

(۶۲) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی

(۶۳) اَزْرَق: کبود و آبی

(۶۴) تُتُق: چادر و پردهٔ بزرگ

(۶۵) اَزْرَق تُتُق: تعبیری است از آسمان آبی

(۶۶) موصول: به وصلت رسیدن

(۶۷) معزول: عزل شده، برکنار شده

(۶۸) نَفاد: سر آمدن، تمام شدن، جاری شدن، جریان یافتن

(۶۹) سبب‌سوراخ‌کُن: سوراخ‌کُنندهٔ سبب‌

(۷۰) اَکساب: کسب‌ها

(۷۱) اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان

(۷۲) ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها

(۷۳) مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی

(۷۴) زَمَن: زمین، زمانِ روانشناختی

(۷۵) مُنتَعَش: سرزنده، بانشاط، سالم

(۷۶) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۷۷) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۷۸) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۷۹) حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن

(۸۰) عَطَب: هلاک شدن، هلاکت

(۸۱) وَتَد: میخ

(۸۲) خرگاه: خیمه ‌بزرگ

(۸۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۸۴) حَدید: آهن

(۸۵) تگ: ته و بُن

(۸۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۸۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۸۸) نَفَخْتُ: دمیدم

(۸۹) نَغز: خوب، مرغوب، لطیف

(۹۰) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه

(۹۱) فَتیٰ: جوانمرد

(۹۲) کارزار: جنگ و نبرد

(۹۳) زار: خراب و نابسامان

(۹۴) زرّادخانه: کارگاهِ اسلحه‌سازی

(۹۵) دُرّ: مروارید

(۹۶) دُرجِ: صندوقچهٔ جواهر

(۹۷) خندهٔ‌‌ لاله: کنایه از مردم سیاه‌دل و تیره‌باطن

(۹۸) دلخوش: شادمان و خرّم

(۹۹) هَمْدلی: یک‌رأیی، هم‌جهتی، هم‌اندیشی

(۱۰۰) مُقبِل: نیک‌بخت، صاحب‌اقبال

(۱۰۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۰۲) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


می‌شدی غافل ز اسرار قضا

زخم خوردی از سلحدار قضا


این چه کار افتاد آخر ناگهان

این چنین باشد چنین کار قضا


هیچ گل دیدی که خندد در جهان

کاو نشد گرینده از خار قضا


هیچ بختی در جهان رونق گرفت

کاو نشد محبوس و بیمار قضا


هیچ‌کس دزدیده روی عیش دید

کاو نشد آونگ بر دار قضا


هیچ‌کس را مکر و فن سودی نکرد

پیش بازی‌های مکار قضا


این قضا را دوستان خدمت کنند

جان کنند از صدق ایثار قضا


گرچه صورت مرد جان باقی بماند

در عنایت‌های بسیار قضا


جوز بشکست و بمانده مغز روح

رفت در حلوا ز انبار قضا


آن که سوی نار شد بی‌مغز بود

مغز او پوسید از انکار قضا


آن که سوی یار شد مسعود بود

مغز جان بگزید و شد یار قضا


* قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۵۴

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #54


«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَاللّـهُ وَاللّـهُ خَيْرُ الْماكِرین.»


«آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


می‌شدی غافل ز اسرار قضا

زخم خوردی از سلحدار قضا


این چه کار افتاد آخر ناگهان

این چنین باشد چنین کار قضا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ... .»


«… و آن‌گاه که تیر می‌انداختی، تو تیر نمی‌انداختی، خدا بود که تیر می‌انداخت ... .»


فضاگشایی با کنترل فکرها صورت نمی‌گیرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008


من عجب دارم ز جویای صفا

کو رمد در وقت صیقل از جفا


عشق چون دعوی جفا دیدن گواه

چون‌ گواهت ‌نیست ‌شد دعوی تباه

 

چون‌ گواهت خواهد این ‌قاضی مرنج

بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج


فضاگشایی هدف نمی‌تواند باشد


فضاگشایی بدست‌آوردنی نیست


تمرکز روی خود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


رفتن به گذشته


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته یاد آن هباست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1709


عاشق رنج است نادان تا ابد

خیز لااقسم بخوان تا فی کبد


قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Balad(#90), Line #1


«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ»


«قسم به اين شهر.»


قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Balad(#90), Line #4


«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»


«كه آدمى را در رنج و محنت بيافريده‌ايم،»


از کبد فارغ بدم با روی تو

وز زبد صافی بدم در جوی تو


این دریغاها خیال دیدن است

وز وجود نقد خود ببریدن است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار


ناامیدی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1915


ور کشد آن دیر هان زنهار تو

ورد خود کن دم به دم لاتقنطوا


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشَويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2922


انبیا گفتند نومیدی بد است

فضل و رحمت‌های باری بی‌حد است


از چنین محسن نشاید ناامید

دست در فتراک این رحمت زنید


ای بسا کارا که اول صعب گشت

بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4737


گر شود صد ساله آن خام ترش

طفل و غوره‌ست او بر هر تیزهش

 

گرچه باشد مو و ریش او سپید

هم در آن طفلی خوف است و امید

 

که رسم یا نارسیده مانده‌ام

ای عجب با من کند کرم آن کرم


با چنین ناقابلی و دوری‌ای

بخشد این غوره مرا انگوری‌ای


نیستم اومیدوار از هیچ سو

وآن کرم می‌گویدم لا تیاسوا


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷

Quran, Yusuf(#12), Line #87


«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»


«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


دایما خاقان ما کردست طو

گوشمان را می‌کشد لا تقنطوا


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


گرچه ما زین ناامیدی در گویم

چون صلا زد دست‌اندازان رویم


دست‌ اندازیم چون اسپان سیس

در دویدن سوی مرعای انیس

 

فهرست قضا و کن‌فکان در قرآن:


سورهٔ بقره آیهٔ ١١٧

سورهٔ آل عمران آیهٔ ۴٧

سورهٔ آل عمران آیهٔ ۵٩

سورهٔ انعام آیهٔ ٧٣

سورهٔ نحل آیهٔ ۴٠

سورهٔ مريم آیهٔ ٣۵

سورهٔ ياسين آیهٔ ٨٢

سورهٔ غافر آیهٔ ۶٨


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۱۷

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #117


«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«آفرينندهٔ آسمانها و زمين است. چون ارادهٔ چيزى كند، 

مى‌گويد: «موجود شو.» و آن چيز موجود مى‌شود.»


قرآن کریم، سورۀ آل‌عمران (۳)، آیۀ ۵۹

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #59


«إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«مثَلِ عيسى در نزد خدا، چون مثَل آدم است كه او را از خاک بيآفريد 

و به او گفت: «موجود شو.» پس موجود شد.»


قرآن کریم، سورۀ نحل (۱۶)، آیۀ ۴۰

Quran, An-Nahl(#16), Line #40


«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«فرمان ما به هر چيزى كه اراده‌اش را بكنيم، اين است كه 

مى‌گوييم: «موجود شو» و موجود مى‌شود.»


قرآن کریم، سورۀ یاسین (۳۶)، آیۀ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه 

مى‌گويد: «موجود شو» پس موجود مى‌شود.»


قرآن کریم، سورۀ غافر (۴۰)، آیۀ ۶۸

Quran, Al-Qaafir(#40), Line #68


«هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«اوست كه زنده مى‌كند و مى‌ميراند. و چون اراده چيزى كند 

مى‌گويدش: «موجود شو» پس موجود مى‌شود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384


وسوسه این امتحان چون آمدت

بخت بد دان کآمد و گردن زدت


چون چنین وسواس دیدی زود زود

با خدا گرد و در آ اندر سجود


سجده‌گه را تر کن از اشک روان

کای خدا تو وارهانم زین گمان


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پرخروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361


آن خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرد هر دمی با بندگان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4473


«نظرکردن پیغامبر علیه‌السّلام به اسیران و تبسّم کردن و 

گفتن که عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ یُجَرُّونَ اِلَی الْجَنَّةِ بِالسَّلاسِلِ وَ الْاَغْلالِ»


حدیث


«عَجِبَ رَبُّناٰ (اَوْ عَجِبْتُ) مِنْ قَوْمٍ یُقادُونَ اِلَی الْجَنَّةِ فِی السَّلاسِلِ»


«پروردگارم تعجّب می‌کند (یا من تعجّب می‌کنم) از قومی که 

با زنجیر به سوی بهشت کشانده می‌شوند.»


دید پیغمبر یکی جوقی اسیر

که همی ‌بردند و ایشان در نفیر

 

دیدشان در بند آن آگاه شیر

می‌نظر کردند در وی زیر زیر

 

تا همی‌خایید هر یک از غضب

بر رسول صدق دندان‌ها و لب


زهره نه با آن غضب که دم زنند

ز آنکه در زنجیر قهر ده‌ من‌اند

 

می‌کشاندشان موکل سوی شهر

می‌برد از کافرستانشان به قهر


نه فدایی می‌ستاند نه زری

نه شفاعت می‌رسد از سروری


رحمت عالم همی‌ گویند و او

عالمی را می‌برد حلق و گلو


قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107


«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»


«و نفرستاديم تو را، جز آنكه مى‌خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»


با هزار انکار می‌رفتند راه

زیر لب طعنه‌زنان بر کار شاه

 

چاره‌ها کردیم و اینجا چاره نیست

خود دل این مرد کم از خاره نیست


ما هزاران مرد شیر الپ ارسلان

با دو سه عریان سست نیم‌جان


این چنین درمانده‌ایم از کژروی‌ست

یا ز اخترهاست یا خود جادوی‌ست


بخت ما را بردرید آن بخت او

تخت ما شد سرنگون از تخت او

 

کار او از جادویی گر گشت زفت

جادویی کردیم ما هم چون نرفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3259


بیان آنکه مجموع عالم صورت عقل کل است ‌چون ‌با عقل کل به 

کژروی جفا کردی صور‌ت عالم‌ تو‌ ‌را غم فزاید اغلب احوال چنانکه 

دل با پدر بد کردی صورت پدر غم‌ فزاید تو را‌‌ و نتوانی رویش را 

دیدن اگرچه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان


کل عالم صو‌ر‌ت عقل کل است

کو‌ست بابای هرآنک اهل‌ قل است


چو‌ن کسی با عقل کل کفران فز‌و‌د

صو‌ر‌ت کل پیش او هم سگ نمو‌د


صلح کن با این پدر عاقی بهل

تا که فرش زر نماید آب و گل


پس قیامت نقد حال تو بود

پیش تو چرخ و زمین مبدل شو‌د


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۴۸

Quran, Ibrahim(#14), Line #48


«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِـلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»


«آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر، 

و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.»


من که صلحم دایما با این پد‌ر

این جهان چو‌ن جنت استم در نظر


هر زمان نو صو‌ر‌‌تی و نو جمال

تا ز نو دیدن فر‌و میر‌د ملال


من همی‌بینم جهان را پر نعیم

آب‌ها از چشمه‌ها جو‌شان مقیم


بانگ آبش می‌رسد در گو‌ش من

مست می‌گر‌د‌د ضمیر و هو‌ش من


شاخه‌ها رقصان شده چو‌ن تایبان

برگ‌ها کف‌ز‌ن مثال مطربان


بر‌ق آیینه‌ست لا‌مع از نمد

گر نماید آینه تا چو‌ن بود


از هزاران می‌نگو‌یم من یکی

زآنکه آگندست هر گوش از شکی


پیش و‌هم این گفت مژده دادن است

عقل گو‌ید مژ‌ده چه نقد من است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3271


قصه ‌فرزندان عزیر علیه‌السلام که از پدر احوال پدر می‌پرسیدند می‌گفت 

آری دیدمش می‌آید بعضی ‌شناختندش بیهوش ‌شدند بعضی نشناختند 

می‌گفتند خود مژده‌ داد این بیهوش شدن ‌چیست


همچو پو‌ران عزیر اند‌‌ر گذ‌ر

آمده پرسان ز احو‌ال پد‌ر


گشته ایشان پیر و باباشان جو‌ان

پس پد‌رشان پیش آمد ناگها‌ن


پس بپرسید‌ند از او کای رهگذ‌ر

از عزیر ما عجب دار‌ی خبر


که کسی‌مان گفت کامر‌و‌ز آن سند

بعد نو‌میدی ز بیرون می‌رسد


گفت آری بعد من خو‌اهد رسید

آن یکی خو‌ش شد چو این مژ‌ده شنید


بانگ می‌‌ز‌د کای مبشر باش شاد

و‌آن دگر بشناخت بیهو‌ش او‌فتاد


که چه جای مژ‌ده است ای خیره‌سر

که در افتاد‌یم در کان شکر


وهم را مژده ا‌ست و پیش عقل نقد

ز آنکه چشم و‌هم شد محجوب فقد


کافران را در‌د و مومن را بشیر

لیک نقد حال در چشم بصیر

 

ز‌آنکه عاشق در دم نقد است مست

لا‌جرم از کفر و ایمان بر‌تر است

 

کفر و ایمان هر د‌‌و خو‌د د‌ر‌بان او‌ست

کاو‌ست مغز و کفر و د‌ین‌‌ او را د‌و پو‌ست


کفر قشر خشک رو برتافته

باز ایمان قشر لذت یافته

 

قشرهای خشک را جا آتش است

قشر پیوسته به مغز جان خو‌ش است

 

مغز خود از مر‌تبه‌ خو‌ش بر‌تر‌ست

بر‌تر‌ست از خو‌ش که لذت‌گستر‌ست


قرآن کریم، سورهٔ انفطار (۸۲)، آیات ۱۳ و ۱۴

Quran, Al-Infitar(#82), Line #13-14


«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ»


«هر آينه نيكوكاران در نعمتند،»


«وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ»


«و گناهكاران در جهنم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چاره آن دل عطای مبدلی‌‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست


بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


اینکه موسی را عصا ثعبان شود

همچو خورشیدی کفش رخشان شود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #107


«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»


«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»


صد هزاران معجزات انبیا

کان نگنجد در ضمیر و عقل ما


نیست از اسباب تصریف خداست

نیست‌ها را قابلیت از کجاست


قابلی گر شرط فعل حق بدی

هیچ معدومی به هستی نامدی


سنتی بنهاد و اسباب و طرق

طالبان را زیر این ازرق تتق

  

قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۴۳

Quran, Faatir(#35), Line #43


«… فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِيلًا ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَحْوِيلًا»


«… در سنت خدا هيچ تبديلى نمى‌يابى و در سنت خدا هيچ تغييرى نمى‌يابى.»


بیشتر احوال بر سنت رود

گاه قدرت خارق سنت شود

 

سنت و عادت نهاده با مزه

باز کرده خرق عادت معجزه


بی‌سبب گر عز به ما موصول نیست

قدرت از عزل سبب معزول نیست


ای گرفتار سبب بیرون مپر

لیک عزل آن مسبب ظن مبر

 

هرچه خواهد آن مسبب آورد

قدرت مطلق سبب‌ها بردرد

 

لیک اغلب بر سبب راند نفاد

تا بداند طالبی جستن مراد

  

چون سبب نبود چه ره جوید مرید

پس سبب در راه می‌باید پدید


این سبب‌ها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار صنعش را سزاست

 

دیده‌یی باید سبب‌سوراخ‌کن

تا حجب را برکند از بیخ و بن

 

تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان


از مسبب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی منعقد بر شاه‌راه

تا بماند دور غفلت چند گاه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1634


بقیه قصه آن زاهد کوهی که نذر کرده بود که میوه کوهی از 

درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت که 

بیفشان آن خورم که باد افگنده باشد از درخت


اندر آن که بود اشجار و ثمار

بس مرود کوهی آنجا بی‌شمار


گفت آن درویش یا رب با تو من

عهد کردم زین نچینم در زمن


جز از آن میوه که باد انداختش

من نچینم از درخت منتعش


مدتی بر نذر خود بودش وفا

تا درآمد امتحانات قضا


زین سبب فرمود استثنا کنید

گر خدا خواهد به پیمان برزنید


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم


کل اصباح لنا شان جدید

کل شیء عن مرادی لایحید


در هر بامداد کاری تازه داریم

و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شود


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، 

و او هر لحظه در كارى جدید است.»


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پری‌ست

در بیابانی اسیر صرصری‌ست


باد پر را هر طرف راند گزاف

گه چپ ‌و گه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیث دیگر این دل دان چنان

کاب جوشان زآتش اندر قازغان


حدیث


«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»


«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»


هر زمان دل را دگر رایی بود

آن نه از وی لیک از جایی بود


پس چرا ایمن شوی بر رای دل

عهد بندی تا شوی آخر خجل


این هم از تاثیر حکم است و قدر

چاه می‌بینی و نتوانی حذر


نیست خود از مرغ پران این عجب

که نبیند دام و افتد در عطب


این عجب که دام بیند هم وتد

گر بخواهد ور نخواهد می‌فتد


چشم باز و گوش باز و دام پیش

سوی دامی می‌پرد با پر خویش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت زند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


می‌شدی غافل ز اسرار قضا

زخم خوردی از سلحدار قضا


این چه کار افتاد آخر ناگهان

این چنین باشد چنین کار قضا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره‌ٔ ۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #178, Divan e Shams


جوز بشکست و بمانده مغز روح

رفت در حلوا ز انبار قضا


آن که سوی نار شد بی‌مغز بود

مغز او پوسید از انکار قضا


آن که سوی یار شد مسعود بود

مغز جان بگزید و شد یار قضا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #706


جوزها بشکست و آن کان مغز داشت

بعد کشتن روح پاک نغز داشت‌‌


کشتن و مردن که بر نقش تن است

چون انار و سیب را بشکستن است‌‌


آنچه شیرین است او شد ناردانگ

و آنکه پوسیده است نبود غیر بانگ‌‌


آنچه با معنی‌ست خود پیدا شود

وآنچه پوسیده است آن رسوا شود


رو به معنی کوش ای صورت‌پرست

زآنکه معنی بر تن صورت پرست‌‌


همنشین اهل معنی باش تا

هم عطا یابی و هم باشی فتی


جان بی‌‌معنی در این تن بی‌‌خلاف

هست همچون تیغ چوبین در غلاف‌‌


تا غلاف اندر بود با قیمت است

چون برون شد سوختن را آلت است‌‌


تیغ چوبین را مبر در کارزار

بنگر اول تا نگردد کار زار


گر بود چوبین برو دیگر طلب

ور بود الماس پیش آ با طرب‌‌


تیغ در زرادخانه اولیاست

دیدن ایشان شما را کیمیاست‌‌


جمله دانایان همین گفته همین

هست دانا رحمه للعالمین‌‌


این دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند


گر اناری می‌‌خری خندان بخر

تا دهد خنده ز دانه او خبر


ای مبارک خنده‌‌اش کو از دهان

می‌‌نماید دل چو در از درج جان


نامبارک خنده آن لاله بود

کز دهان او سیاهی دل نمود


نار خندان باغ را خندان کند

صحبت مردانت از مردان کند


گر تو سنگ صخره و مرمر شوی

چون به صاحبدل رسی گوهر شوی


مهر پاکان در میان جان نشان

دل مده الا به مهر دلخوشان‌‌


کوی نومیدی مرو اومیدهاست

سوی تاریکی مرو خورشیدهاست‌‌


دل تو را در کوی اهل دل کشد

تن تو را در حبس آب و گل کشد


هین غذای دل بده از همدلی

رو بجو اقبال را از مقبلی‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کشد به بی‌جهاتت


گفتی که خمش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


shirin7shComment by: shirin7sh
گاه همانیدگی ها باعث درماندگی و ناامیدی من در مسیر زنده شدن به زندگی هستند. فشار و استرس، عجله و دغدغه های زندگی و نگرانی هایی وارد ذهن می شوند که غمبارند. پس کج روی کرده و از عهد خدا غافل میشوم و عقل کل وارد زندگیم نمی گردد و مرا اداره نمی کند.

یا رب تو مرا به نفس طناز مده/ با هر چه به جز توست مرا ساز مده

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy