Ganje Hozour Program #845 - برنامه شماره ۸۴۵ گنج حضور
Description
برنامه شماره ۸۴۵ گنج حضور اجرا: پرویز شهبازی مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams هله، هشدار که با بیخبران نَستیزی پیشِ مَستانِ چنان رَطلِ گِران(۱)، نَستیزی گر نخواهی که کمان وار اَبَد کَژ مانی چون کَشَندَت سویِ خود همچو کمان، نَستیزی گَر نخواهی که تو را گرگِ هوا بَردَرَّد چون تو را خوانْد سویِ خویش شُبان، نَستیزی عَجَمی وار نگویی تو شَهان را که کِیید؟ چون نمایند تو را نقش و نشان، نَستیزی از میانِ دل و جانِ تو چو سَر بَر کردند جان به شکرانه نهی تو به میان، نَستیزی چو به ظاهر تو سَمِعْنا و اَطَعْنا(۲) گفتی* ظاهر آنگَه شود این که به نهان نَستیزی در گمانی ز مَعادِ خود و از مَبدَأِ خود شَوَدَت عین، چو با اهلِ عیان نَستیزی در تَجَلّی بنمایَد دو جهان چون ذرّات گر شَوی ذَرّه و چون کوهِ گِران نَستیزی ز زمان و ز مکان باز رَهی گر تو ز خود چو زمان بَرگُذری و چو مکان نَستیزی مَثَلِ چرخ، تو در گردش و در کار آیی گَر چو دولاب(۳)، تو با آبِ روان نَستیزی چون جهان زَهره ندارد که ستیزد با شاه اَللَه اَللَه که تو با شاهِ جهان نَستیزی هم به بغداد رَسی، رویِ خلیفه بینی گر کُنی عزمِ سفر، در همدان نَستیزی حیله و زَوبَعی(۴) و شیوه(۵) و روبَهْ بازی راست آید چو تو با شیرِ ژیان نَستیزی همچو آیینه شَوی خامش و گویا تو اگر همه دل گردی و بر گفتِ زبان نَستیزی * قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۵ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #285 « آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.» « پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارند. ميان هيچ يك از پيامبرانش فرقى نمىنهيم. گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، اى پروردگار ما، آمرزش تو را خواستاريم كه سرانجام همه به سوى توست.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1533 چالیشِ عقل با نَفْس همچون تنازع مجنون با ناقه، میل مجنون سوی حُرّه میل ناقه واپس سوی کُرّه، چنانکه گفت مجنون: هَوی ناقَتی خَلْفی و قُدّامِیَ الْهَوی وَ اِنّی و ایّاها لُمَخْتَلِفانِ آرزوی اشترم در پشت سر، و آرزوی من در پیش روی است. من و او در دو سوی مخالف کشیده می شویم. همچو مجنوناند، چون ناقهاش(۶) یقین میکَشَد آن پیش و این واپس به کین میلِ مجنون پیشِ آن لیلی روان میلِ ناقه پس، پیِ کُرّه دوان یک دَم ار مجنون ز خود غافل بُدی ناقه گردیدیّ و واپس آمدی عشق و سودا، چونکه پُر بودش بدن مینبودش چاره از بیخود شدن آنکه او باشد مراقب، عقل بود عقل را سودایِ لیلی در رُبود لیک ناقه، بس مُراقب بود و چُست(۷) چون بدیدی او مِهارِ خویش سُست فهم کردی زو(۸)، که غافل گشت و دَنگ(۹) رُو سپس کردی به کُرّه بیدرنگ چون به خود باز آمدی، دیدی ز جا کو سپس رفتست بس فرسنگ ها در سه روزه رَه بدین احوال ها ماند مجنون در تردّد سال ها گفت: ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضدّ پس همرهِ نالایقیم نیستت بر وفقِ من مِهر و مِهار کرد باید از تو صحبت اختیار این دو همره، همدگر را راهزن گمره آن جان کو فرو ناید ز تَن جان ز هجرِ عرش اندر فاقهای(۱۰) تن ز عشقِ خاربُن(۱۱) چون ناقهای جان گشاید سویِ بالا بال ها در زده تن در زمین چنگال ها* تا تو با من باشی ای مُردهٔ وطن پس ز لیلی دُور مانَد جانِ من روزگارم رفت زین گون حال ها همچو تَیْه(۱۲) و قومِ موسی، سال ها * قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۶ Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #176 « وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ…» « اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم رفعتش مىبخشيديم، ولى او در زمين بماند و از پى هواى خويش رفت…» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788 همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۳) تیه مانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۴) می روی هر روز تا شب هَروَله(۱۵) خویش می بینی در اول مرحله نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو تا که داری عشقِ آن گوساله تو مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1549 خُطوتَیْنی(۱۶) بود این رَه تا وِصال ماندهام در رَه ز شَستَت(۱۷) شصت سال مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1262 اِرجِعی بشنود نورِ آفتاب سوی اصلِ خویش باز آمد شتاب مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #568 بیحس و بیگوش و بیفِکرَت شوید تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷ Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27 « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.» « ای جان آرام گرفته واطمینان یافته! به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1550 راه، نزدیک و بماندم سخت دیر سیر گشتم زین سواری، سیر، سیر سرنگون خود را ز اُشتر درفگند گفت: سوزیدم ز غم، تا چند؟ چند؟ بایزید بسطامی: سوار دل باش، پیاده تن تنگ شد بر وَی بیابانِ فراخ(۱۸) خویشتن افگند اندر سنگلاخ آنچنان افگند خود را سخت زیر که مُخَلْخَل(۱۹) گشت جسمِ آن دلیر چون چنان افگند خود را سویِ پَست از قضا آن لحظه پایش هم شکست پای را بَربست و گفتا: گُو شَوَم در خَمِ چوگانْش(۲۰)، غلطان میروم زین کند نفرین حکیمِ خوشْدَهَن بر سواری کو فرو ناید ز تَن عشقِ مولی کی کم از لیلی بُوَد؟ گُویْ گشتن بهرِ او اَوْلی(۲۱) بُوَد گُوی شو، میگَرد بر پهلویِ صدق غَلْط غَلطان در خَمِ چوگانِ عشق کین سفر زین پس بُوَد جذبِ خدا وآن سفر بر ناقه باشد سَیرِ ما این چنین سَیری ست مُستثنی ز جنس کان فزود از اجتهادِ جِنّ و اِنس این چنین جَذبی(۲۲) ست نی هر جذبِ عام که نهادش فضل احمد، وَالسَّلام حدیث « جَذبةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحمنِ تَوازي عملَ الثَّقَلَين.» « يك جذبه حق به اندازه اعمال و عبادات جن و انس در پیوستن به حق تاثیر دارد.» (۱) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است. (۲) سَمِعْنا و اَطَعْنا: شنیدیم و اطاعت کردیم. (۳) دولاب: چرخ چاه، چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند. (۴) زَوبَعی: شیطنت (۵) شیوه: مَکر و حیله (۶) ناقه: شتر مادّه (۷) چُست: چابک، چالاک (۸) زو: مخفّف از او (۹) دَنگ: بیهوش، احمق، ابله (۱۰) فاقه: فقر، تنگدستی (۱۱) خاربُن: بوته خار، کنایه از غذاهای نفسانی و حظوظ شهوانی. (۱۲) تَیْه: بیابان شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است. (۱۳) حَرّ: گرما، حرارت (۱۴) سَفیه: نادان، بیخرد (۱۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن (۱۶) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام (۱۷) شَست: قلّاب ماهیگیری (۱۸) فراخ: وسیع، پهناور (۱۹) مُخَلْخَل: هر چیزی که دارای رخنه و سوراخ متعدّد باشد. (۲۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گُویِ مخصوصی را می زنند. (۲۱) اَوْلی: سزاوارتر، شایسته تر (۲۲) جَذب: جذبه ************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams هله هشدار که با بیخبران نستیزی پیش مستان چنان رطل گران نستیزی گر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانی چون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزی گر نخواهی که تو را گرگ هوا بردرد چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی عجمی وار نگویی تو شهان را که کیید چون نمایند تو را نقش و نشان نستیزی از میان دل و جان تو چو سر بر کردند جان به شکرانه نهی تو به میان نستیزی چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی* ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزی در گمانی ز معاد خود و از مبدأ خود شودت عین چو با اهل عیان نستیزی در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی ز زمان و ز مکان باز رهی گر تو ز خود چو زمان برگذری و چو مکان نستیزی مثل چرخ تو در گردش و در کار آیی گر چو دولاب تو با آب روان نستیزی چون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاه الله الله که تو با شاه جهان نستیزی هم به بغداد رسی روی خلیفه بینی گر کنی عزم سفر در همدان نستیزی حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی * قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۵ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #285 « آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.» « پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارند. ميان هيچ يك از پيامبرانش فرقى نمىنهيم. گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، اى پروردگار ما، آمرزش تو را خواستاريم كه سرانجام همه به سوى توست.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1533 چالیشِ عقل با نَفْس همچون تنازع مجنون با ناقه، میل مجنون سوی حُرّه میل ناقه واپس سوی کُرّه، چنانکه گفت مجنون: هَوی ناقَتی خَلْفی و قُدّامِیَ الْهَوی وَ اِنّی و ایّاها لُمَخْتَلِفانِ آرزوی اشترم در پشت سر، و آرزوی من در پیش روی است. من و او در دو سوی مخالف کشیده می شویم. همچو مجنوناند چون ناقهاش یقین میکشد آن پیش و این واپس به کین میل مجنون پیش آن لیلی روان میل ناقه پس پی کره دوان یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی ناقه گردیدی و واپس آمدی عشق و سودا چونکه پر بودش بدن مینبودش چاره از بیخود شدن آنکه او باشد مراقب عقل بود عقل را سودای لیلی در ربود لیک ناقه بس مراقب بود و چست چون بدیدی او مهار خویش سست فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ رو سپس کردی به کره بیدرنگ چون به خود باز آمدی دیدی ز جا کو سپس رفتست بس فرسنگ ها در سه روزه ره بدین احوال ها ماند مجنون در تردد سال ها گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد پس همره نالایقیم نیستت بر وفق من مهر و مهار کرد باید از تو صحبت اختیار این دو همره همدگر را راهزن گمره آن جان کو فرو ناید ز تن جان ز هجر عرش اندر فاقهای تن ز عشق خاربن چون ناقهای جان گشاید سوی بالا بال ها در زده تن در زمین چنگال ها* تا تو با من باشی ای مرده وطن پس ز لیلی دور ماند جان من روزگارم رفت زین گون حال ها همچو تیه و قوم موسی سال ها * قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۶ Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #176 « وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ…» « اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم رفعتش مىبخشيديم، ولى او در زمين بماند و از پى هواى خويش رفت…» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788 همچو قوم موسی اندر حر تیه مانده یی بر جای چل سال ای سفیه می روی هر روز تا شب هروله خویش می بینی در اول مرحله نگذری زین بعد سیصد ساله تو تا که داری عشق آن گوساله تو مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1549 خطوتینی بود این ره تا وصال ماندهام در ره ز شستت شصت سال مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1262 ارجعی بشنود نور آفتاب سوی اصل خویش باز آمد شتاب مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #568 بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷ Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27 « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.» « ای جان آرام گرفته واطمینان یافته! به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1550 راه نزدیک و بماندم سخت دیر سیر گشتم زین سواری سیر سیر سرنگون خود را ز اشتر درفگند گفت سوزیدم ز غم تا چند چند بایزید بسطامی: سوار دل باش، پیاده تن تنگ شد بر وی بیابان فراخ خویشتن افگند اندر سنگلاخ آنچنان افگند خود را سخت زیر که مخلخل گشت جسم آن دلیر چون چنان افگند خود را سوی پست از قضا آن لحظه پایش هم شکست پای را بربست و گفتا گو شوم در خم چوگانش غلطان میروم زین کند نفرین حکیم خوشدهن بر سواری کو فرو ناید ز تن عشق مولی کی کم از لیلی بود گوی گشتن بهر او اولی بود گوی شو میگرد بر پهلوی صدق غلط غلطان در خم چوگان عشق کین سفر زین پس بود جذب خدا وآن سفر بر ناقه باشد سیر ما این چنین سیری ست مستثنی ز جنس کان فزود از اجتهاد جن و انس این چنین جذبی ست نی هر جذب عام که نهادش فضل احمد والسلام حدیث « جَذبةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحمنِ تَوازي عملَ الثَّقَلَين.» « يك جذبه حق به اندازه اعمال و عبادات جن و انس در پیوستن به حق تاثیر دارد.»