Ganj e Hozour Program #321 - برنامه شماره ۳۲۱ گنج حضور
Description
عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
دیوانه همیگردد تدبیر همیدرد
تقصیر کجا گنجد در گرم روی عاشق
کز آتش عشق او تقصیر همیدرد
تا حال جوان چه بود کان آتش بیعلت
دراعه تقوا را بر پیر همیدرد
صد پرده در پرده گر باشد در چشمی
ابروی کمان شکلش از تیر همیدرد
مرغ دل هر عاشق کز بیضه برون آید
از چنگل تعجیلش تأخیر همیدرد
این عالم چون قیرست پای همه بگرفته
چون آتش عشق آید این قیر همیدرد
شمس الحق تبریزی هم خسرو و هم میرست
پیراهن هر صبری زان میر همیدرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۳۷۶
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش یک آیینه دار مستطاب
گفت از ریشم سپیدی کن جدا
که عروس نو گزیدم ای فتی
ریش او ببرید و کل پیشش نهاد
گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
این سؤال وآن جوابست آن گزین
که سر اینها ندارد درد دین
آن یکی زد سیلیی مر زید را
حمله کرد او هم برای کید را
گفت سیلیزن سالت میکنم
پس جوابم گوی وانگه میزنم
بر قفای تو زدم آمد طراق
یک سؤالی دارم اینجا در وفاق
این طراق از دست من بودست یا
از قفاگاه تو ای فخر کیا
گفت از درد این فراغت نیستم
که درین فکر و تفکر بیستم
تو که بیدردی همی اندیش این
نیست صاحبدرد را این فکر هین