برنامه شماره ۸۸۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۴ اوت ۲۰۲۱ - ۳ شهریور
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2834, Divan e Shams
به مبارکی و شادی بِسِتان ز عشق جامی
که ندا کند شَرابش که کجاست تلخکامی؟
چه بُوَد حیات بیاو؟ هوسی و چارمیخی(۱)
چه بُوَد به پیشِ او جان؟ دَغَلی، کمین غلامی
قَدحی دو چون بخوردی، خوش و شیرگیر گردی
به دماغِ تو فرستَد شه و شیرِ ما پیامی
خُنُک آن دلی که در وی بنهاد بَخت تختی
خُنُک آن سَری که در وی میِ ما نهاد، کامی
ز سلامِ پادشاهان، به خدا مَلول گردد
چو شنید نیکبختی، ز تو سَرسَری سلامی
به میانِ دلق مستی، به قمارخانۀ جان
بَرِ خَلق نامِ او بَد، سویِ عَرش نیکنامی
خُنُک آن دَمی که مالَد کَفِ شاه پَرّ و بالَش
که سپیدبازِ مایی، بهچنین گُزیدهدامی
ز شرابِ خوشبَخورش، نه شکوفه(۲) و نه شورش
نه به دوستان نیازی، نه ز دشمن انتقامی
همه خَلق در کَشاکَش، تو خراب و مست و دلخوش
همه را نظاره میکن، هله، از کنارِ بامی
ز تو یک سؤال دارم، بکنم، دگر نگویم
ز چه گشت زرِّ پخته دل و جانِ ما؟ ز خامی
(۱) چارمیخ: نوعی شکنجه که چهار دست و پای کسی را
به چهار میخ ببندند و شکنجهاش کنند.
(۲) شکوفه: استفراغ، قیّ
------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٣٠١٣
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملۀ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shams
اگر نه عشقِ شمسالدین بُدی در روز و شب ما را،
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!
بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود،
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2559
گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان؟
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجْتَبیٰ
« برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی
که هیچ پیامبرِ برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.»
حدیث
« لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ.»
« براى من در خلوتگاه با خدا، وقتِ خاصّى است كه در آن هنگام
نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبرِ مرسلى، گنجايشِ صحبت و انس و برخوردِ
مرا با خدا ندارند. [و نمیتوانند بین من و خدا قرار گیرند.]»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صَلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ٢۶٣۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4235
از مقاماتِ تَبَتُّل(۳) تا فنا(۴)
پایه پایه تا ملاقاتِ خدا
(۳) تَبَتُّل: بریدن و اِخلاص داشتن
(۴) فنا: نهایت سِیر اِلیاللّه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2329
چون الف چیزی ندارم، ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشمِ میم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عَنا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۹۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2981, Divan e Shams
زان مزدِ کار مینرسد مَر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گهگهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2465, Divan e Shams
ور دو سه روز چشم را بند کنی بِاتَّقوا
چشمه چشم حس را بحر در عیان کنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1620, Divan e Shams
چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد
که نگفت عذر روزی که: برو شِکَر ندارم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵٧
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر برویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است وآن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگْزیدهاست
تخمِ ثانی فاسد و پوسیدهاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حُکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شَرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۵)؟
(۵) کُدیهساز: گداییکننده، تکدّیکننده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639
هر زمان دل را دگر مِیلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنٰا شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
« در هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از
حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465
لحظهای ماهم کنَد، یک دَم سیاه
خود چه باشد غیرِ این، کار اِله؟
پیشِ چوگانهای حُکمِ کُن فَکان
میدَویم اَندر مکان ولامکان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4453
ترک جَلْدی کن کزین ناواقفی(۶)
لب ببند، اللهُ اَعلَمْ بِالْخَفی(۷)
(۶) ناواقفی: معلومات و دانش منذهنی
(۷) اَللهُ اَعلَمْ بِالْخَفی: فقط خدا داناست به مسائل پنهان.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٩٩۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ابیات ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکِم است و یَفْعَلُ اَلله مایَشا
او زِ عینِ دَرد انگیزد دَوا
قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #40
«قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ
قَالَ كَذَٰلِكَ اللَهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ؛»
« گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، در حالى كه
به پيرى رسيدهام و زنم نازاست؟ گفت: بدان سان كه خدا هر چه
بخواهد مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2385
گفت پیغمبر که: بر رزق ای فتا
در فرو بستهست و بر در قفل ها
جنبش و آمد شدِ ما و اکتساب
هست مِفتاحی بر آن قفل و حجاب
بیکلید، این در گشادن راه نیست
بیطلب، نان سنّتِ اَلله نیست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٢
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1952
دایه و مادر بهانهجو بُوَد
تا که کی آن طفلِ او گریان شود
طفل حاجات شما را آفرید
تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباش
تا بجوشد شیرهای مِهرهاش
هُوی هُوی باد و شیرافشان ابر
در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢۵٢٣
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2523
آبِ شیرین چون نبیند مرغِ کور
چون نگردد گرد چشمۀ آب شور؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٧٢۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2724
مرغ، کآبِ شور باشد مَسکنش
او چه داند جای آبِ روشنش؟
ای که اندر چشمۀ شور است جات
تو چه دانی شَطّ و جیحون و فُرات؟
ای تو نارَسته ازین فانی رِباط(۸)
تو چه دانی مَحْو(۹) و سُکْر(۱۰) و انبساط؟
(۸) رِباط: خانه، منظور از ترکیب فانی رباط، همین دنیای فانی است.
(۹) مَحو: مراد زدودن اوصاف بشری است.
(۱۰) سُکر: مستی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٨٠۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2806
چشمِ بد را چشمِ نیکویت، شها
مات و مُستأصل(۱۱) کند نِعمَالدَّوا(۱۲)
بل ز چشمت کیمیاها میرسد
چشمِ بد را چشمِ نیکو میکند
(۱۱) مُستأصل: ریشه کنشده، از بیخ و بن برکنده شده.
(۱۲) نِعمَالدَّواء: نکو دارویی است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #767
کاغْ کاغ و نعره زاغِ سیاه
دایماً باشد به دنیا عُمْرخواه
هَمچو اِبلیس از خدای پاکِ فرد
تا قیامت عمرِ تَن درخواست کرد
گفت: اَنظِرنی اِلی یَومِ الْجَزا
کاشکی گفتی که: تُبْنا رَبَّنا
« ابلیس گفت: مرا تا به روزجزا مهلت ده. ای کاش به جای این
درخواست میگفت: پروردگارا توبه کردم.»
قرآن کریم، سوره ص (۳۸)، آیه ۷۹
Quran, Sooreh Saad(#38), Line #79
« قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»
« گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت ده.»
عُمْرِ بیتوبه، همه جانکندن است
مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بُوَد
بیخدا آبِ حیات آتش بُوَد
آن هم از تأثیرِ لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عُمرْجُو
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظَنِّ افزونیست و کُلّی کاستن
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ٣۴٢
Hafez Poem(Qazal)# 342, Divan e Qazaliat
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۷۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 734, Divan e Shams
ما بیابانِ عدم گیریم هم در بادیه
در وجود این جمله بند و در عدم چندین گشاد
این عدم دریا و ما ماهی و هستی همچو دام
ذوقِ دریا کی شناسد هر که در دام اوفتاد؟
هرکه اندر دام شد از چار طبع او چارمیخ
دان که روزی میدوید از ابلهی سویِ مراد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3490
چشم چون نرگس فروبندی که چی؟
هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۱۳)؟
وآن عصاکش که گزیدی، در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن
جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتن
قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۰۳
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #103
« وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا... »
« و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد...»
چیست حَبْلُالله؟ رها کردن هوا
کین هوا شد صَرصَری(۱۴) مر عاد را
خلق در زندان نشسته، از هواست
مرغ را پَرها ببسته، از هواست
ماهی اندر تابهٔ گرم، از هواست
رفته از مستوریان(۱۵) شرم، از هواست
خشم شِحنه(۱۶)، شعلهٔ نار، از هواست
چارمیخ و هیبتِ دار، از هواست
شِحنهٔ اجسام دیدی بر زمین
شِحنهٔ احکامِ جان را هم ببین
روح را در غیب، خود اشکنجههاست
لیک تا نجهی، شکنجه در خفاست
چون رهیدی، بینی اشکنجه و دمار
زآنکه ضِدّ از ضِدّ گردد آشکار
آنکه در چَه زاد و در آبِ سیاه
او چه داند لطفِ دشت و رنجِ چاه؟
چون رها کردی هوا از بیمِ حق
دَررسد سَغراق(۱۷)، از تَسنیمِ(۱۸) حق
(۱۳) اَچی: برادر
(۱۴) صَرصَر: تند باد
(۱۵) مستور: پاکدامن
(۱۶) شِحنه: داروغه، مأمور
(۱۷) سَغراق: پیاله
(۱۸) تَسنیم: چشمهای در بهشت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٧٠۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1706
کوریِ کوران، ز رحمت دور نیست
کوریِ حرص است، کآن معذور نیست
چارْمیخِ شَه ز رحمت دور نی
چارْمیخِ حاسدی(۱۹) مغفور نی
(۱۹) حاسدی: با یای مصدری، به معنی حسادت کردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧۶٢
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #762
برکَنم من میخِ این منحوسْ دام
از پیِ کامی نباشم تلخْکام
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #764
بِسْکُل(۲۰) این حَبْلی که حرص است و حسد
یاد کن فی جیدِها حَبْلٌ(۲۱) مَسَد
قرآن کریم، سوره لهب (۱۱۱)، آیه ۵
Quran, Sooreh Al-Msaad(#111), Line #5
« فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.»
« و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
(۲۰) بِسکُل: بگسل، پاره کن
(۲۱) حَبْل: ریسمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2023, Divan e Shams
ما را اسیر کردی، اَمّاره(۲۲) را امیری
ما را امیر گردان، او را غلام گردان
(۲۲) اَمّاره: امر کننده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۵١۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2515
تا بُوَد کز لطفِ آن وعدهٔ حَسَن
سُست گردد چارمیخِ کفرِ من
بو که زآن خوشْ وعدههای مُغتَنَم
برگشاید قفلِ کفرِ صد مَنم
بو که از تأثیرِ جویِ اَنگبین
شَهد گردد در تنم این زهرِ کین
یا ز عکسِ جویِ آن پاکیزه شیر
پرورش یابد دَمی عقلِ اسیر
یا بُوَد کز عکس آن جوهای خَمْر
مست گردم، بو بَرَم از ذوقِ امر
یا بُوَد کز لطفِ آن جوهای آب
تازگی یابد تنِ شورۀ خراب
شورهام را سبزهیی پیدا شود
خارْزارم جنّتِ مأویٰ شود
بو که از عکسِ بهشت و چارْجو
جان شود از یاری حق، یارْجو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ١٢۵٨
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1258, Divan e Shams
گر غمی آید، گلوی او بگیر
داد(۲۳) ازو بستان، امیر داد باش
(۲۳) داد: عدل، انصاف
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2808
چشمِ شه، بر چشمِ بازِ دل زدهست
چشمِ بازش سخت با همّت شدهست
تا ز بس همّت که یابید از نظر
مینگیرد بازِ شه جز شیرِ نر
شیر چه؟ کان شاهبازِ معنوی
هم شکارِ توست و هم صیدش توی
شد صفیرِ بازِ جان در مَرْجِ دین
نعرههای لا اُحِبُّالْآفِلین
« شاهبازِ جان در چمنزار دین فریاد برمیآورد که من
افول کنندگان را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٨١
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1381
حقْ قدم بر وِی نَهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُنْفَکان
« به دوزخ گفته آید: آیا سیر شدی؟ گوید: آیا زین بیش هست؟
پس پروردگار پاک و برتر، قدم خود بر آن نهد. در این حال دوزخ
بانگ همی آرد: بس است، بس است.»
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ١٧٨
Hafez Poem(Qazal)# 178, Divan e Qazaliat
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams
گر تو مُقامِرزادهای، در صرفه چون افتادهای؟
صرفهگَری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ١٠٨۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1085, Divan e Shams
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الّا هوسِ قمار دیگر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٠٣
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1503
این دَم اَر یارانْت با تو ضد شوند
وز تو برگردند و در خصمی روند
هین بگو: نَک روزِ من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد، امروز شد
ضدِّ من گشتند اهلِ این سَرا
تا قیامت عَیْن شد(۲۴) پیشین مرا
(۲۴) عَین شد: آشکار شد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۶٠
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #560
کز تناقضهایِ دل، پُشتم شکست
بر سرم جانا بیا میمال دست
زیرِ دستِ تو سرم را راحتی ست
دستِ تو در شُکربخشی آیتی ست
سایۀ خود از سرِ من برمَدار
بیقرارم، بیقرارم، بیقرار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٧۴١
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
ای دل، چو به دامِ او فتادی
از بَندِ هزار دام رَستی
رَستی ز خُمارِ هر دو عالَم
تا حَشْر ز دامِ دوست مَستی
با پَرِّ بَلی بلند میپَر
چون مَحرَمِ گلشنِ اَلستی
قرآن کریم، سوره اعراف(٧)، آیه ١٧٢
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172
«...أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ...»
«...آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری...»
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ٣١۶
Hafez Poem(Qazal)# 316, Divan e Qazaliat
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٣۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shams
چو بدان بنده نوازی، شدهای پاک و نمازی
همگان را تو صلا گو چو مؤذّن ز مناره
(۱) چارمیخ: نوعی شکنجه که چهار دست و پای کسی را به
چهار میخ ببندند و شکنجهاش کنند.
(۴) فنا: نهایت سِیر اِلیالله
(۷) اَللهُ اَعلَمْ بِالْخَفی: فقط خدا داناست به مسائل پنهان
(۲۴) عَین شد: آشکار شد.
-----------------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی
که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی
چه بود حیات بیاو هوسی و چارمیخی
چه بود به پیش او جان دغلی کمین غلامی
قدحی دو چون بخوردی خوش و شیرگیر گردی
به دماغ تو فرستد شه و شیر ما پیامی
ز سلام پادشاهان به خدا ملول گردد
چو شنید نیکبختی ز تو سرسری سلامی
به میان دلق مستی به قمارخانه جان
بر خلق نام او بد سوی عرش نیکنامی
خنک آن دمی که مالد کف شاه پر و بالش
که سپیدباز مایی بهچنین گزیدهدامی
ز شراب خوشبخورش نه شکوفه و نه شورش
نه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامی
همه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوش
همه را نظاره میکن هله از کنار بامی
ز تو یک سؤال دارم بکنم دگر نگویم
ز چه گشت زر پخته دل و جان ما ز خامی
یار در آخر زمان کرد طربسازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
اگر نه عشق شمسالدین بدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان
لی مع الله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مُجْتَبیٰ
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشم میم
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار گهگهی
ور دو سه روز چشم را بند کنی باتقوا
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است وآن اول درست
کشت اول کامل و بگزیدهاست
تخم ثانی فاسد و پوسیدهاست
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله
پیش چوگانهای حکم کن فکان
میدویم اندر مکان ولامکان
ترک جلدی کن کزین ناواقفی
لب ببند الله اعلم بالخفی
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راه نیاز
تَرک نازش گیر و با آن ره بساز
حاکم است و یفعل الله مایشا
او ز عین درد انگیزد دوا
گفت پیغمبر که بر رزق ای فتا
جنبش و آمد شد ما و اکتساب
هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب
بیکلید این در گشادن راه نیست
بیطلب نان سنت الله نیست
دایه و مادر بهانهجو بود
تا که کی آن طفل او گریان شود
گفت ادعوا الله بی زاری مباش
تا بجوشد شیرهای مهرهاش
هوی هوی باد و شیرافشان ابر
در غم مااند یک ساعت تو صبر
آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمۀ آب شور
مرغ کاب شور باشد مسکنش
او چه داند جای آب روشنش
ای که اندر چشمه شور است جات
تو چه دانی شط و جیحون و فرات
ای تو نارسته ازین فانی رباط
تو چه دانی محو و سکر و انبساط
چشم بد را چشم نیکویت شها
مات و مستاصل کند نعمالدوا
چشم بد را چشم نیکو میکند
کاغ کاغ و نعره زاغ سیاه
دایما باشد به دنیا عمرخواه
همچو ابلیس از خدای پاک فرد
تا قیامت عمر تن درخواست کرد
گفت انظرنی الی یوم الجزا
کاشکی گفتی که تبنا ربنا
« ابلیس گفت: مرا تا به روز جزا مهلت ده. ای کاش به جای این
عمر بیتوبه همه جانکندن است
مرگ حاضر غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی خدا آب حیات آتش بود
آن هم از تاثیر لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عمرجو
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
ما بیابان عدم گیریم هم در بادیه
ذوق دریا کی شناسد هر که در دام اوفتاد
دان که روزی میدوید از ابلهی سوی مراد
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصاام کش که کورم ای اچی
وآن عصاکش که گزیدی در سفر
دست کورانه بحبل الله زن
جز بر امر و نهی یزدانی متن
چیست حبلالله رها کردن هوا
کین هوا شد صرصری مر عاد را
خلق در زندان نشسته از هواست
مرغ را پرها ببسته از هواست
ماهی اندر تابه گرم از هواست
رفته از مستوریان شرم از هواست
خشم شحنه شعله نار از هواست
چارمیخ و هیبت دار از هواست
شحنه اجسام دیدی بر زمین
شحنه احکام جان را هم ببین
روح را در غیب خود اشکنجههاست
لیک تا نجهی شکنجه در خفاست
چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
زآنکه ضد از ضد گردد آشکار
آنکه در چه زاد و در آب سیاه
او چه داند لطف دشت و رنج چاه
چون رها کردی هوا از بیم حق
دررسد سغراق از تسنیم حق
کوری کوران ز رحمت دور نیست
کوری حرص است کان معذور نیست
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چارمیخ حاسدی مغفور نی
برکنم من میخ این منحوس دام
از پی کامی نباشم تلخکام
بسکل این حبلی که حرص است و حسد
یاد کن فی جیدها حبل مسد
ما را اسیر کردی اماره را امیری
ما را امیر گردان او را غلام گردان
تا بود کز لطف آن وعده حسن
سست گردد چارمیخ کفر من
بو که زآن خوش وعدههای مغتنم
برگشاید قفل کفر صد منم
بو که از تاثیر جوی انگبین
شهد گردد در تنم این زهر کین
یا ز عکس جوی آن پاکیزه شیر
پرورش یابد دمی عقل اسیر
یا بود کز عکس آن جوهای خمر
مست گردم بو برم از ذوق امر
یا بود کز لطف آن جوهای آب
تازگی یابد تن شوره خراب
خارزارم جنت ماوی شود
بو که از عکس بهشت و چارجو
جان شود از یاری حق یارجو
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد ازو بستان امیر داد باش
چشم شه بر چشم باز دل زدهست
چشم بازش سخت با همت شدهست
تا ز بس همت که یابید از نظر
مینگیرد باز شه جز شیر نر
شیر چه کان شاهباز معنوی
هم شکار توست و هم صیدش توی
شد صفیرِ باز جان در مرج دین
نعرههای لا احب الآفلین
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کنفکان
گر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای
صرفهگری رسوا بود خاصه که با خوب ختن
خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
این دم ار یارانت با تو ضد شوند
هین بگو نک روز من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد امروز شد
ضد من گشتند اهل این سرا
تا قیامت عین شد پیشین مرا
کز تناقضهای دل پشتم شکست
زیر دست تو سرم را راحتی ست
دست تو در شکربخشی آیتی ست
سایه خود از سر من برمدار
بیقرارم بیقرارم بیقرار
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
چو بدان بنده نوازی شدهای پاک و نمازی
همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره
Privacy Policy
Today visitors: 253 Time base: Pacific Daylight Time