Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1010
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۰ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 376 votes | 4839 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۱۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #194, Divan e Shams


خواهم گرفتن اکنون، آن مایهٔ صُوَر(۱) را

دامی نهاده‌ام خوش، آن قبلهٔ نظر را


دیوار، گوش دارد، آهسته‌تر سخن گو

ای عقل، بام بَر رو، ای دل، بگیر در را


اَعدا(۲) که در کمین‌اند، در غُصّهٔ همین‌اند

چون بشنوند چیزی، گویند همدگر را


گر ذرّه‌ها نهان‌اند، خصمان و دشمنان‌اند

در قعرِ چَه سخن گو، خلوت گُزین سَحَر را


ای جان، چه جایِ دشمن؟ روزی خیالِ دشمن

در خانهٔ دلم شد از بهرِ رهگذر را


رمزی شنید زین سِرّ، زو(۳) پیشِ دشمنان شد

می‌خواند یک به یک را، می‌گفت خشک و تر(۴) را


ز آن روز ما و یاران، در راه، عهد کردیم:

«پنهان کُنیم سِرّ را، پیش افکنیم سَر را»


ما نیز مردمان‌ایم، نی کم ز سنگِ کان‌ایم

بی زخم‌هایِ میتین(۵) پیدا نکرد زر را


دریایِ کیسه بسته(۶)، تلخ و تُرُش نِشسته

یعنی: «خبر ندارم، کی دیده‌ام گهر را؟»


(۱) صُوَر: جمعِ صورت، نقش‌ها

(۲)‌ اَعدا: جمعِ عَدُوّ، دشمنان

(۳) زو: زود

(۴) خشک و تر: مجازاً همه چیز

(۵) میتین: کلنگ، تبر، تیشه و میله‌ای که با آن سنگ می‌تراشند.

(۶) کیسه بسته: کسی که دارایی خود را نشان نمی‌دهد.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #194, Divan e Shams


خواهم گرفتن اکنون، آن مایهٔ صُوَر را

دامی نهاده‌ام خوش، آن قبلهٔ نظر را


دیوار، گوش دارد، آهسته‌تر سخن گو

ای عقل، بام بَر رو، ای دل، بگیر در را


اَعدا که در کمین‌اند، در غُصّهٔ همین‌اند

چون بشنوند چیزی، گویند همدگر را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378


من که خَرّوبم(۷)، خرابِ منزلم

هادمِ(۸) بنیادِ این آب و گِلم


(۷) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۸) هادم: ویران‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868


احمق‌ست و مردهٔ ما و مَنی

کز غمِ فرعش، فَراغ اصل، نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد

 

پس نبیند جمله را با طِمّ(۹) و رِمّ(۱۰-۱۱)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


(۹) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۰) رِمّ: زمین و خاک

(۱۱) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۱۲)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۱۲) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


 چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست

 

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس

 

آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۱۳)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۱۳) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۴)

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر


(۱۴) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2499

 

خوابِ تو بیداری است، ای بُوبَطَر(۱۵)

که به بیداری عیانستش اثر

 

درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۶) و فن

کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن

 

بهرِ این آوردمان یزدان بُرون

ماٰ خَلَقْتُ‎الْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون

 

حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: 

(جنیان و) آدمیان را نیآفریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56


«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»


«جن و انس را جز براى پرستش خود نيآفريده‌ام.»


سامری را آن هُنر چه سود کرد؟

کآن فن از بابُ‎اللَّهَش(۱۷) مردود کرد

 

چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین

که فرو بردش به قعرِ خود زمین

 

بُوالْحِکَم(۱۸) آخِر چه بربست از هنر؟

سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۱۹)


خود هنر آن دان که دید آتش عِیان

نه کَپِ(۲۰) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان(۲۱)

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، 

نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.


ای دلیلت گَنْده‌تر پیشِ لبیب(۲۲)

در حقیقت از دلیلِ آن طبیب

 

چون دلیلت نیست جز این، ای پسر

گوه می‌خور، در کُمیزی(۲۳) می‌نگر


ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا

در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ


ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که 

عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.

 

غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۲۴) و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار


(۱۵) بُوبَطَر: سرمست، مغرور

(۱۶) جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۱۷) بابُ‎الله: درگاهِ الهی

(۱۸) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل

(۱۹) سَقَر: از نام‌های دوزخ

(۲۰) کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۲۱) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

(۲۲) لبیب: خردمند

(۲۳) کُمیز: ادرار

(۲۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۵)


چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار(۲۶)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۶) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743

 

جُمله مرغانِ مُنازع(۲۷)، بازْوار

 بشنوید این طبلِ بازِ(۲۸) شهریار


ز اختلافِ خویش، سویِ اتّحاد

هین زِ هر جانب روان گردید شاد


حَیْثُ ماٰ کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ

نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ‏


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌ است.


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏

 

همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایتِ جهل و عَمیٰ

قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


(۲۷) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۲۸) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏(۲۹)


(۲۹) مَلول‏: افسرده، اندوهگین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۰)


(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۱) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3219


در تگِ(۳۲) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۲) تگ: ته و بُن

(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۴)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۳۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۳۵) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۳۵) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۶) و سَنی(۳۷)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408


چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام

رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی

دام بگذاری، به دامِ او رَوی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست(۳۸)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


(۳۸) پست‌پست: آهسته‌آهسته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌‌ای را کِش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف

 

هین دریچه سویِ یوسف باز کن

وز شکافش فُرجه‌یی(۳۹) آغاز کن

 

عشق‌ورزی، آن دریچه کردن است

کز جمالِ دوست، سینه روشن است

 

(۳۹) فُرجه: تماشا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2968


زآن نیآمد یک عبارت در جهان

که نهان‌ است و نهان‌ است و نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams


ای از تو خاکی تن شده، تَن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شده


زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس می‌آید صُوَر

پس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۴۰) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی ‌عدد بیند


(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232


نیست وقتِ مشورت، هین راه کُن

چون علی تو آه اندر چاه کن


مَحْرمِ آن آه، کمیاب است بس

شب رَوْ و، پنهان‌رَوی کُن(۴۱) چون عَسَس(۴۲)


سوی دریا عزم کُن زین آبگیر

بحر(۴۳) جو و تَرکِ این گِرداب گیر


(۴۱) پنهان‌رَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن

(۴۲) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

(۴۳) بحر: دریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014


چون بخواهم کز سِرَت آهی کنم

چون علی سَر را فرو چاهی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500


چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی؟

این عَجَب که سِر زِ خَود، پنهان کنی!


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های(۴۴) دیوسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۴۵) قلعهٔ آسمان


(۴۴) اِستاره: ستاره

(۴۵) نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده؛ کسی که آتش می‌بارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۶)


عاشق صُنع تواَم در شُکر و صبر(۴۷)

عاشقِ مصنوع، کِی باشم چو گَبر(۴۸)؟


عاشق صُنعِ(۴۹) خدا با فَر بُوَد

عاشقِ مصنوعِ(۵۰) او کافر بُوَد


(۴۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۸) گَبر: کافر

(۴۹) صُنع: آفرینش

(۵۰) مصنوع: آفریده، مخلوق

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کُنجی بی‌دَد(۵۱) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی ‏‌پامُزد(۵۲) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۵۳)


واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی

مُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏


(۵۱) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۲) پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد

(۵۳) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد

او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۵۴) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۵۴) حادث: تازه پدید‌آمده، نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472

 

اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی‌میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴١١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #411


جان، همه روز از لگدکوبِ(۵۵) خیال

وز زیان و سود، وز خوفِ زوال


نی صفا می‌مانَدَش، نی لطف و فَر

نی به سویِ آسمان، راهِ سفر


(۵۵) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1072


در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#51), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #528


گفت: من مُضْطَرَّم(۵۶) و مجروح‌حال

هست مُردار این زمان بر من حلال


هین به دستوری(۵۷) ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۷۳

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #173


«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّـهِ ۖ 

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»


«جز اين نيست كه مردار را و خون را و گوشت خوک را و آنچه را كه به هنگام ذبح 

نام غير خدا بر آن بخوانند، بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه بى‌ميلى 

جويد و از حد نگذراند، گناهى مرتكب نشده است، كه خدا آمرزنده و بخشاينده است.»


گفت: مُفتیِّ(۵۸) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی

 

ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ورخوری، باری ضَمانِ آن بده


مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسَنش(۵۹) سَر بستَد از جذبِ عِنان

 

چون بخورْد آن گندم، اندر فَخ(۶۰) بماند

چند او یاسین والْاَنعام خواند


(۵۶) مُضْطَر: در حال اضطرار، ناچار، درمانده

(۵۷) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۸) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۹) توسَن: اسبِ سرکش

(۶۰) فَخّ: دام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341


آن یکی آمد، زمین را می‌شکافت

ابلهی فریاد کرد و برنتافت


کاین زمین را از چه ویران می‌کنی

می‌شکافی و پریشان می‌کنی؟


گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۶۱)

تو عمارت از خرابی باز دان


(۶۱) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار آن دارد که پیش از تن بُده‌ست

بگذر از اینها که نو حادِث(۶۲) شده‌ست


کارْ عارف راست، کو نه اَحول(۶۳) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است


(۶۲) حادِث: تازه پدیده‌آمده، جدید، نو

(۶۳) اَحْوَل: لوچ، دوبین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۶۴)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۶۵) دِه


(۶۴) بُن: ریشه

(۶۵) اصحاب: یاران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۶)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۶۷) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۶۶) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۷) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۶۸) نو آید دوان


هین مگو کاین ماند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف است، او را دار خَوش


(۶۸) ضَیف: مهمان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنه

هوش و گوشِ خود بِدین پاداش دِه


جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حقْ کُن آشتی


رَنْج را باشد سبب بَد کردنی

بَد ز فعلِ خود شناس، از بخت نی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۶۹) شد


(۶۹) خَرُّوب: گیاهِ خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413


بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان

جُرمِ خود را چون نِهی بر دیگران؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #430


مُتّهم کن نَفْسِ خود را ای فتیٰ

مُتّهم کم کن جزای عدل را


توبه کن، مردانه سَر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1955


هوی هوی باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه برچَفْسیده‌ای(۷۰)؟


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


 «و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۱)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آور‌د

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۷۰) برچَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۷۱) سُفول: پستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1089


عدل چِه‌بْود؟ آب دِه اشجار را

ظلم چِه‌بْود؟ آب دادن خار را


عدل، وضع نعمتی در موضعش

نه به هر بیخی که باشد آب‌کَش(۷۲)


ظلم چِه‌بْود؟ وضع در ناموضعی

که نباشد جز بلا را منبعی


نعمتِ حق را به جان و عقل دِه

نه به طبعِ پُر زَحیرِ(۷۳) پُر گِرِه


(۷۲) آب‌کَش: آب کشنده، جذب کنندهٔ آب

(۷۳) زَحیر: دل پیچه، در اینجا مطلقاً به معنی درد و بیماری است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق(۷۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۷۵) اندرآ


(۷۴) قُنُق: مهمان

(۷۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۷۶) و سِجِل(۷۷)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


(۷۶) ايماء: اشاره كردن

(۷۷) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگْذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایقِ آن هست تأثیر و جزا


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَد

در ترازویِ خدا موزون بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136


تو روا داری؟ روا باشد که حق

همچو معزول(۷۸) آید از حکمِ سَبَق(۷۹)؟


که ز دستِ من برون رفته‌ست کار

پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار


(۷۸) معزول: عزل‌شده، برکنارشده

(۷۹) سَبَق: مقدّم، پیشی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams

 

هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams


نیَم ز کارِ تو فارغ(۸۰) همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم


(۸۰) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140


ذرّه‌یی گر در تو افزونی ادب

باشد از یارت، بداند فضلِ رب


قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد

ذرّه، چون کوهی، قدم بیرون نهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389


با حضورِ آفتابِ باکمال

رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۸۱)


با حضورِ آفتابِ خوش‌مَساغ(۸۲)

روشنایی جُستن از شمع و چراغ

 

بی‌گمان تَرکِ ادب باشد ز ما

کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا


لیک اغلب هوش‌ها در افتکار(۸۳)

همچو خفّاش‌اند ظلمت‌دوستدار


(۸۱) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ

(۸۲) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۸۳) افتکار: اندیشیدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغْ کو بی ‏این سُلیمان می‏‌رود

عاشقِ ظلمت(۸۴)، چو خُفّاشی بُوَد

 

با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رد(۸۵)

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


(۸۴) ظلمت: تاریکی

(۸۵) رد: مردود

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583

 

آن ادب که باشد از بهرِ خدا

اندر آن مُسْتَعجِلی(۸۶) نبْود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی

می‌شتابد، تا نگردد مرتضیٖ(۸۷)


ترسد ار آید رضا، خشمش رود

انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۸) شود


(۸۶) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۸۷) مرتضی: خشنود، راضی

(۸۸) فایِت: از میان رفته، فوت شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78


از خدا جوییم توفیقِ ادب

بی‌‌ادب محروم گشت از لطفِ رب


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق(۸۹) زد


(۸۹) آفاق: جمع اُفُق

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است

که خدا زیشان نهان را ساتِر(۹۰) است


پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است

زآن‌که دلْ‌شان بر سَرایر(۹۱) فاطِن(۹۲) است‏


(۹۰) ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده

(۹۱) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۹۲) فاطِن: دانا و زیرک

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۹۳)


«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا

 او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» 

و او همچون ما از حکمتِ کار حضرت حق بی خبر نبود.

 

در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد

 زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۹۴)


بعدِ توبه گفتش: ای آدم نه من

 آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن‌‌(۹۵)؟


نه که تقدیر و قضایِ من بُد آن

 چُون به وقتِ عُذر کردی آن نهان‌‌؟


گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم

 گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم‌‌


هر که آرَد حُرمت، او حُرمت بَرَد

 هر که آرَد قند، لوزینه(۹۶) بَرَد


(۹۳) دَنی: فرومایه، پست

(۹۴) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.

(۹۵) مِحن: محنت‌ها، رنج‌ها، سختی‌ها

(۹۶) لوزینه: نوعی شیرینی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2570


مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب

 لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب(۹۷)


(۹۷) اِحْتِساب: حساب‌ کردن، در این‌جا به‌معنی حسابگری

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۹۸)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۹۹) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۱۰۰) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۰۱) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۰۲) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۹۸) جَبین: پیشانی

(۹۹) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۰۰) لِوا: پرچم

(۱۰۱) صَبّاغ: رنگرز

(۱۰۲) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3188


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۱۰۳)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


(۱۰۳) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2231


گفت آن ماهیِّ زیرک: ره کُنَم

دل ز رای و مشورتْشان بَر کَنَم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۱۰۴) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۰۵) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۰۶)

رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ


(۱۰۴) کاهلی: تنبلی

(۱۰۵) رنجور: بیمار

(۱۰۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۱۰۷)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


(۱۰۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۰۸)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


(۱۰۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنّی(۱۰۹) پرتوِ رحمان بُوَد

وآن شتاب از هَزّهٔ‌(۱۱۰) شیطان بُوَد


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر

بارگیرِ(۱۱۱) صبر را بکْشَد به عَقْر(۱۱۲)


از نُبی(۱۱۳) بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقرِ شدید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، 

در حالى كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب

نی مروّت(۱۱۴)، نی ‌تأنّی، نی ثواب


لاجَرَم(۱۱۵) کافر خورَد در هفت بَطْ‌‌ن(۱۱۶)

دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۱۱۷) بطن


(۱۰۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۱۱۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۱۱۱) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۱۱۲) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۱۱۳) نُبی: قرآن

(۱۱۴) مروّت: جوانمردی

(۱۱۵) لاجَرَم: ناچار

(۱۱۶) بَطْن: شکم

(۱۱۷) زَفت: درشت، فربه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1463


لفظِ جبرم، عشق را بی‌صبر کرد

وآنکه عاشق نیست، حبسِ جبر کرد


این، مَعِیَّت(۱۱۸) با حق است و جبر نیست

این تجلّیِ(۱۱۹) مَه است، این ابر نیست


(۱۱۸) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.

(۱۱۹) تجلّی: تابش، روشنی

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) صُوَر: جمعِ صورت، نقش‌ها

(۲)‌ اَعدا: جمعِ عَدُوّ، دشمنان

(۳) زو: زود

(۴) خشک و تر: مجازاً همه چیز

(۵) میتین: کلنگ، تبر، تیشه و میله‌ای که با آن سنگ می‌تراشند.

(۶) کیسه بسته: کسی که دارایی خود را نشان نمی‌دهد.

(۷) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۸) هادم: ویران‌کننده

(۹) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۰) رِمّ: زمین و خاک

(۱۱) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۱۲) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

(۱۳) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۴) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۱۵) بُوبَطَر: سرمست، مغرور

(۱۶) جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۱۷) بابُ‎الله: درگاهِ الهی

(۱۸) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل

(۱۹) سَقَر: از نام‌های دوزخ

(۲۰) کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۲۱) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

(۲۲) لبیب: خردمند

(۲۳) کُمیز: ادرار

(۲۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا

(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۶) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

(۲۷) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۲۸) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

(۲۹) مَلول‏: افسرده، اندوهگین

(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۱) حَدید: آهن

(۳۲) تگ: ته و بُن

(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۵) نَفَخْتُ: دمیدم

(۳۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۸) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۳۹) فُرجه: تماشا

(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۴۱) پنهان‌رَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن

(۴۲) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

(۴۳) بحر: دریا

(۴۴) اِستاره: ستاره

(۴۵) نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده؛ کسی که آتش می‌بارد.

(۴۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۸) گَبر: کافر

(۴۹) صُنع: آفرینش

(۵۰) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۵۱) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۲) پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد

(۵۳) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

(۵۴) حادث: تازه پدید‌آمده، نو

(۵۵) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت

(۵۶) مُضْطَر: در حال اضطرار، ناچار، درمانده

(۵۷) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۸) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۹) توسَن: اسبِ سرکش

(۶۰) فَخّ: دام

(۶۱) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

(۶۲) حادِث: تازه پدیده‌آمده، جدید، نو

(۶۳) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۶۴) بُن: ریشه

(۶۵) اصحاب: یاران

(۶۶) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۷) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۶۸) ضَیف: مهمان

(۶۹) خَرُّوب: گیاهِ خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۷۰) برچَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۷۱) سُفول: پستی

(۷۲) آب‌کَش: آب کشنده، جذب کنندهٔ آب

(۷۳) زَحیر: دل پیچه، در اینجا مطلقاً به معنی درد و بیماری است.

(۷۴) قُنُق: مهمان

(۷۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۷۶) ايماء: اشاره كردن

(۷۷) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

(۷۸) معزول: عزل‌شده، برکنارشده

(۷۹) سَبَق: مقدّم، پیشی

(۸۰) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه

(۸۱) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ

(۸۲) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۸۳) افتکار: اندیشیدن

(۸۴) ظلمت: تاریکی

(۸۵) رد: مردود

(۸۶) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۸۷) مرتضی: خشنود، راضی

(۸۸) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۸۹) آفاق: جمع اُفُق

(۹۰) ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده

(۹۱) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۹۲) فاطِن: دانا و زیرک

(۹۳) دَنی: فرومایه، پست

(۹۴) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.

(۹۵) مِحن: محنت‌ها، رنج‌ها، سختی‌ها

(۹۶) لوزینه: نوعی شیرینی

(۹۷) اِحْتِساب: حساب‌ کردن، در این‌جا به‌معنی حسابگری

(۹۸) جَبین: پیشانی

(۹۹) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۰۰) لِوا: پرچم

(۱۰۱) صَبّاغ: رنگرز

(۱۰۲) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۱۰۳) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۱۰۴) کاهلی: تنبلی

(۱۰۵) رنجور: بیمار

(۱۰۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

(۱۰۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۱۰۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۱۰۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۱۱۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۱۱۱) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۱۱۲) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۱۱۳) نُبی: قرآن

(۱۱۴) مروّت: جوانمردی

(۱۱۵) لاجَرَم: ناچار

(۱۱۶) بَطْن: شکم

(۱۱۷) زَفت: درشت، فربه

(۱۱۸) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.

(۱۱۹) تجلّی: تابش، روشنی


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #194, Divan e Shams


خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را

دامی نهاده‌ام خوش آن قبله نظر را


دیوار گوش دارد آهسته‌تر سخن گو

ای عقل بام بر رو ای دل بگیر در را


اعدا که در کمین‌اند در غصه همین‌اند

چون بشنوند چیزی گویند همدگر را


گر ذره‌ها نهان‌اند خصمان و دشمنان‌اند

در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را


ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن

در خانه دلم شد از بهر رهگذر را


رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد

می‌خواند یک به یک را می‌گفت خشک و تر را


ز آن روز ما و یاران در راه عهد کردیم

پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را


ما نیز مردمان‌ایم نی کم ز سنگ کان‌ایم

بی زخم‌های میتین پیدا نکرد زر را


دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته

یعنی خبر ندارم کی دیده‌ام گهر را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #194, Divan e Shams


خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را

دامی نهاده‌ام خوش آن قبله نظر را


دیوار گوش دارد آهسته‌تر سخن گو

ای عقل بام بر رو ای دل بگیر در را


اعدا که در کمین‌اند در غصه همین‌اند

چون بشنوند چیزی گویند همدگر را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868


احمق‌ست و مرده ما و منی

کز غم فرعش فراغ اصل نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود

 

پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم

به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید

مدانید که چونید مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیت خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردن ما را ببست

زآن مناصب سرنگونساریم و پست

 

آن هنر فی جیدنا حبل مسد

روز مردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیت آن خوش‌حواس

که به شب بد چشم او سلطان‌شناس

 

آن هنرها جمله غول راه بود

غیر چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانی‌ای دگر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2499

 

خواب تو بیداری است ای بوبطر

که به بیداری عیانستش اثر

 

درگذر از فضل و از جلدی و فن

کار خدمت دارد و خلق حسن

 

بهر این آوردمان یزدان برون

ما خلقت‌الانس الا یعبدون

 

حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم چنانکه در قرآن کریم فرموده است

جنیان و آدمیان را نیآفریدم جز آنکه مرا پرستش کنند


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56


«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»


«جن و انس را جز براى پرستش خود نيآفريده‌ام.»


سامری را آن هنر چه سود کرد

کآن فن از باب‌اللهش مردود کرد

 

چه کشید از کیمیا قارون ببین

که فرو بردش به قعر خود زمین

 

بوالحکم آخر چه بربست از هنر

سرنگون رفت او ز کفران در سقر


خود هنر آن دان که دید آتش عیان

نه کپ دل علی‏‌النارالدخان

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند 

نه آنکه فقط بگوید تصاعد دود دلیل بر وجود آتش است


ای دلیلت گنده‌تر پیش لبیب

در حقیقت از دلیل آن طبیب

 

چون دلیلت نیست جز این ای پسر

گوه می‌خور در کمیزی می‌نگر


ای دلیل تو مثال آن عصا

در کفت دل علی عیب العمی


ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است همانطور که 

عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست

 

غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار

که نمی‌بینم مرا معذور دار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743

 

جمله مرغان منازع بازوار

بشنوید این طبل باز شهریار


ز اختلاف خویش سوی اتحاد

هین ز هر جانب روان گردید شاد


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌ است


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کآن سلیمان را دمی نشناختیم‏

 

همچو جغدان دشمن بازان شدیم

لاجرم وامانده ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایت جهل و عمی

قصد آزار عزیزان خدا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏

 

آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408


چون شکار خوک آمد صید عام

رنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام


آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس


تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست

صید بودن خوشتر از صیادی است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌‌ای را کش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سیران آن یوسف شرف

 

هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فرجه‌یی آغاز کن

 

عشق‌ورزی آن دریچه کردن است

کز جمال دوست سینه روشن است

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


جان که او دنباله زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2968


زآن نیآمد یک عبارت در جهان

که نهان‌ است و نهان‌ است و نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams


ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده


زآن سوی کاندازی نظر آن جنس می‌آید صور

پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب

شود همچون سحر خندان عطای بی ‌عدد بیند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232


نیست وقت مشورت هین راه کن

چون علی تو آه اندر چاه کن


محرم آن آه کمیاب است بس

شب رو و پنهان‌روی کن چون عسس


سوی دریا عزم کن زین آبگیر

بحر جو و ترک این گرداب گیر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014


چون بخواهم کز سرت آهی کنم

چون علی سر را فرو چاهی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500


چه عجب که سر ز بد پنهان کنی

این عجب که سر ز خود پنهان کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین استاره‌های دیوسوز


هر یکی در دفع دیو بدگمان

هست نفت‌انداز قلعه آسمان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امید راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست


کنج زندان جهان ناگزیر

نیست بی ‏‌پامزد و بی ‏دق‌الحصیر


والله ار سوراخ موشی درروی

مبتلای گربه‌چنگالی شوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوت رحمان بود

او گداچشم است اگر سلطان بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472

 

ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی‌میلی بیایید افسار عاقلان است

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴١١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #411


جان همه روز از لگدکوب خیال

وز زیان و سود وز خوف زوال


نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر

نی به سوی آسمان راه سفر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درون سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1072


در نگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#51), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #528


گفت من مضطرم و مجروح‌حال

هست مردار این زمان بر من حلال


هین به دستوری ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۷۳

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #173


«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّـهِ ۖ 

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»


«جز اين نيست كه مردار را و خون را و گوشت خوک را و آنچه را كه به هنگام ذبح 

نام غير خدا بر آن بخوانند، بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه بى‌ميلى 

جويد و از حد نگذراند، گناهى مرتكب نشده است، كه خدا آمرزنده و بخشاينده است.»


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی

 

ور ضرورت هست هم پرهیز به

ورخوری باری ضمان آن بده


مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسنش سر بستد از جذب عنان

 

چون بخورد آن گندم اندر فخ بماند

چند او یاسین والانعام خواند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341


آن یکی آمد زمین را می‌شکافت

ابلهی فریاد کرد و برنتافت


کاین زمین را از چه ویران می‌کنی

می‌شکافی و پریشان می‌کنی


گفت ای ابله برو بر من مران

تو عمارت از خرابی باز دان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار آن دارد که پیش از تن بده‌ست

بگذر از اینها که نو حادث شده‌ست


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کاین ماند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پرد در عدم


هرچه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف است او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


جرم خود را بر کسی دیگر منه

هوش و گوش خود بدین پاداش ده


جرم بر خود نه که تو خود کاشتی

با جزا و عدل حق کن آشتی


رنج را باشد سبب بد کردنی

بد ز فعل خود شناس از بخت نی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پر خروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413


بر قضا کم نه بهانه ای جوان

جرم خود را چون نهی بر دیگران


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #430


متهم کن نفس خود را ای فتی

متهم کم کن جزای عدل را


توبه کن مردانه سر آور به ره

که فمن یعمل بمثقال یره


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1955


هوی هوی باد و شیرافشان ابر

در غم ما‌اند یک ساعت تو صبر


فی السماء رزقکم نشنیده‌ای

اندرین پستی چه برچفسیده‌ای


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید روزی شما در آسمان است 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آور‌د

بانگ گرگی دان که او مردم درد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


روی زرد و پای سست و دل سبک

کو غذای والسما ذات الحبک‏


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن غذای خاصگان دولت است

خوردن آن بی‌‏گلو و آلت است‏


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1089


عدل چه‌بود آب ده اشجار را

ظلم چه‌بود آب دادن خار را


عدل وضع نعمتی در موضعش

نه به هر بیخی که باشد آب‌کش


ظلم چه‌بود وضع در ناموضعی

که نباشد جز بلا را منبعی


نعمت حق را به جان و عقل ده

نه به طبع پر زحیر پر گره


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ است

چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیر نطق و غیر ایماء و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایق آن هست تأثیر و جزا


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذره‌‌ای گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136


تو روا داری روا باشد که حق

همچو معزول آید از حکم سبق


که ز دست من برون رفته‌ست کار

پیش من چندین میا چندین مزار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams

 

هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوه پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کل اصباح لنا شأن جدید

کل شیء عن مرادی لایحید


در هر بامداد کاری تازه داریم 

و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شود


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams


نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140


ذره‌یی گر در تو افزونی ادب

باشد از یارت بداند فضل رب


قدر آن ذره تو را افزون دهد

ذره چون کوهی قدم بیرون نهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389


با حضور آفتاب باکمال

رهنمایی جستن از شمع و ذبال


با حضور آفتاب خوش‌مساغ

روشنایی جستن از شمع و چراغ

 

بی‌گمان ترک ادب باشد ز ما

کفر نعمت باشد و فعل هوا


لیک اغلب هوش‌ها در افتکار

همچو خفاش‌اند ظلمت‌دوستدار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغ کو بی ‏این سلیمان می‏‌رود

عاشق ظلمت چو خفاشی بود

 

با سلیمان خو کن ای خفاش رد

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583

 

آن ادب که باشد از بهر خدا

اندر آن مستعجلی نبود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشم عارضی

می‌شتابد تا نگردد مرتضی


ترسد ار آید رضا خشمش رود

انتقام و ذوق آن فایت شود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78


از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌‌ادب محروم گشت از لطف رب


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضور حضرت صاحب‌دلان‏


پیشِ اهل تن ادب بر ظاهر است

که خدا زیشان نهان را ساتر است


پیش اهل دل ادب بر باطن است

زآن‌که دل‌شان بر سرایر فاطن است‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد 

و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود

 

در گنه او از ادب پنهانش کرد

زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد


بعد توبه گفتش ای آدم نه من

آفریدم در تو آن جرم و محن‌‌


نه که تقدیر و قضای من بد آن

چون به وقت عذر کردی آن نهان‌‌


گفت ترسیدم ادب نگذاشتم

گفت هم من پاس آنت داشتم‌‌


هر که آرد حرمت او حرمت برد

هر که آرد قند لوزینه برد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2570


مکر شیطان است تعجیل و شتاب

لطف رحمان است صبر و احتساب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جبین

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت

نه لوای مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی

اصل جرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان رب بما اغویتنی

تا نگردی جبری و کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درخت جبر تا کی برجهی

اختیار خویش را یکسو نهی


همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3188


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2231


گفت آن ماهی زیرک ره کنم

دل ز رای و مشورتشان بر کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


زانکه ترک کار چون نازی بود

ناز کی در خورد جانبازی بود


نه قبول اندیش نه رد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مدام


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنی پرتو رحمان بود

وآن شتاب از هزه شیطان بود


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترساند ز فقر

بارگیر صبر را بکشد به عقر


از نبی بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقر شدید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، 

در حالى كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


تا خوری زشت و بری زشت از شتاب

نی مروت نی ‌تأنی نی ثواب


لاجرم کافر خورد در هفت بطن

دین و دل باریک و لاغر زفت بطن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1463


لفظ جبرم عشق را بی‌صبر کرد

وآنکه عاشق نیست حبس جبر کرد


این معیت با حق است و جبر نیست

این تجلی مه است این ابر نیست





shirin7shComment by: shirin7sh
حق همی خواهد که تو زاهد شوی. تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی

فرمود "ترکیب و ترتیب و تکرار" که به حق این ابیات معجزه ای هستند برای تمرکز بر خود، پرهیز، فضاگشایی، تسلیم و رضا، علاج من ذهنی و رسیدن به حضور. چون تراشیدن سنگ و بیرون آمدن جواهر از من ذهنی . سر تعظیم ما

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy