برنامه شماره ۷۹۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۰ ژانویه ۲۰۲۰ - ۱ بهمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shams
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آبِ حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
هر که جزِ عاشقان، ماهیِ بیآب دان
مُرده و پژمرده است گر چه بُوَد او وزیر
عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت
برگِ جوان بَردَمَد، هر نَفَس از شاخِ پیر
هر که شود صیدِ عشق، کی شود او صیدِ مرگ؟
چون سِپَرش مه بُوَد، کی رسدش زخمِ تیر؟
سر ز خدا تافتی، هیچ رَهی یافتی؟
جانبِ ره بازگرد، یاوه مرو خیرِ خیر(۱)
تنگِ شِکَر خر بَلاش(۲)، ور نخری سرکه باش
عاشقِ این میر(۳) شو، ور نشوی، رو بمیر
جمله جانهایِ پاک، گشته اسیرانِ خاک
عشق فروریخت زر تا بِرَهاند اسیر
ای که به زنبیلِ تو هیچ کسی نان نریخت
در بُنِ(۴) زنبیلِ خود هم بطلب، ای فقیر
چُست(۵) شو و مَرد باش، حق دَهَدَت صد قُماش(۶)
خاکِ سیه گشت زَر، خونِ سیه گشت شیر
مفخرِ تبریزیان، شمسِ حق و دین، بیا
تا بِرَهَد پایِ دل ز آب و گِلِ همچو قیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams
گر تو مُقامرزادهای، در صرفه چون افتادهای؟
صرفه گری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shams
پنبه برون کن ز گوش، عقل و بَصَر(۷) را مپوش
کان صَنَم(۸) حُلّه پوش(۹)، سوی بَصَر میرود
نای و دف و چنگ را از پی گوشی زنند
نقش جهان جانبِ نقش نگر میرود
آن نظری جو که آن هست ز نور قدیم
کاین نظر ناریَت، همچو شرر میرود
جنس رود سوی جنس، بس بود این امتحان
شه سوی شه میرود، خر سوی خر میرود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 33, Divan e Shams
سرسبز و خوش هر ترهای نعره زنان هر ذرهای
کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج و الشُّکرُ مِفْتاحُ الرِّضا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2895
شُکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد
شُکرْباره(۱۰) کَی سویِ نعمت رود؟
شُکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
زآنکه شُکر آرَد تو را تا کویِ دوست
نعمت آرَد غفلت و شُکر اِنتِباه(۱۱)
صیدِ نعمت کُن به دامِ شُکرِ شاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 811
تو نهای این جسم، تو آن دیدهای
وا رهی از جسم، گر جان دیدهای
آدمی دید است، باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(١۲)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۱۳)
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۱۴) است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل ست*
هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث
بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث
شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است
زآنکه بعث از مُرده زنده کردن است
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه
* قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»
« اوست اوّل و آخر...»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 825
هم تو تانی کرد یا نِعمَ المُعین(۱۵)
دیدهٔ معدومْبین(۱۶) را هستْ بین
دیدهيی کو از عَدَم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم دید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 832
کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد
آن نَظاره گول گردیدن بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 835
کالَه را صد بار دید و باز داد
جامه کَی پیمود او؟ پیمود باد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3453
اسم خواندی، رَوْ مسمّی(۱۷) را بجو
مه به بالا دان نه اندر آبِ جُو
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود، هین یکسری
همچو آهن ز آهنی، بی رنگ شو
در ریاضت، آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصافِ خود
تا ببینی ذاتِ پاک صافِ خود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 653
لفظ را مانندهٔ این جسم دان
مَعنیش را در درون مانندِ جان
دیدهٔ تن دایماً تنْبین بُوَد
دیدهٔ جان، جانِ پُر فنْ بین بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۲۱۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2180
سیرِ عارف هر دَمی تا تختِ شاه
سیرِ زاهد هر مَهی یک روزه راه
گرچه زاهد را بُوَد روزی شِگَرف
کَی بُوَد یک روزِ او خَمسینَ اَلْف(۱۸)*؟
قدرِ هر روزی ز عمرِ مردِ کار
باشد از سالِ جهان پَنْجَه هزار
عقل ها زین سِرّ بُوَد بیرون ز در
زَهرهٔ وَهْم ار بدرّد، گو: بِدَر
ترس، مویی نیست اندر پیشِ عشق
جمله قربانند اندر کیشِ عشق
عشق وصف ایزد است، امّا که خَوْف
وصف بندهٔ مبتلایِ فَرْج(۱۹) و جَوْف(۲۰)
* قرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #4
« تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ
مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ »
« در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال
است، فرشتگان و روح بدان جا فراروند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3354
گرچه دوری، دور میجنبان تو دُم
حَیثُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وَجهَکُم
« گر چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور
دُم آشنایی با او (از جنس او بودن) را به حرکت
در آر. به این آیه قرآن توجه کن که می گوید: در
هر جا که هستی رو به او کن.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3743
جمله مرغانِ مُنازِع(۲۱)، بازوار
بشنوید این طبلِ بازِ شهریار
ز اختلاف خویش، سوی اتحاد
هین ز هر جانب روان گردید شاد
حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی
آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این
چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1673, Divan e Shams
حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلَّوا شَطْرَهُ
با زجاجهء(۲۲) دل پری خوان(۲۳) توییم
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۴۴
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #144
« قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً
تَرْضَاهَا ۚفَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ
مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ
لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ. »
« نگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى
قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام
كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مىدانند
كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.
و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ، خرگاهت(۲۴) زند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381
حق، قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُن فَکان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2464
سبز گردم، چونکه گوید: کشت باش
زرد گردم، چونکه گوید: زشت باش
لحظهای ماهم کند، یک دم سیاه
خود چه باشد غیرِ این، کار اِله؟
پیش چوگانهای حکم کُن فَکان
میدویم اندر مکان و لامکان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3151
معنیِ جَفَّ الْقَلَم کَی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بَل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم*
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
عَفوْ باشد، لیک کو فَرِّ امید
که بود بنده ز تقوی روسپید؟
دزد را گر عفو باشد، جان بَرَد
کَی وزیر و خازنِ مخزن شود؟
* قرآن کریم، سوره اِسراء(۱۷)، آیه ۷
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7
« إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا…»
« اگر نيكى كنيد به خود مىكنيد، و اگر بدى كنيد به خود مىكنيد...»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3181
زانکه میبافی، همهساله بپوش
زانکه میکاری، همه ساله بنوش
فعل توست این غُصههای دم به دم
این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حدیث
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
« خشك شد قلم به آنچه بودنی است.»
(۱) خیر: بیهوده، بی سبب، عبث
(۲) بَلاش: یعنی بلای معشوق را به بار شکر خریداری کن.
(۳) میر: مخفف امیر، پادشاه، سلطان
(۴) بُن: بیخ، ته، بنیاد
(۵) چُست: چابک و زیرک، چالاک
(۶) قُماش: پارچه، جنس، کالا
(۷) بَصَر: بینایی
(۸) صَنَم: دلبر، معشوق زیبا، بت
(۹) حُلّه: جامه، لباس نو
(۱۰) شُکرْباره: کسی که بسیار شُکر می کند و عاشق شُکر است.
(۱۱) اِنتِباه: بیداری، آگاهی
(۱۲) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۱۳) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۱۴) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۱۵) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو
(۱۶) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود
(۱۷) مُسَمّی: نامیده شده، نام کرده شده ، صاحب نام
(۱۸) خَمسینَ اَلْف: پنجاه هزار
(۱۹) فَرْج: شرمگاه
(۲۰) جَوْف: شکم، درون، داخل چیزی. جمع: اَجْواف
(۲۱) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر
(۲۲) زُجاجه: شيشه
(۲۳) پری خوان: کسی که پری را به طرف خود می خواند.
(۲۴) خرگاه: خیمه بزرگ
*************************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر
هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ؟
چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر؟
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی؟
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر
تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش
عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر
جمله جانهای پاک گشته اسیران خاک
عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر
ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر
چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش
خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر
گر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای؟
صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن
نفس زنده سوی مرگی میتند
پنبه برون کن ز گوش عقل و بصر را مپوش
کان صنم حله پوش سوی بصر میرود
نقش جهان جانب نقش نگر میرود
کاین نظر ناریت همچو شرر میرود
جنس رود سوی جنس بس بود این امتحان
شه سوی شه میرود خر سوی خر میرود
کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نعمت رود؟
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
زآنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
تو نهای این جسم تو آن دیدهای
وا رهی از جسم گر جان دیدهای
آدمی دید است باقی گوشت و پوست
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر میبینی و او مستقر
این دویی اوصاف دید احول است
ورنه اول آخر آخر اول ست*
هی ز چه معلوم گردد این؟ ز بعث
بعث را جو کم کن اندر بعث بحث
شرط روز بعث اول مردن است
زآنکه بعث از مرده زنده کردن است
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
هم تو تانی کرد یا نعم المعین
دیدهٔ معدومبین را هست بین
دیدهيی کو از عدم آمد پدید
ذات هستی را همه معدوم دید
کی نظاره اهل بخریدن بود
آن نظاره گول گردیدن بود
کاله را صد بار دید و باز داد
جامه کی پیمود او؟ پیمود باد
اسم خواندی رو مسمی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
پاک کن خود را ز خود هین یکسری
همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو
در ریاضت آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
معنیش را در درون مانند جان
دیدهٔ تن دایما تنبین بود
دیدهٔ جان جان پر فن بین بود
سیر عارف هر دمی تا تخت شاه
سیر زاهد هر مهی یک روزه راه
گرچه زاهد را بود روزی شگرف
کی بود یک روز او خمسین الف*؟
قدر هر روزی ز عمر مرد کار
باشد از سال جهان پنجه هزار
عقل ها زین سر بود بیرون ز در
زهرهٔ وهم ار بدرد گو: بدر
ترس مویی نیست اندر پیش عشق
جمله قربانند اندر کیش عشق
عشق وصف ایزد است اما که خوف
وصف بندهٔ مبتلای فرج و جوف
گرچه دوری دور میجنبان تو دم
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
جمله مرغان منازع بازوار
بشنوید این طبل باز شهریار
ز اختلاف خویش سوی اتحاد
نحوه هذا الذی لم ینهکم
حیث ما کنتم فولوا شطره
با زجاجهء دل پری خوان توییم
گر قضا پوشد سیه همچون شبت
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کن فکان
سبز گردم چونکه گوید کشت باش
زرد گردم چونکه گوید زشت باش
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله؟
پیش چوگانهای حکم کن فکان
معنی جف القلم کی آن بود
بل جفا را هم جفا جف القلم*
وآن وفا را هم وفا جف القلم
عفو باشد لیک کو فر امید
دزد را گر عفو باشد جان برد
کی وزیر و خازن مخزن شود؟
زانکه میبافی همهساله بپوش
زانکه میکاری همه ساله بنوش
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
Privacy Policy
Today visitors: 915 Time base: Pacific Daylight Time