: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Programs #1015
برنامه تصویری شماره ۱۰۱۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 263 votes | 4372 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۱۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱  اکتبر  ۲۰۲۴ - ۱۱  مهر ۱۴۰۳


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید(۱)؟

به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید


چو قافِ قربتِ(۲) ما زاد و بودِ(۳) اصلِ شماست

به کوهِ قاف(۴) بپّرید خوش، چو عَنقایید(۵)


ز آب و گِل چو چنین کُنده‌ایست(۶) بر پاتان

به جهد کُنده ز پا پاره پاره بگشایید


سفر کنید ازین غُربت و به خانه روید

ازین فراق مَلولیم(۷)، عزم فرمایید


به دوغِ گَنده(۸) و آبِ چَه و بیابان‌ها

حیاتِ خویش به بیهوده چند فرسایید(۹)؟


خدای پَرِّ شما را ز جهد ساخته است

چو زنده‌اید بجنبید و جهد بنمایید


به کاهلی پر و بالِ امید می‌پوسد

چو پرّ و بال بریزد، دگر چه را شایید(۱۰)؟


ازین خلاص ملولید و قعرِ این چَه نی

هلا، مبارک، در قعرِ چاه می‌پایید


ندایِ فَاعْتَبِروا(۱۱) بشنوید اُولُوالْابْصار(۱۲)

نه کودکیت، سرِ آستین چه می‌خایید(۱۳)؟


خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جَستن(۱۴)؟

هلا، ز جو بجهید آن طرف، چو بُرنایید(۱۵)


درونِ هاونِ شهوت چه آب می‌کوبید(۱۶)

چو آبتان نَبُوَد بادِ لاف(۱۷) پیمایید


حُطام(۱۸) خواند خدا این حشیشِ(۱۹) دنیا را

درین حشیش چو حیوان چه ژاژ می‌خایید(۲۰)؟ **


هلا، که باده بیامد، ز خُم برون آیید

پیِ قَطایف(۲۱) و پالوده(۲۲) تن بپالایید(۲۳)


هلا، که شاهدِ جان آینه همی‌‌جوید

به صیقل آینه‌ها را ز زنگ بِزدایید(۲۴)


نمی‌هِلند(۲۵) که مَخلَص(۲۶) بگویم این‌ها را

ز اصلِ چشمه بجویید آن، چو جویایید


 * قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Hashr(#59), Line #2


«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»


«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»


** قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۲۰

Quran, Al-Hadid(#57), Line #20


«… وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ »


«... و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»


(۱) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۲) قربت: نزدیکی

(۳) زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب

(۴) کوهِ قاف: نام کوهی در افسانه‌ها، که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.

(۵) عَنقا: سیمرغ

(۶) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعهٔ چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می‌بستند.

(۷) مَلول: اندوهگین، دلتنگ

(۸) گَنده: بدبو

(۹) فرساییدن: فرسودن، نابود کردن

(۱۰) شاییدن: شایسته و سزاوار بودن

(۱۱) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹).

(۱۲) اُولُوالْابْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن‌بین. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹)

(۱۳) ‌خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

(۱۴) جَستن: جهیدن، خیز کردن

(۱۵) بُرنا: جوان

(۱۶) آب در هاون ‌کوبیدن: کار بیهوده کردن

(۱۷) لاف: گفتار بیهوده و گزاف

(۱۸) حُطام: خرده و ریزۀ گیاه که زیر پا می‌ریزد. مجازاً مال و ثروت

(۱۹) حشیش: گیاه خشک، مال بی‌ارزش دنیا. اشاره به آیهٔ .۲، سورهٔ حدید(۵۷)

(۲۰) ژاژ خاییدن: سخنان بی‌مزه، بیهوده، و بی‌معنی گفتن

(۲۱) قَطایف: نوعی حلوا

(۲۲) پالوده: فالوده، نوعی خوراکی شیرین

(۲۳) پالودن: پاک کردن، صاف کردن

(۲۴) زُدودن: پاکیزه ساختن، صاف و روشن کردن

(۲۵) هِلیدن: اجازه دادن، گذاشتن

(۲۶) مَخلَص: خلاصهٔ کلام، چکیدهٔ سخن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟

به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید


چو قافِ قربتِ ما زاد و بودِ اصلِ شماست

به کوهِ قاف بپّرید خوش، چو عَنقایید


ز آب و گِل چو چنین کُنده‌ایست بر پاتان

به جهد کُنده ز پا پاره پاره بگشایید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۲۷) نو آید دوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش


(۲۷) ضَیف: مهمان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۲۸)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۲۹) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۲۸) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۲۹) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟


پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش شِکّری و قندی‌اند


اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان


از روی کراهت و بی‌میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ 

ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


یک نَفَس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3196


هم مَلَک، هم عقل، حق را واجدی(۳۰)

هر دو، آدم را مُعین و ساجدی


نفس و شیطان بوده ز اوّل واحدی

بوده آدم را عَدو(۳۱) و حاسدی


آنکه آدم را بَدَن دید او رَمید

و آنکه نورِ مؤتمن(۳۲) دید، او خَمید


آن دو، دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیرِ طین(۳۳)


(۳۰) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نام‌های خداوند است، کسی که دارای وَجد است.

(۳۱) عَدو: دشمن

(۳۲) مؤتمن: موردِ اعتماد

(۳۳) طین: گِل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2915


لیک نفسِ نحس و آن شیطانِ زشت

می‌کَشَندت سویِ کفران و کِنِشت(۳۴)


(۳۴) کِنِشت: در اینجا یعنی بت‌خانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نفس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد

وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۳۵)


(۳۵) خُرد و مُرد:‌ ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2973


امر و نهی و خشم و تشریف و عِتاب(۳۶)

نیست جز مختار را ای پاک‌جیب(۳۷)


اختیاری هست در ظلم و ستم

من ازین شیطان و نفس، این خواستم


اختیار اندر درونت ساکن است

تا ندید او یوسفی، کف را نَخَست


(۳۶) عِتاب: نکوهش

(۳۷) پاک‌جیب: نجیب، پاکدامن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۸)


(۳۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۳۹) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۰)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۹) تگ: ته و بُن

(۴۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۱)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۴۱) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4657


اژدهایِ هَفت‌ سَر، دوزخ بُوَد

حرصِ تو دانه‌ست و، دوزخ فَخ(۴۲) بُوَد


دام را بِدْران، بسوزان دانه را

باز کن درهایِ نو، این خانه را


چون تو عاشق نیستی، ای نَرگدا(۴۳)

هم‌چو کوهی بی‌خبر، داری صَدا(۴۴)


(۴۲) فَخّ: دام

(۴۳) نَرْ گدا: گدای سمج

(۴۴) صَدا: طنین صوت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی ایمن از رَیبُ‌الْمَنُون(۴۵)


(۴۵) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1558


عقلِ جُزوی، آفتش وَهْم است و ظَن(۴۶)

زان‌که در ظُلْمات(۴۷) شد او را وطن


(۴۶) ظَن: شک

(۴۷) ظُلمات: تاریکی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #20


زانکه با عقلی چو عقلی جُفت شد

مانع بَد فعلی و بَد گفت شد


نَفْس با نَفْسِ دِگر چون یار شد

عقلِ جُزوی عاطِل(۴۸) و بی‌کار شد


(۴۸) عاطِل: بی‌کار، بی‌بهره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۹) و سَنی(۵۰)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۴۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۵۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۵۱)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۵۱) اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۵۲)

شمعِ فانی را به فانیّی دِگر


(۵۲) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر

ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۵۳)


که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۵۴)؟

 

در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


(۵۳) غدیر: آبگیر، برکه

(۵۴) کُدیه‌ساز: گدایی‌کننده، تکدّی‌کننده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۵۵)


(۵۵) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

-----------

حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۷۰

Hafez Poem(Qazal) #470, Divan e Qazaliat


آدمی در عالَمِ خاکی نمی‌آید به‌ دست

عالـَمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۵۶)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۵۷) بنیادِ این آب و گِلم


(۵۶) رُستَن: روییدن

(۵۷) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۵۸) شد


(۵۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند. در اینجا نماد من ذهنی است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خُطوتَیْنی(۵۹) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۶۰) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۵۹) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که 

یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۶۰) شَست: قلّاب ماهیگیری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۱)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۶۱) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چارهٔ آن قبض(۶۲) کن

زآن‌که سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۶۳)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۶۴) دِه


(۶۲) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج  

(۶۳) بُن: ریشه  

(۶۴) اصحاب: یاران

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151


معنی جَفَّ القَلَم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود؟


بَل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست

یارِ بَد خَرُّوبِ(۶۵) هر جا مسجدست


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند

مر تو را و مسجدت را برکَنَد


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۶۶)؟


(۶۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۶۶) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۶۷)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۶۸) ای غَوی‏(۶۹)


(۶۷) شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۶۸) پیشین: از پیش

(۶۹) غَوی: گمراه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583


آن ادب که باشد از بهرِ خدا

اندر آن مُسْتَعجِلی(۷۰) نبْود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی

می‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۷۱)


ترسد اَر آید رضا، خشمش رَود

انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۷۲) شود


شهوتِ کاذب شتابد در طعام

خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۷۳)

 

اِشتها صادق بُوَد، تأخیر بِهْ

تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه


(۷۰) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۷۱) مرتضی: خشنود، راضی

(۷۲) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۷۳) سَقام: بیماری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣۵٠۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3506


این تأنّی از پیِ تعلیمِ توست

که طلب آهسته باید بی‌سُکُست(۷۴)


(۷۴) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگسسته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدّعی سَر برزند

گوش، قاضی جانبِ شاهد کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2871


مدّعی دیده‌ست، اما با غرض

پرده باشد دیدهٔ دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد


پس نبیند جمله را با طِمّ(۷۵) و رِمّ(۷۶ و ۷۷)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


(۷۵) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۷۶) رِمّ: زمین و خاک

(۷۷) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،

زیرا نَفْسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


 کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. 

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیرِ خدا، بینا بِدو

مقتضایِ(۷۸) عشق این باشد بگو


(۷۸) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیرِ تن را

صد سال گرم داری، نانش فَطیر(۷۹) باشد


(۷۹) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یَرانٰا، لٰا نَراهُ روز و شب

چشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم، 

اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۸۰) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۸۰) حادث: تازه‌پدیدآمده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


صورتِ اقبالِ(۸۱) شکَرریز گفت:

شُکر چو کم نیست، شکایت چرا؟


(۸۱) اقبال: بخت، كنايه از تجلّی خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر(۸۲) را مقادیری نماند


پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را


(۸۲) اختر: ستاره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2897


هین مَران از رویِ خود او را بعید

آنکه او یکبار آن رویِ تو دید


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۸۳) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


«دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردن‌هايشان تا زَنَخ‌ها غُل‌ها نهاديم، 

چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»

 

باطلند و می‌نمایندم رَشَد

زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد

 

ذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۸۴) و سماست(۸۵)

جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباست


(۸۳) غُلّ: زنجیر

(۸۴) اَرض: زمین

(۸۵) سما: سماء، آسمان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۶)

پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ


ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسانِ تو است. 

پس کمال احسان در اتمامِ آن است.


یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۷)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۸) قاهِرَه


پروردگارا، در روز قیامت، نورِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگانِ قهّار نجات دِه.


(۸۶) بَهی: روشن، زیبا

(۸۷) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۸۸) مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کآن سلیمان را دَمی نشناختیم‏


همچو جغدان دشمن بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861


زآن محمّد شافعِ(۸۹) هر داغ(۹۰) بود

که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود

 

در شبِ دنیا که محجوب است شید(۹۱)

ناظرِ حق بود و زو بودش امید

 

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا ما سينهٔ تو را نگشاديم؟»

 

(۸۹) شافع: شفاعت‌کننده

(۹۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار

(۹۱) شید: خورشید

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟

به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایست

که وطن آن‌سوست، جان این سوی نیست


حدیث


«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۹۲)

این حدیثِ راست را کم خوان غلط


(۹۲) شَط: رودخانه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب، رو نِمود صلایی(۹۳) زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا(۹۴)


(۹۳) صلا: دعوت عمومی

(۹۴) رَوا: مخفّفِ روان، رونده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams


ز تو تا غیب، هزاران سال‌ است

چو رَوی از رهِ دل، یک قدم است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2180


سیرِ عارف هر دَمی تا تختِ شاه

سیرِ زاهد هر مَهی یک روزه راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادیِ‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۹۵) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۹۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2192


زاهدِ با ترس می‌تازد به پا

عاشقان پَرّان‌تر از برق و هوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جُو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1415


عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نَبْود، یا فتیٰ(۹۶)


پس نی‌ام کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۹۷)


(۹۶) فتیٰ: جوان، جوانمرد

(۹۷) زَمَن: زمان، روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم

آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


چو قافِ قربتِ ما زاد و بودِ اصلِ شماست

به کوهِ قاف بپّرید خوش، چو عَنقایید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جَلْدی(۹۸) و فن

کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن


(۹۸) جَلْدی: چابکی، چالاکی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین

بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۹۹)

 

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم

 

لافِ تو محروم می‌دارد تو را

ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ


آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد

گِل گرفته پایِ آب و، می‌کَشَد

 

گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل

گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گِل آب را؟

جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


(۹۹) طین: گِل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ز آب و گِل چو چنین کُنده‌ایست بر پاتان

به جهد کُنده ز پا پاره پاره بگشایید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3289


جمع باید کرد اجزا را به عشق

تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


جَو‌جَوی(۱۰۰) چون جمع گردی زاِشتباه

پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه


(۱۰۰) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو تیغِ ذوالفقاری، تنِ تو غلافِ چوبین

اگر این غلاف بشکست، تو شکسته‌دل چرایی؟


تو چو بازِ پای‌بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا

تو به چنگِ خویش باید که گِره ز پا گشایی


چه خوش است زَرِّ خالص، چو به آتش اندر آید

چو کُند درونِ آتش هنر و گُهَرنمایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2274


هم‌چنان مُرد و شکم بالا فگند

آب می‌بُردش نشیب و گَه بلند


حدیث


«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوُتوا»


«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»


هر یکی زآن قاصدان بس غُصّه بُرد

که دریغا ماهیِ بهتر بمُرد


شاد می‌شد او از آن گفتِ دریغ

پیش رفت این بازیَم(۱۰۱)، رَسْتم ز تیغ


پس گرفتش یک صیادِ ارجمند(۱۰۲)

پس بر او تُف کرد و بر خاکش فگند


غَلْط غَلْطان رفت پنهان اندر آب

مانْد آن احمق همی ‌کرد اضطراب


از چپ و از راست می‌جُست آن سَلیم(۱۰۳)

تا به جَهدِ خویش بِرْهانَد گلیم


دام افگندند و اندر دام ماند

احمقی او را در آن آتش نشاند


بر سرِ آتش، به پشت تابه‌ای

با حماقت گشت او همخوابه‌ای


او همی‌جوشید از تَفِّ سَعیر(۱۰۴)

عقل می‌گفتش: اَلَم یَأْتِکْ نَذیر؟


قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیات ۶ تا ۸

Quran, Al-Mulk(#67), Line #6-8


«وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ. 

تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ۖ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ.»


«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شده‌اند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است. 

چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند، 

نزديک است كه از خشم پاره‌پاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند، 

خازنانش گويندشان: آيا شما را بيم‌دهنده‌اى نيامد؟»


او همی‌گفت از شکنجه وز بلا

همچو جانِ کافران قالُوا بلیٰ


قرآن کریم، سورهٔ مُلک (۶۷)، آیهٔ ۹

Quran, Al-Mulk(#67), Line #9


«قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ.»


«گويند: چرا، بيم‌دهنده آمد ولى تكذيبش كرديم 

و گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستيد.»


باز می‌گفت او که گر این بار من

وا رَهَم زین محنتِ گردن‌شکن


من نسازم جز به دریایی وطن

آبگیری را نسازم من سَکَن(۱۰۵)


آبِ بی‌حد جویَم و آمن شوم

تا ابد در امن و صحّت می‌روم


(۱۰۱) بازی: حیله و نیرنگ

(۱۰۲) صیادِ ارجمند: صیّادِ ماهر و حاذق

(۱۰۳) سَلیم: در اینجا به معنیِ احمق و کودن است.

(۱۰۴) تَفّ سعیر: حرارتِ سوزان

(۱۰۵) سَكَن: ساكن شدن، آرميدن، جاى گرفتن در خانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۱۰۶) بود


(۱۰۶) تَفتیق: شکافتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3497


که تأنّی(۱۰۷) هست از رحمان یقین

هست تعجیلت ز شیطانِ لعین


(۱۰۷) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنّی پرتوِ رحمان بُوَد

وآن شتاب از هَزّهٔ(۱۰۸)‌ شیطان بُوَد


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر

بارگیرِ(۱۰۹) صبر را بکْشَد به عَقْر(۱۱۰)


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللّـهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللّـهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه 

خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


از نُبی(۱۱۱) بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقرِ شدید


تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب

نی مروّت(۱۱۲)، نی ‌تأنّی، نی ثواب


لاجَرَم(۱۱۳) کافر خورَد در هفت بَطْ‌‌ن(۱۱۴)

دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۱۱۵) بطن


(۱۰۸) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۱۰۹) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۱۱۰) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۱۱۱) نُبی: قرآن

(۱۱۲) مروّت: جوانمردی

(۱۱۳) لاجَرَم: ناچار

(۱۱۴) بَطْن: شکم

(۱۱۵) زَفت: درشت، فربه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۲) قربت: نزدیکی

(۳) زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب

(۴) کوهِ قاف: نام کوهی در افسانه‌ها، که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.

(۵) عَنقا: سیمرغ

(۶) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعهٔ چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می‌بستند.

(۷) مَلول: اندوهگین، دلتنگ

(۸) گَنده: بدبو

(۹) فرساییدن: فرسودن، نابود کردن

(۱۰) شاییدن: شایسته و سزاوار بودن

(۱۱) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹).

(۱۲) اُولُوالْابْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن‌بین. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹)

(۱۳) ‌خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

(۱۴) جَستن: جهیدن، خیز کردن

(۱۵) بُرنا: جوان

(۱۶) آب در هاون ‌کوبیدن: کار بیهوده کردن

(۱۷) لاف: گفتار بیهوده و گزاف

(۱۸) حُطام: خرده و ریزۀ گیاه که زیر پا می‌ریزد. مجازاً مال و ثروت

(۱۹) حشیش: گیاه خشک، مال بی‌ارزش دنیا. اشاره به آیهٔ .۲، سورهٔ حدید(۵۷)

(۲۰) ژاژ خاییدن: سخنان بی‌مزه، بیهوده، و بی‌معنی گفتن

(۲۱) قَطایف: نوعی حلوا

(۲۲) پالوده: فالوده، نوعی خوراکی شیرین

(۲۳) پالودن: پاک کردن، صاف کردن

(۲۴) زُدودن: پاکیزه ساختن، صاف و روشن کردن

(۲۵) هِلیدن: اجازه دادن، گذاشتن

(۲۶) مَخلَص: خلاصهٔ کلام، چکیدهٔ سخن

(۲۷) ضَیف: مهمان

(۲۸) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۲۹) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۳۰) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نام‌های خداوند است، کسی که دارای وَجد است.

(۳۱) عَدو: دشمن

(۳۲) مؤتمن: موردِ اعتماد

(۳۳) طین: گِل

(۳۴) کِنِشت: در اینجا یعنی بت‌خانه

(۳۵) خُرد و مُرد:‌ ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

(۳۶) عِتاب: نکوهش

(۳۷) پاک‌جیب: نجیب، پاکدامن

(۳۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۹) تگ: ته و بُن

(۴۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۴۱) حَدید: آهن

(۴۲) فَخّ: دام

(۴۳) نَرْ گدا: گدای سمج

(۴۴) صَدا: طنین صوت

(۴۵) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۴۶) ظَن: شک

(۴۷) ظُلمات: تاریکی

(۴۸) عاطِل: بی‌کار، بی‌بهره

(۴۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۵۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۵۱) اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

(۵۲) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۵۳) غدیر: آبگیر، برکه

(۵۴) کُدیه‌ساز: گدایی‌کننده، تکدّی‌کننده

(۵۵) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

(۵۶) رُستَن: روییدن

(۵۷) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۵۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند. در اینجا نماد من ذهنی است.

(۵۹) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که 

یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۶۰) شَست: قلّاب ماهیگیری

(۶۱) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۶۲) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج  

(۶۳) بُن: ریشه  

(۶۴) اصحاب: یاران

(۶۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۶۶) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۶۷) شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۶۸) پیشین: از پیش

(۶۹) غَوی: گمراه

(۷۰) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۷۱) مرتضی: خشنود، راضی

(۷۲) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۷۳) سَقام: بیماری

(۷۴) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگسسته

(۷۵) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۷۶) رِمّ: زمین و خاک

(۷۷) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۷۸) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

(۷۹) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۸۰) حادث: تازه‌پدیدآمده

(۸۱) اقبال: بخت، كنايه از تجلّی خداوند

(۸۲) اختر: ستاره

(۸۳) غُلّ: زنجیر

(۸۴) اَرض: زمین

(۸۵) سما: سماء، آسمان

(۸۶) بَهی: روشن، زیبا

(۸۷) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۸۸) مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۸۹) شافع: شفاعت‌کننده

(۹۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار

(۹۱) شید: خورشید

(۹۲) شَط: رودخانه

(۹۳) صلا: دعوت عمومی

(۹۴) رَوا: مخفّفِ روان، رونده

(۹۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر

(۹۶) فتیٰ: جوان، جوانمرد

(۹۷) زَمَن: زمان، روزگار

(۹۸) جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۹۹) طین: گِل

(۱۰۰) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

(۱۰۱) بازی: حیله و نیرنگ

(۱۰۲) صیادِ ارجمند: صیّادِ ماهر و حاذق

(۱۰۳) سَلیم: در اینجا به معنیِ احمق و کودن است.

(۱۰۴) تَفّ سعیر: حرارتِ سوزان

(۱۰۵) سَكَن: ساكن شدن، آرميدن، جاى گرفتن در خانه

(۱۰۶) تَفتیق: شکافتن

(۱۰۷) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۱۰۸) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۱۰۹) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۱۱۰) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۱۱۱) نُبی: قرآن

(۱۱۲) مروّت: جوانمردی

(۱۱۳) لاجَرَم: ناچار

(۱۱۴) بَطْن: شکم

(۱۱۵) زَفت: درشت، فربه


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

به سوی خانه اصلی خویش بازآیید


چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست

به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید


ز آب و گل چو چنین کنده‌ایست بر پاتان

به جهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید


سفر کنید ازین غربت و به خانه روید

ازین فراق ملولیم عزم فرمایید


به دوغ گنده و آب چه و بیابان‌ها

حیات خویش به بیهوده چند فرسایید


خدای پر شما را ز جهد ساخته است

چو زنده‌اید بجنبید و جهد بنمایید


به کاهلی پر و بال امید می‌پوسد

چو پر و بال بریزد دگر چه را شایید


ازین خلاص ملولید و قعر این چه نی

هلا مبارک در قعر چاه می‌پایید


ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار

نه کودکیت سر آستین چه می‌خایید


خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جستن

هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید


درون هاون شهوت چه آب می‌کوبید

چو آبتان نبود باد لاف پیمایید


حطام خواند خدا این حشیش دنیا را

درین حشیش چو حیوان چه ژاژ می‌خایید


هلا که باده بیامد ز خم برون آیید

پی قطایف و پالوده تن بپالایید


هلا که شاهد جان آینه همی‌‌جوید

به صیقل آینه‌ها را ز زنگ بزدایید


نمی‌هلند که مخلص بگویم این‌ها را

ز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید


 * قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Hashr(#59), Line #2


«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»


«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»


** قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۲۰

Quran, Al-Hadid(#57), Line #20


«… وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ »


«... و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

به سوی خانه اصلی خویش بازآیید


چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست

به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید


ز آب و گل چو چنین کنده‌ایست بر پاتان

به جهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کین ماند اندر گردنم

که هم‌‌اکنون باز پرد در عدم


هر چه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف‌ست او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکست عاشقان


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند


ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی‌میلی بیایید افسار عاقلان است 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ 

ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل‌ست و خصم جان و کیش


یک نفس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3196


هم ملک هم عقل حق را واجدی

هر دو آدم را معین و ساجدی


نفس و شیطان بوده ز اول واحدی

بوده آدم را عدو و حاسدی


آنکه آدم را بدن دید او رمید

و آنکه نور موتمن دید او خمید


آن دو دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیر طین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2915


لیک نفس نحس و آن شیطان زشت

می‌کشندت سوی کفران و کنشت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نفس و شیطان خواست خود را پیش برد

وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2973


امر و نهی و خشم و تشریف و عتاب

نیست جز مختار را ای پاک‌جیب


اختیاری هست در ظلم و ستم

من ازین شیطان و نفس این خواستم


اختیار اندر درونت ساکن است

تا ندید او یوسفی کف را نخست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4657


اژدهای هفت‌ سر دوزخ بود

حرص تو دانه‌ست و دوزخ فخ بود


دام را بدران بسوزان دانه را

باز کن درهای نو این خانه را


چون تو عاشق نیستی ای نرگدا

هم‌چو کوهی بی‌خبر داری صدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب‌المنون


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1558


عقل جزوی آفتش وهم است و ظن

زان‌که در ظلمات شد او را وطن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #20


زانکه با عقلی چو عقلی جفت شد

مانع بد فعلی و بد گفت شد


نفس با نفس دگر چون یار شد

عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تند است و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانیی دگر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


منفذی داری به بحر ای آبگیر

ننگ دار از آب جستن از غدیر


که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز

 

در نگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۷۰

Hafez Poem(Qazal) #470, Divan e Qazaliat


آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به‌ دست

عالـمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پر خروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خطوتینی بود این ره تا وصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآن‌که سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذت بی‌کرانه‌ای‌ست عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ورنه جفا چرا بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151


معنی جف القلم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود


بل جفا را هم جفا جف القلم

وآن وفا را هم وفا جف القلم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل که جسمش ساجدست

یار بد خروب هر جا مسجدست


یار بد چون رست در تو مهر او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکن از بیخش که گر سر برزند

مر تو را و مسجدت را برکند


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583


آن ادب که باشد از بهر خدا

اندر آن مستعجلی نبود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشم عارضی

می‌شتابد تا نگردد مرتضی


ترسد ار آید رضا خشمش رود

انتقام و ذوق آن فایت شود


شهوت کاذب شتابد در طعام

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام

 

اشتها صادق بود تأخیر به

تا گواریده شود آن بی‌گره


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣۵٠۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3506


این تأنی از پی تعلیم توست

که طلب آهسته باید بی‌سکست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدعی سر برزند

گوش قاضی جانب شاهد کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2871


مدعی دیده‌ست اما با غرض

پرده باشد دیده دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود


پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیاء یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند با من ستیزه مکن

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوری من

حب یعمی و یصم است ای حسن


آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی 

ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شود


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری نانش فطیر باشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یرانا لا نراه روز و شب

چشم‌بند ما شده دید سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم

اصولا سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صلاه دائمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


صورت اقبال شکرریز گفت

شکر چو کم نیست شکایت چرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیر روح مومن و کفار را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2897


هین مران از روی خود او را بعید

آنکه او یکبار آن روی تو دید


دید روی جز تو شد غل گلو

کل شی ماسوی‎الله باطل


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردن‌هايشان تا زَنَخ‌ها غُل‌ها نهاديم، 

چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»

 

باطلند و می‌نمایندم رشد

زآنکه باطل باطلان را می‌کشد

 

ذره ذره کاندرین ارض و سماست

جنس خود را هر یکی چون کهرباست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشم من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطف معروف تو بود آن ای بهی

پس کمال البر فی اتمامه


ای زیبا اینکه در شب دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسان تو است

پس کمال احسان در اتمام آن است


یا رب اتمم نورنا فی الساهره

وانجنا من مفضحات قاهره


پروردگارا در روز قیامت نور ما را به کمال رسان

و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کآن سلیمان را دمی نشناختیم‏


همچو جغدان دشمن بازان شدیم

لاجرم وامانده ویران شدیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861


زآن محمد شافع هر داغ بود

که ز جز حق چشم او مازاغ بود

 

در شب دنیا که محجوب است شید

ناظر حق بود و زو بودش امید

 

از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا ما سينهٔ تو را نگشاديم؟»

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

به سوی خانه اصلی خویش بازآیید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دم حب الوطن بگذر ‌مایست

که وطن آن‌سوست جان این سوی نیست


حدیث


«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط

این حدیث راست را کم خوان غلط


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams


ز تو تا غیب هزاران سال‌ است

چو روی از ره دل یک قدم است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2180


سیر عارف هر دمی تا تخت شاه

سیر زاهد هر مهی یک روزه راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2192


زاهد با ترس می‌تازد به پا

عاشقان پران‌تر از برق و هوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1415


عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نبود یا فتی


پس نی‌ام کلی مطلوب تو من

جزو مقصودم تو را اندر زمن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم

آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست

به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جلدی و فن

کار خدمت دارد و خلق حسن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آب ما محبوس گل مانده‌ست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

 

بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

 

لاف تو محروم می‌دارد تو را

ترک آن پنداشت کن در من درآ


آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

 

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ز آب و گل چو چنین کنده‌ایست بر پاتان

به جهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3289


جمع باید کرد اجزا را به عشق

تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


جو‌جوی چون جمع گردی زاشتباه

پس توان زد بر تو سکه پادشاه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین

اگر این غلاف بشکست تو شکسته‌دل چرایی


تو چو باز پای‌بسته تن تو چو کنده بر پا

تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی


چه خوش است زر خالص چو به آتش اندر آید

چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2274


هم‌چنان مرد و شکم بالا فگند

آب می‌بردش نشیب و گه بلند


حدیث


«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوُتوا»


«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»


هر یکی زآن قاصدان بس غصه برد

که دریغا ماهی بهتر بمرد


شاد می‌شد او از آن گفت دریغ

پیش رفت این بازیم رستم ز تیغ


پس گرفتش یک صیاد ارجمند

پس بر او تف کرد و بر خاکش فگند


غلط غلطان رفت پنهان اندر آب

ماند آن احمق همی ‌کرد اضطراب


از چپ و از راست می‌جست آن سلیم

تا به جهد خویش برهاند گلیم


دام افگندند و اندر دام ماند

احمقی او را در آن آتش نشاند


بر سر آتش به پشت تابه‌ای

با حماقت گشت او همخوابه‌ای


او همی‌جوشید از تف سعیر

عقل می‌گفتش الم یأتک نذیر


قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیات ۶ تا ۸

Quran, Al-Mulk(#67), Line #6-8


«وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ. 

تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ۖ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ.»


«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شده‌اند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است. 

چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند، 

نزديک است كه از خشم پاره‌پاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند، 

خازنانش گويندشان: آيا شما را بيم‌دهنده‌اى نيامد؟»


او همی‌گفت از شکنجه وز بلا

همچو جان کافران قالوا بلی


قرآن کریم، سورهٔ مُلک (۶۷)، آیهٔ ۹

Quran, Al-Mulk(#67), Line #9


«قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ.»


«گويند: چرا، بيم‌دهنده آمد ولى تكذيبش كرديم 

و گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستيد.»


باز می‌گفت او که گر این بار من

وا رهم زین محنت گردن‌شکن


من نسازم جز به دریایی وطن

آبگیری را نسازم من سکن


آب بی‌حد جویم و آمن شوم

تا ابد در امن و صحت می‌روم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3497


که تأنی هست از رحمان یقین

هست تعجیلت ز شیطان لعین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنی پرتو رحمان بود

وآن شتاب از هزه شیطان بود


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترساند ز فقر

بارگیر صبر را بکشد به عقر


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللّـهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللّـهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه 

خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


از نبی بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقر شدید


تا خوری زشت و بری زشت از شتاب

نی مروت نی ‌تأنی نی ثواب


لاجرم کافر خورد در هفت بطن

دین و دل باریک و لاغر زفت بطن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


Back

Privacy Policy

Today visitors: 546

Time base: Pacific Daylight Time