برنامه شماره ۸۷۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۸ ژوئن ۲۰۲۱ - ۱۹ خرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 592, Divan e Shams
اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد
بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد
اگر این لشکرِ ما را ز چشمِ بد شکست اُفتَد
به امرِ شاه لشکرها از آن بالا فرو آید
اگر بادِ زمستانی کُنَد باغِ مرا ویران
بهارِ شهریارِ من ز دی انصاف بِستاند(۱)
شمارِ برگ اگر باشد یکی فرعونِ جبّاری
کفِ موسی یکایک را به جایِ خویش بِنشاند
مترسان دل، مترسان دل، ز سختیهایِ این منزل
که آبِ چشمهٔ حیوان بُتا هرگز نَمیراند
رَأَیْناکُمْ رَأَیْناکُمْ وَاَخْرَجْنا خَفایاکُمْ
فَاِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْها فَاِیّانا وَاِیّاکُمْ
شما را دیدیم، شما را دیدیم و آنچه را که نهان کرده بودید
بیرون آوردیم، اگر از آن بازنایستید ماییم و شما.
وَاِنْ طُفْتُمْ حَوالینا وَاَنْتُمْ نُورُ عَیْنانا
فَلا تَسْتَیْأَسُوا مِنّا فَاِنَّ الْعَیْشَ اَحْیاکُمْ
اگر گرداگرد ما طواف کنید در حال که نور چشم مایید،
از ما نومید مشوید که عیش زنده تان می کند.
شکسته بسته تازیها، برای عشقبازیها
بگویم، هر چه من گویم، شَهی دارم که بِستاند(۲)
چو من خود را نمییابم، سخن را از کجا یابم؟
همان شمعی که داد این را، هَمو شمعم بگیرانَد(۳)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4230
آشنایی گیر شب ها تا به روز
با چنین اِستارهای دیوْسوز
هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان
هست نفت اندازِ قلعهٔ آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوش تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1469, Divan e Shams
در حلقهٔ میقاتَم(۴)، ایمن شده ز آفاتم
مومَم ز پیِ خَتمَت(۵)، زان نقشِ نگین خواهم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2545
چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا
لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'
قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39
« وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.»
« و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده[هیچ نصیب
و بهره ای] نیست.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2385
گفت پیغمبر که: بر رزق ای فتا
در فرو بستهست و بر در قفل ها
جنبش و آمد شدِ ما و اکتساب
هست مِفتاحی بر آن قفل و حجاب
بیکلید، این در گشادن راه نیست
بیطلب، نان سنّتِ اَلله نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1305, Divan e Shams
پیشه ندارم جُزین، کار ندارم جُزین
چون فلکم، روز و شب پیشه و کارم طواف
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #498
پَرِّ طاوسَت مَبین و، پای بین
تا که سؤُ الْعَین(۶) نگْشاید کمین
که بلغزد کوه از چشمِ بَدان
یُزْلِقُونَک(۷) از نُبی(۸) بر خوان بدان*
احمدِ چون کوه لغزید از نظر
در میان راه بیگِل بیمَطَر(۹)
در عجب درماند کین لغزش ز چیست؟
من نپندارم که این حالت تهی ست
تا بیامد آیت و آگاه کرد
کان ز چشمِ بد رسیدت وز نبرد
گر بُدی غیرِ تو، در دَم لا شدی(۱۰)
صیدِ چشم و سُخرهٔ(۱۱) اِفنا(۱۲) شدی
لیک آمد عصمتی دامنکشان(۱۳)**
وین که لغزیدی بُد از بهر نشان
عبرتی گیر، اندر آن کُه کن نگاه
برگِ خود عرضه(۱۴) مکُن ای کم ز کاه
* قرآن کریم، سوره قلم(۶۸)، آیه ۵۱
Quran, Sooreh Al-Qalam(#68), Line #51
« وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ
وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ »
« و كافران چون قرآن را شنيدند نزديك بود كه تو را با چشمان
خود به سر درآورند و مىگويند كه او ديوانه است.»
** قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۶۷
Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #67
«… وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ.»
«… و خدا تو را از مردم حفظ مىكند، كه خدا مردم كافر را
هدايت نمىكند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2711, Divan e Shams
خدایا چشمِ بد را دور گردان
خداوندا نگه دار از جدایی
اگر چشمِ بَدِ من راهِ من زد
به یک جامی ز خویشم دِه رهایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۱۵) بیقول و گفت و گویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان(۱۶) ساری(۱۷) ست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2166
یک بَدَست(۱۸) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2630
گر ازین انبار خواهی بِرّ و بُر
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #648
« بیانِ آنکه هنرها و زیرکی ها و مالِ دنیا همچون پرهایِ
طاوس عدوِّ جان است.»
پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۹)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۲۰)
دور کن آلت، بینداز اختیار
جلوهگاه و اختیارم آن پَر است
بَرکَنَم پَر را که در قصدِ سَر است(۲۱)
نیست انگارد پَرِ خود را صَبور
تا پَرَش در نَفگند در شرّ و شور
پس زیانش نیست پَر، گو: بَرمَکَن
گر رسد تیری، به پیش آرد مِجَن(۲۲)
لیک بر من پَرِّ زیبا دشمنی ست
چونکه از جلوهگری صبریم نیست
گر بُدی صبر و حِفاظم راهبر
بَرفزودی ز اختیارم کَرّ و فر(۲۳)
همچو طفلم، یا چو مست، اندر فِتَن
نیست لایق تیغ اندر دستِ من
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2862
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد
خاک را تابانتر از افلاک کرد
گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطانِ اطلسپوش(۲۴) کرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3028
بهرِ اظهارست این خلقِ جهان
تا نمانَد گنجِ حکمت ها نهان
کُنْتُ کَنْزاً گفت مَخْفِیّا شنو
جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
هرچه آید بر زبانْتان بیحذر
همچو طفلانِ یگانه با پدر
زانکه این دمها چه گر نالایق است
رحمتِ من بر غضب، هم سابق است
از پیِ اظهارِ این سَبْق ای مَلَک
در تو بنهم داعیهٔ اِشکال و شَک
تا بگویی و نگیرم بر تو من
مُنْکِر حِلمَم نیارد دَم زدن
صد پدر صد مادر اندر حِلمِ ما
هر نَفَس زاید در افتد در فَنا
حِلمِ ایشان کَفِّ بَحرِ حِلمِ ماست
کف رود، آید، ولی دریا بجاست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #118
« سببِ رجوع کردنِ آن مهمان به خانهٔ مصطفی عَلَیهِالسَّلام
در آن ساعت که مُصطفی نهالینِ مُلَوَّثِ او را به دستِ خود میشُست
و خَجِل شدنِ او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر حالِ خود.»
کافرک را هَیکَلی(۲۵) بُد یادگار
یاوه(۲۶) دید آن را و گشت او بیقرار
گفت: آن حُجره(۲۷) که شب جا داشتم
هیکل آنجا بیخبر بُگْذاشتم
گر چه شَرمین(۲۸) بود، شرمش حرص بُرد
حرص اژدرهاست، نه چیزی ست خُرد
از پیِ هیکل شتاب اندر دوید
در وِثاقِ(۲۹) مُصطفی، وآن را بدید
کان یَدُالله، آن حَدَث(۳۰) را هم به خَود*
خوش همی شویَد، که دُورش چشمِ بَد
هَیکَلش از یاد رفت و شد پدید
اندرو شُوری، گریبان را دَرید(۳۱)
میزد او دو دست را بر رُو و سَر
کَلّه را میکوفت بر دیوار و دَر
آنچنانکه خون ز بینیّ و سَرَش
شد روان و رحم کرد آن مِهترش(۳۲)
نعرهها زد، خلق جمع آمد برو
گَبر(۳۳) گویان: اَیُّهاالنّاس! اِحْذَرُوا(۳۴)
میزد او بر سَر که ای بیعقل سر
میزد او بر سینه کِای بینور بَر
سَجده میکرد او که ای کُلِّ زمین
شرمسارست از تو این جزوِ مَهین(۳۵)
تو که کُلّی، خاضِعِ(۳۶) امرِ وِیی
من که جُزوَم، ظالم و زشت و غَوی(۳۷)
تو که کُلّی خوار و لرزانی ز حق
من که جُزوم در خِلاف و در سَبَق(۳۸)
هر زمان میکرد رُو بر آسمان
که ندارم رُویِ ای قبلهٔ جهان
چون ز حد بیرون، بلرزید و طپید
مصطفیاش در کنارِ خود کشید
ساکِنَش کرد و بسی بنواختش(۳۹)
دیدهاش بگشاد و داد اِشناختش
تا نَگریَد ابر، کی خندد چَمَن؟
تا نگرید طفل، کی جوشَد لَبَن(۴۰)؟
طفلِ یک روزه همیداند طریق
که بِگریَم تا رسد دایهٔ شَفیق(۴۱)
تو نمیدانی که دایهٔ دایگان
کَم دهد بیگریه شیر او رایگان؟
گفت فَلْیَبْکُوا کَثیراً، گوش دار**
تا بریزد شیرِ فضلِ کردگار
گریهٔ ابرست و سوزِ آفتاب
اُستُن(۴۲) دنیا، همین دو رشته تاب(۴۳)
گر نبودی سوزِ مهر و اشکِ ابر
کَی شدی جسم و عَرَض(۴۴) زَفت(۴۵) و سِتَبر(۴۶)
کی بُدی مَعمور(۴۷) این هر چار فصل؟
گر نبودی این تَف(۴۸) و این گریه اصل
سوزِ مِهر و گریهٔ ابرِ جهان
چون همی دارد جهان را خوشدهان
آفتابِ عقل را در سوز دار
چشم را چون ابرِ اشکافروز دار
چشمِ گریان بایدت، چون طفلِ خُرد
کم خور آن نان را، که نان آبِ(۴۹) تو بُرد
تَن چو با برگ(۵۰) است روز و شب از آن
شاخِ جان در برگ ریزست و خزان
برگِ تَن بیبرگیِ جان است زود
این بباید کاستن، آن را فزود
اَقرِضُواالله، قرض دِه زین برگِ تن***
تا بِرُوید در عوَض در دل، چمن
قرض دِه، کَم کُن از این لقمهٔ تَنَت
تا نماید وَجهِ لا عَینٌ رَأَت****
تَن ز سِرگین(۵۱)، خویش چون خالی کند
پُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی(۵۲) کند
این پلیدی بدْهد و پاکی بَرَد
از یُطَهِّرکُم تَنِ او بر خورَد*۵
دیو میترسانَدَت که هین و هین
زین پشیمان گَردی و گردی حَزین(۵۳)
گر گُدازی(۵۴) زین هوس ها تو بدن
بس پشیمان و غَمین خواهی شدن
این بخور، گرمست و دارویِ مِزاج
وآن بیاشام از پیِ نفع و عَلاج
هم بدین نیّت که این تَن مَرْکَب(۵۵) است*۶
آنچه خُو کرده ست آنَش اَصْوَب(۵۶) است
هین مگردان خُو که پیش آید خِلَل(۵۷)
در دِماغ و دل بزاید صد علل
این چنین تهدیدها آن دیوِ دُون(۵۸)
آرَد و بر خلق خوانَد صد فُسون
خویش جالینوس سازد در دوا
تا فریبد نفسِ بیمارِ تو را
کین تو را سود است از درد و غمی
گفت آدم را همین در، گندمی
پیش آرَد هَیهَی و هَیهات را
وَز لَویشه(۵۹) پیچد او لبهات را
همچو لبهای فَرَس(۶۰) در وقتِ نَعل(۶۱)
تا نماید سنگِ کمتر را چو لَعل(۶۲)
گوشهاات گیرد او چون گوشِ اسب
میکشانَد سویِ حرص و سویِ کسب
برزَنَد بر پات نعلی ز اشتباه
که بمانی تو ز دردِ آن ز راه
نعل او هست آن تَرَدُّد(۶۳) در دو کار
این کنم یا آن کنم؟ هین هوش دار
آن بکن که هست مختارِ نَبی
آن مَکُن که کرد مجنون و صَبی(۶۴)
حُفَّتِ الْجَنَّه، به چه مَحفوف(۶۵) گشت *۷
بِالمَْکارِه(۶۶) که ازو افزود کَشت
صد فسون دارد ز حیلت وز دَها(۶۷)
که کند در سَلّه(۶۸)، گر هست اژدها
گر بُوَد آبِ روان، بَر بَندَدَش
ور بُوَد حَبرِ(۶۹) زمان، بر خنددش
عقل را با عقلِ یاری یار کن
اَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن *۸
* قرآن کریم، سور فتح(۴۸)، آیه ۱۰
Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #10
«…يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ…»
«…دست خدا بالاى دستهايشان است…»
** قرآن کریم، سور توبه(۹)، آیه ۸۲
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #82
« فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »
« به سزاى اعمالى كه انجام دادهاند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»
*** قرآن کریم، سور مزّمّل(۷۳)، آیه ۲۰
Quran, Sooreh Al-Mizzammil(#73), Line #20
«…أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ…»
«…به خدا قرض الحسنه دهيد…»
**** حدیث
« أعددتُ لعبادي الصالحينَ ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا
خطرَ على قلبِ بشرٍ.»
« فراهم آوردم برای بندگان نیکوکردارم، نعیمی را که نه چشمی
آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است.»
*۵ قرآن کریم، سور احزاب(۳۳)، آیه ۳۳
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #33
«…إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا…»
«... خدا مىخواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاك دارد…»
*۶ حدیث
« نَفْسُکَ مَطیَّتُکَ فَارْفَقْ بِها. »
« نفس تو مركب توست، پس با او به نرمی رفتار کن.»
*۷ حدیث
« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
*۸ قرآن کریم، سوره شوری(۴۲)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38
«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»
«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4026
ترکِ خشم و شهوت و حرص آوری
هست مردیّ و رگِ پیغمبری
نَرّیِ خر گو مَباش اندر رگش
حق همی خوانَد اُلُغ(۷۰) بَگْلَربَگَش(۷۱)
مُردهیی باشم به من حق بنگرد
بِهْ از آن زنده که باشد دُور و رَد
مغزِ مردی این شناس و پوست آن
آن بَرَد دوزخ، بَرَد این در جِنان(۷۲)
حُفَّتِ اَلْجَنَّه مَکارِه را رسید*
حُفَّتِ النّار از هوا آمد پدید
ای اَیازِ شیرِ نَرِّ دیوْکُش
مردیِ خر کم، فزون مردیِّ هُش
آنچه چندین صدر ادراکش نکرد
لِعْبِ کودک بود پیشت، اینْت(۷۳) مَرد
ای بِدیده لذّتِ امرِ مرا
جان سپرده بهرِ امرم در وفا
* حدیث
« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»
« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ
در شهوات.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1836
چون گرانی ها اساسِ راحت است
تلخ ها هم پیشوایِ نعمت است
حُفَّتِ اَلْجَنَّه بِمَکروهاتِنا
حُفَّتِ النّیرانُ مِن شَهواتِنا
بهشت با چیزهایی پوشیده شده که ما آن را ناخوشایند می دانیم
و نیز دوزخ با شهوات ما پوشیده شده است.
حدیث
« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467
بی مرادی شد قلاووزِ بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش سرشت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4462
« فَسْخُ عَزایِمَ وَ نَقْضُها ( بر هم زدن و گسستن اراده ها و تصمیم ها)،
جهت با خبر کردن آدمی را از آنکه مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او
را فسخ ناکردن و نافذ داشتن، تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش
را بشکند، تا تنبیه بر تنبیه بود.»
عزم ها و قصدها در ماجرا
گاه گاهی راست میآید تو را
تا به طَمْعِ(۷۴) آن دلت نیّت کند
بارِ دیگر نیّتت را بشکند
ور به کلّی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید، اَمَل(۷۵) کی کاشتی؟
ور نکاریدی اَمَل، از عوری اش
کی شدی پیدا بر او مَقهوری اش(۷۶)؟
عاشقان از بیمرادیِ هایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۷۷) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش سرشت*
که مراداتت همه اِشکستهپاست
پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟
پس شدند اشکستهاش آن صادقان
لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟
عاقلان، اشکستهاش از اضطرار
عاشقان، اشکسته با صد اختیار
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان**
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
« از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی
رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
** قرآن کریم، سوره فصّلت(۴۱)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا
أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
« سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين
گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
(۱) انصاف سِتدَن: دادِ دل گرفتن، انتقام گرفتن
(۲) ستاندن: گرفتن، مجازاً پذیرفتن، قبول کردن
(۳) گیراندن: افروختن، آتش روشن کردن
(۴) میقات: موعد دیدار، وقت دیدار
(۵) خَتم: مُهر کردن، مُهر
(۶) سؤُ الْعَین: بدیِ چشم
(۷) یُزْلِقُونَک: بلغزانند تو را
(۸) نُبی: قرآن کریم
(۹) مَطَر: باران
(۱۰) لا شدی: نابود می شد
(۱۱) سُخره: ذلیل و مقهور، زیردست
(۱۲) اِفنا: فنا کردن. نابود کردن
(۱۳) دامنکشان: خرامان رفتن، راه رفتن با ناز و غرور.
(۱۴) برگِ خود عرضه کردن: اسباب و توشه خود را به رخ کشیدن،
قدرت نمایی و عرض اندام کردن.
(۱۵) قَرین: همنشین
(۱۶) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۱۷) ساری: سرایتکننده
(۱۸) بَدَست: وَجب
(۱۹) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۲۰) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
(۲۱) در قصدِ سَر است: آهنگ آسیب زدن به جان و روان را دارد.
(۲۲) مِجَن: سِپَر
(۲۳) کَرّ و فر: شکوه و جلال
(۲۴) اطلسپوش: جامه ابریشمی
(۲۵) هَیکَل: آنچه بر خود حمایل کنند. کالبد، پیکر. در اینجا
منظور بُت است.
(۲۶) یاوه: در اینجا یعنی گم شده.
(۲۷) حُجره: اتاق
(۲۸) شَرمین: خجالت زده، شرمسار
(۲۹) وِثاق: اتاق، خانه، منزل
(۳۰) حَدَث: ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل میکند.
(۳۱) دَریدن: چاک دادن، شکافتن
(۳۲) مِهتر: بزرگ تر، بزرگوار
(۳۳) گَبر: کافر
(۳۴) اِحْذَرُوا: حذر کنید، بپرهیزید
(۳۵) مَهین: خوار و حقیر
(۳۶) خاضِع: فروتن، متواضع
(۳۷) غَوی: گمراه، بیراه
(۳۸) سَبَق: پیشی گرفتن، در اینجا به معنی از حد گذشتن است.
(۳۹) نواختن: نوازیدن، نوازش و دلجویی کردن
(۴۰) لَبَن: شیر
(۴۱) شَفیق: مهربان، دلسوز
(۴۲) اُستُن: ستون
(۴۳) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر
توسل جو.
(۴۴) عَرَض: آنچه قائم به غیر باشد. منظور از جسم و عرض
در اینجا موجودات و مراتب هستی است.
(۴۵) زَفت: درشت، فربه
(۴۶) سِتَبر: بزرگ، تنومند
(۴۷) مَعمور: تعمیر شده، آباد شده
(۴۸) تَف: گرما، حرارت
(۴۹) آب: آبرو، اعتبار
(۵۰) برگ: در اینجا به معنی آذوقه و رزق مادی است.
(۵۱) سِرگین: مدفوع
(۵۲) اِجلال: شکوه و جلال، بزرگواری
(۵۳) حَزین: غمگین، اندوهگین
(۵۴) گُدازیدن: ذوب شدن، آب شدن
(۵۵) مَرْکَب: هر چه بر آن سوار شوند.
(۵۶) اَصْوَب: درست تر، راست تر
(۵۷) خِلَل: آسیب و صدمه، اختلال
(۵۸) دُون: خوار، پست و فرومایه
(۵۹) لَویشه: ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب
و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات نابجا نکنند.
(۶۰) فَرَس: اسب
(۶۱) نَعل: قطعه آهنی که به سُم ستور میزنند.
(۶۲) لَعل: نوعی سنگ قیمتی به رنگ سرخ
(۶۳) تَرَدُّد: دودلی، مردَّد بودن
(۶۴) صَبی: کودک
(۶۵) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده
(۶۶) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی ها، ناگواریها
(۶۷) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی
(۶۸) سَلّه: سبد، در اینجا به معنی دام است.
(۶۹) حَبر: دانشمند، عالِم
(۷۰) اُلُغ: بزرگ، مهتر
(۷۱) بَگْلَربَگ: امیرِ امیران
(۷۲) جِنان: جمعِ جَنّت، به معنی بهشت
(۷۳) اینْت: مخفّف این تو را
(۷۴) طَمْع: زیادهخواهی، حرص، آز
(۷۵) اَمَل: آرزو
(۷۶) مَقهُور: خوار شده، مغلوب
(۷۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند
بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند
اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد
به امر شاه لشکرها از آن بالا فرو آید
اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران
بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند
شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری
کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند
مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل
که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند
رایناکم رایناکم واخرجنا خفایاکم
فان لم تنتهوا عنها فایانا وایاکم
وان طفتم حوالینا وانتم نور عینانا
فلا تستیاسوا منا فان العیش احیاکم
شکسته بسته تازیها برای عشقبازیها
بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند
چو من خود را نمییابم سخن را از کجا یابم
همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند
با چنین استارهای دیوْسوز
هر یکی در دفع دیو بدگمان
هست نفت انداز قلعه آسمان
ناز کردن خوش تر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راه نیاز
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لیس للاِنسان الا ما سعی
گفت پیغمبر که بر رزق ای فتا
جنبش و آمد شد ما و اکتساب
هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب
بیکلید این در گشادن راه نیست
بیطلب نان سنت الله نیست
پیشه ندارم جزین کار ندارم جزین
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف
پر طاوست مبین و پای بین
تا که سوالعین نگشاید کمین
که بلغزد کوه از چشم بدان
یزلقونک از نبی بر خوان بدان*
احمد چون کوه لغزید از نظر
در میان راه بیگل بیمطر
در عجب درماند کین لغزش ز چیست
کان ز چشم بد رسیدت وز نبرد
گر بدی غیر تو در دم لا شدی
صید چشم و سخره افنا شدی
لیک آمد عصمتی دامنکشان**
وین که لغزیدی بد از بهر نشان
عبرتی گیر اندر آن که کن نگاه
برگ خود عرضه مکن ای کم ز کاه
خدایا چشم بد را دور گردان
اگر چشم بد من راه من زد
به یک جامی ز خویشم ده رهایی
از قرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
از ره پنهان صلاح و کینهها
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جفتان ساری ست
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پی دانه نبیند دام را
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
جلوهگاه و اختیارم آن پر است
برکنم پر را که در قصد سر است
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش در نفگند در شر و شور
پس زیانش نیست پر گو برمکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن
لیک بر من پر زیبا دشمنی ست
گر بدی صبر و حفاظم راهبر
برفزودی ز اختیارم کر و فر
همچو طفلم یا چو مست اندر فتن
نیست لایق تیغ اندر دست من
گنج مخفی بد ز پری چاک کرد
گنج مخفی بد ز پری جوش کرد
خاک را سلطان اطلسپوش کرد
بهر اظهارست این خلق جهان
تا نماند گنج حکمت ها نهان
کنت کنزا گفت مخفیا شنو
جوهر خود گم مکن اظهار شو
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
هرچه آید بر زبانتان بیحذر
همچو طفلان یگانه با پدر
رحمت من بر غضب هم سابق است
از پی اظهار این سبق ای ملک
در تو بنهم داعیه اشکال و شک
منکر حلمم نیارد دم زدن
صد پدر صد مادر اندر حلم ما
هر نفس زاید در افتد در فنا
حلم ایشان کف بحر حلم ماست
کف رود آید ولی دریا بجاست
کافرک را هیکلی بد یادگار
یاوه دید آن را و گشت او بیقرار
گفت آن حجره که شب جا داشتم
هیکل آنجا بیخبر بگذاشتم
گر چه شرمین بود شرمش حرص برد
حرص اژدرهاست نه چیزی ست خرد
از پی هیکل شتاب اندر دوید
در وثاق مصطفی وآن را بدید
کان یدالله آن حدث را هم به خود*
خوش همی شوید که دورش چشم بد
هیکلش از یاد رفت و شد پدید
اندرو شوری گریبان را درید
میزد او دو دست را بر رو و سر
کله را میکوفت بر دیوار و در
آنچنانکه خون ز بینی و سرش
شد روان و رحم کرد آن مهترش
نعرهها زد خلق جمع آمد برو
گبر گویان ایهاالنّاس احذروا
میزد او بر سر که ای بیعقل سر
میزد او بر سینه کای بینور بر
سجده میکرد او که ای کل زمین
شرمسارست از تو این جزو مهین
تو که کلی خاضع امر ویی
من که جزوم ظالم و زشت و غوی
تو که کلی خوار و لرزانی ز حق
من که جزوم در خلاف و در سبق
هر زمان میکرد رو بر آسمان
که ندارم روی ای قبله جهان
چون ز حد بیرون بلرزید و طپید
مصطفیاش در کنار خود کشید
ساکنش کرد و بسی بنواختش
دیدهاش بگشاد و داد اشناختش
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی جوشد لبن
طفل یک روزه همیداند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق
تو نمیدانی که دایه دایگان
کم دهد بیگریه شیر او رایگان
گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار**
تا بریزد شیر فضل کردگار
گریه ابرست و سوز آفتاب
استن دنیا همین دو رشته تاب
گر نبودی سوز مهر و اشک ابر
کی شدی جسم و عرض زفت و ستبر
کی بدی معمور این هر چار فصل
گر نبودی این تف و این گریه اصل
سوز مهر و گریه ابر جهان
آفتاب عقل را در سوز دار
چشم را چون ابر اشکافروز دار
چشم گریان بایدت چون طفل خرد
کم خور آن نان را که نان آب تو برد
تن چو با برگ است روز و شب از آن
شاخ جان در برگ ریزست و خزان
برگ تن بیبرگی جان است زود
این بباید کاستن آن را فزود
اقرضواالله قرض ده زین برگ تن***
تا بروید در عوض در دل چمن
قرض ده کم کن از این لقمه تنت
تا نماید وجه لا عین رأت****
تن ز سرگین خویش چون خالی کند
پر ز مشک و در اجلالی کند
این پلیدی بدهد و پاکی برد
از یطهرکم تن او بر خورد*۵
دیو میترساندت که هین و هین
زین پشیمان گردی و گردی حزین
گر گدازی زین هوس ها تو بدن
بس پشیمان و غمین خواهی شدن
این بخور گرمست و داروی مزاج
وآن بیاشام از پی نفع و علاج
هم بدین نیت که این تن مرکب است*۶
آنچه خو کرده ست آنش اصوب است
هین مگردان خو که پیش آید خلل
در دماغ و دل بزاید صد علل
این چنین تهدیدها آن دیو دون
آرد و بر خلق خواند صد فسون
تا فریبد نفس بیمار تو را
گفت آدم را همین در گندمی
پیش آرد هیهی و هیهات را
وز لویشه پیچد او لبهات را
همچو لبهای فرس در وقت نعل
تا نماید سنگ کمتر را چو لعل
گوشهاات گیرد او چون گوش اسب
میکشاند سوی حرص و سوی کسب
برزند بر پات نعلی ز اشتباه
که بمانی تو ز درد آن ز راه
نعل او هست آن تردد در دو کار
این کنم یا آن کنم هین هوش دار
آن بکن که هست مختار نبی
آن مکن که کرد مجنون و صبی
حفت الجنه به چه محفوف گشت *۷
بالمکاره که ازو افزود کشت
صد فسون دارد ز حیلت وز دها
که کند در سله گر هست اژدها
گر بود آب روان بر بنددش
ور بود حبر زمان بر خنددش
عقل را با عقل یاری یار کن
امرهم شوری بخوان و کار کن *۸
ترک خشم و شهوت و حرص آوری
هست مردی و رگ پیغمبری
نری خر گو مباش اندر رگش
حق همی خواند الغ بگلربگش
مردهیی باشم به من حق بنگرد
به از آن زنده که باشد دور و رد
مغز مردی این شناس و پوست آن
آن برد دوزخ برد این در جنان
حفت الجنه مکاره را رسید*
حفت النار از هوا آمد پدید
ای ایاز شیر نر دیوکش
مردی خر کم فزون مردی هش
لعب کودک بود پیشت اینت مرد
ای بدیده لذت امر مرا
جان سپرده بهر امرم در وفا
چون گرانی ها اساس راحت است
تلخ ها هم پیشوای نعمت است
حفت الجنه بمکروهاتنا
حفت النیران من شهواتنا
بی مرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنة شنو ای خوش سرشت
تا به طمع آن دلت نیت کند
بار دیگر نیتت را بشکند
ور به کلی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید امل کی کاشتی
ور نکاریدی امل از عوری اش
کی شدی پیدا بر او مقهوری اش
عاشقان از بیمرادی های خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنة شنو ای خوش سرشت*
که مراداتت همه اشکستهپاست
پس کسی باشد که کام او رواست
لیک کو خود آن شکست عاشقان
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتیا کرها مهار عاقلان**
ائتیا طوعا بهار بیدلان
Privacy Policy
Today visitors: 1019 Time base: Pacific Daylight Time