برنامه شماره ۹۳۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۶ سپتامبر ۲۰۲۲ - ۱۶ شهریور
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۲ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۲ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۲ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams
من نشستم ز طلب، وین دلِ پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
هر که اِستاد به کاری، بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلبِ آن ننشست
هر که او نعرهٔ تسبیحِ جماد تو شنید
تا نبردش به سراپردهٔ سبحان ننشست
تا سلیمان به جهان مُهرِ هوایت ننمود
بر سرِ اوجِ هوا تختِ سلیمان ننشست
هر که تشویشِ سرِ زلفِ پریشانِ تو دید
تا ابد از دلِ او فکرِ پریشان ننشست
هر که در خواب خیالِ لبِ خندانِ تو دید
خواب ازو رفت و خیالِ لبِ خندان ننشست
تُرُشیهای تو صفرایِ رهی(۱) را ننشاند
وز علاجِ سرِ سودایِ فراوان ننشست
هر کرا بویِ گلستانِ وصالِ تو رسید
همچنین رقصکنان تا به گلستان ننشست
(۱) رهی: رونده، راهرو.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۳) نیست
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
(۳) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3386
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۴) نظر
ناامیدی ها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدوا بیرون جهید
(۴) اِکسیر: کیمیا، شربتِ حیاتبخش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض
تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض
بنابراین به جای هر لحظه ای که از عمر از دست میدهی،
از سجده و قرب به حضرت حق و مابه ازایی برای آن بگمار تا از این طریق به مقصود حقیقی برسی.
در تمامی کارها چندین مکوش
جز به کاری که بُوَد در دین، مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت اَبتَر(۵) و نانِ تو خام
(۵) اَبتَر: ناتمام، ناقص، بیفرزند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفسِ زنده سویِ مرگی میتَند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَد
نیست معبودِ خلیل، آفل بُوَد
وآنکه آفل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لااُحِبُّالْآفِلین
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶
Quran, Sooreh Al-Anaam(#6), Line #76
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»
«چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من.
چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #669
آنکه از غیری بُوَد او را فرار
چون ازو ببرید، گیرد او قرار
من که خَصمم هم منم، اندر گُریز
تا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۶)
نه به هندست ایمن و نه در خُتَن
آنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتن
حدیث
«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد،
مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»
(۶) خیز خیز: برخاستن و برجستن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
زان عَوانِ(۷) مُقتَضی(۸) که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن
عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».
«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»
«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
طُمطراقِ(۹) این عدو مشنو، گریز
کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
(۷) عَوان: مأمور
(۸) مُقتَضی: خواهشگر
(۹) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
خاصه عُمری غرق در بیگانگی
در حضورِ شیر، رُوبَهشانگی
عمرِ بیشم دِه که تا پستر رَوَم
مَهْلَم افزون کُن که تا کمتر شوم
رُوبَهشانگی: مجازاً حیله و تزویر
مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153
تو ز طفلی چون سببها دیدهيی
در سبب، از جهل بر چفسیدهيی(۱۰)
با سببها از مُسبِّب غافلی
سویِ این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت، بَر سَر میزنی
ربَّنا و ربَّناها میکُنی
ربّ میگوید: برو سویِ سبب
چون ز صُنعم(۱۱) یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۱۲)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۳)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
«حضرتِ پروردگار که به سستایمانی چنین بندهای واقف است میفرماید:
«هرگاه تو را به عالَمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری میشوی
و مرا از یاد میبری. کار تو همین است ای بندهٔ توبهشکن و سستعهد.»»
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۱۰) چفسیدهيی: چسبیدهای
(۱۱) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۱۲) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۱۳) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، باز گردند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۴) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُونست، نه موقوفِ علل
(۱۴) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207
فکر، آن باشد که بگشاید رَهی
راه، آن باشد که پیش آید شَهی
شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد
نه به مخزن ها و لشکر شَه شود
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259
من غلامِ آن که اندر هر رِباط(۱۵)
خویش را واصل نداند بر سِماط(۱۶)
بس رِباطی که بباید ترک کرد
تا به مَسْکَن دررسد یک روز مرد
(۱۵) رِباط: خانه، سرا، منزل، كاروانسرا
(۱۶) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بینهایتِ گشوده شده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211
جست و جویی از ورای جستوجو
من نمیدانم، تو میدانی، بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2513, Divan e Shams
به جان جمله مردان به دَرد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجُو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۱۷)
در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۱۸)
(۱۷) نارِیه: آتشین
(۱۸) عاریه: قرضی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146
بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۱۹)
پَست بنشین(۲۰) یا فرودآ، وَالسَّلام
(۱۹) مُدام: شراب
(۲۰) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقبتر بنشین.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3559
جمله خَلقان، سُخرهٔ اندیشهاند
زآن سبب خستهدل و غمپیشهاند
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸
Poem(Qazal)#178, Divan e Hafez
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلقِ ما بود که در خانه خمّار(۲۱) بمانْد
(۲۱) خَمّار: مِیفروش
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۳۳
Poem(Qazal)#233, Divan e Hafez
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams
نیست شو، نیست از خودی زیرا
بَتَر از هستیَت جِنایَت(۲۲) نیست
(۲۲) جِنایت: گناه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها برآرَد او دَمار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1439
هم طلب از توست و هم آن نیکویی
ما کهایم؟ اوّل تویی، آخر تویی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1535, Divan e Shams
کنون پندار مُردَم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #243, Divan e Shams
جان بِنه بر کفِ طلب، که طلب هست کیمیا
تا تَن از جان جدا شدن، مَشو از جانِ جان جدا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3506
این تأنّی از پیِ تعلیم توست
که طلب آهسته باید بیسُکُست(۲۳)
(۲۳) بیسُکُست: بیوقفه، ناگُسَسته
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3104, Divan e Shams
بِدِه تو مُلْکَت و مال و دلی به دست آوَر
که دلْ ضیا(۲۴) دَهَدَت در لَحَد(۲۵)، شبِ تاری
هزار بَدْرِهٔ(۲۶) زَر، گَر بَری به حضرتِ حق
حَقَت بِگوید دل آر، اگر به ما آری
که سیم و زَر بَرِ ما لاشَی(۲۷) است، بیمقدار
دِلَست مَطْلَبِ ما، گَر مرا طَلَبکاری
(۲۴) ضیا: نور، روشنایی
(۲۵) لَحَد: گور، قبر
(۲۶) بَدره: کیسۀ زر، همیان
(۲۷) لاشَی: ناچیز، بیمقدار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2214
عقلِ جُزو، از کلّ گویا نیستی
گر تقاضا بر تقاضا نیستی
چون تقاضا بر تقاضا میرسد
موجِ آن دریا بدینجا میرسد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433
هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی، غرقِ نورِ ذوالجلال
ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال
غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست
لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست
قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳
Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»
«نه زاده است و نه زاده شده.»
رَوْ چنین عشقی بجو، گر زندهيی
ورنه وقتِ مختلف را بندهيی
منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجُو دایماً ای خشکْلب
کآن لبِ خشکت گواهی میدهد
کو به آخر بر سرِ مَنْبَع رسد
خشکیِ لب هست پیغامی زِ آب
که: به مات آرد یقین این اضطراب
کاین طلبْکاری، مُبارک جُنبشیست
این طلب در راهِ حق، مانع کُشیست
این طلب، مفتاحِ مطلوباتِ توست
این سپاه و نصرتِ رایاتِ(۲۸) توست
این طلب همچون خروسی در صِیاح(۲۹)
میزند نعره که: میآید صَباح
(۲۸) رایات: جمع رایَة، پرچم
(۲۹) صیاح: بانگ کردن، آواز دادن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1448
گر یکی موری سلیمانی بجُست
منگر اندر جُستنِ او سُست سُست
هرچه داری تو، ز مال و پیشهای
نه طلب بود اوّل و اندیشهای؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1727
مؤمنی، آخر در آ در صفّ رزم
که تو را بر آسمان بودهست بزم
بر امیدِ راهِ بالا کن قیام
همچو شمعی پیشِ محراب، ای غلام
اشک میبار و همیسوز از طلب
همچو شمعِ سَر بُریده(۳۰) جمله شب
(۳۰) شمعِ سَر بُریده: شمعی که سوختگیهای فتیلهاش را زده باشند تا بهتر بسوزد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1733
گر تو را آنجا بَرَد نبود عجب
منگر اندر عجز و، بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگانِ خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جَهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاهِ تَن بیرون شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1739
جانِ خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گُلشن خُفت یا در گُولْخَن؟
میزند جان در جهانِ آبگُون
نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ
گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن
پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26
«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»
«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند.»
قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»
«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shams
صورتبخشِ جهان ساده و بیصورت است
آن سر و پایِ همه بیسر و پا میرود
هست صوابِ صواب، گر چه خطایی کند
هست وفایِ وفا، گر به جفا میرود
دل مَثَلِ روزن است، خانه بدو روشن است
تن به فنا میرود، دل به بقا میرود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055
دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش
مانعِ عقلست و، خصمِ جان و کیش
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296
صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدالِ اَمیرالْمُؤْمِنین
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3258
صد دریغ و درد کین عاریّتی
اُمّتان را دور کرد از اُمّتی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063
تا به دیوارِ بلا نآید سَرش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رَو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams
از بندگی خدا ملولم
زیرا که به جان گلوپرستم(۳۱)
خود مَن جَعَل الْهُمومِ هَمّاً
از لفظِ رسول خوانده اَستم
«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ
وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»
«هرکس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد.
و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد، خداوند به او اعتنایی نمیدارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
(۳۱) گلوپرست: حریص
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۹
Poem(Qazal)#319, Divan e Hafez
در خِلافآمدِ عادت، بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #82
بعد ازین باریک خواهد شد سَخُن
کم کن آتش، هیزمش افزون مکن
تا نجوشد دیگهایِ خُرد زود
دیگِ ادراکات خُرد است و فُرود
پاک سُبحانی(۳۲) که سیبستان کند
در غَمامِ(۳۳) حرفشان پنهان کند
زین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گوی
پردهیی، کز سیب نآید غیرِ بوی
باری، افزون کَش تو این بو را به هوش
تا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوش
بو نگهدار و بپرهیز از زُکام
تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام
تا نَینداید(۳۴) مَشامت را ز اثر
ای هواشان از زمستان سردتر
چون جَمادند و فسرده و تنشِگَرف
میجهد اَنفاسشان از تَلِّ برف
چون زمین زین برف درپوشد کفن
تیغِ خورشیدِ حُسامالدّین بزن
هین برآر از شرق، سَیفُالله را
گرم کن زآن شرق، این درگاه را
برف را خنجر زند آن آفتاب
سیلها ریزد ز کُهها بر تُراب(۳۵)
زآنکه لا شرقی است و لا غربی است او
با مُنَجِّم روز و شب حَربی(۳۶) است او
که چرا جز من نجومِ بیهُدی(۳۷)
قبله کردی از لئیمی(۳۸) و عَمی(۳۹)؟
ناخوشت آید مَقالِ آن امین
در نُبی(۴۰) که لا اُحِبُّ الآفِلین
از قُزَح(۴۱) در پیش مه بستی کمر
زان همی رنجی ز وَانْشَقَّ الْقَمَر
قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh Al-Qamar(#54), Line #1
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ
قیامت بسیار نزدیک شد، و ماه از هم شکافت.
مُنکِری این را که شَمسٌ کُوِّرَتْ
شمس، پیش توست اعلیٰ مرتبت
قرآن کریم، سورهٔ تكوير (٨١)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh At-Takwir(#81), Line #1
«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ.»
«هنگامی که خورشید را به هم درپیچند.»
از ستاره دیده تصریفِ هوا
ناخوشت آید ِاذَالنَّجْمُ هَوی'
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #1
«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ»
«سوگند به ستاره هنگامی که [برای غروب کردن در کرانه افق] افتد.»
خود مؤثرتر نباشد مَه زِ نان
ای بسا نان که بِبُرَّد عِرقِ جان
اعلیٰ مرتبت: عالیترین مرتبه
تصریف هوا: تغییر اوضاع جوّی
خود مؤثرتر نباشد زُهره ز آب
ای بسا آبا که کرد او تن خراب
مِهرِ آن در جانِ توست و پندِ دوست
میزند بر گوشِ تو بیرونِ پوست
پندِ ما در تو نگیرد ای فلان
پندِ تو در ما نگیرد هم، بدان
جز مگر مفتاح خاص آید ز دوست
که مَقالیدُ السَّموات آنِ اوست
قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (٣٩)، آیهٔ ۶۳
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #63
«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»
«کلیدهای آسمانها و زمین از آن او است و آنان که به آیات خدا کفر ورزند جملگیشان زیانکارند.»
این سخن همچون ستارهست و قمر
لیک بیفرمانِ حق ندهد اثر
این ستارهٔ بیجهت، تاثیرِ او
میزند بر گوشهایِ وَحیْجُو
که بیایید از جهت تا بیجِهات
تا ندرّاند شما را گرگِ مات
(۳۲) سیبستان: سیب زار، باغ سیب
(۳۳) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش
(۳۴) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتن بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجاب دل است.
(۳۵) تُراب: خاک
(۳۶) حَربی: در حال جنگ، جنگنده
(۳۷) هُدی: هدایت
(۳۸) لئیم: فرومایه، پست
(۳۹) عَمی: کوری
(۴۰) نُبی: قرآن کریم
(۴۱) قُزَح: یکی از نامهای شیطان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #567
پنبهٔ آن گوشِ سِر، گوشِ سَر است
تا نگردد این کر، آن باطن، کر است
------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
هر که استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
هر که او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست
تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست
هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
هر که در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب ازو رفت و خیال لب خندان ننشست
ترشیهای تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست
هر کرا بوی گلستان وصال تو رسید
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
پس چه چاره جز پناه چارهگر
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدی ها به پیش او نهید
تا ز درد بیدوا بیرون جهید
پس بنه بر جای هر دم را عوض
تا ز واسجد واقترب یابی غرض
بنابراین به جای هر لحظه ای که از عمر از دست میدهی
از سجده و قرب به حضرت حق و مابه ازایی برای آن بگمار تا از این طریق به مقصود حقیقی برسی
جز به کاری که بود در دین مکوش
کارهایت ابتر و نان تو خام
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
وآنکه آفل باشد و گه آن و این
نیست دلبر لااحبالافلین
آنکه از غیری بود او را فرار
چون ازو ببرید گیرد او قرار
من که خصمم هم منم اندر گریز
تا ابد کار من آمد خیز خیز
نه به هندست ایمن و نه در ختن
آنکه خصم اوست سایه خویشتن
رهزنان را بر تو دستی کی بدی
زان عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیر حرص و آز و آفت است
زان عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر توست راه
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو
عمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست
طمطراق این عدو مشنو گریز
کو چو ابلیس است در لج و ستیز
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبهشانگی
عمر بیشم ده که تا پستر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
روبهشانگی مجازا حیله و تزویر
مهل مهلت دادن درنگ و آهستگی
در سبب از جهل بر چفسیدهيی
با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت بر سر میزنی
ربنا و ربناها میکنی
رب میگوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
گفت زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
حضرت پروردگار که به سستایمانی چنین بندهای واقف است میفرماید
هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری میشوی
و مرا از یاد میبری کار تو همین است ای بنده توبهشکن و سستعهد
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکونست نه موقوف علل
فکر آن باشد که بگشاید رهی
راه آن باشد که پیش آید شهی
شاه آن باشد که از خود شه بود
نه به مخزن ها و لشکر شه شود
من غلام آن که اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن دررسد یک روز مرد
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پی دانه نبیند دام را
من نمیدانم تو میدانی بگو
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده خدا یا جذب حق
با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند کان خیال ناریه
در طریقت نیست الا عاریه
بر کنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرودآ والسلام
جمله خلقان سخره اندیشهاند
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
نیست شو نیست از خودی زیرا
بتر از هستیت جنایت نیست
تا ز هستیها برآرد او دمار
ما کهایم اول تویی آخر تویی
کنون پندار مردم آشتی کن
جان بنه بر کف طلب که طلب هست کیمیا
تا تن از جان جدا شدن مشو از جان جان جدا
این تانی از پی تعلیم توست
که طلب آهسته باید بیسکست
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری
هزار بدره زر گر بری به حضرت حق
حقت بگوید دل آر اگر به ما آری
که سیم و زر بر ما لاشی است بیمقدار
دلست مطلب ما گر مرا طلبکاری
عقل جزو از کل گویا نیستی
موج آن دریا بدینجا میرسد
هست صوفی صفاجو ابن وقت
هست صافی غرق نور ذوالجلال
ابن کس نی فارغ از اوقات و حال
غرقه نوری که او لم یولدست
لم یلد لم یولد آن ایزدست
رو چنین عشقی بجو گر زندهيی
ورنه وقت مختلف را بندهيی
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
بنگر اندر همت خود ای شریف
آب میجو دایما ای خشکلب
کان لب خشکت گواهی میدهد
کو به آخر بر سر منبع رسد
خشکی لب هست پیغامی ز آب
که به مات آرد یقین این اضطراب
کاین طلبکاری مبارک جنبشیست
این طلب در راه حق مانع کشیست
این طلب مفتاح مطلوبات توست
این سپاه و نصرت رایات توست
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که میآید صباح
گر یکی موری سلیمانی بجست
منگر اندر جستن او سست سست
هرچه داری تو ز مال و پیشهای
نه طلب بود اول و اندیشهای
مومنی آخر در آ در صف رزم
بر امید راه بالا کن قیام
همچو شمعی پیش محراب ای غلام
همچو شمع سر بریده جمله شب
گر تو را آنجا برد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگان خداست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود
جان خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گلشن خفت یا در گولخن
میزند جان در جهان آبگون
نعره یا لیت قومی یعلمون
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان کی خواهد بدن
صورتبخش جهان ساده و بیصورت است
آن سر و پای همه بیسر و پا میرود
هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا میرود
دل مثل روزن است خانه بدو روشن است
تن به فنا میرود دل به بقا میرود
دشمنی داری چنین در سر خویش
مانع عقلست و خصم جان و کیش
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال امیرالمومنین
صد دریغ و درد کین عاریتی
امتان را دور کرد از امتی
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی برید
زیرا که به جان گلوپرستم
خود من جعل الهموم هما
از لفظ رسول خوانده استم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
بعد ازین باریک خواهد شد سخن
کم کن آتش هیزمش افزون مکن
تا نجوشد دیگهای خرد زود
دیگ ادراکات خرد است و فرود
پاک سبحانی که سیبستان کند
در غمام حرفشان پنهان کند
زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی
پردهیی کز سیب ناید غیر بوی
باری افزون کش تو این بو را به هوش
تا سوی اصلت برد بگرفته گوش
بو نگهدار و بپرهیز از زکام
تن بپوش از باد و بود سرد عام
تا نینداید مشامت را ز اثر
چون جمادند و فسرده و تنشگرف
میجهد انفاسشان از تل برف
تیغ خورشید حسامالدین بزن
هین برآر از شرق سیفالله را
گرم کن زآن شرق این درگاه را
سیلها ریزد ز کهها بر تراب
با منجم روز و شب حربی است او
که چرا جز من نجوم بیهدی
قبله کردی از لئیمی و عمی
ناخوشت آید مقال آن امین
در نبی که لا احب الافلین
از قزح در پیش مه بستی کمر
زان همی رنجی ز وانشق القمر
منکری این را که شمس کورت
شمس پیش توست اعلی مرتبت
از ستاره دیده تصریف هوا
ناخوشت آید اذالنجم هوی
خود موثرتر نباشد مه ز نان
ای بسا نان که ببرد عرق جان
اعلی مرتبت عالیترین مرتبه
تصریف هوا تغییر اوضاع جوی
خود موثرتر نباشد زهره ز آب
مهر آن در جان توست و پند دوست
میزند بر گوش تو بیرون پوست
پند ما در تو نگیرد ای فلان
پند تو در ما نگیرد هم بدان
که مقالید السموات آن اوست
لیک بیفرمان حق ندهد اثر
این ستاره بیجهت تاثیر او
میزند بر گوشهای وحیجو
تا ندراند شما را گرگ مات
پنبه آن گوش سر گوش سر است
تا نگردد این کر آن باطن کر است
Privacy Policy