برنامه شماره ۱۰۱۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #194, Divan e Shams
خواهم گرفتن اکنون، آن مایهٔ صُوَر(۱) را
دامی نهادهام خوش، آن قبلهٔ نظر را
دیوار، گوش دارد، آهستهتر سخن گو
ای عقل، بام بَر رو، ای دل، بگیر در را
اَعدا(۲) که در کمیناند، در غُصّهٔ همیناند
چون بشنوند چیزی، گویند همدگر را
گر ذرّهها نهاناند، خصمان و دشمناناند
در قعرِ چَه سخن گو، خلوت گُزین سَحَر را
ای جان، چه جایِ دشمن؟ روزی خیالِ دشمن
در خانهٔ دلم شد از بهرِ رهگذر را
رمزی شنید زین سِرّ، زو(۳) پیشِ دشمنان شد
میخواند یک به یک را، میگفت خشک و تر(۴) را
ز آن روز ما و یاران، در راه، عهد کردیم:
«پنهان کُنیم سِرّ را، پیش افکنیم سَر را»
ما نیز مردمانایم، نی کم ز سنگِ کانایم
بی زخمهایِ میتین(۵) پیدا نکرد زر را
دریایِ کیسه بسته(۶)، تلخ و تُرُش نِشسته
یعنی: «خبر ندارم، کی دیدهام گهر را؟»
(۱) صُوَر: جمعِ صورت، نقشها
(۲) اَعدا: جمعِ عَدُوّ، دشمنان
(۳) زو: زود
(۴) خشک و تر: مجازاً همه چیز
(۵) میتین: کلنگ، تبر، تیشه و میلهای که با آن سنگ میتراشند.
(۶) کیسه بسته: کسی که دارایی خود را نشان نمیدهد.
-----------
خواهم گرفتن اکنون، آن مایهٔ صُوَر را
اَعدا که در کمیناند، در غُصّهٔ همیناند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378
من که خَرّوبم(۷)، خرابِ منزلم
هادمِ(۸) بنیادِ این آب و گِلم
(۷) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران میکند.
(۸) هادم: ویرانکننده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868
احمقست و مردهٔ ما و مَنی
کز غمِ فرعش، فَراغ اصل، نی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۹) و رِمّ(۱۰-۱۱)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
(۹) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۱۰) رِمّ: زمین و خاک
(۱۱) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams
هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم
به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۱۲)
اندرین حضرت ندارد اعتبار
(۱۲) اضطرار: درمانده شدن، بیچارگی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams
چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید
مدانید که چونید، مدانید که چندید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910
هر یکی خاصیّتِ خود را نمود
آن هنرها جمله بدبختی فزود
آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
جز همان خاصیّتِ آن خوشحواس
که به شب بُد چشمِ او سلطانشناس
آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۱۳)
زو بگیرانم چراغِ دیگری
(۱۳) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112
او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۴)
شمعِ فانی را به فانیای دِگر
(۱۴) غِرَر: جمع غِرَّه بهمعنی غفلت و بیخبری و غرور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2499
خوابِ تو بیداری است، ای بُوبَطَر(۱۵)
که به بیداری عیانستش اثر
درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۶) و فن
کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
بهرِ این آوردمان یزدان بُرون
ماٰ خَلَقْتُالْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون
حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است:
(جنیان و) آدمیان را نیآفریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»
«جن و انس را جز براى پرستش خود نيآفريدهام.»
سامری را آن هُنر چه سود کرد؟
کآن فن از بابُاللَّهَش(۱۷) مردود کرد
چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین
که فرو بردش به قعرِ خود زمین
بُوالْحِکَم(۱۸) آخِر چه بربست از هنر؟
سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۱۹)
خود هنر آن دان که دید آتش عِیان
نه کَپِ(۲۰) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان(۲۱)
کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند،
نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.
ای دلیلت گَنْدهتر پیشِ لبیب(۲۲)
در حقیقت از دلیلِ آن طبیب
چون دلیلت نیست جز این، ای پسر
گوه میخور، در کُمیزی(۲۳) مینگر
ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا
در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ
ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که
عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.
غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۲۴) و گیر و دار
که نمیبینم، مرا معذور دار
(۱۵) بُوبَطَر: سرمست، مغرور
(۱۶) جَلْدی: چابکی، چالاکی
(۱۷) بابُالله: درگاهِ الهی
(۱۸) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل
(۱۹) سَقَر: از نامهای دوزخ
(۲۰) کَپ: گَپ، گفتگو کردن
(۲۱) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.
(۲۲) لبیب: خردمند
(۲۳) کُمیز: ادرار
(۲۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۵)
چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار(۲۶)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۲۶) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743
جُمله مرغانِ مُنازع(۲۷)، بازْوار
بشنوید این طبلِ بازِ(۲۸) شهریار
ز اختلافِ خویش، سویِ اتّحاد
هین زِ هر جانب روان گردید شاد
حَیْثُ ماٰ کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته است.
کورْمرغانیم و، بس ناساختیم
کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم
همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم
لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم
میکنیم از غایتِ جهل و عَمیٰ
قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا
(۲۷) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزهگر
(۲۸) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع میزدهاند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سُلیمان، پای در دریا بِنِه
تا چو داود آب، سازد صد زِرِه
آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و، ساحرست
تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول
او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول(۲۹)
(۲۹) مَلول: افسرده، اندوهگین
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۰)
(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۳۱) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3219
در تگِ(۳۲) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۳)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۳۲) تگ: ته و بُن
(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۴)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۳۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست»
تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175
چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا
یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۳۵) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۳۵) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۶) و سَنی(۳۷)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۳۶) حَبر: دانشمند، دانا
(۳۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408
چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام
رنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را، عشق است و بس
لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟
تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی
دام بگذاری، به دامِ او رَوی
عشق میگوید به گوشم پستپست(۳۸)
صید بودن خوشتر از صیّادی است
(۳۸) پستپست: آهستهآهسته
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094
خانهای را کِش دریچهست آن طرف
دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف
هین دریچه سویِ یوسف باز کن
وز شکافش فُرجهیی(۳۹) آغاز کن
عشقورزی، آن دریچه کردن است
کز جمالِ دوست، سینه روشن است
(۳۹) فُرجه: تماشا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَر
عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد
زاغ، او را سوی گورستان بَرَد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2968
زآن نیآمد یک عبارت در جهان
که نهان است و نهان است و نهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams
ای از تو خاکی تن شده، تَن فکرت و گفتن شده
وز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شده
زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس میآید صُوَر
پس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams
خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۴۰) امشب
شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی عدد بیند
(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232
نیست وقتِ مشورت، هین راه کُن
چون علی تو آه اندر چاه کن
مَحْرمِ آن آه، کمیاب است بس
شب رَوْ و، پنهانرَوی کُن(۴۱) چون عَسَس(۴۲)
سوی دریا عزم کُن زین آبگیر
بحر(۴۳) جو و تَرکِ این گِرداب گیر
(۴۱) پنهانرَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن
(۴۲) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شبها در محلّهها میگردد و از منازل و اماکن مراقبت میکند.
(۴۳) بحر: دریا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014
چون بخواهم کز سِرَت آهی کنم
چون علی سَر را فرو چاهی کنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500
چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی؟
این عَجَب که سِر زِ خَود، پنهان کنی!
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230
آشنایی گیر شبها تا به روز
با چنین اِستارههای(۴۴) دیوسوز
هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان
هست نفتاندازِ(۴۵) قلعهٔ آسمان
(۴۴) اِستاره: ستاره
(۴۵) نفتانداز: نفتاندازَنده؛ کسی که آتش میبارد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۶)
عاشق صُنع تواَم در شُکر و صبر(۴۷)
عاشقِ مصنوع، کِی باشم چو گَبر(۴۸)؟
عاشق صُنعِ(۴۹) خدا با فَر بُوَد
عاشقِ مصنوعِ(۵۰) او کافر بُوَد
(۴۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۴۸) گَبر: کافر
(۴۹) صُنع: آفرینش
(۵۰) مصنوع: آفریده، مخلوق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams
در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر
زانکه از این بحث بهجز شور و شری مینشود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590
گر گریزی بر امیدِ راحتی
زآن طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کُنجی بیدَد(۵۱) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر
نیست بی پامُزد(۵۲) و بی دَقُّالْحَصیر(۵۳)
واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی
مُبتلایِ گربهچنگالی شَوی
(۵۱) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
(۵۲) پامُزد: حقّالقدم، اُجرتِ قاصد
(۵۳) دَقُّالْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588
هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد
او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۵۴) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۵۴) حادث: تازه پدیدآمده، نو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472
اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بیمیلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود.
پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴١١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #411
جان، همه روز از لگدکوبِ(۵۵) خیال
وز زیان و سود، وز خوفِ زوال
نی صفا میمانَدَش، نی لطف و فَر
نی به سویِ آسمان، راهِ سفر
(۵۵) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1072
در نگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز در وجود خودتان. آيا نمىبينيد؟»
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵
Quran, Al-Waaqia(#51), Line #85
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»
«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمىبينيد.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #528
گفت: من مُضْطَرَّم(۵۶) و مجروححال
هست مُردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری(۵۷) ازین گندم خورم
ای امین و پارسا و محترم
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۷۳
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #173
«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّـهِ ۖ
فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»
«جز اين نيست كه مردار را و خون را و گوشت خوک را و آنچه را كه به هنگام ذبح
نام غير خدا بر آن بخوانند، بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه بىميلى
جويد و از حد نگذراند، گناهى مرتكب نشده است، كه خدا آمرزنده و بخشاينده است.»
گفت: مُفتیِّ(۵۸) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مُجرِم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ
ورخوری، باری ضَمانِ آن بده
مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان
توسَنش(۵۹) سَر بستَد از جذبِ عِنان
چون بخورْد آن گندم، اندر فَخ(۶۰) بماند
چند او یاسین والْاَنعام خواند
(۵۶) مُضْطَر: در حال اضطرار، ناچار، درمانده
(۵۷) به دستوری: به اذن و اجازه
(۵۸) مُفتی: فتوا دهنده
(۵۹) توسَن: اسبِ سرکش
(۶۰) فَخّ: دام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341
آن یکی آمد، زمین را میشکافت
ابلهی فریاد کرد و برنتافت
کاین زمین را از چه ویران میکنی
میشکافی و پریشان میکنی؟
گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۶۱)
تو عمارت از خرابی باز دان
(۶۱) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار آن دارد که پیش از تن بُدهست
بگذر از اینها که نو حادِث(۶۲) شدهست
کارْ عارف راست، کو نه اَحول(۶۳) است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
(۶۲) حادِث: تازه پدیدهآمده، جدید، نو
(۶۳) اَحْوَل: لوچ، دوبین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن(۶۴)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب(۶۵) دِه
(۶۴) بُن: ریشه
(۶۵) اصحاب: یاران
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۶)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلْعَت(۶۷) را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
(۶۶) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
(۶۷) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۶۸) نو آید دوان
هین مگو کاین ماند اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
(۶۸) ضَیف: مهمان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶
جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنه
هوش و گوشِ خود بِدین پاداش دِه
جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حقْ کُن آشتی
رَنْج را باشد سبب بَد کردنی
بَد ز فعلِ خود شناس، از بخت نی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387
آن زمان کِت امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۶۹) شد
(۶۹) خَرُّوب: گیاهِ خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران میکند.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413
بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان
جُرمِ خود را چون نِهی بر دیگران؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #430
مُتّهم کن نَفْسِ خود را ای فتیٰ
مُتّهم کم کن جزای عدل را
توبه کن، مردانه سَر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه
قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨
Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8
«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»
«پس هر كس به وزن ذرهاى نيكى كرده باشد آن را مىبيند.»
«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»
«و هر كس به وزن ذرهاى بدى كرده باشد آن را مىبيند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1955
هوی هوی باد و شیرافشانِ ابر
در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهای؟
اندرین پستی چه برچَفْسیدهای(۷۰)؟
مگر نشنیدهای که حق تعالی میفرماید: روزیِ شما در آسمان است؟
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای؟
قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
ترس و نومیدیت دان آوازِ غول
میکَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۱)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
(۷۰) برچَفْسیدهای: چسبیدهای
(۷۱) سُفول: پستی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085
رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک
کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک؟
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7
«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»
«سوگند به آسمان كه دارای راههاست.»
آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است
خوردنِ آن، بیگَلو و آلت است
شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش
مر حسود و دیو را از دودِ فرش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1089
عدل چِهبْود؟ آب دِه اشجار را
ظلم چِهبْود؟ آب دادن خار را
عدل، وضع نعمتی در موضعش
نه به هر بیخی که باشد آبکَش(۷۲)
ظلم چِهبْود؟ وضع در ناموضعی
که نباشد جز بلا را منبعی
نعمتِ حق را به جان و عقل دِه
نه به طبعِ پُر زَحیرِ(۷۳) پُر گِرِه
(۷۲) آبکَش: آب کشنده، جذب کنندهٔ آب
(۷۳) زَحیر: دل پیچه، در اینجا مطلقاً به معنی درد و بیماری است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه، رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۷۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۷۵) اندرآ
(۷۴) قُنُق: مهمان
(۷۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208
غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۷۶) و سِجِل(۷۷)
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
(۷۶) ايماء: اشاره كردن
(۷۷) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگْذار، صدرِ توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132
پس قلم بنوشت که هر کار را
لایقِ آن هست تأثیر و جزا
کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرّهای گر جهدِ تو افزون بُوَد
در ترازویِ خدا موزون بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136
تو روا داری؟ روا باشد که حق
همچو معزول(۷۸) آید از حکمِ سَبَق(۷۹)؟
که ز دستِ من برون رفتهست کار
پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار
(۷۸) معزول: عزلشده، برکنارشده
(۷۹) سَبَق: مقدّم، پیشی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم،
و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹
Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams
نیَم ز کارِ تو فارغ(۸۰) همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
(۸۰) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140
ذرّهیی گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت، بداند فضلِ رب
قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد
ذرّه، چون کوهی، قدم بیرون نهد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389
با حضورِ آفتابِ باکمال
رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۸۱)
با حضورِ آفتابِ خوشمَساغ(۸۲)
روشنایی جُستن از شمع و چراغ
بیگمان تَرکِ ادب باشد ز ما
کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا
لیک اغلب هوشها در افتکار(۸۳)
همچو خفّاشاند ظلمتدوستدار
(۸۱) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ
(۸۲) خوشمَساغ: خوشرفتار، خوشمدار
(۸۳) افتکار: اندیشیدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762
مرغْ کو بی این سُلیمان میرود
عاشقِ ظلمت(۸۴)، چو خُفّاشی بُوَد
با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رد(۸۵)
تا که در ظلمت نمانی تا ابد
(۸۴) ظلمت: تاریکی
(۸۵) رد: مردود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583
آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی(۸۶) نبْود روا
وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
میشتابد، تا نگردد مرتضیٖ(۸۷)
ترسد ار آید رضا، خشمش رود
انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۸) شود
(۸۶) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
(۸۷) مرتضی: خشنود، راضی
(۸۸) فایِت: از میان رفته، فوت شده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بیادب محروم گشت از لطفِ رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق(۸۹) زد
(۸۹) آفاق: جمع اُفُق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحبدلان
پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتِر(۹۰) است
پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است
زآنکه دلْشان بر سَرایر(۹۱) فاطِن(۹۲) است
(۹۰) ساتر: پوشاننده، پنهانکننده
(۹۱) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۹۲) فاطِن: دانا و زیرک
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۹۳)
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد
و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت
به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا
او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمتِ کار حضرت حق بی خبر نبود.
در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد
زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۹۴)
بعدِ توبه گفتش: ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن(۹۵)؟
نه که تقدیر و قضایِ من بُد آن
چُون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟
گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم
هر که آرَد حُرمت، او حُرمت بَرَد
هر که آرَد قند، لوزینه(۹۶) بَرَد
(۹۳) دَنی: فرومایه، پست
(۹۴) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.
(۹۵) مِحن: محنتها، رنجها، سختیها
(۹۶) لوزینه: نوعی شیرینی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2570
مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب
لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب(۹۷)
(۹۷) اِحْتِساب: حساب کردن، در اینجا بهمعنی حسابگری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389
از پدر آموز ای روشنجَبین(۹۸)
رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۹۹) پیش از این
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت
نه لِوایِ(۱۰۰) مکر و حیلت برفراخت
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۰۱) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی
تا نگردی جبری و، کژ کم تنی
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
بر درختِ جبر تا کِی برجهی
اختیارِ خویش را یکسو نهی؟
همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۰۲) او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
(۹۸) جَبین: پیشانی
(۹۹) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
(۱۰۰) لِوا: پرچم
(۱۰۱) صَبّاغ: رنگرز
(۱۰۲) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3188
ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۱۰۳)
تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان
(۱۰۳) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2231
گفت آن ماهیِّ زیرک: ره کُنَم
دل ز رای و مشورتْشان بَر کَنَم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی(۱۰۴) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۰۵) کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۰۶)
رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ
(۱۰۴) کاهلی: تنبلی
(۱۰۵) رنجور: بیمار
(۱۰۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۱۰۷)
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی
(۱۰۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۱۰۸)
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد
ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام
امر را و نهی را میبین مُدام
(۱۰۸) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59
کاین تأنّی(۱۰۹) پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ(۱۱۰) شیطان بُوَد
«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر
بارگیرِ(۱۱۱) صبر را بکْشَد به عَقْر(۱۱۲)
از نُبی(۱۱۳) بشنو که شیطان در وعید
میکند تهدیدت از فقرِ شدید
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268
«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
«شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد،
در حالى كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب
نی مروّت(۱۱۴)، نی تأنّی، نی ثواب
لاجَرَم(۱۱۵) کافر خورَد در هفت بَطْن(۱۱۶)
دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۱۱۷) بطن
(۱۰۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
(۱۱۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه
(۱۱۱) بارگیر: حیوانی که بار حمل میکند؛ مرکوب، کجاوه
(۱۱۲) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.
(۱۱۳) نُبی: قرآن
(۱۱۴) مروّت: جوانمردی
(۱۱۵) لاجَرَم: ناچار
(۱۱۶) بَطْن: شکم
(۱۱۷) زَفت: درشت، فربه
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1463
لفظِ جبرم، عشق را بیصبر کرد
وآنکه عاشق نیست، حبسِ جبر کرد
این، مَعِیَّت(۱۱۸) با حق است و جبر نیست
این تجلّیِ(۱۱۹) مَه است، این ابر نیست
(۱۱۸) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.
(۱۱۹) تجلّی: تابش، روشنی
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
دیوار گوش دارد آهستهتر سخن گو
ای عقل بام بر رو ای دل بگیر در را
اعدا که در کمیناند در غصه همیناند
چون بشنوند چیزی گویند همدگر را
گر ذرهها نهاناند خصمان و دشمناناند
در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را
ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن
در خانه دلم شد از بهر رهگذر را
رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد
میخواند یک به یک را میگفت خشک و تر را
ز آن روز ما و یاران در راه عهد کردیم
پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را
ما نیز مردمانایم نی کم ز سنگ کانایم
بی زخمهای میتین پیدا نکرد زر را
دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته
یعنی خبر ندارم کی دیدهام گهر را
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
احمقست و مرده ما و منی
کز غم فرعش فراغ اصل نی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم
به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم
جز خضوع و بندگی و اضطرار
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید
هر یکی خاصیت خود را نمود
آن هنرها گردن ما را ببست
زآن مناصب سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدنا حبل مسد
روز مردن نیست زآن فنها مدد
جز همان خاصیت آن خوشحواس
که به شب بد چشم او سلطانشناس
آن هنرها جمله غول راه بود
غیر چشمی کو ز شه آگاه بود
باد تندست و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانیای دگر
خواب تو بیداری است ای بوبطر
درگذر از فضل و از جلدی و فن
کار خدمت دارد و خلق حسن
بهر این آوردمان یزدان برون
ما خلقتالانس الا یعبدون
حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم چنانکه در قرآن کریم فرموده است
جنیان و آدمیان را نیآفریدم جز آنکه مرا پرستش کنند
سامری را آن هنر چه سود کرد
کآن فن از باباللهش مردود کرد
چه کشید از کیمیا قارون ببین
که فرو بردش به قعر خود زمین
بوالحکم آخر چه بربست از هنر
سرنگون رفت او ز کفران در سقر
خود هنر آن دان که دید آتش عیان
نه کپ دل علیالنارالدخان
کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند
نه آنکه فقط بگوید تصاعد دود دلیل بر وجود آتش است
ای دلیلت گندهتر پیش لبیب
در حقیقت از دلیل آن طبیب
چون دلیلت نیست جز این ای پسر
گوه میخور در کمیزی مینگر
ای دلیل تو مثال آن عصا
در کفت دل علی عیب العمی
ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است همانطور که
عصا دلالت بر کوری فرد میکند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست
غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار
که نمیبینم مرا معذور دار
کز پی دانه نبیند دام را
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
جمله مرغان منازع بازوار
بشنوید این طبل باز شهریار
ز اختلاف خویش سوی اتحاد
هین ز هر جانب روان گردید شاد
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته است
کورمرغانیم و بس ناساختیم
کآن سلیمان را دمی نشناختیم
همچو جغدان دشمن بازان شدیم
لاجرم وامانده ویران شدیم
میکنیم از غایت جهل و عمی
قصد آزار عزیزان خدا
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکی و فضول
او به پیش ما و ما از وی ملول
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
در تگ جو هست سرگین ای فتی
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
چون ملایک گو که لا علم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
از قرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
از ره پنهان صلاح و کینهها
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
بر قرین خویش مفزا در صفت
چون شکار خوک آمد صید عام
رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق میگوید به گوشم پستپست
صید بودن خوشتر از صیادی است
خانهای را کش دریچهست آن طرف
دارد از سیران آن یوسف شرف
هین دریچه سوی یوسف باز کن
وز شکافش فرجهیی آغاز کن
عشقورزی آن دریچه کردن است
کز جمال دوست سینه روشن است
عقل کل را گفت ما زاغالبصر
عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل مازاغ است نور خاصگان
عقل زاغ استاد گور مردگان
جان که او دنباله زاغان پرد
زاغ او را سوی گورستان برد
ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده
وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده
زآن سوی کاندازی نظر آن جنس میآید صور
پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده
خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب
شود همچون سحر خندان عطای بی عدد بیند
نیست وقت مشورت هین راه کن
محرم آن آه کمیاب است بس
شب رو و پنهانروی کن چون عسس
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر
چون بخواهم کز سرت آهی کنم
چون علی سر را فرو چاهی کنم
چه عجب که سر ز بد پنهان کنی
این عجب که سر ز خود پنهان کنی
با چنین استارههای دیوسوز
هر یکی در دفع دیو بدگمان
هست نفتانداز قلعه آسمان
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
گر گریزی بر امید راحتی
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
کنج زندان جهان ناگزیر
نیست بی پامزد و بی دقالحصیر
والله ار سوراخ موشی درروی
مبتلای گربهچنگالی شوی
هر که دور از دعوت رحمان بود
او گداچشم است اگر سلطان بود
من سبب را ننگرم کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بیمیلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه سفر
که درون سینه شرحت دادهایم
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
گفت من مضطرم و مجروححال
هست مردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری ازین گندم خورم
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ورخوری باری ضمان آن بده
توسنش سر بستد از جذب عنان
چون بخورد آن گندم اندر فخ بماند
چند او یاسین والانعام خواند
آن یکی آمد زمین را میشکافت
میشکافی و پریشان میکنی
گفت ای ابله برو بر من مران
کار آن دارد که پیش از تن بدهست
بگذر از اینها که نو حادث شدهست
کار عارف راست کو نه احول است
چشم او بر کشتهای اول است
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
لیک حاضر باش در خود ای فتی
ورنه خلعت را برد او بازپس
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
که هماکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف است او را دار خوش
جرم خود را بر کسی دیگر منه
هوش و گوش خود بدین پاداش ده
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق کن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی
بد ز فعل خود شناس از بخت نی
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پر خروب شد
بر قضا کم نه بهانه ای جوان
جرم خود را چون نهی بر دیگران
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را
توبه کن مردانه سر آور به ره
که فمن یعمل بمثقال یره
هوی هوی باد و شیرافشان ابر
در غم مااند یک ساعت تو صبر
فی السماء رزقکم نشنیدهای
اندرین پستی چه برچفسیدهای
مگر نشنیدهای که حق تعالی میفرماید روزی شما در آسمان است
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوش تو تا قعر سفول
بانگ گرگی دان که او مردم درد
روی زرد و پای سست و دل سبک
کو غذای والسما ذات الحبک
آن غذای خاصگان دولت است
خوردن آن بیگلو و آلت است
شد غذای آفتاب از نور عرش
مر حسود و دیو را از دود فرش
عدل چهبود آب ده اشجار را
ظلم چهبود آب دادن خار را
عدل وضع نعمتی در موضعش
نه به هر بیخی که باشد آبکش
ظلم چهبود وضع در ناموضعی
نعمت حق را به جان و عقل ده
نه به طبع پر زحیر پر گره
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
غیر نطق و غیر ایماء و سجل
صدر را بگذار صدر توست راه
لایق آن هست تأثیر و جزا
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
ذرهای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
تو روا داری روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکم سبق
که ز دست من برون رفتهست کار
پیش من چندین میا چندین مزار
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش
کل اصباح لنا شأن جدید
کل شیء عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم
و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
ذرهیی گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت بداند فضل رب
قدر آن ذره تو را افزون دهد
ذره چون کوهی قدم بیرون نهد
وآنکه اندر وهم او ترک ادب
با حضور آفتاب باکمال
رهنمایی جستن از شمع و ذبال
با حضور آفتاب خوشمساغ
روشنایی جستن از شمع و چراغ
بیگمان ترک ادب باشد ز ما
کفر نعمت باشد و فعل هوا
لیک اغلب هوشها در افتکار
همچو خفاشاند ظلمتدوستدار
مرغ کو بی این سلیمان میرود
عاشق ظلمت چو خفاشی بود
با سلیمان خو کن ای خفاش رد
آن ادب که باشد از بهر خدا
اندر آن مستعجلی نبود روا
وآنچه باشد طبع و خشم عارضی
میشتابد تا نگردد مرتضی
ترسد ار آید رضا خشمش رود
انتقام و ذوق آن فایت شود
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
بلکه آتش در همه آفاق زد
در حضور حضرت صاحبدلان
پیشِ اهل تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتر است
پیش اهل دل ادب بر باطن است
زآنکه دلشان بر سرایر فاطن است
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد
و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن
نه که تقدیر و قضای من بد آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت هم من پاس آنت داشتم
هر که آرد حرمت او حرمت برد
هر که آرد قند لوزینه برد
مکر شیطان است تعجیل و شتاب
لطف رحمان است صبر و احتساب
از پدر آموز ای روشنجبین
ربنا گفت و ظلمنا پیش از این
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لوای مکر و حیلت برفراخت
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
هین بخوان رب بما اغویتنی
تا نگردی جبری و کژ کم تنی
بر درخت جبر تا کی برجهی
اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او
ترک کن این جبر جمع منبلان
تا خبر یابی از آن جبر چو جان
گفت آن ماهی زیرک ره کنم
دل ز رای و مشورتشان بر کنم
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
یار در آخرزمان کرد طربسازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد
کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
زانکه ترک کار چون نازی بود
ناز کی در خورد جانبازی بود
نه قبول اندیش نه رد ای غلام
امر را و نهی را میبین مدام
کاین تأنی پرتو رحمان بود
وآن شتاب از هزه شیطان بود
زآنکه شیطانش بترساند ز فقر
بارگیر صبر را بکشد به عقر
از نبی بشنو که شیطان در وعید
میکند تهدیدت از فقر شدید
تا خوری زشت و بری زشت از شتاب
نی مروت نی تأنی نی ثواب
لاجرم کافر خورد در هفت بطن
دین و دل باریک و لاغر زفت بطن
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
وآنکه عاشق نیست حبس جبر کرد
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
Privacy Policy
Today visitors: 773 Time base: Pacific Daylight Time