: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #999
برنامه شماره ۹۹۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 227 votes | 3906 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۹۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا۲۷  فوریه  ۲۰۲۴ - ۹  اسفند ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۹ بر روی این لینک کلیک کنید.


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


ماهِ دُرُست(۱) را ببین، کو بشکست خوابِ ما

تافت(۲) ز چرخِ هفتُمین(۳) در وطنِ خرابِ ما


خواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ ما


جملهٔ ره، چکیده خون از سرِ تیغِ عشقِ او

جملهٔ کو(۴) گرفته بو از جگرِ کبابِ ما


شکّرِ باکَرانه(۵) را، شکّرِ بی‌کَرانه گفت:

غِرّه(۶) شدی به ذوقِ خود، بشنو این جوابِ ما


رُوتُرشی چرا؟ مگر صاف نَبُد شرابِ تو؟

از پیِ امتحان بخور یک قدح از شرابِ ما


تا چه شوند عاشقان روزِ وصال، ای خدا

چون‌که ز هم بشد جهان از بتِ بانقابِ ما


از تبریز، شمسِ دین روی نمود، عاشقان

ای که هزار آفرین بر مَه و آفتابِ ما


(۱) ماهِ دُرُست: ماه شبِ چهارده، ماهِ کامل، بدر

(۲) تافت: تابید

(۳) چرخِ هفتُمین: فلکِ هفتم، در اینجا منظور عرش است.

(۴) کو: کوی، محلّه

(۵) باکَرانه: محدود، متناهی

(۶) غِرّه: مغرور

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


ماهِ دُرُست را ببین، کو بشکست خوابِ ما

تافت ز چرخِ هفتُمین در وطنِ خرابِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756

 

پس قیامت شو، قیامت را ببین

دیدنِ هر چیز را شرط است این

 

تا نگردی او، ندانی‌اش تمام

خواه آن انوار باشد یا ظَلام(۷)

 

عقل گردی، عقل را دانی کمال

عشق گردی، عشق را دانی ذُبال(۸)


(۷ظَلام: تاریکی

(۸ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون(۹)


عقل بفروش و، هنر حیرت بخر

رُو به خواری، نی بُخارا ای پسر


(۹رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #801


نقش، اگر خود نقشِ سلطان یا غنی‌ست

صورت‌ست از جانِ خود بی‎چاشنی‌ست

 

زینتِ او از برایِ دیگران

باز کرده بیهُده چشم و دهان

 

ای تو در پیکار، خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی(۱۰)

که، منم این، والله آن تو نیستی

 

یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق

 

این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۱۱)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش

 

جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست

 

گر تو آدم‌زاده‌یی، چون او نشین

جمله ذُرّیّات(۱۲) را در خود ببین


(۱۰بیستی: بِایستی

(۱۱اَوْحَد: یگانه، یکتا

(۱۲ذُرّیّات: جمع ذُرّیَّة به معنی فرزند، نسل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513


دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید

برنشست و تا به تِرمَد می‌دوید

 

مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط

از دوانیدن فَرَس(۱۳) را زآن نَمَط(۱۴)

 

پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راه

وقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاه


فُجْفُجی(۱۵) در جملهٔ دیوان فتاد

شورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد

 

خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست

تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟!

 

یا عَدوّی قاهری(۱۶) در قصدِ ماست

یا بلایی مُهلِکی(۱۷) از غیب خاست


که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۸)

چند اسپی تازی اندر راه کشت

 

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق

تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۱۹)؟

 

از شتاب او و فُحشِ(۲۰) اِجتهاد(۲۱)

غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد


آن یکی دو دست بر زانوزنان

وآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلی‌کنان

 

از نفیر و فتنه و خوفِ(۲۲) نَکال(۲۳)

هر دلی رفته به صد کویِ خیال


(۱۳فَرَس: اسب

(۱۴نَمَط: طریقه و روش

(۱۵فُجْفُج: پچ‌پچ کردن

(۱۶قاهر: چیره، غالب

(۱۷مُهلِک: هلاک کننده

(۱۸سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

(۱۹دلق: مخفّفِ دلقک

(۲۰فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.

(۲۱فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ

(۲۲خوف: ترس

(۲۳نَکال: کیفر، عقوبت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384


وسوسهٔ این امتحان، چون آمدت

بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت


چون چنین وسواس دیدی، زود زود

با خدا گَرد و، درآ اندر سجود


سَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روان

کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۲۴) شد


(۲۴خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۲۵)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۲۶) بنیادِ این آب و گِلم


(۲۵رُستَن: روییدن

(۲۶هادِم: ویران کننده، نابود کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست

یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدست


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند

مر تو را و مسجدت را برکَنَد


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۲۷)

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۲۸)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۲۹) بِه


(۲۷کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۲۸می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۲۹ناموس: خودبینی، تکبّر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۳۰) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۳۱) کی کاشتی؟


ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش(۳۲)

کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش(۳۳)؟

 

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قلاووزِ(۳۴) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟

 

پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟

 

عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اِشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند

 

اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


(۳۰طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۳۱اَمَل: آرزو

(۳۲عوری: برهنگی

(۳۳مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار

(۳۴قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686


هر چه جز عشقِ خدایِ اَحْسَن است

 گر شِکَر خواری‌ست، آن جان کَنْدَن است‌‌

 

چیست جان‌کندن؟ سویِ مرگ آمدن

 دست در آبِ حیاتی نازدن‌‌

 

خلق را دو دیده در خاک و مَمات(۳۵)

 صد گمان دارند در آبِ حیات‌‌


(۳۵مَمات: مُردن، مُردگی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135


یونسَت در بطنِ(۳۶) ماهی پُخته شد

مَخْلَصش(۳۷) را نیست از تسبیح، بُد


گر نبودی او مُسَبِّح(۳۸)، بطنِ نُون(۳۹)

حَبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثون‏


قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴

Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144


«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)


«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»


«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)


«تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.»


او به تسبیح از تنِ ماهی بجَست

چیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَسْت


گر فراموشت شد آن تسبیحِ جان

بشنو این تسبیح‌هایِ ماهیان‏


هر که دید الله را، اَللّٰهی است

هر که دید آن بحر را، آن ماهی است‏


این جهان دریاست و تن، ماهیّ و روح

یونسِ محجوب از نورِ صَبوح‏


گر مُسَبِّح باشد از ماهی، رهید

ور نَه در وَی هضم گشت و ناپدید


ماهیانِ جان، در این دریا پُرند

تو نمی‏بینی به گِردت می‌پَرَند؟


بر تو خود را می‏زنند آن ماهیان

چشم بگشا، تا ببینی‏شان عیان


ماهیان را گر نمی‏بینی پدید

گوشِ تو تسبیحشان آخر شنید


صبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توست

صبر کن، کآنست تسبیحِ دُرُست‏


هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج(۴۰)

صبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۴۱)


(۳۶بطن: شکم

(۳۷مَخْلَص: محل خلاصى

(۳۸مُسَبِّح: تسبیح کننده

(۳۹نُون: ماهى

(۴۰دَرَج: درجه

(۴۱اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shams


در دِهِ ویرانهٔ تو گنجِ نهان است ز هو(۴۲)

هین دِهِ ویرانِ تو را نیز به بغداد مده


(۴۲هو: خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایست

که وطن آن‌سوست، جان این سوی نیست


گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۴۳)

این حدیثِ راست را کم خوان غلط


حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


(۴۳شَط: رودخانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست

تو وطن بشناس، ای خواجه نخست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


خواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721


روز روشن، هر که او جوید چراغ

عین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۴۴)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ای


کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


در میان روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوبِ(۴۵) رحمت است

وین نشان جُستن، نشانِ علّت است


أنصِتُوا(۴۶) بپذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


(۴۴بلاغ: دلالت

(۴۵جَذوب: بسیار جذب کننده

(۴۶أنصِتُوا: خاموش باشید

------------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۸

Poem(Qazal)# 188, Divan e Hafez


مرا به رِندی(۴۷) و عشق آن فُضولْ(۴۸) عیب کند

که اعتراض بر اسرارِ عِلمِ غیب کند


کمالِ سِرِّ مَحبَّت ببین نه نَقصِ گناه

که هر که بی‌هنر افتد نَظَر به عیب کند


کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است

مَباد کَس که درین نکته شکّ و رَیب(۴۹) کند


شَبانِ(۵۰) وادیِ اَیْمَن(۵۱) گهی رسد به مُراد

که چند سال به جان خدمتِ شُعیب کند


ز دیده خون بِچکانَد فَسانهٔ حافظ

چو یادِ وقتِ شباب(۵۲) و زمانِ شِیب(۵۳) کند


(۴۷رِند: آزاده

(۴۸فُضول: کسی که بی‌جهت در کارِ دیگران دخالت کند.

(۴۹رَیب: شک

(۵۰شَبان: چوپان

(۵۱وادیِ اَیْمَن: وادی مقدس را گویند و آن بیابان و صحرایی است که در آنجا به حضرت موسی وحی رسید.

(۵۲شباب: جوانی

(۵۳شِیب: پیری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1535


دانشِ ناقص نداند فرق را

لاجَرَم(۵۴) خورشید داند برق را


چونکه ملعون خوانْد ناقص را رسول

بود در تأویل(۵۵)، نقصانِ(۵۶) عقول‏


(۵۴لاجَرَم: به ناچار

(۵۵تأویل: تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح

(۵۶نقصان: کمی، کاستی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستکمالِ(۵۷) خود دو‌اسبه تاخت(۵۸)


(۵۷اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۵۸دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370


گفت: من آیینه‌ام، مَصْقُولِ(۵۹) دست

تُرک و هندو در من آن بیند که هست


(۵۹مَصْقُول: صیقل‌یافته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034


ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید

هر که عیبی گفت، آن بر خود خرید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34


آینه‌ات، دانی چرا غمّاز(۶۰) نیست؟

زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست


(۶۰غمّاز: سخن‌چین

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک(۶۱) آن عیب از تو گردد نیز فاش


(۶۱بوک: باشد که، شاید که

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، ۱۰۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1014


در همه ز آیینهٔ کَژسازِ خَود

منگر ای مردودِ نفرینِ ابد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197


لایق، آن دیدم که من آیینه‌‌ای

پیشِ تو آرم، چو نورِ سینه‌‌ای‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1337, Divan e Shams


دلا خود را در آیینه، چو کژ بینی هرآیینه

تو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اوّل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622


در میانِ صالحان، یک اَصْلَحی‎ست

بر سرِ توقیعش(۶۲) از سلطان صَحی‎ست(۶۳)

 

کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۶۴)

کُفوِ(۶۵) او نبْود کِبار اِنس و جِن

 

در مِری‌اَش(۶۶) آنکه حُلو(۶۷) و حامِض(۶۸) است

حجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۶۹) است


که چو ما او را به خود افراشتیم

عذر و حجّت از میان برداشتیم

 

قبله را چون کرد دستِ حق عِیان

پس، تحرّی بعد ازین مردود دان

 

هین بگردان از تحرّی(۷۰) رُو و سر

که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۷۱)

 

(۶۲توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان

(۶۳صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.

(۶۴مُقْتَرِن: قرین

(۶۵کُفو: همتا، نظیر

(۶۶مِری‌: ستیز و جدال

(۶۷حُلو: شیرین

(۶۸حامِض: ترش

(۶۹داحِض: باطل

(۷۰تَحَرّی: جستجو

(۷۱مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

------------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafez


مَنَم که شُهرهٔ(۷۲) شَهرَم به عشقْ ورزیدن

مَنَم که دیده نَیالوده‌ام به بَد دیدن


وفا کنیم و مَلامَت کشیم و خوش باشیم

که در طَریقَتِ ما کافری‌ست رنجیدن


به پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجات

بِخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدن


مُرادِ دل ز تماشای باغِ عالَم چیست

به دستِ مردمِ چَشم از رُخِ تو گُل چیدن


به مِی‌پَرستی از آن نَقشِ خود زدم بر آب

که تا خَراب کُنَم نقشِ خودْ پرستیدن


به رحمتِ سرِ زلفِ تو واثِقم(۷۳) وَرنه

کشش چو نَبْوَد از آن سو چه سود کوشیدن


عِنانْ به میکده خواهیم تافت زین مَجلس(۷۴)

که وَعظِ بی‌عَمَلانْ واجب است نشنیدن


(۷۲شُهره: مشهور

(۷۳واثِق: اطمینان‌کننده، اعتماددارنده، مطمئن

(۷۴عِنان از چیزی تافتن: کنایه از رو برگرداندن و برگشتن از چیزی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۷۵)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۷۶)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۷۷)؟


عاشقِ صُنعِ(۷۸) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۷۹) او کافر بُوَد


(۷۵مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۷۶شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۷۷گبر: کافر

(۷۸صُنع: آفرینش

(۷۹مصنوع: آفریده، مخلوق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جامِ مُباح(۸۰) آمد، هین نوش کُن

بازرَه از غابر(۸۱) و از ماجَرا


(۸۰مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۸۱غابر: گذشته

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2666, Divan e Shams


به تن اینجا، به باطن در چه کاری؟

شکاری می‌کنی، یا تو شکاری؟


کز او در آینه ساعت به ساعت

همی‌تابد عَجَب نقش و نگاری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2979


چون گزیدی پیر، نازک‌دل مباش

سست و ریزیده(۸۲) چو آب و گِل مباش


گر به هر زخمی تو پُرکینه شوی

پس کجا بی‌صیقل، آیینه شوی؟


(۸۲ریزیده: سست و ناتوان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


تو را هر آنکه بیآزرد، شیخ و واعظِ توست

که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1357, Divan e Shams


چرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی(۸۳) کند گردونِ گردان بشکنم


(۸۳دونی: پستی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Poem(Qazal)# 301, Divan e Hafez


چرخ برهم زنم ار غیرِ مرادم گردد

من نه آنم که زبونی(۸۴) کَشم از چرخِ فلک


(۸۴زبونی: خواری، پستی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت(۸۵) را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنهْ، شکرانه دِهْ، ای کامیار(۸۶)


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت ز‌امرِ کُن(۸۷)


(۸۵ریاضت: رنج، زحمت

(۸۶کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است

(۸۷امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۸۸)


(۸۸ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۸۹)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۸۹حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۹۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۹۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۹۰تگ: ته و بُن

(۹۱فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۹۲)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۹۲بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۹۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۹۳نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۹۴) و سَنی(۹۵)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۹۴حَبر: دانشمند، دانا

(۹۵سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


ماهِ دُرُست را ببین، کو بشکست خوابِ ما

تافت ز چرخِ هفتُمین در وطنِ خرابِ ما


خواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944


پاک کن دو چشم را از مویِ عیب

تا ببینی باغ و سَروستانِ(۹۶) غیب


(۹۶سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۹۷)


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند(۹۸)


(۹۷رَشَد: به راه راست رفتن

(۹۸می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


جملهٔ ره، چکیده خون از سرِ تیغِ عشقِ او

جملهٔ کو گرفته بو از جگرِ کبابِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911


مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق

تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۹۹)


قرآن کریم، سورهٔ فلق (١١٣)، آیات ۱و ۲

Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-2


«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.»


«بگو: به پروردگارِ صبح‌گاه پناه مى‌برم»


«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»


«از شر آنچه بيافريده‌است»


(۹۹رَبُّ الفَلَق: پروردگارِ صبحگاه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


شکّرِ باکَرانه را، شکّرِ بی‌کَرانه گفت:

غِرّه شدی به ذوقِ خود، بشنو این جوابِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583


آن ادب که باشد از بهرِ خدا

اندر آن مُسْتَعجِلی(۱۰۰) نبْود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی

می‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۱۰۱)


ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَد

انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۱۰۲) شود

 

شهوتِ کاذب شتابد در طعام

خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۱۰۳)

 

اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ

تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه


(۱۰۰مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۱۰۱مرتضی: خشنود، راضی

(۱۰۲فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۱۰۳سَقام: بیماری

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


رُوتُرشی چرا؟ مگر صاف نَبُد شرابِ تو؟

از پیِ امتحان بخور یک قدح از شرابِ ما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams


خاموش کن گر بلبلی، رُو سویِ گلشن باز پَر

بلبل به خارِستان رَوَد، اما به نادر، گه‌گهی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعْطَیْنٰاکَ کَوْثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟

 

یا مگر فرعونی و، کَوْثَر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای علیل(۱۰۴)


توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۱۰۵)

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (۱)


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (۲)


«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»


«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (۳)


«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»


(۱۰۴عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۱۰۵عدو: دشمن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


از تبریز، شمسِ دین روی نمود، عاشقان

ای که هزار آفرین بر مَه و آفتابِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۱۰۶) است

دادِ(۱۰۷) او را قابلیّت شرط نیست


بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست

دادْ لُبّ و قابلیّت هست پوست


(۱۰۶مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده

(۱۰۷داد: عطا، بخشش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335


گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌از

وار‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ باز


سَرْ کلاهِ چشم‌بندِ گوش‌‌بند

که از‌و بازست مسکین و نَژَند(۱۰۸)

 

ز‌آن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد است

که همه میلش سویِ جنسِ خو‌د است


چو‌ن بُر‌ید از جنس، با شَه گشت یار

برگُشایَد چشمِ او را باز‌‌د‌ار


راند دیو‌ان را حق از مِرصادِ(۱۰۹) خو‌یش

عقلِ جُز‌و‌ی را ز استبدادِ(۱۱۰) خو‌یش


قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴

Quran, Al-Fajr(#89), Line #14


«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»


«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.»

 

که سَر‌ی(۱۱۱) کم کن نه‌ای تو مستبِد

بلکه شاگر‌دِ دلی و مستعِد


رُو برِ دل، رُو که تو جز‌وِ دلی

هین که بندهٔ پادشاهِ عا‌دلی

 

بندگیّ او بِهْ از سلطانی است

که اَنا(۱۱۲) خَیْرٌ(۱۱۳) د‌مِ شیطانی است


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12


«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ … .»


«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، 

چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، … .»


فر‌ق بین و بر‌گُز‌ین تو ای حبیس(۱۱۴)

بندگیِّ آد‌م از کِبرِ بلیس


گفت آنکه هست خو‌‌ر‌شیدِ رَه، او

حر‌فِ طُو‌بٰی(۱۱۵) هر که ذَلَّتْ نَفْسُهُ(۱۱۶)

 

خبر


«خوشا به حال کسی که نَفْسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته 

و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»


سایهٔ‌ طُو‌‌بی ببین و خو‌ش بخسپ

سر بنه در سایه بی‌‌‌ سَرکَش بخسپ


ظِلِّ(۱۱۷) ذَلَّتْ نَفْسُهُ خو‌ش مَضْجَعی‌ست(۱۱۸)

مستعدِّ آن صفا را مَهْجَعی‌ست(۱۱۹)


سايه خاكساری و انکسار نَفْس، (کوچک کردن من ذهنی)، 

واقعاً خوابگاه خوبی است، این خوابگاه برای کسی است، که لایق و مستعد آن صفا باشد.


گر از‌ین سایه رَو‌‌ی سو‌یِ مَنی

ز‌و‌د طاغی(۱۲۰) گر‌دی و رَه گُم کنی


(۱۰۸نَژَند: افسرده، اندوهگین

(۱۰۹مِرصادِ: کمینگاه

(۱۱۰استبداد: خودرأی بودن، خودکامگی

(۱۱۱سَر‌ی: ریاست، سروری، بزرگی

(۱۱۲اَنا: من

(۱۱۳خَیْر: بهتر

(۱۱۴حبیس: محبوس

(۱۱۵طُو‌بٰی: درختی است در بهشت

(۱۱۶ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او

(۱۱۷ظِلّ: سایه

(۱۱۸مَضجَع: خوابگاه، استراحتگاه

(۱۱۹مَهْجَع: خوابگاه، استراحتگاه

(۱۲۰طاغی: سرکش، طغیان‌کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۲۱)


«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


(۱۲۱دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216


علّتِ ابلیس اَنَاخَیری بُده‌ست

وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست

غیرتش بر دیو و بر اُستور(۱۲۲) نیست


(۱۲۲اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #360


بنده را کِی زَهره باشد کز فُضول(۱۲۳)

امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟


آن، خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرَد هر دَمی با بندگان


(۱۲۳فُضول: فضولی و گستاخی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348

 

«بیان آنکه یٰا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ‌اللهِ وَ رَسُولِهِ» 


چون نبی نیستی ز اُمّت باش      چون که سلطان نه‌ای رعیّت باش


پس‌روِ خاموش باش، از خود زحمتی و رایی مَتَراش


پس‌روِ عارفان و خامُش باش     از خودی رای و زحمتی مَتَراش


قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #1


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، بر خدا و پيامبر او پيشى مگيريد 

و از خدا بترسيد، زيرا خدا شنوا و داناست.»


پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد(۱۲۴)

زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ(۱۲۵) و او‌ستاد

 

و‌‌ر‌نه گرچه مستعدّ و قابلی

مسخ گر‌دی تو ز لافِ کاملی

 

هم ز استعداد و‌امانی اگر

سرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبر


صبر کن در مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی(۱۲۶) تو هنو‌‌ز

و‌ر بُو‌ی بی‌صبر، گر‌دی پا‌ره‌د‌و‌ز

 

کهنه‌دو‌‌‌‌ز‌ان گر بُدیشان صبر و حلم(۱۲۷)

جمله نو‌د‌و‌ز‌ان شدندی هم به علم

 

پس بکو‌شی و به آخِر از کَلال(۱۲۸)

هم تو گوئی خویش کِالعقلُ عِقال(۱۲۹ و ۱۳۰)


همچو آن مردِ مُفَلْسِف(۱۳۱) ر‌و‌زِ مرگ

عقل را می‌دید بس بی‌‌‌‌‌ بال و برگ

 

بی‌غر‌ض می‌کرد آن دم اعتراف

کز ذکاو‌‌ت راندیم اسب از گزاف

 

از غروری سَر کشیدیم از رجال

آشنا(۱۳۲) کردیم در بحرِ خیال


آشنا هیچست اندر بحرِ رو‌ح

نیست اینجا چاره جز کشتیِّ نو‌ح

 

این چنین فر‌مو‌د آن شاهِ رُسُل(۱۳۳)

که مَنَم کشتی در این د‌ر‌‌یایِ کُل

 

یا کسی کو در بصیرت‌هایِ من

شد خلیفهٔ‌ راستی بر جایِ من


کشتیِ نو‌حیم در در‌یا که تا

رو نگردانی ز کشتی ای فَتیٰ

 

همچو کَنعان سو‌یِ هر کو‌هی مَرُو

از نُبی(۱۳۴) لاعٰاصِمَ الْیَومَ(۱۳۵) شنو

 

قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳

Quran, Hud(#11), Line #43


«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ 

قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»


«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. 

گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. 

ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»


می‌نماید پست این کشتی ز بند

می‌نماید کوهِ فکر‌ت بس بلند


پست منگر هان و هان این پست را

بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را

 

در علوِّ(۱۳۶) کوهِ فکر‌ت کم نگر

که یکی مو‌جش کند ز‌یر و زَ‌بَر

 

گر تو کنعانی، ندار‌ی با‌‌و‌ر‌م

گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم


گو‌شِ کنعان کِی پذیرد این کلام؟

که بر‌ او مُهرِ خدای است و خِتام(۱۳۷)

 

کِی گذارَد موعظه بر مُهرِ حق؟

کِی بگر‌دانَد حَدَث حکمِ سَبَق(۱۳۸)؟

 

لیک می‌گو‌یم حدیثِ خو‌ش‌پی‌ای(۱۳۹)

بر امیدِ آنکه تو کَنعان نه‌ای


آخِر این اقرار خو‌اهی کر‌د هین

هم ز اوّل رو‌ز آخِر را ببین

 

می‌تو‌انی دید آخِر را، مکن

چشمِ آخِربینْت را کو‌رِ کَهُن


هر که آخِربین بُوَد مسعو‌دو‌ار

نبو‌دش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۱۴۰)


گر نخو‌اهی هر دَمی این خُفت‌ و خیز

کُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز

 

کُحْلِ(۱۴۱) دیده ساز خاکِ پاش را

تا بیندا‌ز‌ی سَرِ او‌باش را

 

که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین اِفتقار(۱۴۲)

سو‌ز‌نی باشی، شو‌ی تو ذ‌و‌الْفَقار

 

سُر‌مه کن تو خاکِ هر بگز‌یده را

هم بسو‌ز‌د، هم بساز‌د دیده را

 

چشم اُشتر زآن بُوَد بس نو‌ربار

کو خو‌رَد از بهرِ نو‌رِ چشم، خار


(۱۲۴انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری

(۱۲۵شیخ: انسانِ کامل

(۱۲۶مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی: چکمه‌دوزی

(۱۲۷حِلم: فضاگشایی

(۱۲۸کَلال: خستگی، درماندگی

(۱۲۹عِقال: زانوبند شتر

(۱۳۰کِالعقلُ عِقال: عقل به منزلهٔ زانوبند است.

(۱۳۱مُفَلْسِف: فلسفه‌دان

(۱۳۲آشنا: شنا

(۱۳۳رُسُل: رسولان

(۱۳۴نُبی: قرآن کریم

(۱۳۵لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.

(۱۳۶علوّ: بلندی، بزرگی

(۱۳۷خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.

(۱۳۸حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.

(۱۳۸حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی

(۱۳۹حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده

(۱۴۰عِثار: لغزش

(۱۴۱کُحْل: سُرمه

(۱۴۲اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی

-------------------------


مجموع لغات:


(۱) ماهِ دُرُست: ماه شبِ چهارده، ماهِ کامل، بدر

(۲) تافت: تابید

(۳) چرخِ هفتُمین: فلکِ هفتم، در اینجا منظور عرش است.

(۴) کو: کوی، محلّه

(۵) باکَرانه: محدود، متناهی

(۶) غِرّه: مغرور

(۷ظَلام: تاریکی

(۸ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه

(۹رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

(۱۰بیستی: بِایستی

(۱۱اَوْحَد: یگانه، یکتا

(۱۲ذُرّیّات: جمع ذُرّیَّة به معنی فرزند، نسل

(۱۳فَرَس: اسب

(۱۴نَمَط: طریقه و روش

(۱۵فُجْفُج: پچ‌پچ کردن

(۱۶قاهر: چیره، غالب

(۱۷مُهلِک: هلاک کننده

(۱۸سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

(۱۹دلق: مخفّفِ دلقک

(۲۰فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.

(۲۱فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ

(۲۲خوف: ترس

(۲۳نَکال: کیفر، عقوبت

(۲۴خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۲۵رُستَن: روییدن

(۲۶هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۲۷کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۲۸می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۲۹ناموس: خودبینی، تکبّر

(۳۰طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۳۱اَمَل: آرزو

(۳۲عوری: برهنگی

(۳۳مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار

(۳۴قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۳۵مَمات: مُردن، مُردگی

(۳۶بطن: شکم

(۳۷مَخْلَص: محل خلاصى

(۳۸مُسَبِّح: تسبیح کننده

(۳۹نُون: ماهى

(۴۰دَرَج: درجه

(۴۱اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.

(۴۲هو: خداوند

(۴۳شَط: رودخانه

(۴۴بلاغ: دلالت

(۴۵جَذوب: بسیار جذب کننده

(۴۶أنصِتُوا: خاموش باشید

(۴۷رِند: آزاده

(۴۸فُضول: کسی که بی‌جهت در کارِ دیگران دخالت کند.

(۴۹رَیب: شک

(۵۰شَبان: چوپان

(۵۱وادیِ اَیْمَن: وادی مقدس را گویند و آن بیابان و صحرایی است که در آنجا به حضرت موسی وحی رسید.

(۵۲شباب: جوانی

(۵۳شِیب: پیری

(۵۴لاجَرَم: به ناچار

(۵۵تأویل: تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح

(۵۶نقصان: کمی، کاستی

(۵۷اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۵۸دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۵۹مَصْقُول: صیقل‌یافته

(۶۰غمّاز: سخن‌چین

(۶۱بوک: باشد که، شاید که

(۶۲توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان

(۶۳صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.

(۶۴مُقْتَرِن: قرین

(۶۵کُفو: همتا، نظیر

(۶۶مِری‌: ستیز و جدال

(۶۷حُلو: شیرین

(۶۸حامِض: ترش

(۶۹داحِض: باطل

(۷۰تَحَرّی: جستجو

(۷۱مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۷۲شُهره: مشهور

(۷۳واثِق: اطمینان‌کننده، اعتماددارنده، مطمئن

(۷۴عِنان از چیزی تافتن: کنایه از رو برگرداندن و برگشتن از چیزی

(۷۵مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۷۶شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۷۷گبر: کافر

(۷۸صُنع: آفرینش

(۷۹مصنوع: آفریده، مخلوق

(۸۰مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۸۱غابر: گذشته

(۸۲ریزیده: سست و ناتوان

(۸۳دونی: پستی

(۸۴زبونی: خواری، پستی

(۸۵ریاضت: رنج، زحمت

(۸۶کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است

(۸۷امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.

(۸۸ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۸۹حَدید: آهن

(۹۰تگ: ته و بُن

(۹۱فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۹۲بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۹۳نَفَخْتُ: دمیدم

(۹۴حَبر: دانشمند، دانا

(۹۵سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۹۶سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان

(۹۷رَشَد: به راه راست رفتن

(۹۸می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید

(۹۹رَبُّ الفَلَق: پروردگارِ صبحگاه

(۱۰۰مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۱۰۱مرتضی: خشنود، راضی

(۱۰۲فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۱۰۳سَقام: بیماری

(۱۰۴عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۱۰۵عدو: دشمن

(۱۰۶مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده

(۱۰۷داد: عطا، بخشش

(۱۰۸نَژَند: افسرده، اندوهگین

(۱۰۹مِرصادِ: کمینگاه

(۱۱۰استبداد: خودرأی بودن، خودکامگی

(۱۱۱سَر‌ی: ریاست، سروری، بزرگی

(۱۱۲اَنا: من

(۱۱۳خَیْر: بهتر

(۱۱۴حبیس: محبوس

(۱۱۵طُو‌بٰی: درختی است در بهشت

(۱۱۶ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او

(۱۱۷ظِلّ: سایه

(۱۱۸مَضجَع: خوابگاه، استراحتگاه

(۱۱۹مَهْجَع: خوابگاه، استراحتگاه

(۱۲۰طاغی: سرکش، طغیان‌کننده

(۱۲۱دَنی: فرومایه، پست

(۱۲۲اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

(۱۲۳فُضول: فضولی و گستاخی

(۱۲۴انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری

(۱۲۵شیخ: انسانِ کامل

(۱۲۶مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی: چکمه‌دوزی

(۱۲۷حِلم: فضاگشایی

(۱۲۸کَلال: خستگی، درماندگی

(۱۲۹عِقال: زانوبند شتر

(۱۳۰کِالعقلُ عِقال: عقل به منزلهٔ زانوبند است.

(۱۳۱مُفَلْسِف: فلسفه‌دان

(۱۳۲آشنا: شنا

(۱۳۳رُسُل: رسولان

(۱۳۴نُبی: قرآن کریم

(۱۳۵لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.

(۱۳۶علوّ: بلندی، بزرگی

(۱۳۷خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.

(۱۳۸حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.

(۱۳۸حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی

(۱۳۹حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده

(۱۴۰عِثار: لغزش

(۱۴۱کُحْل: سُرمه

(۱۴۲اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی



----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما

تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما


خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما


جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او

جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما


شکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفت

غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما


روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو

از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما


تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا

چون‌که ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما


از تبریز شمس دین روی نمود عاشقان

ای که هزار آفرین بر مه و آفتاب ما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما

تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756

 

پس قیامت شو قیامت را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

 

تا نگردی او ندانی‌اش تمام

خواه آن انوار باشد یا ظلام

 

عقل گردی عقل را دانی کمال

عشق گردی عشق را دانی ذبال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب المنون


عقل بفروش و هنر حیرت بخر

رو به خواری نی بخارا ای پسر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #801


نقش اگر خود نقش سلطان یا غنی‌ست

صورت‌ست از جان خود بی‎چاشنی‌ست

 

زینت او از برای دیگران

باز کرده بیهده چشم و دهان

 

ای تو در پیکار خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این والله آن تو نیستی

 

یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق

 

این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش

 

جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست

 

گر تو آدم‌زاده‌یی چون او نشین

جمله ذریات را در خود ببین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513


دلقک اندر ده بد و آن را شنید

برنشست و تا به ترمد می‌دوید

 

مرکبی دو اندر آن ره شد سقط

از دوانیدن فرس را زآن نمط

 

پس به دیوان دردوید از گرد راه

وقت ناهنگام ره جست او به شاه


فجفجی در جمله دیوان فتاد

شورشی در وهم آن سلطان فتاد

 

خاص و عام شهر را دل شد ز دست

تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست

 

یا عدوی قاهری در قصد ماست

یا بلایی مهلکی از غیب خاست


که زده دلقک به سیران درشت

چند اسپی تازی اندر راه کشت

 

جمع گشته بر سرای شاه خلق

تا چرا آمد چنین اشتاب دلق

 

از شتاب او و فحش اجتهاد

غلغل و تشویش در ترمد فتاد


آن یکی دو دست بر زانوزنان

وآن دگر از وهم واویلی‌کنان

 

از نفیر و فتنه و خوف نکال

هر دلی رفته به صد کوی خیال


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384


وسوسه این امتحان چون آمدت

بخت بد دان کآمد و گَردن زدت


چون چنین وسواس دیدی زود زود

با خدا گرد و درآ اندر سجود


سجده‌گه را تر کن از اشک روان

کای خدا تو وارهانم زین گمان


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پر خروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل که جسمش ساجدست

یار بد خروب هر جا مسجدست


یار بد چون رست در تو مهر او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکن از بیخش که گر سر برزند

مر تو را و مسجدت را برکند


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصدها در ماجرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند


ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی


ور نکاریدی امل از عوری‌اش

کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش

 

عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست

 

پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکست عاشقان

 

عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند

 

ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686


هر چه جز عشق خدای احسن است

گر شکر خواری‌ست آن جان کندن است‌‌

 

چیست جان‌کندن سوی مرگ آمدن

دست در آب حیاتی نازدن‌‌

 

خلق را دو دیده در خاک و ممات

صد گمان دارند در آب حیات‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135


یونست در بطن ماهی پخته شد

مخلصش را نیست از تسبیح بد


گر نبودی او مسبح بطن نون

حبس و زندانش بدی تا یبعثون‏


قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴

Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144


«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)


«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»


«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)


«تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.»


او به تسبیح از تن ماهی بجست

چیست تسبیح آیت روز الست


گر فراموشت شد آن تسبیح جان

بشنو این تسبیح‌های ماهیان‏


هر که دید الله را اللهی است

هر که دید آن بحر را آن ماهی است‏


این جهان دریاست و تن ماهی و روح

یونس محجوب از نور صبوح‏


گر مسبح باشد از ماهی رهید

ور نه در وی هضم گشت و ناپدید


ماهیان جان در این دریا پرند

تو نمی‏بینی به گردت می‌پرند


بر تو خود را می‏زنند آن ماهیان

چشم بگشا تا ببینی‏شان عیان


ماهیان را گر نمی‏بینی پدید

گوش تو تسبیحشان آخر شنید


صبر کردن جانِ تسبیحات توست

صبر کن کآنست تسبیح درست‏


هیچ تسبیحی ندارد آن درج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059


کشت اول کامل و بگزیده است

تخم ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shams


در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو

هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دم حب الوطن بگذر ‌مایست

که وطن آن‌سوست جان این سوی نیست


گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط

این حدیث راست را کم خوان غلط


حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حب الوطن باشد درست

تو وطن بشناس ای خواجه نخست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721


روز روشن هر که او جوید چراغ

عین جستن کوریش دارد بلاغ


ور نمی‌بینی گمانی برده‌ای

که صباح‌ست و تو اندر پرده‌ای


کوری خود را مکن زین گفت فاش

خامش و در انتظار فضل باش


در میان روز گفتن روز کو

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


أنصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای أنصتوا



حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۸

Poem(Qazal)# 188, Divan e Hafez


مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

که اعتراض بر اسرار علم غیب کند


کمال سر محبت ببین نه نقص گناه

که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند


کلید گنج سعادت قبول اهل دل است

مباد کس که درین نکته شک و ریب کند


شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد

که چند سال به جان خدمت شعیب کند


ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ

چو یاد وقت شباب و زمان شیب کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1535


دانش ناقص نداند فرق را

لاجرم خورشید داند برق را


چونکه ملعون خواند ناقص را رسول

بود در تأویل نقصان عقول‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو‌اسبه تاخت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370


گفت من آیینه‌ام مصقول دست

ترک و هندو در من آن بیند که هست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034


ای خنک جانی که عیب خویش دید

هر که عیبی گفت آن بر خود خرید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34


آینه‌ات دانی چرا غماز نیست

زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌ای دادم تو را باشد که با ما خو کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، ۱۰۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1014


در همه ز آیینه کژساز خود

منگر ای مردود نفرین ابد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197


لایق آن دیدم که من آیینه‌‌ای

پیش تو آرم چو نور سینه‌‌ای‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1337, Divan e Shams


دلا خود را در آیینه چو کژ بینی هرآیینه

تو کژ باشی نه آیینه تو خود را راست کن اول


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622


در میان صالحان یک اصلحی‎ست

بر سر توقیعش از سلطان صحی‎ست

 

کآن دعا شد با اجابت مقترن

کفو او نبود کبار انس و جن

 

در مری‌اش آنکه حلو و حامض است

حجت ایشان بر حق داحض است


که چو ما او را به خود افراشتیم

عذر و حجت از میان برداشتیم

 

قبله را چون کرد دست حق عِیان

پس تحری بعد ازین مردود دان

 

هین بگردان از تحری رو و سر

که پدید آمد معاد و مستقر

 

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafez


منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن


وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری‌ست رنجیدن


به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن


مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن


به می‌پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن


به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن


عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی‌عملان واجب است نشنیدن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جام مباح آمد هین نوش کن

بازره از غابر و از ماجرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2666, Divan e Shams


به تن اینجا به باطن در چه کاری

شکاری می‌کنی یا تو شکاری


کز او در آینه ساعت به ساعت

همی‌تابد عجب نقش و نگاری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2979


چون گزیدی پیر نازک‌دل مباش

سست و ریزیده چو آب و گل مباش


گر به هر زخمی تو پرکینه شوی

پس کجا بی‌صیقل آیینه شوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


تو را هر آنکه بیآزرد شیخ و واعظ توست

که نیست مهر جهان را چو نقش آب قرار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1357, Divan e Shams


چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند

بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Poem(Qazal)# 301, Divan e Hafez


چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت ز‌امر کن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما

تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما


خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944


پاک کن دو چشم را از موی عیب

تا ببینی باغ و سروستان غیب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مرده گشت او دارد رشد


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او

جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911


مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق


قرآن کریم، سورهٔ فلق (١١٣)، آیات ۱و ۲

Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-2


«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.»


«بگو: به پروردگارِ صبح‌گاه پناه مى‌برم»


«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»


«از شر آنچه بيافريده‌است»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


شکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفت

غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583


آن ادب که باشد از بهر خدا

اندر آن مستعجلی نبود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشم عارضی

می‌شتابد تا نگردد مرتضی


ترسد ار آید رضا خشمش رود

انتقام و ذوق آن فایت شود

 

شهوت کاذب شتابد در طعام

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام

 

اشتها صادق بود تأخیر به

تا گواریده شود آن بی‌گره


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو

از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams


خاموش کن گر بلبلی رو سوی گلشن باز پر

بلبل به خارستان رود اما به نادر گه‌گهی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ای

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای

 

یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیل


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (۱)


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (۲)


«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»


«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (۳)


«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shams


از تبریز شمس دین روی نمود عاشقان

ای که هزار آفرین بر مه و آفتاب ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چار آن دل عطای مبدلی است

داد او را قابلیت شرط نیست


بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335


گر امین آیید سو‌ی اهل ر‌از

وار‌هید از سر‌کله مانند باز


سر کلاه چشم‌بند گوش‌‌بند

که از‌و بازست مسکین و نژند

 

ز‌آن کله مر چشم بازان را سد است

که همه میلش سوی جنس خو‌د است


چو‌ن بر‌ید از جنس با شه گشت یار

برگشاید چشم او را باز‌‌د‌ار


راند دیو‌ان را حق از مرصاد خو‌یش

عقل جز‌و‌ی را ز استبداد خو‌یش


قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴

Quran, Al-Fajr(#89), Line #14


«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»


«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.»

 

که سر‌ی کم کن نه‌ای تو مستبد

بلکه شاگر‌د دلی و مستعِد


رو بر دل رو که تو جز‌و دلی

هین که بنده پادشاه عا‌دلی

 

بندگی او به از سلطانی است

که انا خیر د‌م شیطانی است


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12


«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ … .»


«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، 

چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، … .»


فر‌ق بین و بر‌گز‌ین تو ای حبیس

بندگی آد‌م از کبر بلیس


گفت آنکه هست خو‌‌ر‌شید ره او

حر‌ف طو‌بی هر که ذلت نفسه

 

خبر


«خوشا به حال کسی که نَفْسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته 

و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»


سایه طو‌‌بی ببین و خو‌ش بخسپ

سر بنه در سایه بی‌‌‌ سرکش بخسپ


ظل ذلت نفسه خو‌ش مضجعی‌ست

مستعد آن صفا را مهجعی‌ست


سايه خاكساری و انکسار نفس کوچک کردن من ذهنی

واقعا خوابگاه خوبی است این خوابگاه برای کسی است که لایق و مستعد آن صفا باشد


گر از‌ین سایه رو‌‌ی سو‌ی منی

ز‌و‌د طاغی گر‌دی و ره گم کنی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216


علت ابلیس اناخیری بده‌ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست

غیرتش بر دیو و بر استور نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #360


بنده را کی زهره باشد کز فضول

امتحان حق کند ای گیج گول


آن خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرد هر دمی با بندگان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348

 

«بیان آنکه یٰا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ‌اللهِ وَ رَسُولِهِ» 


چون نبی نیستی ز امت باش      چون که سلطان نه‌ای رعیت باش


پس‌رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش


پس‌رو عارفان و خامش باش     از خودی رای و زحمتی متراش


قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #1


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، بر خدا و پيامبر او پيشى مگيريد 

و از خدا بترسيد، زيرا خدا شنوا و داناست.»


پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد

زیر ظل امر شیخ و او‌ستاد

 

و‌‌ر‌نه گرچه مستعد و قابلی

مسخ گر‌دی تو ز لاف کاملی

 

هم ز استعداد و‌امانی اگر

سرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبر


صبر کن در مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی تو هنو‌‌ز

و‌ر بو‌ی بی‌صبر گر‌دی پا‌ره‌د‌و‌ز

 

کهنه‌دو‌‌‌‌ز‌ان گر بدیشان صبر و حلم

جمله نو‌د‌و‌ز‌ان شدندی هم به علم

 

پس بکو‌شی و به آخر از کلال

هم تو گوئی خویش کالعقل عقال


همچو آن مرد مفلسف ر‌و‌ز مرگ

عقل را می‌دید بس بی‌‌‌‌‌ بال و برگ

 

بی‌غر‌ض می‌کرد آن دم اعتراف

کز ذکاو‌‌ت راندیم اسب از گزاف

 

از غروری سر کشیدیم از رجال

آشنا کردیم در بحر خیال


آشنا هیچست اندر بحرِ رو‌ح

نیست اینجا چاره جز کشتی نو‌ح

 

این چنین فر‌مو‌د آن شاه رسل

که منم کشتی در این د‌ر‌‌یای کل

 

یا کسی کو در بصیرت‌های من

شد خلیفه راستی بر جای من


کشتی نو‌حیم در در‌یا که تا

رو نگردانی ز کشتی ای فتی

 

همچو کنعان سو‌ی هر کو‌هی مرو

از نبی لاعاصم الیوم شنو

 

قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳

Quran, Hud(#11), Line #43


«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ 

قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»


«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. 

گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. 

ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»


می‌نماید پست این کشتی ز بند

می‌نماید کوه فکر‌ت بس بلند


پست منگر هان و هان این پست را

بنگر آن فضل حق پیوست را

 

در علو کوه فکر‌ت کم نگر

که یکی مو‌جش کند ز‌یر و زبر

 

گر تو کنعانی ندار‌ی با‌‌و‌ر‌م

گر دو صد چندین نصیحت پرورم


گو‌ش کنعان کی پذیرد این کلام

که بر‌ او مهر خدای است و ختام

 

کی گذارد موعظه بر مهر حق

کی بگر‌داند حدث حکم سبق

 

لیک می‌گو‌یم حدیث خو‌ش‌پی‌ای

بر امید آنکه تو کنعان نه‌ای


آخر این اقرار خو‌اهی کر‌د هین

هم ز اول رو‌ز آخر را ببین

 

می‌تو‌انی دید آخر را مکن

چشم آخربینت را کو‌ر کهن


هر که آخربین بود مسعو‌دو‌ار

نبو‌دش هر دم ز ره رفتن عثار


گر نخو‌اهی هر دمی این خفت‌ و خیز

کن ز خاک پای مردی چشم تیز

 

کحل دیده ساز خاک پاش را

تا بیندا‌ز‌ی سر او‌باش را

 

که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین افتقار

سو‌ز‌نی باشی شو‌ی تو ذ‌و‌الفقار

 

سر‌مه کن تو خاک هر بگز‌یده را

هم بسو‌ز‌د هم بساز‌د دیده را

 

چشم اشتر زآن بود بس نو‌ربار

کو خو‌رد از بهر نو‌ر چشم خار


Back

Privacy Policy

Today visitors: 670

Time base: Pacific Daylight Time