: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #460
برنامه شماره ۴۶٠ گنج حضور

Please rate this video
Out of 65 votes | 8718 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۴۶۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی



بیا ای زیرک و بر گول می‌خند

بیا ای راه دان بر غول می‌خند

چو در سلطان بی‌علت رسیدی

هلا بر علت و معلول می‌خند

اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر

برو بر خاذِل و مَخذول می‌خند

چو مرده مرده‌ای را کرد مَعزول

تو خوش بر عازِل و مَعزول می‌خند

مثال مُحتَلِم پندار عزلش

تو هم بر فاعل و مفعول می‌خند

یکی در خواب حاصل کرد مِلکی

برو بر حاصل و محصول می‌خند

سؤالی گفت کوری پیش کری

دلا بر سائِل و مسؤل می‌خند

وگر گوید فروشستم فلان را

هلا بر غاسِل و مغسول می‌خند

چو نقدت دست داد از نَقل بس کن

خمش بر ناقل و منقول می‌خند


ابوسعید ابوالخیر، رباعیات، شماره ۱


باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گَبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۵


چار طبع و علت اُولی نیَم

در تصرف دایما من باقیم

کار من بی علتست و مستقیم

هست تقدیرم نه علت ای سَقیم

عادت خود را بگردانم بوقت

این غبار از پیش بنشانم بوقت

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶


قوت جبریل از مطبخ نبود

بود از دیدار خَلّاق وجود

همچنان این قوت اَبْدالِ حق

هم ز حق دان نه از طعام و از طَبَق

جسمشان را هم ز نور اِسْرِشته‌اند

تا ز روح و از مَلَک بگذشته‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۱۴


دوش چیزی خورده‌ام افسانه است

هرچه می‌آید ز پنهان خانه است

چشم بر اسباب از چه دوختیم

گر ز خوش‌چشمان کَرَشم آموختیم

هست بر اسباب اسبابی دگر

در سبب منگر در آن افکن نظر

انبیا در قطع اسباب آمدند

معجزات خویش بر کیوان زدند

بی‌سبب مر بحر را بشکافتند

بی زراعت چاشِ گندم یافتند

ریگها هم آرد شد از سعیشان

پشم بز ابریشم آمد کَش‌کَشان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۰۹


هر که بیدارست او در خواب‌تر

هست بیداریش از خوابش بَتَر

چون بحق بیدار نبود جان ما

هست بیداری چو در بندان ما

جان همه روز از لگدکوب خیال

وز زیان و سود وز خوف زوال

نی صفا می‌ماندش نی لطف و فَر

نی بسوی آسمان راه سفر

خفته آن باشد که او از هر خیال      

دارد اومید و کند با او مَقال

دیو را چون حور بیند او به خواب

پس ز شهوت ریزد او با دیو آب

چونک تخم نسل را در شوره ریخت

او به خویش آمد خیال از وی گریخت

ضعف سر بیند از آن و تن پلید

آه از آن نقش پدید ناپدید

مرغ بر بالا پَران سایه‌اش

می‌دود بر خاک پَرّان مرغ‌وَش

ابلهی صیاد آن سایه شود

می‌دود چندانک بی‌مایه شود

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست

بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به سوی سایه او

ترکشش خالی شود از جست و جو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تَفت

سایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اش

وا رهاند از خیال و سایه‌اش

سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا

مرده او زین عالم و زندهٔ خدا

دامن او گیر زوتر بی‌گمان

تا رهی در دامن آخر زمان

12345678901Comment by: 12345678901
moolana rahe seadat basher ra tarsim va mr.shahbazi cheragh in rahra rooshan nemod dorod bar shoma mardea dana


Back

Privacy Policy

Today visitors: 619

Time base: Pacific Daylight Time