Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Programs #1005

برنامه تصویری شماره ۱۰۰۵ گنج حضور

  • Currently 4.16/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 290 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۰۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۴  مِی  ۲۰۲۴ - ۲۶  اردیبهشت ۱۴۰۳


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۵ بر روی این لینک کلیک کنید.


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش

بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش


مگریز که ز چَنبَرِ(۱) چَرخَت گذشتنی‌ست

گر شیرِ شَرزه(۲) باشی، ور سِفله(۳) گاومیش


تن دُنبَلی‌ست(۴) بر کتفِ جان برآمده

چون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیش


ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشقِ حق بچَفسَد(۵) بی‌صَمغ(۶) و بی‌سریش


گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب

هم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیش


بیچاره آدمی که زبون است عشق را

زَفت(۷) آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش(۸)


خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش


(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند

(۲) شَرزه: خشمگین

(۳) سِفله: پست، فرومایه

(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست

(۵) بچفسد: بچسبد

(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.

(۷) زَفت: درشت، قوی

(۸) ریش: زخم، زخمی

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش

بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش


مگریز که ز چَنبَرِ چَرخَت گذشتنی‌ست

گر شیرِ شَرزه باشی، ور سِفله گاومیش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷


آلتِ شاهد زبان و چشمِ تیز

که ز شب‌خیزش ندارد سِر گُریز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱


زآن محمّد شافعِ(۹) هر داغ(۱۰) بود

که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود


در شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۱)

ناظرِ حق بود و زو بودش امید

 

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


(۹شافع: شفاعت‌کننده

(۱۰داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار

(۱۱شید: خورشید

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹


نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری 

به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن 

که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم


(۱۲ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴


آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵


حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


کورمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏


همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم(۱۳) واماندهٔ‏ ویران شدیم


(۱۳لاجَرَم: به ناچار

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۱۴)

دادِ او را قابلیّت(۱۵) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۱۶) اوست

داد، لُبّ(۱۷) و قابلیّت هست پوست


(۱۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۱۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۱۶داد: عطا، بخشش

(۱۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲


قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰


تا دلبرِ خویش را نبینیم

جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم


ما بِهْ نَشَویم از نصیحت

چون گمرهِ عشقِ آن بهینیم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

 

با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏


آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول‏(۱۸)


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد

  

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏

 

مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


(۱۸مَلول: افسرده، اندوهگین

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴


او تو است، امّا نه این تو آن تو است

که در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو است


تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت

آمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۹)


تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۲۰)

من غلامِ مَردِ خودبینی چنین


(۱۹صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۲۰دَفین: مدفون، دفن‌شده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵


جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امرِ اِهْبِطُوا(۲۱) بندی(۲۲) شدند

حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، 

آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»


ما عِیال(۲۳) حضرتیم و شیرخواه

گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلٰه


ما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزی‌خوارِ خداوند هستیم و هم‌چون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم. 

چنان‌که حضرت رسول فرمود: «همهٔ مردم خانوار خداوند هستند.»


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


(۲۱اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۲۲بندی: اسیر، به بند درآمده

(۲۳عِیال: خانوار

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های(۲۴) دیوسوز


(۲۴اِستاره: ستاره

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۵)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۲۶)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۷)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۲۸)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره کُلِّ بحر(۲۹) را


(۲۵اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۲۶خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۲۷عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۸گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۲۹بحر: دریا

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱


اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!


بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳


این جهان همچون درخت است ای کِرام

ما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خام


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی، نشاید کاخ را


چون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۳۰)

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال(۳۱)، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کار، خون‌آشامی است


(۳۰لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.

(۳۱اقبال: نیک‌بختی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹


 هر که را فتح(۳۲) و ظَفَر(۳۳) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۳۴) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۵)


(۳۲فتح: گشایش و پیروزی

(۳۳ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۴پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۵تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

 

که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۳۶)؟

  

قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»


(۳۶کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷


پس گریز از چیست زین بحرِ(۳۷) مراد؟

که به شَستت(۳۸) صد هزاران صید داد


(۳۷بحر: دریا

(۳۸شَست: قلّابِ ماهی‌گیری

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۳۹)


(۳۹رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، 

و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵


عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴


کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟

چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷


گفت: وَ هْوَ مَعَکُم این شاه بود

فعلِ ما می‌دید و سِرْمان می‌شنود


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴


«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶


او درونِ دام دامی می‌نَهَد

جانِ تو نه این جَهَد نه آن جَهَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲


یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۴۰)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۴۱) قاهِرَه


پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.


(۴۰ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۴۱مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


تن دُنبَلی‌ست بر کتفِ جان برآمده

چون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸


به دُنبَل دُنبه می‌گوید مرا نیشی‌ست در باطِن

تو را بشْکافم ای دُنبَل، گر از آغاز بِنوازم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲


قُلْ(۴۲) اَعُوذَت(۴۳) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۴۴)، افغان وَز عُقَد(۴۵)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۴۶) اَلْـمُستغاث(۴۷) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۴۲قُلْ: بگو

(۴۳اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۴نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۵عُقَد: گره‌ها

(۴۶اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۴۷اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵


شَقّ(۴۸) باید ریش(۴۹) را، مرهم کنی

چرک را در ریش، مستحکم کنی


(۴۸شَقّ: شکافتن

(۴۹ریش: زخم

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشقِ حق بچَفسَد بی‌صَمغ و بی‌سریش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۵۰) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۱)

زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد


ذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۵۲) و سماست(۵۳)

جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباست


مِعده نان را می‌کَشَد تا مُستَقَر

می‌کَشَد مر آب را تَفِّ جگر

 

چشم، جذّابِ بُتان زین کوی‎ها

مغز، جویان از گُلستان بوی‌ها

 

زآنکه حسِّ چشم آمد رنگ‌کَش

مغز و بینی می‌کَشَد بوهای خَوش


زین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدان

تو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان

 

غالبی(۵۴) بر جاذبان، ای مشتری

شاید ار درماندگان را واخَری


(۵۰غُلّ: زنجیر

(۵۱رَشَد: هدایت، رهنمایی

(۵۲اَرض: زمین

(۵۳سما: سماء، آسمان

(۵۴غالب: چیره، پیروز

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲


قسمِ باطل، باطلان را می‏‌کَشند

باقیان از باقیان هم سرخَوشند

 

ناریان مر ناریان را جاذب‏‌اند

نوریان مر نوریان را طالب‏‌اند

 

چشم چون بستی، تو را تاسه(۵۵) گرفت

نورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟


تاسهٔ‏ تو جذبِ نورِ چشم بود

تا بپیوندد به نورِ روز زود

 

چشم باز اَر تاسه گیرد مر تو را

دان که چشمِ دل ببستی، برگُشا


(۵۵تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵


باطلان را چه رُباید؟ باطلی

عاطلان(۵۶) را چه خوش آید؟ عاطلی


زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَود

گاو، سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟


(۵۶عاطل: بی‌کار

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹


می‌کَشَد حق راستان را تا رَشَد(۵۷)

قسمِ باطل باطلان را می‌کَشَد


(۵۷رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲


زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۸) شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ۵۹۹) رضا آشفته است


(۵۸نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۹سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴


مر یتیمی را که سُرمه حق کشد

گردد او دُرِّ یتیمِ(۶۰) بارَشَد(۶۱ و ۶۲)

 

نورِ او بر دُرّها غالب شود

آنچنان مطلوب را طالب شود

 

قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵


«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»


«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده‌دهنده و بيم‌دهنده باشى.»


(۶۰دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها

(۶۱رَشَد: هدایت

(۶۲بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶


پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۶۳) است قلب(۶۴)

دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۶۵)؟


انبیا با دشمنان برمی‌تنند

پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۶۶) می‌زنند


کاین چراغی را که هست او نورکار(۶۷)

از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور دار


دزد و قَلّاب(۶۸) است خصمِ نور، بس

زین دو ای فریادرَس، فریاد رَس


(۶۳صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.

(۶۴قلب: تقلّبی

(۶۵کلب: سگ

(۶۶رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۶۷نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۶۸قَلّاب: حقّه‌باز

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴


زرِّ خالص را و، زرگر را خطر

باشد از قَلّابِ(۶۹) خاین بیشتر


(۶۹قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱


هیچ کُنجی بی‌ دَد(۷۰) و بی‌ دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی ‏‌پامُزد(۷۱) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۷۲)


واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی

مُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏


(۷۰دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۷۱پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد

(۷۲دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴


در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان

چون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب

هم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۳)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۷۳سُفول: پستی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸

 

ز آب، هر آلوده کو پنهان شود

اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَد


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»


«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»


«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»


«شرم، سراسر خوبی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۴)

دادِ او را قابلیّت(۷۵) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۶) اوست

داد، لُبّ(۷۷) و قابلیّت هست پوست


(۷۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۷۶داد: عطا، بخشش

(۷۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-----------


 مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹


خُطوتَیْنی(۷۸) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۷۹) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۷۸خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید 

که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۷۹شَست: قلّاب ماهیگیری

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۸۰) نیست


لیک تو آیِس(۸۱) مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت 

در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


(۸۰قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۸۱آیس: ناامید

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶


بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست

چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲


قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸


از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیب

شبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۸۲)


(۸۲قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱


لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۳)

پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ


ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است. 

پس کمال احسان در اتمام آن است.


یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۴)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۵) قاهِرَه


پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.


(۸۳بَهی: تابان، روشن، زیبا

(۸۴ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۸۵مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


بیچاره آدمی که زبون است عشق را

زَفت آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵


آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ست

گه به‌ حال افزون و، گاهی در کمی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴


تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد

چون نداند کو کشانَد ابرِ سعد


چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرْکبِ همّت سویِ اسباب راند

از مُسبِّب لاجَرَم محروم ماند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶


تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۸۶)

که اسیرِ رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت(۸۷) از یقین


(۸۶غَوی: گمراه

(۸۷ضَلالت: گمراهی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۸۸)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.

و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


(۸۸دَنی: فرومایه، پست

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲


وقتِ آن آمد که حیدروار(۸۹) من

مُلک گیرم یا بپردازم بدن


برجهید و بانگ برزد کای کیا

حاضرم، اینک اگر مردی بیا


در زمان بشکست ز آواز، آن طلسم

زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم


(۸۹حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خودست

 آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴


تو به هر صورت که آیی بیستی(۹۰)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


(۹۰بیستی: بِایستی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳


دیده‌یی کاندر نُعاسی(۹۱) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۹۱نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶


دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸


خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰


ما بها و خونبها را یافتیم

جانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲


چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۹۲)

رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره


(۹۲بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند

(۲) شَرزه: خشمگین

(۳) سِفله: پست، فرومایه

(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست

(۵) بچفسد: بچسبد

(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.

(۷) زَفت: درشت، قوی

(۸) ریش: زخم، زخمی

(۹شافع: شفاعت‌کننده

(۱۰داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار

(۱۱شید: خورشید

(۱۲ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

(۱۳لاجَرَم: به ناچار

(۱۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۱۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۱۶داد: عطا، بخشش

(۱۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۱۸مَلول: افسرده، اندوهگین

(۱۹صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۲۰دَفین: مدفون، دفن‌شده

(۲۱اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۲۲بندی: اسیر، به بند درآمده

(۲۳عِیال: خانوار

(۲۴اِستاره: ستاره

(۲۵اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۲۶خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۲۷عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۸گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۲۹بحر: دریا

(۳۰لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.

(۳۱اقبال: نیک‌بختی

(۳۲فتح: گشایش و پیروزی

(۳۳ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۴پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۵تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

(۳۶کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده

(۳۷بحر: دریا

(۳۸شَست: قلّابِ ماهی‌گیری

(۳۹رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۴۰ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۴۱مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۴۲قُلْ: بگو

(۴۳اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۴نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۵عُقَد: گره‌ها

(۴۶اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۴۷اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند

(۴۸شَقّ: شکافتن

(۴۹ریش: زخم

(۵۰غُلّ: زنجیر

(۵۱رَشَد: هدایت، رهنمایی

(۵۲اَرض: زمین

(۵۳سما: سماء، آسمان

(۵۴غالب: چیره، پیروز

(۵۵تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب

(۵۶عاطل: بی‌کار

(۵۷رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی

(۵۸نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۹سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۶۰دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها

(۶۱رَشَد: هدایت

(۶۲بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.

(۶۳صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.

(۶۴قلب: تقلّبی

(۶۵کلب: سگ

(۶۶رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۶۷نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۶۸قَلّاب: حقّه‌باز

(۶۹قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.

(۷۰دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۷۱پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد

(۷۲دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

(۷۳سُفول: پستی

(۷۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۷۶داد: عطا، بخشش

(۷۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۷۸خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید 

که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۷۹شَست: قلّاب ماهیگیری

(۸۰قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۸۱آیس: ناامید

(۸۲قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.

(۸۳بَهی: تابان، روشن، زیبا

(۸۴ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۸۵مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۸۶غَوی: گمراه

(۸۷ضَلالت: گمراهی

(۸۸دَنی: فرومایه، پست

(۸۹حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)

(۹۰بیستی: بِایستی

(۹۱نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

(۹۲بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Programs #1005
برنامه تصویری شماره ۱۰۰۵ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 4,053
Submitted by: admin, May 15 2024






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S