برنامه شماره ۸۷۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۹ ژوئن ۲۰۲۱ - ۹ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 39, Divan e Shams
آه که آن صدرِ سرا(۱)، میندهد بار(۲)، مرا
مینکند مَحرمِ جان، مَحرمِ اسرار، مرا
نَغزی و خوبیّ و فَرَش، آتشِ تیزِ نظرش
پُرسشِ همچون شِکَرش، کرد گرفتار مرا
گفت مرا: «مهرِ تو کو؟! رنگِ تو کو؟! فَرِّ تو کو؟!»
رنگ، کجا مانَد و بو، ساعتِ دیدار مرا؟!
غرقهٔ جویِ کَرَمَم(۳)، بندهٔ آن صبحدمم
کآن گُلِ خوشبوی کَشَد جانبِ گُلزار(۴)، مرا
هر که به جوبار بُوَد، جامه بر او بار بُوَد
چند زیان است و گران خرقه(۵) و دستار(۶)، مرا!
مُلکَت(۷) و اسبابِ(۸) گُزین، ماهْ رُخانِ(۹) شِکَرین(۱۰)
هست به معنی، چو بُوَد یارِ وفادار، مرا
دستگه(۱۱) و پیشه تو را، دانش و اندیشه تو را
شیر، تو را، بیشه، تو را، آهویِ تاتار(۱۲) مرا
نیست کُند، هست کُند، بیدل(۱۳) و بیدست(۱۴) کُند
باده دهد، مست کُند، ساقیِ خمّار(۱۵) مرا
ای دلِ قَلّاش(۱۶) مکن، فتنه و پَرخاش مکن
شُهره مکن، فاش مکن، بر سرِ بازار، مرا
گر شِکَند پندِ مرا، زَفت کند بندِ مرا،
بر طمعِ ساختنِ یارِ خریدار، مرا
بیش مزن دَم ز دوی، دو دو مگو چون ثَنَوی
اصلِ سبب را بطلب(۱۷)، بس شد از آثار، مرا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۱۸)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۱۹)
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۰) است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل ست*
هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث
بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث
شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است
زآنکه بعث از مُرده زنده کردن است
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه
* قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»
« اوست اوّل و آخر...»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #825
هم تو تانی کرد یا نِعمَ المُعین(۲۱)
دیدهٔ معدومْبین(۲۲) را هستْ بین
دیدهيی کو از عَدَم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم دید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #832
کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد
آن نَظاره گول گردیدن بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #654
دیدهٔ تن دایماً تنْ بین بود
دیدهٔ جان، جانِ پُر فنْ بین بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #840
جَهدِ فرعونی، چو بی توفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تَفتیق(۲۳) بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2441, Divan e Shams
جز عشق او در دل مکن، تدبیر بیحاصل مکن
اندر مکان منزل مکن، لا کن مکان را ساعتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2329
چون الف چیزی ندارم، ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشم میم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عَنا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2981, Divan e Shams
زان مزدِ کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گه گهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2465, Divan e Shams
ور دو سه روز چشم را بند کنی بِاتَّقوا
چشمه چشم حس را بحر در عیان کنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1620, Divan e Shams
چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد
که نگفت عذر روزی که: برو شِکَر ندارم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۲۴)؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد(هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه
مشیت من خارج نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465
لحظهای ماهم کند یک دَم سیاه
خود چه باشد غیرِ این کار اِله؟
پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان
میدویم اندر مکان و لامَکان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4453
ترک جَلْدی کن کزین ناواقفی(۲۵)
لب ببند، اللُه اعلَمْ بِالْخَفی(۲۶)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوش تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و یَفْعَلُ الله مایَشا
او ز عینِ دَرد انگیزد دوا
قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #40
« قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ
قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»
« گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، در حالى كه
به پيرى رسيدهام و زنم نازاست؟ گفت: بدان سان كه خدا هر چه
بخواهد مى كند.»
قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27
« يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»
« خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار
مىدارد. و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #18
« أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ
وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ
الْعَذَابُ ۗ وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»
« آيا نديدهاى كه هر كس در آسمانها و هر كس كه در زمين است و آفتاب
و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم خدا را
سجده مىكنند؟ و بر بسيارى عذاب محقق شده و هر كه را خدا خوار سازد،
هيچ كس گراميش نمىدارد. زيرا خدا هر چه بخواهد همان مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1625
چار طبع و علّتِ اُولی نیَم
در تصرّف دایماً من باقیَم
کارِ من بی علّت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم
عادتِ خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش، بنشانم به وقت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سلیمان، پای در دریا بنه
تا چو داود، آب سازد صد زره
آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکیّ و فضول
او به پیشِ ما و ما از وی مَلول(۲۷)
تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد
چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۲۸)
چشمِ او مانده ست در جوی روان
بی خبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرکبِ همّت سوی اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان
کی نهد دل بر سبب های جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2759
این عجب نَبْوَد که کور افتد به چاه
بُوالْعَجَب افتادنِ بینایِ راه
این قضا را گونه گون تصریفهاست(۲۹)
چشمْبندش یَفْعَلُالله مایَشاست*
هم بداند، هم نداند دل، فنش
موم گردد بهرِ آن مُهر، آهنش
گوییی دل گویدی که میلِ او
چون درین شد، هرچه افتد، باش گو
خویش را زین هم مُغَفَّل(۳۰) میکند
در عِقالش(٣۱) جان، مُعَقَّل(۳۲) میکند
گر شود مات اندر این آن بُوالعَلا
آن نباشد مات، باشد ابتلا
یک بلا از صد بلااش واخَرَد
یک هُبوطش بر مَعارج ها(۳۳) بَرَد
خام شوخی که رهانیدش مُدام(۳۴)
از خُمار صد هزاران زشت خام
عاقبت او پخته و اُستاد شد
جَست از رِقِّ(۳۵) جهان و آزاد شد
از شراب لایزالی گشت مست
شد مُمَیِّز، از خلایق باز رست
ز اعتقاد سستِ پُر تقلیدشان
وز خیال دیدهٔ بیدیدشان
ای عجب چه فن زند ادراکشان
پیش جَزر و مَدِّ بحر بینشان؟
* قرآن کریم، سوره آل عمران(٣)، آیه ۴٠
«... كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»
«… بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مى كند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shams
گفتم که « ز آتشهایِ دل، بر روی مَفرَشهای دل
می غَلْت در سودایِ دل تا بحرِ یَفْعَل ما یَشا»؟
« …وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ »
« … و هر چه خواهد همان مىكند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 28, Divan e Shams
گَهْ عاشقِ این پنج و شَش، گَهْ طالبِ جانهایِ خَوش
این سوش کَش، آن سوش کَش، چون اشتری گم کرده جا
گاهی چو چَه کَن پست رَو، مانندِ قارون سویِ گَوْ(۳۶)
گَهْ چون مسیح و کِشتِ نو، بالا روان سویِ عُلا
تا فضلِ تو راهش دهد، وز شَید و تلوین(۳۷) وارهد
شَیّادِ(۳۸) ما شَیْدا شود، یکْ رنگ چون شمسُ الضُّحی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1397, Divan e Shams
چونکه من از دست شدم، در رهِ من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1438, Divan e Shams
اگر یکدم بیاسایم، روانِ من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shams
کی شود این روانِ من ساکن؟
اینچنین ساکنِ روان که منم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1459, Divan e Shams
تا عاشق آن یارم، بیکارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا مانندهٔ پرگارم
چون ماهیان بحرش سَکَن(۳۹)، بحرش بُوَد باغ و وطن
بحرش بُوَد گور و کفن، جز بحر را داند وبا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4047
ماهیان را نقد شد از عینِ آب
نان و آب و جامه و دارو و خواب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #916
نیست کسبی از توکّل خوبتر
چیست از تسلیم، خود محبوبتر؟
بس گُریزند از بلا سویِ بلا
بس جهند از مار، سویِ اژدها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2703, Divan e Shams
ز مهجوران نمیجویی نشانی؟
کجا رفت آن وفا و مهربانی؟
درین خشکیِّ هجران ماهیانند
بیا ای آبِ بحرِ زندگانی
برونِ آب، ماهی چند مانَد؟
چه گویم؟ من نمیدانم، تو دانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1728, Divan e Shams
چو ماهیَم که بیفکند موج بیرونش
به غیرِ آب نباشد پناه و دلخواهم
کجا رَوَم به سرِ خویش؟ کی دلی دارم؟
من و تن و دلِ من، سایهٔ شهنشاهم
به توست بی خودیَم، گر خراب و گر مستم
به توست آگهیِ من، اگر من آگاهم
زین رنگ ها مُفْرَد شود، در خُنبِ عیسی(۴۰) در رَوَد
در «صِبْغَةَ الله» رُو نهد تا «یَفْعَلُ اللَه مایَشا»
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138
« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»
« رنگ خدا [را بگیرید و به رنگ خدایی درآیید.] و چه کسی
نکو رنگتر از خداوند است؟! [ مسلماً هیچکس ] و ماییم پرستندگان او.»
« يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #500
او ز یکرنگیِّ عیسی، بو نداشت
وز مِزاجِ خُمِّ عیسی، خُو نداشت
جامهٔ صدْ رنگ از آن خُمِّ صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا
نیست یکرنگی(۴۱) کزو خیزد مَلال
بل مثالِ ماهی و آبِ زلال
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یُبوست(۴۲) جنگهاست
رَست از وَقاحت، وز حیا، وز دَوْر، وز نُقلانِ(۴۳) جا
رَست از برو، رست از بیا، چون سنگِ زیرِ آسیا
مُسْتَفْعِلُن مُسْتَفْعِلُن مُسْتَفْعِلُن مُسْتَفْعِلُن(۴۴)
بابُ البَیانِ مُغْلَقٌ، قُلْ: صَمْتُنا اَوْلی بِنا
باب گفتار بسته است، بگو: «خموشیِ ما برای ما سزاوارتر است.»
(۱) صدرِ سرا: سَرور و خواجهٔ خانه
(۲) بار: اجازه ورود و درآمدن پیش کسی
(۳) جویِ کَرَم: یعنی کَرَم و بزرگواری و بخشندگی که مانند جویبار
سرشار و جاری است.
(۴) گُلزار: در اینجا مراد عالم قدس الهی است.
(۵) خرقه: جامه صوفیان و درویشان
(۶) دستار: پارچه ای که دور سر می بندند.
(۷) مُلکَت: پادشاهی
(۸) اسباب: جمعِ سبب
(۹) ماهْ رُخان: زیبا رویان
(۱۰) شِکَرین: شیرین و مطبوع از جنس شِکَر.
(۱۱) دستگه: دستگاه، قدرت و جمعیت، شکوه و جلال
(۱۲) آهویِ تاتار: آهویی که از نافهٔ او مشک دلاویز به دست آرند.
(۱۳) بیدل: عاشق، فقیر و مفلس
(۱۴) بیدست: بی قدرت، فقیر و ناتوان
(۱۵) ساقیِ خمّار: ساقی باده فروش، کنایه از حضرت معشوق است.
(۱۶) قَلّاش: حیله گر، فقیر، باده پرست
(۱۷) اصلِ سبب را بطلب: غیر حق را نبین و در علل و اسباب ظاهری مات و زمین گیر مشو، بل به سوی مسبّب الَاْسباب روی کن.
(۱۸) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۱۹) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۰) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۲۱) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو
(۲۲) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود
(۲۳) تَفتیق: شکافتن
(۲۴) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۲۵) ناواقفی: بی اطلاع هستی
(۲۶) اللُه اعلَمْ بِالْخَفی: فقط خدا داناست به مسائل پنهان
(۲۷) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۲۸) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس
(۲۹) تصریف: تغییر
(۳۰) مُغَفَّل: نادان، کم هوش
(۳۱) عقال: ریسمانی که زانوی شتر را با آن بندند.
(۳۲) مُعَقَّل: به بند کشیده شده
(۳۳) مَعارج: بالا رفتن ها، جمع مَعْرَج
(۳۴) مُدام: شراب
(۳۵) رِقّ: بندگی
(۳۶) گَوْ: گودال
(۳۷) تلوین: هم هویت شدگی، همانیده گی، رنگارنگی
(۳۸) شیّاد: فریب گر، سالوس
(۳۹) سَکَن: جایگاه آرامش
(۴۰) خنب عیسی: یکی از معجزات عیسی(ع) که اگر جامه صد رنگ را
در خم می انداختند، سفید و سیاه بر می آمد.
(۴۱) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی غرض و نفاق است.
(۴۲) یُبوست: خشکی
(۴۳) نُقلان: جابجا شدن، انتقال
(۴۴) مُسْتَفْعِلُن: یکی از اجزای اصلی بحرعروضی رَجَز. از اوزان مورد
علاقه مولاناست.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
آه که آن صدر سرا میندهد بار مرا
مینکند محرم جان محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا
گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو
رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا
غرقه جوی کرمم بنده آن صبحدمم
کان گل خوشبوی کشد جانب گلزار مرا
هر که به جوبار بود جامه بر او بار بود
چند زیان است و گران خرقه و دستار مرا
ملکت و اسباب گزین ماه رخان شکرین
هست به معنی چو بود یار وفادار مرا
دستگه و پیشه تو را دانش و اندیشه تو را
شیر تو را بیشه تو را آهوی تاتار مرا
نیست کند هست کند بیدل و بیدست کند
باده دهد مست کند ساقی خمار مرا
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
گر شکند پند مرا زفت کند بند مرا
بر طمع ساختن یار خریدار مرا
بیش مزن دم ز دوی دو دو مگو چون ثنوی
اصل سبب را بطلب بس شد از آثار مرا
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر میبینی و او مستقر
این دویی اوصاف دید احول است
ورنه اول آخر آخر اول ست*
هی ز چه معلوم گردد این ز بعث
بعث را جو کم کن اندر بعث بحث
شرط روز بعث اول مردن است
زآنکه بعث از مرده زنده کردن است
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
هم تو تانی کرد یا نعم المعین
دیده معدومبین را هستْ بین
دیدهيی کو از عدم آمد پدید
ذات هستی را همه معدوم دید
کی نظاره اهل بخریدن بود
آن نظاره گول گردیدن بود
دیده تن دایما تن بین بود
دیده جان جان پر فن بین بود
جهد فرعونی چو بی توفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
جز عشق او در دل مکن تدبیر بیحاصل مکن
اندر مکان منزل مکن لا کن مکان را ساعتی
چون الف چیزی ندارم ای کریم
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار گه گهی
ور دو سه روز چشم را بند کنی باتقوا
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله
پیش چوگانهای حکم کن فکان
میدویم اندر مکان و لامکان
ترک جلدی کن کزین ناواقفی
لب ببند، الله اعلم بالخفی
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
ناز کردن خوش تر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
حاکم است و یفعل الله مایشا
او ز عین درد انگیزد دوا
چار طبع و علت اولی نیم
در تصرف دایما من باقیم
کار من بی علت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
تا ز جهل و خوابناکی و فضول
او به پیش ما و ما از وی ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد
چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او مانده ست در جوی روان
بی خبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سبب های جهان
این عجب نبود که کور افتد به چاه
بوالعجب افتادن بینای راه
این قضا را گونه گون تصریفهاست
چشمبندش یفعلالله مایشاست*
هم بداند هم نداند دل فنش
موم گردد بهر آن مهر آهنش
گوییی دل گویدی که میل او
چون درین شد، هرچه افتد باش گو
خویش را زین هم مغفل میکند
در عقالش جان معقل میکند
گر شود مات اندر این آن بوالعلا
آن نباشد مات باشد ابتلا
یک بلا از صد بلااش واخرد
یک هبوطش بر معارج ها برد
خام شوخی که رهانیدش مدام
از خمار صد هزاران زشت خام
عاقبت او پخته و استاد شد
جست از رق جهان و آزاد شد
شد ممیز از خلایق باز رست
ز اعتقاد سست پر تقلیدشان
وز خیال دیده بیدیدشان
پیش جزر و مد بحر بینشان
گفتم که ز آتشهای دل بر روی مفرشهای دل
می غلت در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا
گه عاشق این پنج و شش گه طالب جانهای خوش
این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا
گاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گو
گه چون مسیح و کشت نو بالا روان سوی علا
تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد
شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی
چونکه من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
اگر یکدم بیاسایم روان من نیاساید
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
تا عاشق آن یارم بیکارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن
بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا
ماهیان را نقد شد از عین آب
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
ز مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
درین خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند ماند
چه گویم من نمیدانم تو دانی
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش
به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم
من و تن و دل من سایه شهنشاهم
به توست بی خودیم گر خراب و گر مستم
به توست آگهی من اگر من آگاهم
زین رنگ ها مفرد شود در خنب عیسی در رود
در صبغة الله رو نهد تا یفعل الله مایشا
او ز یکرنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خم عیسی خو نداشت
جامه صد رنگ از آن خم صفا
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
ماهیان را با یبوست جنگهاست
رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا
رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا
Privacy Policy
Today visitors: 261 Time base: Pacific Daylight Time