: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #390
برنامه شماره ۳۹۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 46 votes | 9862 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۳۹۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی







خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود

خندید و گفت روبه آخر به زیرکی

از دست شیر صید کجا سهل درربود

مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد

الا مگر که ابر نماید به خویش جود

معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا

فضل خدای بخشد معدوم را وجود

معدوم وار بنشین زیرا که در نماز

داد سلام نبود الا که در قعود

بر آتش آب چیره بود از فروتنی

کآتش قیام دارد و آب است در سجود

چون لب خموش باشد دل صدزبان شود

خاموش چند چند بخواهیش آزمود



ما رمیت اذ رمیت گفت حق

کار حق بر کارها دارد سبق



حق همی‌گوید که آری ای نزه

لیک بشنو صبر آر و صبر به

صبح نزدیکست خامش کم خروش

من همی‌کوشم پی تو تو مکوش



لیک بعضی رو سوی دم کرده‌اند

گرچه سر اصلست سر گم کرده‌اند

لیک آن سر پیش این ضالان گم

می‌دهد داد سری از راه دم

آن ز سر می‌یابد آن داد این ز دم

قوم دیگر پا و سر کردند گم

چونک گم شد جمله جمله یافتند

از کم آمد سوی کل بشتافتند



داند او کو نیک‌بخت و محرمست

زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست

زیرکی سباحی آمد در بحار

کم رهد غرقست او پایان کار

هل سباحت را رها کن کبر و کین

نیست جیحون نیست جو دریاست این



پا رهاند روبهان را در شکار

و آن زدم دانند روباهان غرار

عشقها با دم خود بازند کین

می‌رهاند جان ما را در کمین

روبها پا را نگه دار از کلوخ

پا چو نبود دم چه سود ای چشم‌شوخ

ما چو روباهان و پای ما کرام

می‌رهاندمان ز صدگون انتقام

حیلهٔ باریک ما چون دم ماست

عشقها بازیم با دم چپ و راست

دم بجنبانیم ز استدلال و مکر

تا که حیران ماند از ما زید و بکر

طالب حیرانی خلقان شدیم

دست طمع اندر الوهیت زدیم

تا بافسون مالک دلها شویم

این نمی‌بینیم ما کاندر گویم

در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وا دار از سبال دیگران

چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش

ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغز جایی دیگران را هم بکش

ای چو خربنده حریف کون خر

بوسه گاهی یافتی ما را ببر

چون ندادت بندگی دوست دست

میل شاهی از کجاات خاستست

در هوای آنک گویندت زهی

بسته‌ای در گردن جانت زهی

روبها این دم حیلت را بهل

وقف کن دل بر خداوندان دل



پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صلاة دائمون

نه به پنج آرام گیرد آن خمار

که در آن سرهاست نی پانصد هزار

نیست زر غبا وظیفهٔ عاشقان

سخت مستسقیست جان صادقان

نیست زر غبا وظیفهٔ ماهیان

زانک بی‌دریا ندارند انس جان



هر که او بی سر بجنبد دم بود

جنبشش چون جنبش کژدم بود

کژرو و شب کور و زشت و زهرناک

پیشهٔ او خستن اجسام پاک

سر بکوب آن را که سرش این بود

خلق و خوی مستمرش این بود

خود صلاح اوست آن سر کوفتن

تا رهد جان‌ریزه‌اش زان شوم‌تن

واستان آن دست دیوانه سلاح

تا ز تو راضی شود عدل و صلاح

چون سلاحش هست و عقلش نه ببند

دست او را ورنه آرد صد گزند

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1573

Time base: Pacific Daylight Time