برنامه شماره ۷۶۸ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۷ جون ۲۰۱۹ ـ ۲۸ خرداد
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shams
من اگر نالم، اگر عذر آرم
پنبه در گوش کند دلدارم
هر جفایی که کند می رسدش(۱)
هر جفایی که کند بردارم(۲)
گر مرا او به عدم انگارد
سِتمش را به کرَم انگارم
دارویِ دردِ دلم دُردِ(۳) ویَست
دل به دردش ز چه رو نسپارم؟
عزّت و حرمتم آنگه باشد
که کند عشقِ عزیزش خوارم
باده آنگه شود انگورِ تنم
که بکوبد به لگد عصّارم(۴)
جان دهم زیرِ لگد چون انگور
تا طرب ساز شود اسرارم
گر چه انگور همه خون گرید
که از این جور و جفا بیزارم
پنبه در گوش کند کوبنده
که من از جهل نمیافشارم
گر تو انکار کنی، معذوری
لیک من بوالحَکَمِ(۵) این کارم
چون ز سعی و قدمم سَر کردی(۶)
آنگهی شُکر کنی بسیارم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۲٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالَم کبودت مینمود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3133
کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182
فعلِ توست این غُصههای دَم به دَم
این بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۷) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465
لحظهای ماهم کند یک دَم سیاه
خود چه باشد غیرِ این کار اِله؟
پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان
میدویم اندر مکان و لامَکان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381
حق، قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُن فَکان
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۷
Quran, Sooreh Al- Baqarah(#2), Line #117
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مىگويد: موجود شو.
و آن چيز موجود مىشود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams
همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر
همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1899
این ترازو بَهرِ این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سَبَق(۸)
از ترازو کم کنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظَّنِ افزونی ست و کُلّی کاستن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2981, Divan e Shams
زان مزدِ کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گه گهی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۹) و سَنی(۱۰)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 426
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل
قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Al- An'aam(#6), Line #76
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين
چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1812
هر گیا را کِش بود میل عُلا
در مَزیدست و حیات و در نَما(۱۱)
چونکه گردانید سر سوی زمین
در کمی و خشکی و نقص و غَبین(۱۲)
میلِ روحت چون سوی بالا بود
در تَزایُد(۱۳) مرجعت آنجا بود
ور نگون سازی سرت سوی زمین
آفِلی، حق لایُحِبُّ الآفِلین
و اگر سرت را به سوی زمین خم کنی و متوجه دنیای پست مادی شوی، قطعاً تو نیز جزو افول کنندگان خواهی بود و حق تعالی افول کنندگان را دوست ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3137
آن شتربان سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمان مُر(۱۴)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3144
کشکشانش آوریدند آن طرف
او فغان برداشت در تَشنیع(۱۵) و تف
چون کشیدندش به پیش آن عزیز
گفت: نوشید آب و، بردارید نیز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3151
آب از جوشش همیگردد هوا
و آن هوا، گردد ز سردی آب ها
بلکه بی علت و بیرون زین حِکَم
آب رویانید تکوین از عدم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3164
آن سیه، حیران شد از برهان او
میدمید از لامکان، ایمان او
چشمه یی دید از هوا ریزان شده
مشک او روپوش فیض آن شده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3174
یوسفی شد در جمال و در دَلال(۱۶)
گفتش: اکنون رو به ده، وا گوی حال
او همیشد بی سر و بی پای، مست
پای مینشناخت در رفتن ز دست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1503
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 411
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همی کوشم پیِ تو، تو، مَکوش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3383
همچو کم عقلی که از عقلِ تَباه
بشکند توبه به هر دَم در گناه
مسخرهٔ ابلیس گردد در زَمَن
از ضعیفی رأی آن توبهشکن
در سَر آید هر زمان چون اسبِ لَنگ
که بُوَد بارَش گران و راه سنگ
میخورَد از غیب، بر سَر زخم، او
از شکست توبه آن ادبارْخُو
باز توبه میکند با رأیِ سُست
دیو، یک تُف کرد و توبهش را سُکُست(۱۷)
ضعف اندر ضعف و کِبرش آنچنان
که به خواری بنگرد در واصِلان
قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۴۷
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #47
قَالَتْ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذَٰلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذا
قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
مريم گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا فرزندى باشد، در حالى كه بشرى به من
دست نزده است؟ گفت: بدين سان كه خدا هر چه بخواهد مىآفريند. چون اراده
چيزى كند به او گويد موجود شو، پس موجود مىشود.
قرآن کریم، سوره مريم(۱۹)، آیه ۳۵
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #35
مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ ۖ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
نسزد خداوند را كه فرزندى برگيرد. منزه است. چون اراده كارى كند، مىگويد:
موجود شو. پس موجود مىشود.
قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۶۸
Quran, Sooreh Al- Ghaafir(#40), Line #68
هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
اوست كه زنده مىكند و مىميراند. و چون اراده چيزى كند مىگويدش: موجود
شو. پس موجود مىشود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1639
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ* جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه
مشیت من خارج نمی شود.
* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Ar- Rahman(#55), Line #29
يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او
هر لحظه در كارى جدید است.
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1167, Divan e Shams
با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تو منم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2685
با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش(۱۸)
بی ضرورت، چون بگوید: نَفْس کُش ؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3051
چون نبودی فانی اندر پیش من
فضل آمد مر تو را گردن زدن
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ* جز وجه او
چون نِهای در وجهِ او، هستی مجو
هر که اندر وجه ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبْوَد جزا
زآنکه در اِلّاست او از لا گذشت
هر که در اِلّاست او فانی نگشت
هر که او بر در، من و ما می زند
رَدِّ باب است او و بر لا می تند
* قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۸۸
Quran, Sooreh Al- Qasas(#28), Line #88
« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ
تُرْجَعُونَ »
« با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى
نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2766
چون نمردیّ و نگشتی زنده زُو
یاغیی باشی به شرکت مُلکْ جُو
چون بدو زنده شدی، آن خود وی است
وحدتِ محض است آن، شرکت کی است ؟
شرحِ این در آینه اعمال جُو
که نیابی فهمِ آن از گفت و گو
گر بگویم آنچه دارم در درون
بس جگرها گردد اندر حال، خون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4028
مُرده یی باشم به من حق بنگرد
بِهْ از آن زنده که باشد دُور و رَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 723
جان بسی کندی اندر پَرده ای
زآنکه مُردن اصل بُد ناورده ای
تا نمیری، نیست جان کندن تمام
بی کمالِ نردبان نآیی به بام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 754
بهرِ این گفت آن رسولِ خوشْ پیام
رمزِ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ* یا کِرام
همچنانکه مُرده ام من، قَبلِ مَوْت
زآن طرف آورده ام این صیت(۱۹) و صوت
پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدنِ هر چیز را شرط است این
تا نگردی او، ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظَلام(۲۰)
*حدیث
« مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا »
« بمیرید پیش از آنکه بمیرید »
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 821
شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است
زآنکه بعث(۲۱) از مُرده زنده کردن است
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و، آن آمد پناه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837
سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ* این بُوَد
کز پسِ مُردن، غنیمت ها رسد
غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیله گر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3799
در بخارا خویِ آن خواجیم اَجَل(۲۲)
بود با خواهندگان حُسنِ عمل
دادِ بسیار و عطایِ بیشمار
تا به شب بودی ز جودش زر نثار
زر به کاغذ پارهها پیچیده بود
تا وجودش بود، میافشاند جود
همچو خورشید و چو ماه پاكباز
آنچه گیرند از ضیا، بِدْهند باز
خاک را زربخش که بْوَد؟ آفتاب
زر ازو در کان و، گنج اندر خراب
هر صباحی یک گُرُه را راتبه(۲۳)
تا نَماند اُمّتی زو خایبه(۲۴)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳٨۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3808
شرطِ او آن بود که کس با زبان
زر نخواهد هیچ، نگشاید لبان
لیک خامُش بر حوالیِّ رَهَش
ایستاده مُفلسان، دیوارْوَش
هر که کردی ناگهان با لب سؤال
زو نبردی زین گُنَه یک حبّه مال
مَنْ صَمَت مِنْکُم* نَجا بُد یاسهاش(۲۵)
خامُشان را بود کیسه و کاسهاش
« مَنْ صَمَتَ نَجا »
« هر که خموشی گُزید رستگار شد »
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳٨۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3818
نوبت روز فقیهان ناگهان
یک فقیه از حرص آمد در فغان
کرد زاریها بسی، چاره نبود
گفت هر نوعی، نبودش هیچ سود
روز دیگر با رُگُو(۲۶) پیچید پا
ناکِس(۲۷) اندر صفِّ قوم مبتلا
تختهها بر ساق بست از چپ و راست
تا گمان آید که او اشکستهپاست
دیدش و بشناختش چیزی نداد
روز دیگر رو بپوشید از لُباد(۲۸)
هم بدانستش ندادش آن عزیز
از گناه و جرم گفتن هیچ چیز
چونکه عاجز شد ز صد گونه مَکید
چون زنان او چادری بر سر کشید
در میان بیوگان رفت و نشست
سر فرو افکند و پنهان کرد دست
هم شناسیدش، ندادش صَدقهای
در دلش آمد ز حِرمان حُرقهای(۲۹)
رفت او پیش کَفَنْخواهی، پگاه
که بپیچم در نمد، نِه پیش راه
هیچ مگشا لب، نشین و مینگر
تا کند صدر جهان اینجا گذر
بو که بیند مرده پندارد، به ظن
زر در اندازد پی وجه کفن
هر چه بدْهد، نیم آن بدْهم به تو
همچنان کرد آن فقیر صِلّهجو(۳۰)
در نمد پیچید و بر راهش نهاد
مَعبر(۳۱) صدر جهان آنجا فتاد
زر در اندازید بر روی نمد
دست بیرون کرد از تعجیل خود
تا نگیرد آن کفنخواه آن صِله(۳۲)
تا نهان نکند ازو آن دَه دله(۳۳)
مرده از زیر نمد بر کرد دست
سر بُرون آمد پی دستش ز پست
گفت با صدر جهان چون بستدم؟
ای ببسته بر من ابواب کرم
گفت: لیکن، تا نمردی ای عَنود
از جَناب(۳۴) من نَبُردی هیچ جود
سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مُوْتٍ این بود
کز پس مُردن، غنیمتها رسد
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیلهگر
یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فَساد
وآن عنایت هست موقوف مَمات
تجربه کردند این ره را ثِقات(۳۵)
بلکه مرگش، بیعنایت نیز نیست
بیعنایت، هان و هان جایی مَایست
آن زُمُرُّد باشد این افعیِّ پیر
بی زُمُرُّد کی شود افعی ضَریر(۳۶)؟
(۱) رسیدن: سزاوار بودن، لایق بودن
(۲) برداشتن: تحمّل کردن
(۳) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد
(۴) عصّار: کسی که شیره میوه یا روغن دانه بگیرد.
(۵) بوالحَکَم: صاحب حکمت
(۶) سَر کردن: سپری کردن، ساختن، سازش کردن
(۷) نَفَخْتُ: دمیدم
(۸) سَبَق: جایزه مسابقه، جمع: اَسباق
(۹) حَبْر: دانشمند، دانا
(۱۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۱۱) نَما: روییدن، نمو کردن
(۱۲) غَبین: زیان
(۱۳) تَزایُد: زیاد شدن، افزونی
(۱۴) فرمان مُر: حکم تلخ، منظور حکم قاطع است.
(۱۵) تَشنیع: بدگویی کردن، ناسزا گویی
(۱۶) دَلال: ناز و کرشمه
(۱۷) سُکُستن: شکستن
(۱۸) شاهِ هُش: پادشاه عقل و هوش، منظور حضرت حق است.
(۱۹) صیت: آوازه و نام نيك، ذكر خير
(۲۰) ظَلام: تاریکی
(۲۱) بعث: قیامت
(۲۲) خواجیم اَجَل: سرور بزرگوار
(۲۳) راتبه: وظیفه، مقرّری، عطیّه
(۲۴) خایبه: نومید، ناکام
(۲۵) یاسه: یاسا، قاعده، قانون
(۲۶) رُگُو: جامه کهنه و فرسوده
(۲۷) ناکِس: سر فرود افکنده
(۲۸) لُباد: جامه پشمی یا نمدی
(۲۹) حُرقه: سوزش، گرمی و حرارت
(۳۰) صِلّهجو: عطا خواه كسى كه چشم به عطا و انعام دیگران دارد.
(۳۱) مَعبر: عبور، گذر، محل عبور
(۳۲) صِله: عطا و بخشش
(۳۳) دَه دله: دو دل، دم دمی مزاج، غیر قابل اعتماد
(۳۴) جَناب: آستانه، درگاه
(۳۵) ثِقات: كسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند
(۳۶) ضَریر: کور
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
هر جفایی که کند می رسدش
هر جفایی که کند بردارم
ستمش را به کرم انگارم
داروی درد دلم درد ویست
که کند عشق عزیزش خوارم
باده آنگه شود انگور تنم
که بکوبد به لگد عصّارم
جان دهم زیر لگد چون انگور
لیک من بوالحکم این کارم
چون ز سعی و قدمم سر کردی
آنگهی شکر کنی بسیارم
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالم کبودت مینمود
کژ روی، جف القلم کژ آیدت
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون ست، نه موقوف علل
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله؟
پیش چوگانهای حکم کن فکان
میدویم اندر مکان و لامکان
آنگه او ساکن شود از کُن فکان
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونی ست و کلی کاستن
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
لا احب الافلین گو چون خلیل
چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من.
چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.
هر گیا را کش بود میل علا
در مزیدست و حیات و در نما
در کمی و خشکی و نقص و غبین
میل روحت چون سوی بالا بود
در تزاید مرجعت آنجا بود
آفلی، حق لایحب الآفلین
و اگر سرت را به سوی زمین خم کنی و متوجه دنیای پست مادی شوی،
قطعاً تو نیز جزو افول کنندگان خواهی بود و حق تعالی افول کنندگان را دوست ندارد.
سوی من آرید با فرمان مر
او فغان برداشت در تشنیع و تف
گفت: نوشید آب و بردارید نیز
بلکه بی علت و بیرون زین حکم
آن سیه حیران شد از برهان او
یوسفی شد در جمال و در دلال
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
صبح نزدیک است، خامش، کم خروش
من همی کوشم پی تو، تو، مکوش
همچو کم عقلی که از عقل تباه
بشکند توبه به هر دم در گناه
مسخرهٔ ابلیس گردد در زمن
در سر آید هر زمان چون اسب لنگ
که بود بارش گران و راه سنگ
میخورد از غیب، بر سر زخم، او
از شکست توبه آن ادبارخو
باز توبه میکند با رأی سست
دیو، یک تف کرد و توبهش را سکست
ضعف اندر ضعف و کبرش آنچنان
که به خواری بنگرد در واصلان
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شأن* جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
با چنان رحمت که دارد شاه هش
بی ضرورت، چون بگوید: نفس کش ؟
کل شیء هالک* جز وجه او
چون نهای در وجه او، هستی مجو
کل شیء هالک نبود جزا
زآنکه در الّاست او از لا گذشت
هر که در الّاست او فانی نگشت
رد باب است او و بر لا می تند
چون نمردی و نگشتی زنده زو
یاغیی باشی به شرکت ملک جو
وحدت محض است آن، شرکت کی است ؟
شرح این در آینه اعمال جو
که نیابی فهم آن از گفت و گو
مرده یی باشم به من حق بنگرد
به از آن زنده که باشد دور و رد
جان بسی کندی اندر پرده ای
زآنکه مردن اصل بد ناورده ای
بی کمال نردبان نآیی به بام
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موتوا قبل موت* یا کرام
همچنانکه مرده ام من، قبل موت
زآن طرف آورده ام این صیت و صوت
دیدن هر چیز را شرط است این
خواه آن انوار باشد یا ظلام
شرط روز بعث، اوّل مردن است
زآنکه بعث از مرده زنده کردن است
جمله عالم زین غلط کردند راه
سر موتوا قبل موت* این بود
کز پس مردن، غنیمت ها رسد
در بخارا خوی آن خواجیم اجل
بود با خواهندگان حسن عمل
داد بسیار و عطای بیشمار
آنچه گیرند از ضیا، بدهند باز
خاک را زربخش که بود؟ آفتاب
هر صباحی یک گره را راتبه
تا نماند امّتی زو خایبه
شرط او آن بود که کس با زبان
لیک خامش بر حوالی رهش
ایستاده مفلسان، دیواروش
زو نبردی زین گنه یک حبّه مال
من صمت منکم* نجا بد یاسهاش
خامشان را بود کیسه و کاسهاش
روز دیگر با رگو پیچید پا
ناکس اندر صف قوم مبتلا
روز دیگر رو بپوشید از لباد
چونکه عاجز شد ز صد گونه مکید
هم شناسیدش، ندادش صدقهای
در دلش آمد ز حرمان حرقهای
رفت او پیش کفنخواهی، پگاه
که بپیچم در نمد، نه پیش راه
هر چه بدهد، نیم آن بدهم به تو
همچنان کرد آن فقیر صلهجو
معبر صدر جهان آنجا فتاد
تا نگیرد آن کفنخواه آن صله
تا نهان نکند ازو آن ده دله
سر برون آمد پی دستش ز پست
گفت: لیکن، تا نمردی ای عنود
از جناب من نبردی هیچ جود
سر موتوا قبل موت این بود
کز پس مردن، غنیمتها رسد
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فساد
وآن عنایت هست موقوف ممات
تجربه کردند این ره را ثقات
بیعنایت، هان و هان جایی مایست
آن زمرد باشد این افعی پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر؟
Privacy Policy
Today visitors: 522 Time base: Pacific Daylight Time