Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #598
برنامه صوتی شماره ۵۹۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 360 votes | 11094 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه صوتی شماره ۵۹۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۷ مارچ ۲۰۱۶ ـ ۱۸ اسفند



PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت



PDF ،تمامی اشعار این برنامه

All Poems, PDF Format



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 2188, Divan e Shams


در این رقص و در این های و در این هو

میان ماست گردان میر مه رو

اگر چه روی می‌دزدد ز مردم

کجا پنهان شود آن روی نیکو؟!

چو چشمت بست آن جادوی استاد

درآ در آب جو و آب می‌جو

تو گویی:« کو و کو؟» او نیز سر را

به هر سو می‌کند یعنی که کو کو؟

ز کوی عشق می‌آید ندایی

رها کن کو و کو، دررو در این کو

برو دامان خاقان گیر محکم

چو او باشد چه اندیشی ز باجو(۱)؟

برو پهلوی قصرش خانه‌ای گیر

که تا ایمن شوی از درد پهلو

گریزان درد و دارو در پی تو

زهی لطف و زهی احسان و دارو

سیه کاری و تلخی را رها کن

بر ما زو بیا غلطان چو مازو(۲)

از او یابد طرب هم مست و هم می

از او گیرد نمک هم رو و هم خو

از او اندیش و گفتن را رها کن

لطیف اندیش(۳) باشد مرد کم گو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 4, Line #1773


بوی سِرِّ بد بیاید از دَمت

وز سر و رو تابد ای لافی(۴) غمت

بوشناسانند حاذق، در مَصاف(۵)

تو به جَلدی(۶)، های هو کم کن گِزاف

تو ملاف از مشک، کان بوی پیاز

از دم تو می‌کند، مکشوف، راز

گُل‌شکر(۷) خوردم همی‌گویی و، بوی

می‌زند از سیر، که یافه(۸) مگوی

هست دل مانندهٔ خانهٔ کلان

خانهٔ دل را نهان همسایگان

از شکاف روزن و دیوارها

مطلع گردند بر اسرار ما

از شکافی که ندارد هیچ وهم

صاحب خانه و، ندارد هیچ سهم(۹)

از نُبی(۱۰) بر خوان که دیو و قوم او

می‌برند از حال اِنسی خُفیه(۱۱) بو*

از رهی که اِنس از آن آگاه نیست

زانک زین محسوس و زین اَشباه(۱۲) نیست

در میان ناقدان زَرقی(۱۳) مَتَن(۱۴)

با مِحَک ای قلب دون، لافی مزن

مر مِحَک را ره بود در نقد و قلب

که خدایش کرد امیر جسم و قلب


* قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۷

Quran, Sooreh Araaf (#7), Line #27


يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ 

مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا ۗ 

إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ ۗ

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ.


ترجمه فارسی

Farsi Translation


ای فرزندان آدم! مبادا شیطان شما را بفریبد، چنانکه 

پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و جامه ایشان 

را از تن شان برکَند تا شرمگاهشان را به آنان بنمایاند، 

زیرا او و لشکرش از جایی که آنان را نمی بینید شما را می بینند.

ما شیاطین را سرپرستان کسانی قرار داده ایم که ایمان نمی آورند.


ترجمه انگلیسی

English Translation


O Children of Adam! Let not Satan seduce you

in the same manner as He got your parents out of 

the Garden, stripping them of their raiment, to expose

 their shame: for he and his tribe watch you from a 

position where ye cannot see them: We made 

the evil ones friends (only) to those without faith.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 331, Divan e Shams


زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست

دیوانه شدم، بر سر دیوانه قلم نیست

از دور ببینی تو مرا شخص رونده

آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست

پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست

اما نه چنین جان که بجز غصه و غم نیست

من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو

زیرا که در این خشک بجز ظلم و ستم نیست

این جوی کند غرقه ولیکن نکُشد مرد

کو آب حیاتست و بجز لطف و کرم نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line #1763


اجتماع اجزای خر عُزَیر علیه السلام بعد از پوسیدن باذن الله و درهم مرکب شدن پیش چشم عُزَیر علیه السلام


هین عُزَیرا در نگر اندر خَرَت

که بپوسیدست و، ریزیده برت

پیش تو گرد آوریم اجزاش را

آن سر و دم و، دو گوش و، پاش را

دست نی و جزو برهم می‌نهد

پاره‌ها را اجتماعی می‌دهد

در نگر در صنعت پاره‌زنی(۱۵)

کو همی‌دوزد کهن بی سوزنی

ریسمان و سوزنی نه وقت خَرْز(۱۶)

آنچنان دوزد که پیدا نیست دَرز

چشم بگشا، حشر را پیدا ببین

تا نماند شُبهه‌ات در یوم دین

تا ببینی جامعی‌ام را تمام

تا نلرزی وقت مردن ز اِهتِمام(۱۷)

همچنانک وقت خفتن آمنی

از فَوات جمله حسهای تنی

بر حواس خود نلرزی وقت خواب

گرچه می‌گردد پریشان و خراب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line #1610


در بیان آنک تن روح را چون لباسی است و این دست آستین دست روحست و این پای موزهٔ پای روحست


تا بدانی که تن آمد چون لباس

رو بجو لابِس(۱۸)، لباسی را مَلیس(۱۹)

روح را توحید الله خوشترست

غیر ظاهر، دست و پایی دیگرست

دست و پا در خواب بینی و اِئتِلاف(۲۰)

آن حقیقت دان مدانش از گزاف

آن توی که بی بدن داری بدن

پس مترس از جسم و جان بیرون شدن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۰


تفسیر کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ

[…من گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم…]


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 2296, Divan e Shams


که کَنْزاً کُنْتُ مَخْفیاً فَاَحْبَبْتُ باَنْ اُعْرَف

برای جان مشتاقان به رغم نفس طنازه(۲۱)


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 4, Line #3029


کُنْتُ کَنْزاً کُنْتُ مَخْفیاً شنو

جوهر خود گم مکن اظهار شو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 4, Line #2540


خانه بر کن کز عقیق این یمن

صد هزاران خانه شاید ساختن

گنج زیر خانه است و چاره نیست

از خرابی خانه مندیش و مایست

که هزاران خانه از یک نقد گنج

توان عمارت کرد بی‌تکلیف و رنج

عاقبت این خانه خود ویران شود

گنج از زیرش یقین عریان شود

لیک آن تو نباشد زانکه روح

مزد ویران کردَنَستَش آن فُتوح(۲۲)

چون نکرد آن کار مزدش هست، لا

لَیسَ لِلاِنسانِ اِلاّ ما سَعی'**

دست خایی(۲۳) بعد از آن تو کای دریغ

این چنین ماهی بد اندر زیر میغ(۲۴)

من نکردم آنچه گفتند از بهی

گنج رفت و خانه و دستم تهی

خانهٔ اجرت گرفتی و کِری(۲۵)

نیست ملک تو به بَیعی(۲۶) یا شِری(۲۷)

این کِری را مدت او تا اجل

تا درین مدت کنی در وی عمل

پاره ‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان

هست این دکان کِرایی زود باش

تیشه بستان و تکش(۲۸) را می‌تراش

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره ‌دوزی وا رهی

پاره‌ دوزی چیست؟ خورد آب و نان

می‌زنی این پاره بر دَلق(۲۹) گران

هر زمان می‌درّد این دلق تنت

پاره بر وی می‌زنی زین خوردنت

ای ز نسل پادشاه کامیار

با خود آ، زین پاره‌ دوزی ننگ دار

پاره‌ای بر کن ازین قعر دکان

تا برآرد سر به پیش تو دو کان

پیش از آن کین مهلت خانهٔ کِری

آخر آید تو نخورده زو بری

پس تو را بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کند از روی کان

تو ز حسرت گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آن من بود این دکان

کور بودم بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بود ما را برد باد

تا ابد یا حسرَتا شد لِلْعِباد***


** قرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیه ۳۹

Quran, Sooreh Najm (#53), Line #39


وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.


ترجمه فارسی

Farsi Translation


و اینکه برای آدمی نیست جز آنچه می کوشد.


ترجمه انگلیسی

English Translation


That man can have nothing but what he strives for;


*** قرآن کریم، سوره یس (۳۶)، آیه ۳۰

Quran, Sooreh Yasin (#36), Line #30


يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.


ترجمه فارسی

Farsi Translation


ای دریغ بر این بندگان! که هیچ فرستاده ای به سراغشان نمی آمد جز آنکه مسخره اش می کردند.


ترجمه انگلیسی

English Translation


Ah! Alas for (My) Servants! There comes not a

 messenger to them but they mock him!



(۱) باجو: کدخدا، بایجو از حکمرانان مغول بود که مدتی در حوالی قونیه حکومت داشت.

(۲) مازو:‌ تیله، گلولۀ کوچک و توپُر سنگی یا بلوری که کودکان با آن بازی میکنند.

* مازو: میوه درخت مازو که شبیه گردو و گرد است.

(۳) لطیف اندیش: نازک اندیش، خوش فکر

(۴) لافی: لاف زن، لافنده.

(۵) مَصاف: جای صف بستن، میدان جنگ، جمع: مِصَفّ

(۶جَلدی:‌ چالاکی، زرنگی، صلابت

(۷گُلشکر: معجونی از برگ گل سرخ و شکر و یا قند و عسل که به آن گُلقَند هم می گویند.

(۸یافه: یاوه، حرف بیهوده

(۹) سهمترس، بیم

(۱۰) نُبیقرآن

(۱۱) خُفیهپنهانی

(۱۲اَشباه: جمع شَبَه به معنی نظیر و مانند

(۱۳زَرق: حیله و نیرنگ

(۱۴مَتَننتاب. زَرق تنیدن یعنی حیله ساختن

(۱۵پارهزنی: پینه دوزی، وصله زنی

(۱۶خَرْز: دوخت و درز گرفتن

(۱۷اِهتِمام: همت گماشتن بر امری، کوشش کردن در کاری

(۱۸) لابِسپوشنده لباس

(۱۹مَلیس: فعل امر از لیسیدن به معنی بوسیدن و شیفته شدن.

(۲۰اِئتِلاف: به هم پیوستن، پیوستگی

(۲۱نفس طنازه: نفس عشوه گر، من ذهنی عشوه گر و فریبکار

(۲۲فُتوح: برکات، گشایش، جمع فَتح

(۲۳) خاییدنجویدن

(۲۴) میغابر

(۲۵کِری: کِراء، به معنی کرایه

(۲۶) بَیعفروختن

(۲۷) شِریخریدن

(۲۸تَک: ته، قعر، عمق

(۲۹دَلق: لباسی که دراویش و صوفیان می پوشیدند

Back

Privacy Policy