: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1025
برنامه صوتی شماره ۱۰۲۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 441 votes | 5405 Views
Poor            Good            Great

0 seconds of 0 secondsVolume 90%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
Keyboard Shortcuts
Play/PauseSPACE
Increase Volume
Decrease Volume
Seek Forward
Seek Backward
Captions On/Offc
Fullscreen/Exit Fullscreenf
Mute/Unmutem
Seek %0-9
00:00
00:00
00:00
 
    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۲۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۴  مارس  ۲۰۲۵ - ۱۵  اسفند ۱۴۰۳

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به من نگر که منم مونسِ تو اندر گور

در آن شبی که کُنی از دُکان و خانه عُبور


سلامِ من شِنَوی در لَحَد، خبر شَوَدَت

که هیچ‌وقت نبودی ز چشمِ من مَستور(۱)


منم چو عقل و خرد در درونِ پردهٔ تو

به وقتِ لذّت و شادی، به گاهِ رنج و فُتور(۲)


شبِ غریب چو آوازِ آشنا شنوی

رهی ز ضربتِ مار و جَهی ز وحشتِ مور


خمارِ(۳) عشق درآرد به گورِ تو تُحفه(۴)

شراب و شاهد و شمع و کباب و نُقل و بَخور(۵)


در آن زمان که چراغِ خِرَد بگیرانم(۶)

چه‌ های و هوی برآید ز مُردگانِ قبور!


ز های و هوی شود خیره خاکِ گورستان

ز بانگِ طبلِ قیامت، ز طُمطُراقِ(۷) نُشور(۸)


کَفَن دَریده، گرفته دو گوشِ خود از بیم

دِماغ و گوش چه باشد به پیشِ نَفْخهٔ صور؟


به هر طرف نگری، صورتِ مرا بینی

اگر به خود نگری یا به سویِ آن شر و شور


ز اَحوَلی(۹) بِگُریز و دو چشم نیکو کن

که چشمِ بد بُوَد آن روز از جمالم دور


به صورتِ بَشَرم‌، هان و هان غلط نکنی

که روح سخت لطیف است و عشق سخت غیور


چه جایِ صورت؟ اگر خود نمد شود صدتُو

شعاعِ آینهٔ جان عَلَم زند به ظهور


دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید

مُراهِقانِ(۱۰) رهِ عشق راست روزِ ظهور


به جایِ لقمه و پول ار خدای را جُستی

نشسته بر لبِ خندق(۱۱) ندیدیی یک کور


به شهرِ ما تو چه غمّازخانه بگشادی؟

دهانِ بسته تو غمّاز(۱۲) باش همچون نور


(۱) مَستور: پوشیده‌شده، نهان

(۲) فُتور: سستی و بی‌حالی، کمبود و نقصان

(۳) خمار: در اینجا یعنی مستی

(۴) تُحفه: ارمغان، سوغات، هدیه

(۵) بَخور: در محاوره بُخور، هر نوع مادهٔ خوشبوی که بسوزانند تا بوی خوش دهد.

(۶) گیراندن: روشن کردن

(۷) طُمطُراق: شکوه و جلال توأم با تشریفات

(۸) نُشور: روز قیامت، زنده شدن مردگان در روز رستاخیز

(۹) اَحوَلی: دوبینی

(۱۰) مُراهِقان: جمعِ مُراهِق، پسران نزدیک به سنّ بلوغ

(۱۱) خندق: گودال، حفره

(۱۲) غمّاز: سخن‌چین، فاش‌کنندهٔ راز، اشاره‌کننده با چشم و ابرو، غمزه‌کننده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به من نگر که منم مونسِ تو اندر گور

در آن شبی که کُنی از دُکان و خانه عُبور


سلامِ من شِنَوی در لَحَد، خبر شَوَدَت

که هیچ‌وقت نبودی ز چشمِ من مَستور


منم چو عقل و خرد در درونِ پردهٔ تو

به وقتِ لذّت و شادی، به گاهِ رنج و فُتور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۳)


(۱۳مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743

 

جُمله مرغانِ مُنازع(۱۴)، بازْوار

 بشنوید این طبلِ بازِ(۱۵) شهریار


ز اختلافِ خویش، سویِ اتّحاد

هین زِ هر جانب روان گردید شاد


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


(۱۴مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۱۵طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354


گرچه دوری، دور می‌جُنبان تو دُم

حَیثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ


گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت دَر‌آور. 

به این آیهٔ قرآن توجه کن که می‌گوید: «در هر‌جا که هستی روی به او کن.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144


«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ 

فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ 

وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» 


«نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. 

پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. 

اهل كتاب مى‌دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. 

و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.»


‏چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز

دَم ‏به ‏دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز


جای را هموار نَکْند بهرِ باش

دانَد او که نیست آن جایِ معاش‏


حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُده‌ست

که دلِ تو زین وَحَل‌ها(۱۶) بَر نَجَست‏


در وَحَل تأویلِ(۱۷) رُخصَت می‏کُنی

چون نمی‏‌خواهی کز آن دل بَر کَنی‏


کاین روا باشد مرا، من مُضْطَرم(۱۸)

حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم‏


(۱۶وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.

(۱۷تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.

(۱۸مُضْطَر: بیچاره، درمانده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3069, Divan e Shams


نگاهبانِ دو دیده‌ست چشمِ دلداری

نگاه دار نظر از رُخِ دگر یاری


وَگَر به سینه درآیَد به غیرِ آن دلبر

بگو: بُرو که هَمی ‌تَرسم از جگرخواری


هَلا، مباد که چشمش به چشمِ تو نِگرد

درونِ چشمِ تو بیند خیالِ اَغْیاری(۱۹)


به من نِگر که مرا یار امتحان‌ها کرد

به حیله بُرد مرا کَشْکَشان(۲۰) به گُلزاری


گُلی نِمود که گُل‌ها ز رَشکِ(۲۱) او می‌ریخت

بُتی که جمله بُتان پیشِ او گرفتاری


چنین چنین، به تعجّب سَری بِجُنبانید

که نادِرَست و غریبَست، درنگر، باری


چو مشتریِّ دو چشمِ تو حَیِّ قَیّومَست(۲۲)

به چنگِ زاغ مَده چشم را چو مُرداری


دهی تو کالهٔ فانی بَری عِوَض باقی

لطیف مشتریی سودمندْ بازاری


خَمُش خَمُش، که اگرچه تو چشم را بَستی

ریایِ(۲۳) خلق کَشیدَت به نظم و اشعاری


ولیک مَفخَرِ تبریز شمس دین با توست

چه غم خوری ز بد و نیک با چنین یاری


(۱۹اَغیار: جمعِ غیر به معنی بیگانگان، مخالفان، دشمنان

(۲۰کَشْکَشان: کشان‌کشان، در حال کشیدن

(۲۱رَشک: حسد

(۲۲حَیِّ قَیّوم: زندهٔ ابدی، زندهٔ پاینده، منظور زندگی است

(۲۳ریا: تظاهر،‌ حیله، دورویی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams


به من نگر که به جز من به هَر‌که درنگری

یقین شود که ز عشقِ خدای بی‌خبری


بدآن رُخی بنگر کاو نمک ز حق دارد

بُوَد که ناگه از آن رُخ تو دولتی بِبَری


تو را چو عقل پدر بوده ‌است و تَنْ مادر

جمالِ رویِ پدر درنگر، اگر پسری


بدان که پیر سراسر صفاتِ حق باشد

اگرچه پیر نماید به صورتِ بشری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


نه به پنج، آرام گیرد آن خُمار

که درآن سَرهاست نی ‎پانصد هزار


نیست زُرْغِبّاً وظیفهٔ(۲۴) عاشقان

سخت مُستسقی‎ست(۲۵) جانِ صادقان


نیست زُرغِبّاً وظیفهٔ ماهیان

زانکه بی‌دریا ندارند اُنسِ جان


حدیث


«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»


«ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاه‌گاه) دیدار کن

تا علاقه‌ات نسبت‌به ایشان افزایش یابد»


(۲۴وظیفه: مستمری، حقوق

(۲۵مُستسقی‎: کسی که بیماری استسقا (تشنگی بسیار زیاد( دارد.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر بُراقِ(۲۶) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۲۷) به یک تَک(۲۸) عَبَر کنند(۲۹)


از خارخارِ(۳۰) این گَرِ(۳۱) طَبع آن طرف روند

بزم و سرایِ گلشن جایِ دِگر کنند


(۲۶بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۲۷صَعب: سخت و دشوار

(۲۸تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۲۹عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۳۰خارخار: وسوسه ، اضطراب، نگرانی

(۳۱گَر: بیماری گال یا کچلی، مرضی است که موی‌ها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب(۳۲) سرنگونساریم و پست


آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس


آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


(۳۲مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌دوزی می‌کُنی اندر دکان

زیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کان

 

هست این دکّان کِرایی(۳۳)، زود باش

تیشه بستان و تَکَش(۳۴) را می‌تراش

 

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وارهی


(۳۳کِرایی: اجاره‌ای

(۳۴تَک: ته، قعر، عمق

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2558


پس تو را بیرون کُند صاحب دکان

وین دکان را بَر‌کَنَد از رویِ کان


تو ز حسرت، گاه بر سَر می‌زنی

گاه ریشِ خامِ خود بَر‌می‌کَنی


کِای دریغا آنِ من بود این دُکان

کور بودم، بَر‌ نخوردم زین مکان


ای دریغا بودِ ما را بُرد باد

تا ابد یٰا حَسْرَتٰا شد لِلْعِباد


دریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود برد. 

و در این حال است که بندگان عاصی باید تا ابد حسرت بخورند.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰

Quran, Yaseen(#36), Line #30


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ  مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد(۳۵)

صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم روزگارش می‌بَرند


(۳۵مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دِهلیزِ(۳۶) قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ


که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قولِ ما شُهود است و بیان


از چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۳۷)؟

نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟


(۳۶دِهلیز: دالان، راهرو، در اینجا کنایه از دنیا

(۳۷تن زدن: ساکت شدن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


دکّان ز خود پرداختم، اَنگازها(۳۸) انداختم

قدرِ جنون بشناختم، ز اندیشه‌ها گشتم بَری(۳۹)


(۳۸اَنگاز: دست‌افزار، ادات، آلت

(۳۹بَری: بیزار، دوری‌گزیننده، برکنار، دور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3060


تو برین دکّان زمانی صبر کن

 تا گزارم فرض(۴۰) و خوانم لَمْ یَکُنْ


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


(۴۰فرض: واجب، ضروری، لازم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3132


گور، خوش‌تر از چنین دل، مَر تو را

آخِر از گورِ دلِ خود، برتر آ


زنده‌‏ییّ و، زنده‌زاد ای شوخ و شَنگ

دَم نمی‌‏گیرد تو را زین گورِ تنگ؟‏


یوسفِ وقتیّ و، خورشیدِ سَما

زین چَهْ و زندان برآ و، رو نما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


منم چو عقل و خرد در درونِ پردهٔ تو

به وقتِ لذّت و شادی، به گاهِ رنج و فُتور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مَکر(۴۱) است و دام‌‌


(۴۱مَکر: تزویر و ریا، دورویی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان، راه‌ها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


ز سلامِ خوش‌سلامان بکشم ز کِبر دامان

که شده‌ست از سلامت دل و جانِ ما مُطَیِّب(۴۲)


(۴۲مُطَیِّب: پاکیزه و خوش‌بو شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یَرانٰا، لٰا نَراهُ روز و شب

چشم‌بَند ما شده دیدِ سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم، 

اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت

که به قُربِ(۴۳) کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۴۴)


(۴۳قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۴۴مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و، تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶١۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #615


تو زِ قرآن بازخوان تفسیرِ بیت

گفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت


قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ... .»


«… و آن‌گاه که تیر می‌انداختی، تو تیر نمی‌انداختی، خدا بود که تیر می‌انداخت... .»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3977


در پناهِ جانِ جان‌بخشی تَوِی(۴۵)

کشتی اندر خفته‌ای، ره می‌روی


(۴۵تَوِیّ: مقیم در جایی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرینِ(۴۶) غیر شد

در فِراقش(۴۷) پُرغم و بی‌خیر شد


(۴۶قرین: همدم، مونس

(۴۷فِراق: دوری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215


از پی آن گفت حق خود را بصیر

که بُوَد دیدِ وی‌ات هر دَم نذیر(۴۸)


(۴۸نذیر: بیم‌دهنده، هشداردهنده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۹)


(۴۹ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۰)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵۰حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵۱فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۵۲)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۵۲بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ(۵۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۵۳نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۵۴) و سَنی(۵۵)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۵۴حَبر: دانشمند، دانا

(۵۵سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


شبِ غریب چو آوازِ آشنا شنوی

رهی ز ضربتِ مار و جَهی ز وحشتِ مور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1299


نی، تو گویی هم به گوش خویشتن

نی من و نی غیر من، ای هم تو من


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740


با چنین ناقابلی و دوری‌ای

بخشد این غورهٔ مرا انگوری‌ای؟


نیستم اومیدوار از هیچ سو

وآن کَرَم می‌گویدم: لا تَیْأَسُوا(۵۶)


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷

Quran, Yusuf(#12), Line #87


«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»


«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


دایماً خاقانِ ما کردست طُو(۵۷)

گوشمان را می‌کشد لا تَقْنَطُوا(۵۸)


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۵۹)

چون صَلا(۶۰) زد، دست‌اندازان(۶۱) رویم


(۵۶لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشو.

(۵۷طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی

(۵۸لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.

(۵۹گَو: گودال

(۶۰صَلا: دعوتِ عمومی

(۶۱دست‌اندازان: در حال دست‌افشانی، رقص‌کنان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #916


نیست کسبی از توکّل خوب‌تر

چیست از تسلیم خود محبوب‌تر؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکّل، جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


خمارِ عشق درآرد به گورِ تو تُحفه

شراب و شاهد و شمع و کباب و نُقل و بَخور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574


من نمی‌گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایقِ هدیه شَوید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


در آن زمان که چراغِ خِرَد بگیرانم

چه‌ های و هوی برآید ز مُردگانِ قبور!


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3110


همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نَهَد او شمعِ جان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۶۲)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۶۳)


(۶۲غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۶۳خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


ز های و هوی شود خیره خاکِ گورستان

ز بانگِ طبلِ قیامت، ز طُمطُراقِ نُشور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعرهٔ لاضَیْر(۶۴) بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. 

هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


(۶۴ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


کَفَن دَریده، گرفته دو گوشِ خود از بیم

دِماغ و گوش چه باشد به پیشِ نَفْخهٔ صور؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #431


توبه کن، مردانه سَر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»


و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۶۵)

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


(۶۵عدو: دشمن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818


چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۶۶)

تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۶۷)


این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۶۸) است

وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل ‌است


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ… .»


«اوست اوّل و آخر... .»


هی ز چه معلوم گردد این؟‌ ز بَعث(۶۹)

بعث را جو، کم کن اندر بعث بَحث


شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است

زآن‌که بعث از مُرده زنده کردن است


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و، آن آمد پناه


(۶۶مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محل عبور

(۶۷مُسْتَقَرّ: محل قرار گرفتن، استوار، برقرار

(۶۸اَحْوَل: لوچ، دو‌بین

(۶۹بَعث: برانگیختن، زنده‌کردن مردگان، رستاخیز، قیامت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به هر طرف نگری، صورتِ مرا بینی

اگر به خود نگری یا به سویِ آن شر و شور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار(۷۰)، خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی(۷۱)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۷۲)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست


(۷۰بیگار: کارِ بی‌مزد

(۷۱بیستی: بِایستی

(۷۲اَوحَد: یگانه، یکتا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


ز اَحوَلی بِگُریز و دو چشم نیکو کن

که چشمِ بد بُوَد آن روز از جمالم دور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #367


دورباشِ(۷۳) غیرتت آمد خیال

گِرد بر گِرد سراپردهٔ جمال


بسته هر جوینده را که: راه نیست

هر خیالش پیش می‌آید که بیست(۷۴)


جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش

کِش بُوَد از جَیْشِ(۷۵) نُصرت‌هاش(۷۶) جوش


(۷۳دورباش: نیزه‌ای دوشاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۷۴بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.

(۷۵جَیْش: لشکر

(۷۶نُصرت: یاری، کمک

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1862


من ز حق درخواستم کِای مُسْتَعان(۷۷)

بر قرائت من حریصم همچو جان


نیستم حافظ، مرا نوری بده

در دو دیده وقتِ خواندن، بی‌گره(۷۸)


باز دِهْ دو دیده‌ام را آن زمان

که بگیرم مُصحَف(۷۹) و خوانم عِیان


آمد از حضرت ندا کِای مردِ کار(۸۰)

ای به هر رنجی به ما امّیدوار


حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دَم برتر آ


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحَف‌ها قِرائت بایدت


من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فروخوانی، مُعَظَّم جوهرا


(۷۷مُستَعان: یاری‌خواسته‌شده، یعنی کسی‌که از او استعانت کنند و یاری خواهند.

(۷۸بی‌گره: بدون اشکال

(۷۹مُصحَف: قرآن

(۸۰مردِ کار: آن‌که کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به صورتِ بَشَرم‌، هان و هان غلط نکنی

که روح سخت لطیف است و عشق سخت غیور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٧٩٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3799


خشم، بر شاهان، شَه و ما را غلام

خشم را هم بسته‌ام زیرِ لگام(۸۱)


(۸۱لِگام: افسار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جَلْدی(۸۲) و فن

کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن


(۸۲جَلْدی: چابکی، چالاکی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


چه جایِ صورت؟ اگر خود نمد شود صدتُو

شعاعِ آینهٔ جان عَلَم زند به ظهور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد


پس نبیند جمله را با طِمّ(۸۳) و رِمّ(۸۴ و ۸۵)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


(۸۳طِمّ: دریا و آب فراوان

(۸۴رِمّ: زمین و خاک

(۸۵با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید

مُراهِقانِ رهِ عشق راست روزِ ظهور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2033


چونکه جفتِ اَحوَلانیم(۸۶) ای شَمَن(۸۷)

لازم آید مُشرِکانه دَم زدن


آن یکیی زآن سویِ وصف است و حال

جز دویی نآید به میدانِ مَقال(۸۸)


یا چو اَحوَل این دویی را نوش کن

یا دهان بَردوز و خوش خاموش کن


یا به نوبت، گه سکوت و گه کلام

اَحوَلانه طبل می‌زن، وَالسَّلام


چون ببینی مَحرمی، گو سِرِّ جان

گُل ببینی، نعره‎ زن چون بلبلان


(۸۶اَحوَل: دوبین

(۸۷شَمَن: بت‌پرست

(۸۸مَقال: حرف‌زدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2038


چون ببینی مَشکِ پُر مَکر و مَجاز

لب ببند و خویشتن را خُنب‌(۸۹) ساز


دشمنِ آب است، پیشِ او مَجُنب

ورنه سنگِ جهلِ او بشْکست خُنب


با سیاست‎هایِ جاهِل صبر کن

خوش مُدارا کن به عقلِ مِنْ لَدُن(۹۰)


(۸۹خُنب‌: خمره، ظرفی که در آن شراب ریزند، در این‌جا مجازاً یعنی خشک‌لب

(۹۰عقلِ مِنْ لَدُن: عقل رَبّانی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به جایِ لقمه و پول ار خدای را جُستی

نشسته بر لبِ خندق ندیدیی یک کور


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705


دانه‌جو را، دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جویْ را هر دو بُوَد

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دورِ ما

کو دهد صلح و، نمانَد جورِ(۹۱) ما


(۹۱جور: ستم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3780


نَک در‌افتادیم در خندق همه

کُشته و خَسته‌یْ(۹۲) بلا، بی‌ مَلْحَمه(۹۳)


تکیه بر عقلِ خود و فرهنگِ خویش

بودمان، تا این بلا آمد به پیش


بی‌مرض دیدیم خویش و بی ز رق

آنچنان که خویش را بیمار دق


علّتِ پنهان کنون شد آشکار

بعد از آنکه بند گشتیم و شکار


سایه‌ٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق

یک قناعت بِهْ که صد لوت(۹۴) و طَبَق(۹۵)


چشمِ بینا بهتر از سیصد عصا

چشم بشناسد گهر را از حَصا(۹۶)


(۹۲خسته: مجروح و زخمی

(۹۳مَلْحَمه: جنگ، شورش، کارزارِ سخت

(۹۴لوت: غذا، طعام، خوردنی

(۹۵طَبَق: مجازاً به‌معنی انواع طعام

(۹۶حَصا: ریگ، سنگ‌ریزه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به شهرِ ما تو چه غمّازخانه بگشادی؟

دهانِ بسته تو غمّاز باش همچون نور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1637


با تو قُلْماشیت(۹۷) خواهیم گفت، هان

صوفیا، خوش پهن بگشا گوشِ جان

 

مر تو را هر زخم کآید ز آسمان

منتظر می‌باش خلعت بعد از آن

 

کو نه آن شاه است کِت سیلی زند

پس نبخشد تاج و تختِ مُستَنَد(۹۸)


جمله دنیا را پَرِ پَشّه بها

سیلی‌یی را رَشْوَتِ بی‌مُنْتَها

 

گردنت زین طوقِ(۹۹) زرّینِ جهان

چُست(۱۰۰) دردُزد(۱۰۱) و ز حق سیلی ‌سِتان

 

آن قفاها کانبیا برداشتند

زآن بلا سَرهایِ خود افراشتند


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ

تا به خانه او بیابد مر تو را

 

ور نه خِلْعَت را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس

 

(۹۷قُلْماشیت: سخن یاوه و بی‌اساس، بیهوده‌گویی

(۹۸مُستَنَد: تکیه‌کرده شده، قابل اتّکاء

(۹۹طوق: گلوبند، گردنبند

(۱۰۰چُست: چالاک

(۱۰۱دَردُزدیدن: دُزدیدن؛ در این‌جا مجازاً به‌معنی خلاص‌ کردن است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1645


باز سؤال کردنِ صوفی، از آن قاضی

 

گفت آن صوفی: چه بودی کاین جهان

ابرویِ رحمت گشادی جاودان؟

 

هر دَمی شوری نیاوردی به پیش

برنیاوردی ز تلوین‌هاش نیش

 

شب ندزدیدی چراغِ روز را

دِی نبردی باغِ عیش‌آموز را


جامِ صحّت را نبودی سنگِ تب

ایمنی را خوف، نآوردی کُرَب(۱۰۲)

 

خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش

گر نبودی خَرخَشه(۱۰۳) در نعمتش؟


(۱۰۲کُرَب: جمعِ کُربَه، اندوه‌ها، ناراحتی‌ها

(۱۰۳خَرخَشه: غوغا، جنجال، آشوب، در اینجا به معنی ناراحتی و شرّ

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) مَستور: پوشیده‌شده، نهان

(۲) فُتور: سستی و بی‌حالی، کمبود و نقصان

(۳) خمار: در اینجا یعنی مستی

(۴) تُحفه: ارمغان، سوغات، هدیه

(۵) بَخور: در محاوره بُخور، هر نوع مادهٔ خوشبوی که بسوزانند تا بوی خوش دهد.

(۶) گیراندن: روشن کردن

(۷) طُمطُراق: شکوه و جلال توأم با تشریفات

(۸) نُشور: روز قیامت، زنده شدن مردگان در روز رستاخیز

(۹) اَحوَلی: دوبینی

(۱۰) مُراهِقان: جمعِ مُراهِق، پسران نزدیک به سنّ بلوغ

(۱۱) خندق: گودال، حفره

(۱۲) غمّاز: سخن‌چین، فاش‌کنندهٔ راز، اشاره‌کننده با چشم و ابرو، غمزه‌کننده

(۱۳مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۴مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۱۵طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

(۱۶وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.

(۱۷تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.

(۱۸مُضْطَر: بیچاره، درمانده

(۱۹اَغیار: جمعِ غیر به معنی بیگانگان، مخالفان، دشمنان

(۲۰کَشْکَشان: کشان‌کشان، در حال کشیدن

(۲۱رَشک: حسد

(۲۲حَیِّ قَیّوم: زندهٔ ابدی، زندهٔ پاینده، منظور زندگی است

(۲۳ریا: تظاهر،‌ حیله، دورویی

(۲۴وظیفه: مستمری، حقوق

(۲۵مُستسقی‎: کسی که بیماری استسقا (تشنگی بسیار زیاد( دارد.

(۲۶بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۲۷صَعب: سخت و دشوار

(۲۸تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۲۹عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۳۰خارخار: وسوسه ، اضطراب، نگرانی

(۳۱گَر: بیماری گال یا کچلی، مرضی است که موی‌ها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند.

(۳۲مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

(۳۳کِرایی: اجاره‌ای

(۳۴تَک: ته، قعر، عمق

(۳۵مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

(۳۶دِهلیز: دالان، راهرو، در اینجا کنایه از دنیا

(۳۷تن زدن: ساکت شدن

(۳۸اَنگاز: دست‌افزار، ادات، آلت

(۳۹بَری: بیزار، دوری‌گزیننده، برکنار، دور

(۴۰فرض: واجب، ضروری، لازم

(۴۱مَکر: تزویر و ریا، دورویی

(۴۲مُطَیِّب: پاکیزه و خوش‌بو شده

(۴۳قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۴۴مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۴۵تَوِیّ: مقیم در جایی

(۴۶قرین: همدم، مونس

(۴۷فِراق: دوری

(۴۸نذیر: بیم‌دهنده، هشداردهنده

(۴۹ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵۰حَدید: آهن

(۵۱فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۵۲بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۵۳نَفَخْتُ: دمیدم

(۵۴حَبر: دانشمند، دانا

(۵۵سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۵۶لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشو.

(۵۷طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی

(۵۸لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.

(۵۹گَو: گودال

(۶۰صَلا: دعوتِ عمومی

(۶۱دست‌اندازان: در حال دست‌افشانی، رقص‌کنان

(۶۲غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۶۳خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۶۴ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

(۶۵عدو: دشمن

(۶۶مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محل عبور

(۶۷مُسْتَقَرّ: محل قرار گرفتن، استوار، برقرار

(۶۸اَحْوَل: لوچ، دو‌بین

(۶۹بَعث: برانگیختن، زنده‌کردن مردگان، رستاخیز، قیامت

(۷۰بیگار: کارِ بی‌مزد

(۷۱بیستی: بِایستی

(۷۲اَوحَد: یگانه، یکتا

(۷۳دورباش: نیزه‌ای دوشاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۷۴بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.

(۷۵جَیْش: لشکر

(۷۶نُصرت: یاری، کمک

(۷۷مُستَعان: یاری‌خواسته‌شده، یعنی کسی‌که از او استعانت کنند و یاری خواهند.

(۷۸بی‌گره: بدون اشکال

(۷۹مُصحَف: قرآن

(۸۰مردِ کار: آن‌که کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.

(۸۱لِگام: افسار

(۸۲جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۸۳طِمّ: دریا و آب فراوان

(۸۴رِمّ: زمین و خاک

(۸۵با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۸۶اَحوَل: دوبین

(۸۷شَمَن: بت‌پرست

(۸۸مَقال: حرف‌زدن

(۸۹خُنب‌: خمره، ظرفی که در آن شراب ریزند، در این‌جا مجازاً یعنی خشک‌لب

(۹۰عقلِ مِنْ لَدُن: عقل رَبّانی

(۹۱جور: ستم

(۹۲خسته: مجروح و زخمی

(۹۳مَلْحَمه: جنگ، شورش، کارزارِ سخت

(۹۴لوت: غذا، طعام، خوردنی

(۹۵طَبَق: مجازاً به‌معنی انواع طعام

(۹۶حَصا: ریگ، سنگ‌ریزه

(۹۷قُلْماشیت: سخن یاوه و بی‌اساس، بیهوده‌گویی

(۹۸مُستَنَد: تکیه‌کرده شده، قابل اتّکاء

(۹۹طوق: گلوبند، گردنبند

(۱۰۰چُست: چالاک

(۱۰۱دَردُزدیدن: دُزدیدن؛ در این‌جا مجازاً به‌معنی خلاص‌ کردن است.

(۱۰۲کُرَب: جمعِ کُربَه، اندوه‌ها، ناراحتی‌ها

(۱۰۳خَرخَشه: غوغا، جنجال، آشوب، در اینجا به معنی ناراحتی و شرّ

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به من نگر که منم مونس تو اندر گور

در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور


سلام من شنوی در لحد خبر شودت

که هیچ‌وقت نبودی ز چشم من مستور


منم چو عقل و خرد در درون پرده تو

به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور


شب غریب چو آواز آشنا شنوی

رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور


خمار عشق درآرد به گور تو تحفه

شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور


در آن زمان که چراغ خرد بگیرانم

چه‌ های و هوی برآید ز مردگان قبور


ز های و هوی شود خیره خاک گورستان

ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور


کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم

دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور


به هر طرف نگری صورت مرا بینی

اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور


ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن

که چشم بد بود آن روز از جمالم دور


به صورت بشرم‌ هان و هان غلط نکنی

که روح سخت لطیف است و عشق سخت غیور


چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو

شعاع آینه جان علم زند به ظهور


دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید

مراهقان ره عشق راست روز ظهور


به جای لقمه و پول ار خدای را جستی

نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور


به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی

دهان بسته تو غماز باش همچون نور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به من نگر که منم مونس تو اندر گور

در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور


سلام من شنوی در لحد خبر شودت

که هیچ‌وقت نبودی ز چشم من مستور


منم چو عقل و خرد در درون پرده تو

به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743

 

جمله مرغان منازع بازوار

بشنوید این طبل باز شهریار


ز اختلاف خویش سوی اتحاد

هین ز هر جانب روان گردید شاد


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354


گرچه دوری دور می‌جنبان تو دم

حیث ما کنتم فولوا وجهکم


گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را به حرکت در‌آور 

به این آیه قرآن توجه کن که می‌گویددر هر‌جا که هستی روی به او کن


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144


«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ 

فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ 

وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» 


«نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. 

پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. 

اهل كتاب مى‌دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. 

و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.»


‏چون خری در گل فتد از گام تیز

دم ‏به ‏دم جنبد برای عزم خیز


جای را هموار نکند بهر باش

داند او که نیست آن جای معاش‏


حس تو از حس خر کمتر بده‌ست

که دل تو زین وحل‌ها بر نجست‏


در وحل تأویل رخصت می‏کنی

چون نمی‏‌خواهی کز آن دل بر کنی‏


کاین روا باشد مرا من مضطرم

حق نگیرد عاجزی را از کرم‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3069, Divan e Shams


نگاهبان دو دیده‌ست چشم دلداری

نگاه دار نظر از رخ دگر یاری


وگر به سینه درآید به غیر آن دلبر

بگو برو که همی ‌ترسم از جگرخواری


هلا مباد که چشمش به چشم تو نگرد

درون چشم تو بیند خیال اغیاری


به من نگر که مرا یار امتحان‌ها کرد

به حیله برد مرا کشکشان به گلزاری


گلی نمود که گل‌ها ز رشک او می‌ریخت

بتی که جمله بتان پیش او گرفتاری


چنین چنین به تعجب سری بجنبانید

که نادرست و غریبست درنگر باری


چو مشتری دو چشم تو حی قیومست

به چنگ زاغ مده چشم را چو مرداری


دهی تو کاله فانی بری عوض باقی

لطیف مشتریی سودمند بازاری


خمش خمش که اگرچه تو چشم را بستی

ریای خلق کشیدت به نظم و اشعاری


ولیک مفخر تبریز شمس دین با توست

چه غم خوری ز بد و نیک با چنین یاری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams


به من نگر که به جز من به هر‌که درنگری

یقین شود که ز عشق خدای بی‌خبری


بدآن رخی بنگر کاو نمک ز حق دارد

بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری


تو را چو عقل پدر بوده ‌است و تن مادر

جمال روی پدر درنگر اگر پسری


بدان که پیر سراسر صفات حق باشد

اگرچه پیر نماید به صورت بشری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صلاة دائمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


نه به پنج آرام گیرد آن خمار

که درآن سرهاست نی ‎پانصد هزار


نیست زرغبا وظیفه عاشقان

سخت مستسقی‎ست جان صادقان


نیست زرغبا وظیفه ماهیان

زانکه بی‌دریا ندارند انس جان


حدیث


«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»


«ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاه‌گاه) دیدار کن

تا علاقه‌ات نسبت‌به ایشان افزایش یابد»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند


از خارخار این گر طبع آن طرف روند

بزم و سرای گلشن جای دگر کنند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیت خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردن ما را ببست

زآن مناصب سرنگونساریم و پست


آن هنر فی جیدنا حبل مسد

روز مردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیت آن خوش‌حواس

که به شب بد چشم او سلطان‌شناس


آن هنرها جمله غول راه بود

غیر چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان

 

هست این دکان کرایی زود باش

تیشه بستان و تکش را می‌تراش

 

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وارهی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2558


پس تو را بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر‌کند از روی کان


تو ز حسرت گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر‌می‌کنی


کای دریغا آن من بود این دکان

کور بودم بر‌ نخوردم زین مکان


ای دریغا بود ما را برد باد

تا ابد یا حسرتا شد للعباد


دریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود برد 

و در این حال است که بندگان عاصی باید تا ابد حسرت بخورند


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰

Quran, Yaseen(#36), Line #30


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ  مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دهلیز قاضی قضا

بهر دعوی الستیم و بلی


که بلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قول ما شهود است و بیان


از چه در دهلیز قاضی تن‌ زدیم

نه که ما بهر گواهی آمدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم

قدر جنون بشناختم ز اندیشه‌ها گشتم بری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3060


تو برین دکان زمانی صبر کن

تا گزارم فرض و خوانم لم یکن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3132


گور خوش‌تر از چنین دل مر تو را

آخر از گور دل خود برتر آ


زنده‌‏یی و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ

دم نمی‌‏گیرد تو را زین گور تنگ


یوسف وقتی و خورشید سما

زین چه و زندان برآ و رو نما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


منم چو عقل و خرد در درون پرده تو

به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان راه‌ها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


ز سلام خوش‌سلامان بکشم ز کبر دامان

که شده‌ست از سلامت دل و جان ما مطیب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یرانا لا نراه روز و شب

چشم‌بند ما شده دید سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم 

اصولا سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶١۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #615


تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت

گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت


قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ... .»


«… و آن‌گاه که تیر می‌انداختی، تو تیر نمی‌انداختی، خدا بود که تیر می‌انداخت... .»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3977


در پناه جان جان‌بخشی توی

کشتی اندر خفته‌ای ره می‌روی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرین غیر شد

در فراقش پرغم و بی‌خیر شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215


از پی آن گفت حق خود را بصیر

که بود دید وی‌ات هر دم نذیر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


شب غریب چو آواز آشنا شنوی

رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1299


نی تو گویی هم به گوش خویشتن

نی من و نی غیر من ای هم تو من


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740


با چنین ناقابلی و دوری‌ای

بخشد این غوره مرا انگوری‌ای


نیستم اومیدوار از هیچ سو

وآن کرم می‌گویدم لا تیأسوا


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷

Quran, Yusuf(#12), Line #87


«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»


«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


دایما خاقان ما کردست طو

گوشمان را می‌کشد لا تقنطوا


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


گرچه ما زین ناامیدی در گویم

چون صلا زد دست‌اندازان رویم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #916


نیست کسبی از توکل خوب‌تر

چیست از تسلیم خود محبوب‌تر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


خمار عشق درآرد به گور تو تحفه

شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574


من نمی‌گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


در آن زمان که چراغ خرد بگیرانم

چه‌ های و هوی برآید ز مردگان قبور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3110


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


ز های و هوی شود خیره خاک گورستان

ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعره لاضیر بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند هیچ ضرری به ما نمی‌رسد

هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم

دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #431


توبه کن مردانه سر آور به ره

که فمن یعمل بمثقال یره


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»


و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818


چشم حس افسرد بر نقش ممر

تش ممر می‌بینی و او مستقر


این دویی اوصاف دید احول است

ورنه اول آخر آخر اول ‌است


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ… .»


«اوست اوّل و آخر... .»


هی ز چه معلوم گردد این ز بعث

بعث را جو کم کن اندر بعث بحث


شرط روز بعث اول مردن است

زآن‌که بعث از مرده زنده کردن است


جمله عالم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به هر طرف نگری صورت مرا بینی

اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این واللـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن

که چشم بد بود آن روز از جمالم دور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #367


دورباش غیرتت آمد خیال

گرد بر گرد سراپرده جمال


بسته هر جوینده را که راه نیست

هر خیالش پیش می‌آید که بیست


جز مگر آن تیزگوش تیزهوش

کش بود از جیش نصرت‌هاش جوش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1862


من ز حق درخواستم کای مستعان

بر قرائت من حریصم همچو جان


نیستم حافظ مرا نوری بده

در دو دیده وقت خواندن بی‌گره


باز ده دو دیده‌ام را آن زمان

که بگیرم مصحف و خوانم عِیان


آمد از حضرت ندا کای مرد کار

ای به هر رنجی به ما امیدوار


حسن ظن است و امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دم برتر آ


هر زمان که قصد خواندن باشدت

یا ز مصحف‌ها قرائت بایدت


من در آن دم وادهم چشم تو را

تا فروخوانی معظم جوهرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به صورت بشرم‌ هان و هان غلط نکنی

که روح سخت لطیف است و عشق سخت غیور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٧٩٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3799


خشم بر شاهان شه و ما را غلام

خشم را هم بسته‌ام زیر لگام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جلدی و فن

کار خدمت دارد و خلق حسن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو

شعاع آینه جان علم زند به ظهور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود


پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید

مراهقان ره عشق راست روز ظهور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2033


چونکه جفت احولانیم ای شمن

لازم آید مشرکانه دم زدن


آن یکیی زآن سوی وصف است و حال

جز دویی نآید به میدان مقال


یا چو احول این دویی را نوش کن

یا دهان بردوز و خوش خاموش کن


یا به نوبت گه سکوت و گه کلام

احولانه طبل می‌زن والسلام


چون ببینی محرمی گو سر جان

گل ببینی نعره‎ زن چون بلبلان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2038


چون ببینی مشک پر مکر و مجاز

لب ببند و خویشتن را خنب‌ ساز


دشمن آب است پیش او مجنب

ورنه سنگ جهل او بشکست خنب


با سیاست‎های جاهل صبر کن

خوش مدارا کن به عقل من لدن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به جای لقمه و پول ار خدای را جستی

نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705


دانه‌جو را دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود

 

مرغ جان‌ها را در این آخرزمان

نیستشان از همدگر یک دم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دور ما

کو دهد صلح و نماند جور ما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3780


نک در‌افتادیم در خندق همه

کشته و خسته‌ی بلا بی‌ ملحمه


تکیه بر عقل خود و فرهنگ خویش

بودمان تا این بلا آمد به پیش


بی‌مرض دیدیم خویش و بی ز رق

آنچنان که خویش را بیمار دق


علت پنهان کنون شد آشکار

بعد از آنکه بند گشتیم و شکار


سایه‌ رهبر به است از ذکر حق

یک قناعت به که صد لوت و طبق


چشم بینا بهتر از سیصد عصا

چشم بشناسد گهر را از حصا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams


به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی

دهان بسته تو غماز باش همچون نور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1637


با تو قلماشیت خواهیم گفت هان

صوفیا خوش پهن بگشا گوش جان

 

مر تو را هر زخم کآید ز آسمان

منتظر می‌باش خلعت بعد از آن

 

کو نه آن شاه است کت سیلی زند

پس نبخشد تاج و تخت مستند


جمله دنیا را پر پشه بها

سیلی‌یی را رشوت بی‌منتها

 

گردنت زین طوق زرین جهان

چست دردزد و ز حق سیلی ‌ستان

 

آن قفاها کانبیا برداشتند

زآن بلا سرهای خود افراشتند


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را

 

ور نه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس

 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1645


باز سؤال کردن صوفی از آن قاضی

 

گفت آن صوفی چه بودی کاین جهان

ابروی رحمت گشادی جاودان

 

هر دمی شوری نیاوردی به پیش

برنیاوردی ز تلوین‌هاش نیش

 

شب ندزدیدی چراغ روز را

دی نبردی باغ عیش‌آموز را


جام صحت را نبودی سنگ تب

ایمنی را خوف نآوردی کرب

 

خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش

گر نبودی خرخشه در نعمتش


shirin7shComment by: shirin7sh
فضاگشایی یعنی پرهیز از آنچه ذهن نشان میدهد که به دنبال آن عشق و وصل می‌رسد. وقتی با فضا گشایی به او می نگریم حضور ناظرمی شویم. با تسلیم و رضا و توکل سلام او را شنیده و از جنس او می‌ شویم.
باید کمک کنیم تا همه انسانها به زندگی زنده شوند تا راز عشق را فاش کنیم و این نه با حرف زدن بلکه با فضاگشایی و فاش شدن اسرار از طریق او صورت می گیرد.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy

Today visitors: 201

Time base: Pacific Daylight Time