برنامه شماره ۹۷۸ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۳ - ۲۲ شهریور ۱۴۰۲
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۸ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
سَر بُرون کن از دریچهٔ جان، ببین عُشّاق را
از صَبوحیهای(۱) شاه، آگاه کن فُسّاق(۲) را
از عنایتهایِ آن شاهِ حیاتانگیزِ ما
جانِ نو دِه مر جِهاد و طاعت و اِنفاق را
چون عنایتهایِ ابراهیم باشد دستگیر
سر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق(۳) را؟
طاق و ایوانی بدیدم، شاهِ ما در وی چو ماه
نقشها میرُست(۴) و میشد در نهان، آن طاق را
غَلْبهٔ جانها در آنجا پشتِ پا بر پشتِ پا(۵)
رنگِ رخها بیزبان میگفت آن اَذواق(۶) را
سرد گشتی باز ذوقِ مستی و نُقل و سماع
چون بدیدندی به ناگه ماهِ خوباخلاق را
چون بدید آن شاهِ ما بر دَر نشسته بندگان
وآن در از شکلی که نومیدی دهد مُشتاق را
شاهِ ما دستی بزد، بشکست آن دَر را چنانک
چشمِ کس دیگر نبیند بند یا اَغْلاق(۷) را
پارههایِ آن درِ بشکسته سبز و تازه شد
کآنچه دستِ شه برآمد، نیست مر اِحراق(۸) را
جامهٔ جانی که از آبِ دهانش شُسته شد
تا چه خواهد کرد دست و مِنّتِ دَقّاق(۹) را؟
آن که در حبسش از او پیغامِ پنهانی رسید
مستِ آن باشد نخواهد وعدهٔ اِطلاق(۱۰) را
بویِ جانش چون رسد اندر عقیمِ سرمدی(۱۱)
زود از لذّت شود شایسته مر اَعْلاق(۱۲) را
شاهِ جان است آن خداوندِ دل و سر، شمسِ دین
کِش مکان، تبریز شد آن چشمهٔ رَوّاق(۱۳) را
ای خداوندا برایِ جانْت در هَجرم(۱۴) مکوب
همچو گربه مینگر آن گوشت بر مِعلاق(۱۵) را
ورنه از تشنیع(۱۶) و زاریها جهانی پُر کنم
از فِراقِ خدمتِ آن شاه، من آفاق را
پردهٔ صبرم فراقِ پایدارت خرق کرد(۱۷)
خرقِ عادت(۱۸) بود اندر لطف، این مِخراق(۱۹) را
(۱) صَبوحی: نوشیدن شراب در بامداد
(۲) فُسّاق: جمعِ فاسق، بدکاران، بيهوده كاران
(۳) اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی میکرد.
(۴) رُستن: روییدن، ظاهر شدن، پدید آمدن
(۵) پشتِ پا بر پشتِ پا: کنایه از انبوهی و ازدحام جمعیت
(۶) اَذواق: جمعِ ذوق
(۷) اَغلاق: جمعِ غَلَق به معنی قفل و چفت و کلون. اِغلاق: بستن، دربستن
(۸) اِحراق: سوزاندن
(۹) دَقّاق: کوبنده، جامهشوی که جامه را میکوبد.
(۱۰) اِطلاق: رها کردن، آزاد کردن
(۱۱) عقیمِ سرمدی: نازای فطری، آن کس که طبعاً عقیم است.
(۱۲) اَعلاق: جمعِ عِلق به معنی انبان و هر چیز گرانبها، کنایه از حامله شدن.
(۱۳) رَوّاق: ناب و خالص، پاک
(۱۴) هَجر: فراق، دوری
(۱۵) مِعلاق: دستگیره، قَناره، هر چیزی که بدان چیزی را بیاویزند.
(۱۶) تشنیع: بدگویی و رسوا کردن، در اینجا سخنان گلایه آمیز و آتشین زدن
(۱۷) خرق کردن: پاره کردن، شکافتن
(۱۸) خرقِ عادت: خلافِ عادت
(۱۹) مِخراق: بزرگوار، سخاوتمند، کاردان و باتجربه
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
سَر بُرون کن از دریچهٔ جان، ببین عُشّاق را
از صَبوحیهای شاه، آگاه کن فُسّاق را
از عنایتهایِ آن شاهِ حیاتانگیزِ ما
جانِ نو دِه مر جِهاد و طاعت و اِنفاق را
چون عنایتهایِ ابراهیم باشد دستگیر
سر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هَماره روی معشوقه نِگَر
این به دستِ توست، بِشْنو ای پدر!
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیبِ(۲۰) رب
(۲۰) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۱)
(۲۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش دَه میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۲۲) عشق این باشد بگو
(۲۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583
سویِ حق گر راستانه خَم شوی
وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139
حلقهٔ کوران به چه کار اندرید؟
دیدهبان را در میانه آورید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335
گر امین آیید سویِ اهلِ راز
وارهید از سَرکُلَه مانندِ باز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت(۲۳) تُرکتاز
من نجویم زین سپس راهِ اثیر(۲۴)
پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر
(۲۳) ضَلالت: گمراهی
(۲۴) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120
کار و باری که ندارد پا و سر
ترک کن، هی پیر خَر، ای پیرْ خَر
غیرِ پیر، استاد و سرلشکر مباد
پیرِ گردون(۲۵) نی، ولی پیرِ رَشاد(۲۶)
(۲۵) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی
(۲۶) رَشاد: هدایت
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams
تو سببسازی و داناییِ آن سلطان بین
آنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پَردههایِ دیده را دارویِ صَبر
هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوى، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626
کارِ من بی علّت است و مُستقیم
هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۲۷)
عادتِ خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش، بنشانم به وقت
(۲۷) سَقیم: بیمار
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط(۲۸)
که: بگویید از طریقِ اِنبساط
(۲۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الَْمنون(۲۹)
(۲۹) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۳۰)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۳۱)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۳۰) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.
(۳۱) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بیعلّتی بیخدمتی
آید از دریا، مبارک ساعتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3839
یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فَساد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو
وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۳۲) ای پسر
(۳۲) فِرو مآ: نَایست
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836
چونکه غم بینی، تو استغفار(۳۳) کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
(۳۳) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331
ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
طاق و ایوانی بدیدم، شاهِ ما در وی چو ماه
نقشها میرُست و میشد در نهان، آن طاق را
غَلْبهٔ جانها در آنجا پشتِ پا بر پشتِ پا
رنگِ رخها بیزبان میگفت آن اَذواق را
سرد گشتی باز ذوقِ مستی و نُقل و سماع
چون بدیدندی به ناگه ماهِ خوباخلاق را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #145, Divan e Shams
چون درستیّ و تمامی شاهِ تبریزی بدید
در صفِ نقصان نشستست از حیا مثقالها(۳۴)
(۳۴) مثقال: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بیمقداری
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
چون بدید آن شاهِ ما بر دَر نشسته بندگان
وآن در از شکلی که نومیدی دهد مُشتاق را
شاهِ ما دستی بزد، بشکست آن دَر را چنانک
چشمِ کس دیگر نبیند بند یا اَغْلاق را
پارههایِ آن درِ بشکسته سبز و تازه شد
کآنچه دستِ شه برآمد، نیست مر اِحراق را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2111, Divan e Shams
پهلویِ شه آمدهای، مات شو
ماتِ منی، ماتِ منی، ماتِ من
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۳۵)
(۳۵) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288
عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّ
بر هزاران آرزو و طِمّ(۳۶) و رِمّ(۳۷-۳۸)
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جَوجَوی(۳۹)، چون جمع گردی ز اِشتباه
پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه
(۳۶) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۳۷) رِمّ: زمین و خاک
(۳۸) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.
(۳۹) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
پردهٔ صبرم فراقِ پایدارت خرق کرد
خرقِ عادت بود اندر لطف، این مِخراق را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2326
مَکسبِ کوران بُوَد لابه و، دعا
جز لبِ نانی نیابند از عطا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1222
داستانِ آن عجوزه که رویِ زشتِ خویشتن را
جَندَره(۴۰) و گُلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد.
بود کَمپیری نَوَد ساله کَلان
پُر تَشنُّج(۴۱) روی و رنگش زعفران
چون سرِ سفره رُخِ او توی توی
لیک در وی بود مانده عشقِ شوی
ریخت دندانهاش و مو چون شیر شد
قد کمان و هر حِسَش تغییر شد
عشقِ شوی و شهوت و حرصش تمام
عشقِ صید و پارهپاره گشته دام
مرغِ بیهنگام و راهِ بیرهی(۴۲)
آتشی پُر در بُنِ دیگِ تهی
عاشقِ میدان و اسپ و، پایْ نی
عاشقِ زَمْر(۴۳) و، لب و سُرنایْ(۴۴) نی
حرص در پیری، جهودان را مباد
ای شقیّیی که خداش این حرص داد
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد
تَرکِ مردم کرد و سِرگینگیر شد
این سگانِ شصت ساله را نگر
هر دمی دندانِ سگْشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین
این سگانِ پیرِ اطلسپوش بین
عشقشان و حرصشان در فَرْج(۴۵) و زر
دَم به دَم چون نسلِ سگ، بین بیشتر
اینچنین عمری که مایهٔ دوزخ است
مر قَصابانِ غضب را مَسْلَخ(۴۶) است
چون بگویندش که عمرِ تو دراز
میشود دلخوش، دهانْش از خنده باز
اینچنین نفرین، دعا پندارَد او
چشم نگشاید، سری بَر نآرَد او
گر بدیدی یک سرِ موی از مَعاد
اوش گفتی: این چنین عمرِ تو باد
(۴۰) جَندَره: نقش و نگارِ جامه را تازه کرد. در اینجا یعنی موهای زائد صورتش را زدود.
(۴۱) تَشنُّج: چین و چروک، آژنگ
(۴۲) راهِ بیرهی: راه بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.
(۴۳) زَمْر: فلوت زدن، نی نواختن.
(۴۴) سُرنا: سازی است بادی که همراهِ دُهُل میزنند.
(۴۵) فَرْج: آلت تناسلی ماده
(۴۶) مَسْلَخ: کشتارگاه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1237
«داستانِ آن درویش که آن گیلانی را دعا کرد
که خدا تو را به سلامت به خان و مان باز رساناد»
گفت یک روزی به خواجهٔ گیلیای
نانپرستی(۴۷)، نرگدا(۴۷)، زنبیلیای
چون سِتَد زو نان، بگفت: ای مسْتَعان(۴۹)
خوش به خان و مانِ خود بازَش رسان
گفت: خان ار آنْسْت که من دیدهام
حق تو را آنجا رسانَد ای دُژَم(۵۰)
هر مُحَدِّث(۵۱) را خَسان باذِل(۵۲) کنند
حرفش ار عالی بود، نازِل کنند
زانکه قدرِ مستمع آید نَبا(۵۳)
بر قدِ خواجه بُرَد درزی(۵۴) قبا
(۴۷) نانپرست: مجازاً بهمعنی شکمپرست و پُرخور، در اینجا یعنی حریص
(۴۸) نرگدا: گدای سمج
(۴۹) مُستعان: کسی که از او یاری خواهند
(۵۰) دُژَم: غمزده، اندوهگین، در اینجا یعنی ژولیده
(۵۱) مُحَدِّث: گوینده
(۵۲) باذِل: بخشنده
(۵۳) نَبا: مخفف نَبَأ بهمعنی خبر. در اینجا یعنی سخن
(۵۴) درزی: خیّاط
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1242
صفتِ آن عَجوز
چونکه مجلس بیچنین پِیغاره(۵۵) نیست
از حدیثِ پستِ نازل چاره نیست
واسِتان هین این سخن را از گِرو
سویِ افسانهٔ عجوزه(۵۶) باز رو
چون مُسِن گشت و در این ره نیست مرد
تو بِنِهْ نامش عجوزِ سالْخَورد(۵۷)
نه مر او را رأسِ مال و پایهای
نه پذیرایِ قبولِ مایهای
نه دهنده، نه پذیرندهٔ خوشی
نه در او معنی و نه معنی کشی(۵۸)
نه زبان، نه گوش، نه عقل و بصر
نه هُش و نه بیهُشی و نه فِکَر
نه نیاز و نه جمالی بهرِ ناز
تو به تویش گَنده مانندِ پیاز
نه رهی بُبْریده او، نه پایِ راه
نه تَبِش آن قَحْبه(۵۹) را نه سوز و آه
(۵۵) پِیغاره: طعنه، سرزنش و بُهتان
(۵۶) عجوزه: پیرزن
(۵۷) سالخَورد: کهنسال
(۵۸) معنی کشی: گرفتن معنویت و کمال از دیگران
(۵۹) قَحْبه: فاحشه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1250
قصهٔ درویش که از آن خانه هرچه میخواست، میگفت: نیست.
سایلی آمد به سوی خانهای
خشکنانه خواست یا تَرنانهای
گفت صاحبخانه: نان اینجا کجاست؟
خیرهیی، کی این دکانِ نانباست؟
گفت: باری، اندکی پیهَم(۶۰) بیاب
گفت: آخِر نیست دکّانِ قصاب
گفت پارهٔ آرد دِه ای کدخدا
گفت: پنداری که هست این آسیا؟
گفت: باری، آب دِه از مَکْرَعه(۶۱)
گفت: آخِر نیست جُو یا مَشْرَعه(۶۲)
هر چه او درخواست، از نان یا سُبوس
چُربَکی(۶۳) میگفت و میکردَش فُسوس
آن گدا در رفت و دامن بَرکشید
اندر آن خانه به حِسْبَت(۶۴) خواست رید
گفت: هیهی، گفت تن زن ای دُژَم(۶۵)
تا درین ویرانه خود فارغ کنم
چون در اینجا نیست وجهِ زیستن
در چنین خانه بباید ریستن(۶۶)
چون نهیی بازی که گیری تو شکار
دستآموزِ شکارِ شهریار
نیستی طاوسِ با صد نقش بند
که به نقشت چشمها روشن کنند
هم نهیی طوطی که چون قندت دهند
گوش، سویِ گفتِ شیرینت نهند
هم نهیی بلبل که عاشقوار زار
خوش بنالی در چمن یا لالهزار
هم نهیی هدهد که پیکیها کنی
نه چو لکلک که وطن بالا کنی
در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟
تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟
زین دکانِ با مِکاسان(۶۷) برتر آ
تا دکانِ فضْل، کِاللهَ اشْتَریٰ
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»
«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…»
کالهیی که هیچ خلقش ننگرید
از خَلاقَت(۶۸) آن کریم آن را خرید
هیچ قلبی پیشِ او مردود نیست
زآنکه قصدش از خریدن سود نیست
(۶۰) پیه: چربی
(۶۱) مَکْرَعه: مشک آب
(۶۲) مَشْرَعه: آبشخور
(۶۳) چُربَک: طنز و لطیفه
(۶۴) حِسْبَت: حساب و شمارش، مزد و ثواب.
(۶۵) دُژَم: گدا
(۶۶) ریستن: ریدن، مدفوع را از اندرون شکم تخلیه کردن
(۶۷) مِکاس: چانه زدن در تقلیل بهای چیزی، مَکّاس: باجگیر
(۶۸) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1268
رجوع به داستانِ آن کَمْپیر(۶۹)
چون عروسی خواست رفتن آن خریف(۷۰)
مویِ ابرو پاک کرد آن مستخیف(۷۱)
پیشِ رو آیینه بگْرفت آن عجوز
تا بیآراید رخ و رخسار و پوز
چند گُلْگُونه بمالید از بَطَر(۷۲)
سفرهٔ رویش نشد پوشیدهتر
عَشرهایِ(۷۳) مُصْحَف از جا میبُرید
میبچفسانید بر رُو آن پلید
تا که سفرهٔ رویِ او پنهان شود
تا نگینِ حلقهٔ خوبان شود
عَشْرها بر رویْ هرجا مینهاد
چونکه بر میبَست چادر، میفتاد
باز او آن عَشْرها را با خُدو(۷۴)
میبچفسانید(۷۵) بر اطرافِ رُو
باز چادر راست کردی آن نگین
عَشْرها افتادی از رُو بر زمین
چون بسی میکرد فن و، آن میفتاد
گفت: صد لعنت بر آن ابلیس باد
شد مُصَوَّر آن زمان ابلیس زود
گفت: ای قَحبهٔ(۷۶) قدیدِ(۷۷) بیورود(۷۸)
من همهٔ عمر این نیندیشیدهام
نه ز جُز تو قحبهای این دیدهام
تخمِ نادر در فضیحت(۷۹) کاشتی
در جهان تو مُصحَفی(۸۰) نگْذاشتی
صد بلیسی تو، خَمیس(۸۱) اندر خَمیس
ترکِ من گوی، ای عَجوزهٔ دَردَبیس(۸۲)
چند دزدی عَشر از علمِ کتاب
تا شود رویت مُلَوَّن(۸۳) همچو سیب؟
چند دزدی حرفِ مردانِ خدا
تا فروشی و ستانی مَرحَبا؟
رنگِ بربسته تو را گُلگون نکرد
شاخِ بربسته فَنِ عُرجون(۸۴) نکرد
عاقبت چون چادرِ مرگت رسد
از رُخَت این عَشرها اندر فتد
چونکه آید خیزخیزانِ رَحیل(۸۵)
گم شود زآن پس فنونِ قال و قیل
عالَمِ خاموشی آید پیش، بیست(۸۶)
وایِ آنکه در درون اُنسیش نیست
صیقلی کن یک دو روزی سینه را
دفترِ خود ساز آن آیینه را
که ز سایهٔ یوسفِ صاحبْقِران(۸۷)
شد زلیخایِ عجوز از سَر جوان
میشود مُبْدَل(۸۸) به خورشید تَموز(۸۹)
آن مِزاجِ بارِدِ بَرْدُالْعَجوز(۹۰)
میشود مُبْدَل به سوز مریمی
شاخِ لبْخشکی به نخلی خُرّمی
قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۲۵
Quran, Maryam(#19), Line #25
«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.»
«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»
ای عَجوزه چند کوشی با قضا؟
نقد جو اکنون، رها کن ماٰ مَضیٰ(۹۱)
چون رُخت را نیست در خوبی امید
خواه گُلگونه نِه و، خواهی مِداد(۹۲)
(۶۹) کَمْپیر: پیرِ فرتوت
(۷۰) خریف: پاییز، در اینجا استعارهای است از دورهٔ خزان عمر و مرحلهٔ پیری
(۷۱) مستخیف: بیمناک
(۷۲) بَطَر: غرور داشتن، ناسپاسی کردن، سرمستی و شادی
(۷۳) عَشْر: علامتی زرّین در پایان هر ده آیه، تذهیب های قرآنی
(۷۴) خُدو: آب دهان، تُف
(۷۵) چَفساندن: چسباندن
(۷۶) قَحبه: زن بدکاره، روسپی
(۷۷) قَدید: گوشت خشک شده
(۷۸) بیورود: ناشایست، ناآگاه
(۷۹) فَضیحَت: عیب، رسوایی، بدنامی
(۸۰) مُصْحَف: قرآن کریم
(۸۱) خَمیس: لشکر و قشون، لشکر و سپاه
(۸۲) دَردَبیس: گَنده پیر، سختی و بلا، مهره افسون
(۸۳) مُلَوَّن: رنگارنگ
(۸۴) عُرجون: در اینجا مطلقاً به معنی شاخه طبیعی درخت است.
(۸۵) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است.
(۸۶) بیست: مخفّف بِایست، توقّف کُن
(۸۷) صاحِبقِران: در اینجا منظور نیکبخت، پیروز و مظفّر است.
(۸۸) مُبْدَل: تبدیل شده، عوض شده
(۸۹) تَموز: ماه اوّل تابستان، گرمای سخت
(۹۰) بَرْدُالْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.
(۹۱) مامَضی: آنچه گذشت، گذشته
(۹۲) مِداد: مرکّب
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) صَبوحی: نوشیدن شراب در بامداد
(۲) فُسّاق: جمعِ فاسق، بدکاران، بيهوده كاران
(۳) اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی میکرد.
(۴) رُستن: روییدن، ظاهر شدن، پدید آمدن
(۵) پشتِ پا بر پشتِ پا: کنایه از انبوهی و ازدحام جمعیت
(۶) اَذواق: جمعِ ذوق
(۷) اَغلاق: جمعِ غَلَق به معنی قفل و چفت و کلون. اِغلاق: بستن، دربستن
(۸) اِحراق: سوزاندن
(۹) دَقّاق: کوبنده، جامهشوی که جامه را میکوبد.
(۱۰) اِطلاق: رها کردن، آزاد کردن
(۱۱) عقیمِ سرمدی: نازای فطری، آن کس که طبعاً عقیم است.
(۱۲) اَعلاق: جمعِ عِلق به معنی انبان و هر چیز گرانبها، کنایه از حامله شدن.
(۱۳) رَوّاق: ناب و خالص، پاک
(۱۴) هَجر: فراق، دوری
(۱۵) مِعلاق: دستگیره، قَناره، هر چیزی که بدان چیزی را بیاویزند.
(۱۶) تشنیع: بدگویی و رسوا کردن، در اینجا سخنان گلایه آمیز و آتشین زدن
(۱۷) خرق کردن: پاره کردن، شکافتن
(۱۸) خرقِ عادت: خلافِ عادت
(۱۹) مِخراق: بزرگوار، سخاوتمند، کاردان و باتجربه
(۲۰) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
(۲۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۲۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده
(۲۳) ضَلالت: گمراهی
(۲۴) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.
(۲۵) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی
(۲۶) رَشاد: هدایت
(۲۷) سَقیم: بیمار
(۲۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۲۹) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار
(۳۰) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.
(۳۱) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه
(۳۲) فِرو مآ: نَایست
(۳۳) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
(۳۴) مثقال: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بیمقداری
(۳۵) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۳۶) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۳۷) رِمّ: زمین و خاک
(۳۸) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.
(۳۹) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه
(۴۰) جَندَره: نقش و نگارِ جامه را تازه کرد. در اینجا یعنی موهای زائد صورتش را زدود.
(۴۱) تَشنُّج: چین و چروک، آژنگ
(۴۲) راهِ بیرهی: راه بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.
(۴۳) زَمْر: فلوت زدن، نی نواختن.
(۴۴) سُرنا: سازی است بادی که همراهِ دُهُل میزنند.
(۴۵) فَرْج: آلت تناسلی ماده
(۴۶) مَسْلَخ: کشتارگاه
(۴۷) نانپرست: مجازاً بهمعنی شکمپرست و پُرخور، در اینجا یعنی حریص
(۴۸) نرگدا: گدای سمج
(۴۹) مُستعان: کسی که از او یاری خواهند
(۵۰) دُژَم: غمزده، اندوهگین، در اینجا یعنی ژولیده
(۵۱) مُحَدِّث: گوینده
(۵۲) باذِل: بخشنده
(۵۳) نَبا: مخفف نَبَأ بهمعنی خبر. در اینجا یعنی سخن
(۵۴) درزی: خیّاط
(۵۵) پِیغاره: طعنه، سرزنش و بُهتان
(۵۶) عجوزه: پیرزن
(۵۷) سالخَورد: کهنسال
(۵۸) معنی کشی: گرفتن معنویت و کمال از دیگران
(۵۹) قَحْبه: فاحشه
(۶۰) پیه: چربی
(۶۱) مَکْرَعه: مشک آب
(۶۲) مَشْرَعه: آبشخور
(۶۳) چُربَک: طنز و لطیفه
(۶۴) حِسْبَت: حساب و شمارش، مزد و ثواب.
(۶۵) دُژَم: گدا
(۶۶) ریستن: ریدن، مدفوع را از اندرون شکم تخلیه کردن
(۶۷) مِکاس: چانه زدن در تقلیل بهای چیزی، مَکّاس: باجگیر
(۶۸) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی
(۶۹) کَمْپیر: پیرِ فرتوت
(۷۰) خریف: پاییز، در اینجا استعارهای است از دورهٔ خزان عمر و مرحلهٔ پیری
(۷۱) مستخیف: بیمناک
(۷۲) بَطَر: غرور داشتن، ناسپاسی کردن، سرمستی و شادی
(۷۳) عَشْر: علامتی زرّین در پایان هر ده آیه، تذهیب های قرآنی
(۷۴) خُدو: آب دهان، تُف
(۷۵) چَفساندن: چسباندن
(۷۶) قَحبه: زن بدکاره، روسپی
(۷۷) قَدید: گوشت خشک شده
(۷۸) بیورود: ناشایست، ناآگاه
(۷۹) فَضیحَت: عیب، رسوایی، بدنامی
(۸۰) مُصْحَف: قرآن کریم
(۸۱) خَمیس: لشکر و قشون، لشکر و سپاه
(۸۲) دَردَبیس: گَنده پیر، سختی و بلا، مهره افسون
(۸۳) مُلَوَّن: رنگارنگ
(۸۴) عُرجون: در اینجا مطلقاً به معنی شاخه طبیعی درخت است.
(۸۵) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است.
(۸۶) بیست: مخفّف بِایست، توقّف کُن
(۸۷) صاحِبقِران: در اینجا منظور نیکبخت، پیروز و مظفّر است.
(۸۸) مُبْدَل: تبدیل شده، عوض شده
(۸۹) تَموز: ماه اوّل تابستان، گرمای سخت
(۹۰) بَرْدُالْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.
(۹۱) مامَضی: آنچه گذشت، گذشته
(۹۲) مِداد: مرکّب
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
از عنایتهای آن شاه حیاتانگیز ما
جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق را
چون عنایتهای ابراهیم باشد دستگیر
سر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را
طاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماه
نقشها میرست و میشد در نهان آن طاق را
غلبه جانها در آنجا پشت پا بر پشت پا
رنگ رخها بیزبان میگفت آن اذواق را
سرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماع
چون بدیدندی به ناگه ماه خوباخلاق را
چون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگان
وآن در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق را
شاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانک
چشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق را
پارههای آن در بشکسته سبز و تازه شد
کآنچه دست شه برآمد نیست مر احراق را
جامه جانی که از آب دهانش شسته شد
تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را
آن که در حبسش از او پیغام پنهانی رسید
مست آن باشد نخواهد وعده اطلاق را
بوی جانش چون رسد اندر عقیم سرمدی
زود از لذت شود شایسته مر اعلاق را
شاه جان است آن خداوند دل و سر شمس دین
کش مکان تبریز شد آن چشمه رواق را
ای خداوندا برای جانت در هجرم مکوب
همچو گربه مینگر آن گوشت بر معلاق را
ورنه از تشنیع و زاریها جهانی پر کنم
از فراق خدمت آن شاه من آفاق را
پرده صبرم فراق پایدارت خرق کرد
خرق عادت بود اندر لطف این مخراق را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
از عنایتهای آن شاه حیاتانگیز ما
جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق را
چون عنایتهای ابراهیم باشد دستگیر
سر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره روی معشوقه نگر
این به دست توست بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش ده میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر میکند با من ستیزه مکن
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی
ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583
سوی حق گر راستانه خم شوی
وارهی از اختران محرم شوی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139
حلقه کوران به چه کار اندرید
دیدهبان را در میانه آورید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335
گر امین آیید سوی اهل راز
وارهید از سرکله مانند باز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
من نجویم زین سپس راه اثیر
پیر جویم پیر جویم پیر پیر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120
کار و باری که ندارد پا و سر
ترک کن هی پیر خر ای پیر خر
غیر پیر استاد و سرلشکر مباد
پیر گردون نی ولی پیر رشاد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطع سبب
عز درویش و هلاک بولهب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشم بند خلق جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams
تو سببسازی و دانایی آن سلطان بین
آنچه ممکن نبود در کف او امکان بین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626
کار من بی علت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب المنون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی بیعلتی بیخدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3839
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فساد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836
چونکه غم بینی تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331
ایمنی بگذار و جای خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
طاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماه
نقشها میرست و میشد در نهان آن طاق را
غلبه جانها در آنجا پشت پا بر پشت پا
رنگ رخها بیزبان میگفت آن اذواق را
سرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماع
چون بدیدندی به ناگه ماه خوباخلاق را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #145, Divan e Shams
چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید
در صف نقصان نشستست از حیا مثقالها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
چون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگان
وآن در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق را
شاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانک
چشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق را
پارههای آن در بشکسته سبز و تازه شد
کآنچه دست شه برآمد نیست مر احراق را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2111, Divan e Shams
پهلوی شه آمدهای مات شو
مات منی مات منی مات من
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411
صبح نزدیک است، خامش کم خروش
من همیکوشم پی تو تو مکوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جوجوی چون جمع گردی ز اشتباه
پس توان زد بر تو سکه پادشاه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shams
پرده صبرم فراق پایدارت خرق کرد
خرق عادت بود اندر لطف این مخراق را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2326
مکسب کوران بود لابه و دعا
جز لب نانی نیابند از عطا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1222
داستان آن عجوزه که روی زشت خویشتن را
جندره و گلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد
بود کمپیری نود ساله کلان
پر تشنج روی و رنگش زعفران
چون سر سفره رخ او توی توی
لیک در وی بود مانده عشق شوی
ریخت دندانهاش و مو چون شیر شد
قد کمان و هر حسش تغییر شد
عشق شوی و شهوت و حرصش تمام
عشق صید و پارهپاره گشته دام
مرغ بیهنگام و راه بیرهی
آتشی پر در بن دیگ تهی
عاشق میدان و اسپ و پای نی
عاشق زمر و لب و سرنای نی
حرص در پیری جهودان را مباد
ای شقییی که خداش این حرص داد
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد
ترک مردم کرد و سرگینگیر شد
این سگان شصت ساله را نگر
هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین
این سگان پیر اطلسپوش بین
عشقشان و حرصشان در فرج و زر
دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر
اینچنین عمری که مایه دوزخ است
مر قصابان غضب را مسلخ است
چون بگویندش که عمر تو دراز
میشود دلخوش دهانش از خنده باز
اینچنین نفرین دعا پندارد او
چشم نگشاید سری بر نآرد او
گر بدیدی یک سر موی از معاد
اوش گفتی این چنین عمر تو باد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1237
داستان آن درویش که آن گیلانی را دعا کرد
که خدا تو را به سلامت به خان و مان باز رساناد
گفت یک روزی به خواجه گیلیای
نانپرستی نرگدا زنبیلیای
چون ستد زو نان بگفت ای مستعان
خوش به خان و مان خود بازش رسان
گفت خان ار آنست که من دیدهام
حق تو را آنجا رساند ای دژم
هر محدث را خسان باذل کنند
حرفش ار عالی بود نازل کنند
زانکه قدر مستمع آید نبا
بر قد خواجه برد درزی قبا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1242
صفت آن عجوز
چونکه مجلس بیچنین پیغاره نیست
از حدیث پست نازل چاره نیست
واستان هین این سخن را از گرو
سوی افسانه عجوزه باز رو
چون مسن گشت و در این ره نیست مرد
تو بنه نامش عجوز سالخورد
نه مر او را راس مال و پایهای
نه پذیرای قبول مایهای
نه دهنده نه پذیرنده خوشی
نه در او معنی و نه معنی کشی
نه زبان نه گوش نه عقل و بصر
نه هش و نه بیهشی و نه فکر
نه نیاز و نه جمالی بهر ناز
تو به تویش گَنده مانند پیاز
نه رهی ببریده او نه پای راه
نه تبش آن قحبه را نه سوز و آه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1250
قصه درویش که از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست
سایلی آمد به سوی خانهای
خشکنانه خواست یا ترنانهای
گفت صاحبخانه نان اینجا کجاست
خیرهیی کی این دکان نانباست
گفت باری اندکی پیهم بیاب
گفت آخر نیست دکان قصاب
گفت پاره آرد ده ای کدخدا
گفت پنداری که هست این آسیا
گفت باری آب ده از مکرعه
گفت آخر نیست جو یا مشرعه
هر چه او درخواست از نان یا سبوس
چربکی میگفت و میکردش فسوس
آن گدا در رفت و دامن برکشید
اندر آن خانه به حسبت خواست رید
گفت هیهی گفت تن زن ای دژم
تا درین ویرانه خود فارغ کنم
چون در اینجا نیست وجه زیستن
در چنین خانه بباید ریستن
چون نهیی بازی که گیری تو شکار
دستآموز شکار شهریار
نیستی طاوس با صد نقش بند
که به نقشت چشمها روشن کنند
هم نهیی طوطی که چون قندت دهند
گوش سوی گفت شیرینت نهند
هم نهیی بلبل که عاشقوار زار
خوش بنالی در چمن یا لالهزار
هم نهیی هدهد که پیکیها کنی
نه چو لکلک که وطن بالا کنی
در چه کاری تو و بهر چت خرند
تو چه مرغی و تو را با چه خورند
زین دکان با مکاسان برتر آ
تا دکان فضل کالله اشتری
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»
«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…»
کالهیی که هیچ خلقش ننگرید
از خلاقت آن کریم آن را خرید
هیچ قلبی پیش او مردود نیست
زآنکه قصدش از خریدن سود نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1268
رجوع به داستان آن کمپیر
چون عروسی خواست رفتن آن خریف
موی ابرو پاک کرد آن مستخیف
پیش رو آیینه بگرفت آن عجوز
تا بیآراید رخ و رخسار و پوز
چند گلگونه بمالید از بطر
سفره رویش نشد پوشیدهتر
عشرهای مصحف از جا میبرید
میبچفسانید بر رو آن پلید
تا که سفرهٔ روی او پنهان شود
تا نگین حلقه خوبان شود
عشرها بر روی هرجا مینهاد
چونکه بر میبست چادر میفتاد
باز او آن عشرها را با خدو
میبچفسانید بر اطراف رو
باز چادر راست کردی آن نگین
عشرها افتادی از رو بر زمین
چون بسی میکرد فن و آن میفتاد
گفت صد لعنت بر آن ابلیس باد
شد مصور آن زمان ابلیس زود
گفت ای قحبه قدید بیورود
من همه عمر این نیندیشیدهام
نه ز جز تو قحبهای این دیدهام
تخم نادر در فضیحت کاشتی
در جهان تو مصحفی نگذاشتی
صد بلیسی تو خمیس اندر خمیس
ترک من گوی ای عجوزه دردبیس
چند دزدی عشر از علم کتاب
تا شود رویت ملون همچو سیب
چند دزدی حرف مردان خدا
تا فروشی و ستانی مرحبا
رنگ بربسته تو را گلگون نکرد
شاخ بربسته فن عرجون نکرد
عاقبت چون چادر مرگت رسد
از رخت این عشرها اندر فتد
چونکه آید خیزخیزان رحیل
گم شود زآن پس فنون قال و قیل
عالم خاموشی آید پیش بیست
وای آنکه در درون انسیش نیست
صیقلی کن یک دو روزی سینه را
دفتر خود ساز آن آیینه را
که ز سایه یوسف صاحبقران
شد زلیخای عجوز از سر جوان
میشود مبدل به خورشید تموز
آن مزاج بارد بردالعجوز
میشود مبدل به سوز مریمی
شاخ لبخشکی به نخلی خرمی
قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۲۵
Quran, Maryam(#19), Line #25
«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.»
«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»
ای عجوزه چند کوشی با قضا
نقد جو اکنون رها کن ما مضی
چون رخت را نیست در خوبی امید
خواه گلگونه نه و خواهی مداد