برنامه صوتی شماره ۵۹۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۱۵ فوریه ۲۰۱۶ ـ ۲۷ بهمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin Poems (Qazal) #1492, Divan e Shams
بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم
وز غربت اجسام به الله رسیدیم
با اسب بدان شاه کسی چون نرسیدست
ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم
چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم
وز ابر گذشتیم و بدان ماه رسیدیم
ای طبل زنان، نوبت ما گشت، بکوبید
وی ترک، برون آ، که به خرگاه رسیدیم
یک چند چو یوسف به بن چاه نشستیم
زان سر رَسَن(۱) آمد، به سر چاه رسیدیم
ما چند صنم(۲) پیش محمد بشکستیم
تا در صنم دلبر دلخواه رسیدیم
نزدیکتر آیید که از دور رسیدیم
و احوال بپرسید که از راه رسیدیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin Poems (Qazal) #945, Divan e Shams
ندا رسید به جانها که چند میپایید
به سوی خانه اصلی خویش بازآیید
ز آب و گل چو چنین کنده ایست بر پاتان
بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید
سفر کنید از این غربت و به خانه روید
از این فراق ملولیم عزم فرمایید
به دوغ گنده و آب چه و بیابانها
حیات خویش به بیهوده چند فرسایید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 2895
شُکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شُکرباره(۳) کی سوی نعمت رود
شکر جانِ نعمت و نعمت چو پوست
ز آنک شکر آرد ترا تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتِباه(۴)
صید نعمت کن بدامِ شکر شاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 6, Line # 4622
تا به دریا سَیْرِ اسب و زین بُوَد
بعد ازینَت مرکب چوبین بُوَد
مرکب چوبین به خشکی اَبْتَرست
خاص آن دریاییان را رَهْبرست
این خَموشی مرکب چوبین بُوَد
بَحْریان را خامُشی تلقین بُوَد
هر خَموشی که مَلولت میکند
نعرههای «عشق آن سو» میزند
تو همیگویی: «عجب خامش چراست؟»
او همیگوید: عجب گوشش کجاست؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 1, Line # 1730
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 6, Line # 4627
من ز نعره کر شدم او بیخبر
تیزگوشان زین سَمَر(۵) هستند کر
آن یکی در خواب نعره میزند
صد هزاران بحث و تلقین میکند
این نشسته پهلوی او بیخبر
خفته خود آنست و کر زان شور و شر
وان کسی کِشْ مرکب چوبین شکست
غرقه شد در آب، او خود ماهی است
نه خموش است و نه گویا، نادری ست
حال او را در عبارت نام نیست
نیست زین دو، هر دو هست آن، بُوالعَجَب(۶)
شرح این گفتن برون است از ادب
این مثال آمد رکیک(۷) و بیورود
لیک در محسوس از این بهتر نبود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 756
گفت حق: گر فاسقی(۸) و اهل صَنَم
چون مرا خوانی، اجابتها کنم
تو دعا را سخت گیر و میشُخول(۹)
عاقبت برهاندت از دست غُول
اقبال لاهوری، پیام مشرق، میلاد آدم
Eghbal Lahoori, Poems, Payam e Mashregh, Milad e Adam
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۲
مثل زدن در رمیدن کرهٔ اسب از آب خوردن به سبب شُخولیدن(۹) سایِسان(۱۰)
سنایی، قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶
Sanaaee Poems (Qasideh) # 46
در مذمت(۱۱) دشمنان و جاهلان
آن کرهای به مادر خود گفت چونکه ما
آبی همی خوریم، صفیری(۱۲) همی زنند
مادر به کره گفت: برو بیهده مگوی
تو کار خویش کن که همه ریش میکَنَند(۱۳)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 4291
نه بگیرم گفت و پند آن حکیم
در نگردانم به هر طعنی(۱۴) سقیم(۱۵)
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 4292
آنکه فرموده ست او اندر خطاب
کره و مادر همیخوردند آب
میشُخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا، هین، آب خَور
آن شخولیدن به کره میرسید
سر همی بر داشت و از خور میرمید
مادرش پرسید کای کره چرا
میرمی هر ساعتی زین استقا(۱۶)؟
گفت کره: میشخولند این گروه
ز اتفاق بانگشان دارم شکوه(۱۷)
پس دلم میلرزد از جا میرود
ز اتفاق نعره خوفم میرسد
گفت مادر: تا جهان بوده ست از این
کار افزایان، بدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریش خود بر میکنند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 1, Line # 2365
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنیهاشم شگفت
گفت احمد مر ورا که: راستی
راست گفتی، گرچه کار افزاستی(۱۸)
دید صدیقش بگفت: ای آفتاب
نَی ز شرقی، نَی ز غربی، خوش بتاب
گفت احمد: راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نه چیز(۱۹)
حاضران گفتند: ای شه، هر دو را
راستگو گفتی دو ضدگو را چرا؟
گفت: من آیینهام مَصقُول(۲۰) دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 4300
وقت تنگ و میرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
شهره کاریزی(۲۱) ست پُر آب حیات
آب کش تا بردَمَد از تو نبات
آب خِضر(۲۲) از جوی نطق اولیا
میخوریم ای تشنهٔ غافل، بیا
گر نبینی آب کورانه به فن
سوی جو آور سبو در جوی زن
چون شنیدی کاندرین جو آب هست
کور را تقلید باید کار بست
جو فرو بر مشک آباندیش را
تا گران بینی تو مشک خویش را
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Robaee) # 439, Divan e Shams
هر درویشی که در شکست خویش است
تا ظن نبری که او خیال اندیش است
آنجا که سراپردهٔ آنخوش کیش است
از کون و مکان و کل عالم پیش است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 2912, Divan e Shams
مرغ مرگ اندیش را غم میدهی
بلبلان را مست و گویا میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 5, Line # 555
زخم ناخن بر چنان رخ کافریست
که رخ مه در فراق او گریست
یا نمیبینی تو روی خویش را
ترک کن خوی لجاج اندیش را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin Poems (Qazal) #1208, Divan e Shams
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 4306
چون گران دیدی شوی تو مُستَدِل(۲۳)
رَست از تقلید خشک آنگاه دل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 6, Line # 3342
چشم داری تو به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهی(۲۴) بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 4307
گر نبیند کور آب جو عیان
لیک داند چون سبو بیند گران
که ز جو اندر سبو آبی برفت
کین سبک بود و گران شد ز آب و زفت
زانکه هر بادی مرا در میربود
باد مینربایدم ثِقلم فزود
مر سفیهان را رباید هر هوا
زانکه نبودشان گرانیِّ قُوا
کشتئی بیلنگر آمد مرد شَر
که ز باد کژ نیابد او حذر
لنگر عقل ست عاقل را امان
لنگری دریُوزه کن(۲۵) از عاقلان
او مددهای خرد چون در ربود
از خزینه درِّ آن دریای جود
زین چنین امداد دل پر فن شود
بجهد از دل چشم هم روشن شود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 1, Line # 334
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 3, Line # 4315
زانکه نور از دل بر این دیده نشست
تا چو دل شد، دیدهٔ تو عاطِل(۲۶) است
دل چو بر انوار عقلی نیز زد
زان نصیبی هم به دو دیده دهد
پس بدان کاب مبارک ز آسمان
وحی دلها باشد و صدق بیان *
ما چو آن کرّه هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعِن(۲۷) ننگریم
پیرو پیغمبرانی ره سپر
طعنهٔ خلقان همه بادی شمر **
آن خداوندان که ره طی کردهاند
گوش فا(۲۸) بانگ سگان کی کردهاند؟
* قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه های ۹ تا ۱۱
Quran, Sooreh Ghaaf (#50), Line 9-11
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ (٩)
وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ (١٠)
رِزْقًا لِلْعِبَادِ ۖ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا ۚ كَذَٰلِكَ الْخُرُوجُ (١١)
ترجمه فارسی
Farsi Translation
و از آسمان آبی پر برکت فرو فرستادیم و بوسیله آن باغها و دانه های دروکردنی رویاندیم. (۹)
و خرمابنانی بلند بالا که میوه هایی متراکم و برهم نشانده دارد. (۱۰)
تا روزی بندگان باشد و بدان [آب] زمین مرده را زنده کردیم. خروج [از قبرها] نيز چنين است. (۱۱)
** قرآن کریم، سوره مائده (۵)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Maaedeh (#5), Line 54
... يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّه وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ...
«... پیکار کنند در راه خدا و نهراسند از ملامت ملامتگران ...»
(۱) رَسَن: ریسمان
(۲) صنم: بت
(۳) شُکرباره: کسی که بسیار شکر می کند و عاشق شکر است.
(۴) انتِباه: بیداری، آگاهی
(۵) سَمَر: حکایتی که در شب نقل می کنند، قصه های شبانه
(۶) بُوالعَجَب: هر چیز عجیبوغریب
(۷) رکیک: زشت
(۸) فاسق: گناهکار
(۹) شُخولیدن: نالیدن، فریاد زدن
(۱۰) سایِسان: ستوربانان، مربیان و نگهبانان اسب، جمع سایِس
(۱۱) مذمت: بدگویی، نکوهش
(۱۲) صفیر: سوت زدن، سوت کشیدن
(۱۳) ریش کَندن: تشویش بی فایده کردن
(۱۴) طعن: سرزنش، ایرادگیری
(۱۵) سقیم: بیمار، بیمارگونه
(۱۶) استقا: نوشیدن آب
(۱۷) شکوه: ترس
(۱۸) کار افزا: مایه دردسر
(۱۹) نه چیز: شکل دیگر از کلمه ناچیز به معنی بی ارزش و اهمیت
(۲۰) مَصقُول: صیقل یافته
(۲۱) کاریز: قنات، آب رو، مجرای آب در زیر زمین، در اینجا منظور
چشمه و جویبار است.
(۲۲) آب خِضر: همان آب حیات است
(۲۳) مُستَدِل: دلیل جوینده، طلب برهان کننده
(۲۴) سفیه: نادان، بی خرد
(۲۵) دریُوزه کردن: گدایی کردن
(۲۶) عاطِل: بی بهره، بی اثر
(۲۷) طاعِن: طعنه زننده، سرزنش کننده
(۲۸) فا: پیشوندی که قبل از فعل می آید و در اینجا به معنی به است.
Privacy Policy