برنامه شماره ۶۷۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۸ اوت ۲۰۱۷ ـ ۷ شهریور
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3173, Divan e Shams
باده ده، ای ساقی هر متّقی
بادهٔ شاهنشهیِ راوَقی(۱)
جام سخن بخش که از تَفِّ(۲) او
گردد دیوارِ سیه منطقی
بردر و بشکن غم و اندیشه را
حاکم و سلطان و شهِ مطلقی
چون بگریزی، نرسد در تو کس
ور بگریزیم تو خود سابقی
جنّتِ حُسنت چو تجلّی کند
باغ شود دوزخ بر هر شَقی(۳)
ظلمت و نور از تو تحیّر(۴) درند
تا تو حقی یا که تو نورِ حقی
گشت شب و روز ز تو غرقِ نور
نیست مهت مغربی و مشرقی
لابه(۵) کنی، باده دهی رایگان
ساقیِ دریا صفتِ مُشفِقی(۶)
مست قبول آمد قلبِ سَلیم(۷)
زیرکی اینجاست همه احمقی
زیرکی ار شرطِ خوشی ها بُدی
باده نجستی خرد و موسقی
فرد چرایی تو اگر یارکی؟
از چه تو عَذرایی(۸) اگر وامِقی(۹)؟
غنچه صفت خویش ز گل درکشی
رو بکش آن خار، بدان لایقی
خار کشانند، اگر چه شهند
جز تو که بر گلشنِ جان عاشقی
خامش باش و بنگر فتح باب
چند پیِ هر سخن مُغْلَقی؟(۱۰)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3168, Divan e Shams
یا مَلِکَ الـْمَغْرِبِ وَالـْمَشْرِقِ
مِثْلُکَ فِی اَلعالَمِ لَم یُخْلَقِ
ای پادشاه باختر و خاور، مانند تو در جهان آفریده نشده است.
بادهٔ شاهنشهیِ راوَقی
جان سخن بخش که از تَفِّ او
گردد هر گُنگِ(۱۱) خِرِف(۱۲) مَنطقی(۱۳)
بر در حیرت، بکُش اندیشه را
حاکمِ ارواح و شه مطلقی
باغ شود دوزخ بر هر شَقی
ور بگریزیم ز تو، سابقی
ظلمت و نور از تو تحیّر درند
گشت شب و روز کنون غرقِ نور
لابه کنی، باده دهی رایگان
ساقیِ دریا صفتِ مُشفِقی
مرده همیباید و قلبِ سَلیم
زیرکی از خواجه بُوَد احمقی
فکرت اگر راحتِ جان ها بدی
فرد چرایی تو ز من؟ گر منی
از چه تو عَذرایی اگر وامِقی؟
غنچه صفت چشم ببستی ز گُل
رو، بهمان خار کشی لایقی
خار کشانند همه، گر شهند
جز که تو بر گلشنِ جان عاشقی
چند پیِ هر سخن مُغْلَقی؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2657
صفت خُرَمّیِ شهرِ اهلِ سَبا و ناشکری ایشان
اصلشان بد بود آن اهل سبا
میرمیدندی ز اسبابِ لِقا(۱۴)
دادشان چندان ضِیاع(۱۵) و باغ و راغ(۱۶)
از چپ و از راست از بهرِ فراغ
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2627
گر بگویم شرح نعمت های قوم
که زیادت میشد آن یَوماً بِیَوم
اگر بخواهم همه آن نعمت هایی را که نصیب مردم سبا شده بود شرح دهم و بگویم که چگونه روز به روز بر مقدار آن افزوده می شد.
مانع آید از سخن های مهم
انبیا بردند امرِ فَاسْتَقِم
قرآن کریم، سوره هود(١١)، آیه ١١٢
Quran, Sooreh Houd(#11), Ayeh #112
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
همانسان كه به تو امر شده، با آنان که همراه تو به خدا روی آورده اند (در امر تبلیغ الهی) ثابت قدم باش و سرکشی مکنید که خدا به هر آنچه کنید بیناست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2669
آمدن پیغامبران حق به نصیحت اهل سبا
سیزده پیغمبر آنجا آمدند
گمرهان را جمله رهبر میشدند
که هَله(۱۷) نعمت فزون شد، شُکر کو؟
مَرکَبِ شُکر ار بخسپد حَرِّکُوا(۱۸)
آن پیامبران به مردم سبا گفتند: ای قوم، براستی نعمت های شما فراوان شده است. پس کو شکرگزاریتان؟ هرگاه مرکوبِ شکر و سپاس خوابید باید آن را به حرکت در آورید.
شُکر مُنعِم(۱۹)، واجب آید در خرد
ورنه، بگشاید در خشم ابد
هین کرم بینید و، این خود کس کند
کز چنین نعمت به شُکری بس کند؟
سر ببخشد، شُکر خواهد سجدهای
پا ببخشد، شُکر خواهد قَعدهای(۲۰)
قوم گفته: شُکر ما را برد غول
ما شدیم از شکر و از نعمت مَلول
ما چنان پژمرده گشتیم از عطا
که نه طاعتمان خوش آید، نه خطا
ما نمیخواهیم نعمت ها و باغ
ما نمیخواهیم اسباب و فراغ
انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
نعمت از وی جملگی علّت شود
طعمه در بیمار، کی قوّت شود؟
چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر(۲۱)
جمله ناخوش گشت و صافِ او کدر
تو عدوِّ این خوشی ها آمدی
گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی
هر که او شد آشنا و یارِ تو
شد حقیر و خوار در دیدارِ تو
هر که او بیگانه باشد با تو، هم
پیش تو او بس مه است و محترم
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جُفتان(۲۲) ساری(۲۳) ست
دفع آن علّت بباید کرد زود
که شِکَر با آن، حَدَث(۲۴) خواهد نمود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2698
دفع علّت کن، چو علّت خَو(۲۵) شود
هرحدیثی کهنه پیشت نو شود
تا که آن کهنه برآرَد برگ نو
بشکفاند کهنه صد خوشه ز گَو(۲۶)
ما طبیبانیم، شاگردان حق
بَحرِ قُلزُم(۲۷) دید ما را فَانْفَلَقْ(۲۸)*
انبیاء در پاسخ اهل هوی' گویند: ای بیماردلان و ای مریض باطنان، ما طبیب و شاگرد مکتب حضرت حق تعالی هستیم. دریای بیکران وقتی قدرت و اعجاز روحی ما را بیند از هم بشکافد.
آن طبیبانِ طبیعت دیگرند
که به دل از راهِ نبضی بنگرند
ما به دل بی واسطه خوش بنگریم
کز فَراست(۲۹) ما به عالی مَنظَریم
آن طبیبان غذااَند و ثِمار(۳۰)
جان حیوانی(۳۱) بدیشان استوار
ما طبیبان فِعالیم(۳۲) و مَقال(۳۳)
مُلهِم(۳۴) ما پرتوِ نورِ جلال
کین چنین فعلی تو را، نافِع بُوَد
و آنچنان فعلی ز رَه، قاطع بُوَد
این چنین قولی تو را پیش آورد
و آنچنان قولی تو را نیش آورد
آن طبیبان را بُوَد بولی(۳۵) دلیل
وین دلیل ما بُوَد وحیی جَلیل
دستمزدی می نخواهیم از کسی
دستمزد ما رسد از حق بسی
هین صَلا(۳۶)، بیماریِ ناسور(۳۷) را
داروی ما یک به یک رنجور را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2710
معجزه خواستن قوم، از پیغامبران
قوم گفتند: ای گروهِ مدّعی
کو گواهِ علمِ طبّ و نافِعی(۳۸)؟
چون شما بسته همین خواب و خورید
همچو ما باشید در دِه میچرید
چون شما در دام این آب و گِلید
کی شما صیّادِ سیمرغِ دلید؟
حُبِّ(۳۹) جاه و سروری دارد بر آن
که شمارد خویش از پیغامبران
ما نخواهیم این چنین لاف و دروغ
کردن اندر گوش و، افتادن به دوغ
انبیا گفتند کین زان علّت(۴۰) است
مایهٔ کوری، حجابِ رؤيت(۴۱) است
دَعویِ(۴۲) ما را شنیدید و شما
مینبینید این گُهَر در دست ما؟
امتحان ست این گُهَر مر خلق را
ماش گردانیم(۴۳) گِردِ چشم ها
هر که گوید: کو گُوا(۴۴)؟ گفتش گُواست
کو نمیبیند گُهَر حبسِ عَماست(۴۵)
آفتابی در سخن آمد که خیز
که بر آمد روز، بَرجه، کم ستیز
تو بگویی: آفتابا کو گواه؟
گویدت: ای کور از حق دیده خواه
روز روشن، هر که او جوید چراغ
عین جُستن، کوریش دارد بَلاغ(۴۶)
ور نمیبینی، گمانی بردهای
که صباح ست و، تو اندر پردهای
کوری خود را مکن زین گفت، فاش
خامش و در انتظار فضل باش
در میان روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردن است ای روزجو
صبر و خاموشی جَذوبِ(۴۷) رحمت است
وین نشان جستن، نشان علّت است
اَنْصِتُوا(۴۸) بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا**
گر نخواهی نُکس(۴۹)، پیش این طبیب
بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۵۰)
گفتِ افزون را تو بفروش و، بخر
بَذلِ(۵۱) جان و، بذلِ جاه و، بذلِ زر
تا ثَنایِ(۵۲) تو بگوید فضلِ هُو
که حَسَد آرد فلک بر جاه تو
چون طبیبان را نگه دارید دل
خود ببینید و شوید ازخود خَجِل
دفعِ این کوری به دستِ خلق نیست
لیک اِکرامِ(۵۳) طبیبان از هُدی ست(۵۴)
این طبیبان را به جان بنده شوید
تا به مُشک و عَنبَر آکنده(۵۵) شوید
** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #204
وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
... خاموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2733
متهم داشتن قوم، انبیا را
قوم گفتند: این همه زَرق(۵۶) است و مکر
کی خدا نایب کند از زید و بکر؟
هر رسولِ شاه، باید جنسِ او
آب و گِل کو، خالقِ اَفلاک(۵۷) کو؟
مغزِ خر خوردیم تا ما چون شما
پشّه را داریم همرازِ هُما(۵۸)
کو هُما؟ کو پشّه؟ کو گِل؟ کو خدا؟
ز آفتابِ چرخ، چه بْوَد ذرّه را؟
این چه نسبت؟ این چه پیوندی بود؟
تا که در عقل و دِماغی(۵۹) در رود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2738
حکایت خرگوشان که خرگوشی را به رسالت پیش پیل فرستادند که بگو که من رسول ماه آسمانم پیش تو که: ازین چشمه آب حذر کن چنانکه در کتاب کلیله تمام گفته است
این بدآن مانَد که خرگوشی بگفت:
من رسولِ ماهم و، با ماه جفت
کز رمهٔ(۶۰) پیلان بر آن چشمهٔ زلال
جمله نخجیران بُدَند اندر وَبال(۶۱)
جمله محروم و ز خوف از چشمه دور
حیلهای کردند چون کم بود زور
از سر کُه(۶۲) بانگ زد خرگوشِ زال(۶۳)
سوی پیلان در شب غُرّهٔ(۶۴) هِلال
که بیا رابِع عَشَر ای شاهپیل
تا درونِ چشمه یابی این دلیل
ای پادشاه فیل ها، شب چهاردهم ماه بیا تا در داخل چشمه، این راهنما را پیدا کنی. یعنی بدانی که من رسول و فرستاده ماه آسمانم.
شاهپیلا، من رسولم، پیش بیست
بر رسولان بند و زجر و خشم نیست
ماه میگوید که: ای پیلان روید
چشمه آنِ ماست، زین یکسو شوید(۶۵)
ورنه، من تان کور گردانم، ستم
گفتم، از گردن برون انداختم
ترکِ این چشمه بگویید و روید
تا ز زخمِ تیغِ مَه، ایمن شوید
نک(۶۶) نشان آن ست کاندر چشمه ماه
مضطرب گردد ز پیلِ آبخواه
آن فلان شب حاضر آ ای شاهپیل
تا درونِ چشمه یابی زین دلیل
چونکه هفت و هشت از مَه بگذرید
شاهپیل آمد، ز چشمه میچرید
چونکه زد خرطوم، پیل آن شب در آب
مضطرب شد آب و، مَه کرد اضطراب
پیل باور کرد از وی آن خطاب
چون درون چشمه، مَه کرد اضطراب
ما نه زان پیلانِ گولیم(۶۷) ای گروه
که اضطرابِ ماه آردمان شِکوه(۶۸)
انبیا گفتند: آوَه(۶۹) پندِ جان
سختتر کرد ای سَفیهان(۷۰) بندتان
(۱) راوَق: بیدُرد، صاف، زلال
(۲) تَفّ: گرمی، روشنی، پرتو
(۳) شَقی: بدبخت، تیرهبخت
(۴) تحیّر: حیرانی
(۵) لابه: درخواست همراه با فروتنی، سخن همراه با مهربانی، لابهٴ مادرانه
(۶) مُشفِق: دلسوز، مهربان
(۷) سَلیم: سالم، درست، بی عیب، ساده لوح و ساده دل
(۸) عَذرا: تنها، مشعوق وامق
(۹) وامِق: نام عاشق عَذرا
(۱۰) مُغْلَق: دشوار، مبهم، بسته شده
(۱۱) گُنگ: بیزبان، مبهم
(۱۲) خِرِف: ویژگی تباهی عقل بر اثر پیری، کودن
(۱۳) مَنطقی: سخنگو، گویا
(۱۴) اسبابِ لِقا: عوامل و سبب هایی که مانند تسلیم، شکر و رضا انسان را به مقام قرب و شهود الهی می رساند
(۱۵) ضِیاع: جمع ضیعه به معنی املاک، زمین زراعتی
(۱۶) راغ: مرغزار، دامنه سبز کوه
(۱۷) هَله: حرف تنبیه، هَلا، براستی
(۱۸) حَرِّکُوا: به حرکت در آورید
(۱۹) مُنعِم: نعمتدهنده، احسانکننده
(۲۰) قَعده: یکبار نشستن، قعود یعنی نشستن
(۲۱) مُصِر: اصرارکننده
(۲۲) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۲۳) ساری: سرایتکننده
(۲۴) حَدَث: مدفوع
(۲۵) خَو: کَندن و بریدن و درو کردن
(۲۶) گَو: گودال
(۲۷) بَحرِ قُلزُم: دریای سرخ، در اینجا به معنی دریای بیکران
(۲۸) اِنْفَلَقْ: شکافته شد
(۲۹) فَراست: دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، زیرکی
(۳۰) ثِمار: جمع ثمر، ثمره، میوه ها
(۳۱) جان حیوانی: روح حیوانی
(۳۲) فِعال: جمع فعل، کارها، رفتارها
(۳۳) مَقال: گفتار
(۳۴) مُلهِم: الهامکننده، تلقینکننده
(۳۵) بول: ادرار
(۳۶) صَلا: آواز دادن، دعوت عمومی
(۳۷) ناسور: زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد، زخم چرکین
(۳۸) نافِع: نفعرساننده، سودمند
(۳۹) حُبّ: دوستی، محبت، مهر
(۴۰) علّت: بیماری
(۴۱) رؤيت: دیدن
(۴۲) دَعوی: ادعا کردن
(۴۳) ماش گردانیم: ما آن را می گردانیم
(۴۴) گُوا: مخفف گُواه، شاهد
(۴۵) عَما: کوری، گمراهی
(۴۶) بَلاغ: دلالت، برهان و دلیل
(۴۷) جَذوب: بسیار کِشنده، بسیار جذب کننده
(۴۸) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۴۹) نُکس: عود کردن بیماری
(۵۰) لَبیب: خردمند، عاقل
(۵۱) بَذل: عطا، کرم، بخشش
(۵۲) ثَنا: مدح، ستایش، دعا
(۵۳) اِکرام: بزرگ داشتن، گرامی داشتن
(۵۴) از هُدی ست: از تأثیر هدایت حق تعالی است
(۵۵) آکنده: پرکردهشده، انباشته
(۵۶) زَرق: تزویر، ریاکاری
(۵۷) اَفلاک: آسمانها، جمع فلک
(۵۸) هُما: پرنده افسانه ای که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند.
(۵۹) دِماغ: مغز سر
(۶۰) رمه: گله
(۶۱) وَبال: سختی، عذاب، سوء عاقبت
(۶۲) کُه: کوه
(۶۳) زال: پیر
(۶۴) غُرّه: نخستین روز از هر ماه، ابتدای هر چیز
(۶۵) یکسو شدن: کنار رفتن
(۶۶) نک: اینک
(۶۷) گول: نادان، احمق
(۶۸) شِکوه: ترس، بیم، هراس
(۶۹) آوَه: آوخ، آه، دریغ
(۷۰) سَفیه: نادان، بیخرد
Privacy Policy
Today visitors: 1974 Time base: Pacific Daylight Time