برنامه شماره ۵۹۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۱۴ مارچ ۲۰۱۶ ـ ۲۵ اسفند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) #1489, Divan e Shams
ساقی ز پی عشق روان است روانم
لیکن ز ملولی تو کند است زبانم
می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت
ای دوست، بمشکن به جفاهات کمانم
چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم
در خرگهت ای دوست، درآر و بنشانم
هین آن لب ساغر بنه اندر لب خشکم
وانگه بشنو سحر محقق ز دهانم
بشنو خبر بابل و افسانه وایل(۱)
زیرا ز ره فکرت سَیّاح(۲) جهانم
معذور همیدار اگر شور ز حد شد
چون می ندهد عشق یکی لحظه امانم
آن دم که ملولی، ز ملولیت ملولم
چون دست بشویی ز من، انگشت گزانم
آن شب که دهی نور چو مه، تا به سحرگاه
من در پی ماه تو، چو سیاره دوانم
وان روز که سر برزنی از شرق، چو خورشید
ماننده خورشید، سراسر همه جانم
وان روز که چون جان شوی از چشم نهانی
من همچو دل مرغ ز اندیشه طپانم(۳)
در روزن من نور تو روزی که بتابد
در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
ای ناطقه خاموش و چو اندیشه نهان رو
تا بازنیابد سبب اندیش نشانم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 4, Line # 1860
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَهش(۴) دُر گردد و او یَم(۵) شود
زان جِرایِ خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجْریگاه(۶) شد
زان جِرایِ روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزار(۷) رضا آشفته است
همچنان کآن شخص از نقصانِ کِشت
رُقعه(۸) سوی صاحب خِرمَن نبشت
رُقعهاش بردند پیش میر داد
خواند او رُقعه جوابی وا نداد
گفت: او را نیست الا درد لوت(۹)
پس جواب احمق اولی تر سکوت
نیستش درد فراق و وصل هیچ
بند فرعست او نجوید اصل هیچ
احمقست و مردهٔ ما و منی
کز غم فرعش فراغ اصل نی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 1, Line # 3350
گفت حقشان: گر شما روشن گرید
در سیهکاران(۱۰) مُغْفَل(۱۱) منگرید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 1, Line # 3353
عصمتی که مر شما را در تن است
آن ز عکس عصمت و حفظ من است
آن ز من بینید، نه از خود، هین و هین
تا نَچَربد(۱۲) بر شما دیو لَعین
جَزَع(۱۳) ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 1772
بود شیخی، رهنمایی، پیش از این
آسمانی شمع، بر روی زمین
چون پیمبر درمیان امتان
در گشای روضهٔ(۱۴) دارُالجِنان(۱۵)
گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش(۱۶)
چون نبی باشد میان قوم خویش*۱
یک صباحی گفتش اهل بیت او
سختدل چونی؟ بگو ای نیکخو
ما ز مرگ و هجر فرزندان تو
نوحه میداریم با پشت دوتو(۱۷)
تو نمیگریی، نمیزاری چرا؟
یا که رحمت نیست اندر دل تو را؟
چون تو را رحمی نباشد در درون
پس چه امیدستمان از تو کنون؟
ما به امید توییم ای پیشوا
که بنگذاری تو ما را در فنا
چون بیارایند روز حشر، تخت
خود شفیع ما تویی آن روز سخت*۲
در چنان روز و شب بیزینهار(۱۸)
ما به اکرام توییم امیدوار
دست ما و، دامن توست آن زمان
که نماند هیچ مجرم را امان
گفت پیغمبر که روز رستخیز
کی گذارم مجرمان را اشکریز؟*۳
من شفیع عاصیان(۱۹) باشم به جان
تا رهانمشان ز اشکنجهٔ گران
عاصیان و اهل کَبایر(۲۰) را به جهد
وارهانم از عِتاب(۲۱) نقض عهد
صالحان امتم خود فارغاند
از شفاعتهای من روز گزند(۲۲)
بلکه ایشان را شفاعتها بود
گفتشان چون حکم نافذ میرود
هیچ وازِر(۲۳) وزْر(۲۴) غیری بر نداشت
من نیم وازر خدایم بر فراشت*۴
آنک بی وزرست، شیخ است ای جوان
در قبول حق چو اندر کف کمان
شیخ که بود؟ پیر یعنی مو سپید
معنی این مو بدان ای بی امید
هست آن موی سیه هستی او
تا ز هستیاش نماند تای مو
چونک هستیاش نماند، پیر اوست
گر سیهمو باشد او، یا خود دو موست(۲۵)
هست آن موی سیه، وصف بشر
نیست آن مو، موی ریش و، موی سر
عیسی اندر مهد بر دارد نفیر
که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر*۵
گر رهید از بعض اوصاف بشر
شیخ نبود کَهْلْ(۲۶) باشد ای پسر
چون یکی موی سیه کان وصف ماست
نیست بر وی، شیخ و مقبول خداست
چون بود مویش سپید، ار با خودست
او نه پیرست و، نه خاص ایزدست
ور سر مویی ز وصفش باقی است
او نه از عرش است، او آفاقی است
*۱ حدیث نبوی
شیخ (انسان کامل) در میان مردم خود، همچون پیامبر است.
*۲ قرآن کریم، سوره مدثر (۷۴)، آیه ۹
Quran, Sooreh Moddaser (#74), Line #9
فَذَٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ
ترجمه فارسی
Farsi Translation
آن روز ، روزی است دشوار
ترجمه انگلیسی
English Translation
That will be- that Day- a Day of Distress
*۳ حدیث
شَفاعَتی لِاَهْلَ الْكَبائرِ مِنْ اُمَّتي
شفاعت من ویژه انجام دهندگان گناهان کبیره از امتم است.
*۴ قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۶۴
Quran, Sooreh Anaam (#6), Line # 164
قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا ۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ
... و هیچ کس (از طاعت و معصیت) نیندوخت مگر آنکه نتیجه آن عمل بدو بازگردد. و هیچ گنه کاری بار گناه دیگری را بر دوش نکشد. سپس بازگشت شما به سوی پروردگارتان است و شما را بدان چه در آن اختلاف داشته اید خبر دهد.
*۵ قرآن کریم، سوره مریم (۱۹)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Maryam (#19), Line # 30
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا
گفت: منم بنده خدا که به من کتاب داده است و مرا پیامبر گردانیده است.
He said: "I am indeed a servant of Allah:
He hath given me revelation and made me a prophet
عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر مرگ فرزندان خود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 1799
شیخ گفت او را مپندار ای رفیق
که ندارم رحم و مهر و دل شفیق(۲۷)
بر همه کفار ما را رحمت است
گرچه جان جمله کافر نعمت است
بر سگانم رحمت و بخشایش است
که چرا از سنگ هاشان مالش است؟
آن سگی که میگزد، گویم دعا
که ازین خو وارهانش ای خدا
این سگان را هم در آن اندیشه دار
که نباشند از خلایق سنگسار
زان بیاورد اولیا را بر زمین
تا کندشان رحمةً لِلْعالَمین*۶
خلق را خواند سوی درگاه خاص
حق را خواند که وافر کن خلاص
جهد بنماید ازین سو بهر پند
چون نشد گوید: خدایا در مبند
رحمت جزوی بود مر عام(۲۸) را
رحمت کلی بود هُمّام(۲۹) را
رحمت جزوش، قرین گشته به کل
رحمت دریا بود، هادی سُبُل
رحمت جزوی، به کل پیوسته شو
رحمت کل را تو هادی بین و رو
تا که جزوست او نداند، راه بحر
هر غدیری را کند ز اَشباهِ بحر
چون نداند راه یم، کی ره برد؟
سوی دریا خلق را چون آورد؟
متصل گردد به بحر، آنگاه او
ره برد تا بحر همچون سیل و جو
ور کند دعوت، به تقلیدی بود
نه از عِیان و وحی(۳۰) تاییدی بود
گفت: پس چون رحم داری بر همه
همچو چوپانی به گرد این رمه
چون نداری نوحه بر فرزند خویش؟
چونک فَصّادِ(۳۱) اَجَلشان زد به نیش
چون گواه رحم، اشک دیدههاست
دیدهٔ تو بی نم و گریه چراست؟
رو به زن کرد و بگفتش: ای عجوز
خود نباشد فصل دَی(۳۲) همچون تَموز(۳۳)
جمله گر مُردند ایشان گر حَیاند
غایب و پنهان ز چشم دل کیاند؟
من چو بینم شان معین پیش خویش
از چه رو، رو را کنم همچون تو ریش؟
گرچه بیروناند از دور زمان
با مناند و گرد من بازیکنان
گریه از هِجران بود یا از فراق
با عزیزانم وصالست و عِناق(۳۴)
خلق اندر خواب میبینندشان
من به بیداری همیبینم عیان
زین جهان خود را دمی پنهان کنم
برگ حس را از درخت افشان کنم
حس اسیر عقل باشد ای فلان
عقل اسیر روح باشد هم بدان
دست بستهٔ عقل را جان باز کرد
کارهای بسته را هم ساز کرد
حس ها و اندیشه بر آب صفا
همچو خس بگرفته روی آب را
دست عقل آن خس به یکسو میبرد
آب پیدا میشود پیش خرد
خس بس اَنْبُه(۳۵) بود بر جو چون حباب
خس چو یکسو رفت، پیدا گشت آب
چونک دست عقل نگشاید خدا
خس فزاید از هوا بر آب ما
آب را هر دم کند پوشیده او
آن هوا خندان و، گریان عقل تو
چونکه تقوی بست دو دست هوا
حق گشاید هر دو دست عقل را
پس حواس چیره محکوم تو شد
چون خرد سالار و مخدوم تو شد
حس را بیخواب، خواب اندر کند
تا که غیبی ها ز جان سر بر زند
هم به بیداری ببیند خواب ها
هم ز گردون بر گشاید باب ها
*۶ قرآن کریم، سوره انبياء (۲۱)، آیه ١٠٧
Quran, Sooreh Anbia (#21), Line # 107
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.
نفرستاديم تو را مگر رحمتی برای جهانیان.
We sent thee not, but as a Mercy for all creatures.
(۱) وایل: اسم قبیله و نام رئیس قبیله، در اینجا منظور قبیله یا نوع انسان است.
جدّ دو قبیله رقیب عرب، بکر و تَغلِب در جنگ معروف بِسوس،
قریه ای است در سه فرسخی سیستان(دهخدا)
(۲) سَیّاح: کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند، جهانگرد
(۳) طپان: طپنده ، در حال طپیدن
(۴) شَبَه: نوعی سنگ سیاه و براق که در جواهرسازی بکار می رود. به آن شَبَق هم می گویند.
(۵) یَم: دریا
(۶) اِجْریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۷) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن روید.
(۸) رُقعه: نامه. جمع: رِقاع
(۹) لوت: خوراک، طعام
(۱۰) سیهکار: گنهکار، تباهکار، ستمگر
(۱۱) مُغْفَل: آنکه دچار غفلت باشد.
(۱۲) چَربیدن: غلبه کردن
(۱۳) جَزَع: اظهار حزن و دلتنگی، بیتابی، ناله و زاری
(۱۴) روضه: باغ و سبزه زار، بهشت. جمع: ریاض
(۱۵) دارُالجِنان: خانه بوستان ها، جایی که باغ و بوستان فراوان باشد.
(۱۶) رفته پیش: راه رفته، راه طی نموده، شیخ رفته پیش راهنمایی است که
خود مراحل سلوک را درنوردیده باشد، به عبارتی شیخ و مرشد کمال یافته.
(۱۷) پشت دوتو: پشت خمیده
(۱۸) زینهار: زنهار، امان، پناهگاه، عهد و پیمان
(۱۹) عاصیان: گناهکاران، جمع عاصی
(۲۰) اهل کَبایر: کسانی که مرتکب گناهان کبیره می شوند.
( کبایر: جمع کبیره به معنی گناه بزرگ )
(۲۱) عِتاب: ملامت کردن، سرزنش، خشم گرفتن
(۲۲) روز گزند: روزی که بدکاران بواسطه اعمال ناشایست خود زیانکار
می شوند. اشاره به یَوم الدین و روز جزا
(۲۳) وازِر: گناهکار
(۲۴) وزْر: گناه و گناه کردن
(۲۵) دو مو: موی مخلوط سیاه و سفید، موی جوگندمی
(۲۶) کَهْلْ: مردی که سنش بین سی تا پنجاه سالگی باشد، کهولت
(۲۷) شفیق: مهربان، دلسوز
(۲۸) عام: منظور عامه مردم است
(۲۹) هُمّام: پادشاه بلند همت و جوانمرد
(۳۰) وحی: آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود
(۳۱) فَصّاد: رگ زن
(۳۲) دَی: ماه دهم از سال شمسی، رب النوع جمادات و یخ و برف، در اینجا منظور زمستان است
(۳۳) تَموز: ماه اول تابستان، در اینجا منظور تابستان است
(۳۴) عِناق: دست در گردن یکدیگر کردن
(۳۵) اَنْبُه: مخفف انبوه
Privacy Policy