Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #928

برنامه صوتی شماره ۹۲۸ گنج حضور

  • Currently 4.16/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 253 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۸ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۹ اوت ۲۰۲۲ -  ۱۹ مرداد



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۸ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


سنگ مزن بر طرفِ کارگهِ شیشه‌گری

زخم مزن بر جگرِ خستهٔ خسته‌جگری


بر دلِ من زن همه را، زانکه دریغ است و غبین(۱)

زخمِ تو و سنگِ تو بر سینه و جانِ دگری


باز رهان جمله اسیرانِ جفا را جُزِ من

تا به جفا هم نکنی در جُزِ بنده نظری


هم به وفا با تو خوشم، هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا، نی به جفا، بی‌تو مبادم سفری


چونکه خیالت نَبُوَد آمده در چشمِ کسی

چشمِ بزِ کُشته(۲) بُوَد تیره و خیره‌نگری(۳)


پیش ز زندانِ جهان با تو بُدم من همگی

کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری


چند بگفتم که: خوشم، هیچ سفر می‌نروم

این سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثَری(۴)


لطفِ تو بفْریفت مرا، گفت: برو هیچ مَرَم

بدرقه باشد کرمم، بر تو نباشد خطری


چون به غریبی بروی، فُرجه کنی(۵)، پخته شوی

باز بیایی به وطن باخبری، پرهنری


گفتم: ای جانِ خبر، بی‌تو خبر را چه کنم؟

بهرِ خبر خود که رود از تو؟ مگر بی‌خبری


چون ز کفت باده کشم، بی‌خبر و مست و خوشم

بی‌خطر و خوفِ کسی، بی‌شر و شورِ بشری


گفت به گوشم سخنان، چون سخنِ راه‌زنان

بُرد مرا شاه ز سر(۶)، کرد مرا خیره‌سری


قصّه دراز است بلی، آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شبِ ما را سحری


(۱) غبین: زیان دیده، مغبون

(۲) کُشته: مرده، ذبح شده

(۳) خیره نگر: کسی که به نقطه‌یی نظر دوزد و به جای دیگر ننگرد، حیران

(۴) ز عُلی تا به ثَری: از افلاک تا خاک

(۵) فُرجه کردن: تفرّج کردن، رهایی از غم و اندوه با گردش 

(۶) از سر بُردن: بیهوش کردن، فریب دادن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


سنگ مزن بر طرفِ کارگهِ شیشه‌گری

زخم مزن بر جگرِ خستهٔ خسته‌جگری


بر دلِ من زن همه را، زانکه دریغ است و غبین

زخمِ تو و سنگِ تو بر سینه و جانِ دگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


قصّه دراز است بلی، آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شبِ ما را سحری


خاصیت‌های کارگاهِ شیشه‌گری

(مکر و دغل‌های من ذهنی)  


- تنبلی و کاهلی منِ ذهنی

- کشش و جاذبه همانیدگی‌ها

- عدمِ فضاگشایی درست

- عمل کردن با ذهن

- پایین بودنِ سطحِ هشیاری

- بالا بودنِ دردها

- عدمِ آگاهی

- عدمِ دسترسی به دانشِ معنویِ درست

- پندارِ کمال

- می‌دانمِ منِ ذهنی

- ادعا کردن

- باور کردنِ تصویرهای ذهنی خود

- منِ ذهنی چیزِ تقلبی را به جایِ اصل به انسانها فروخته است.

- حفظ باورهای سیاسی و مذهبی و ...

- تقلید از جمع

- حفظِ قرین منِ ذهنی

- داشتنِ انتظار و توقع از دیگران

- گذاشتن تمرکز بر دیگران

- رفتن حواسِّ ما به یک انسان دیگر

- کش دادن کار، با تصور اینکه حالا خیلی وقت و زمان داریم (کلاغ عمرخواه).

- ذهن داستانِ زندگی را به ما نشان می‌دهد.‌ فکر می‌کنیم باید در آینده کامل شویم.

- خواستنِ هر چه بیشتر

- رفتن مکرر به گذشته و آینده

- نگه داشتنِ دانش منِ ذهنی و شرطی‌شدگی‌ها

- ترس

- حسرت به گذشته

- حسادت

- خشم

- حسِّ کمیابی

- حسِّ بی‌ارزشی

- ملامتِ خود و دیگران

- عدم صبر

- ناامیدی

- نداشتنِ حزم

- نداشتنِ پرهیز

- ناظر خود نبودن

- گوش ندادن به ندای درون

- هدر دادنِ وقت

- نگذاشتنِ تمرکز بر روی امرِ مهم زنده شدن

- تلف کردن انرژی با امور کارافزا

- عدمِ اعتماد به زندگی

- حفظ و نگهداری آمال و آرزوهای دور و دراز

- حفظِ همانیدگی‌ها

- اندازه‌گیری خود با خط‌کش ذهن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #630


گر ز جبرش آگهی، زاریت کو؟

بینشِ زنجیرِ جبّاریت کو؟


بسته در زنجیر، چون شادی کند؟

کِی اسیرِ حبس، آزادی کند؟


ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند

بر تو سرهنگانِ(۷) شَه بنشسته‌اند


پس تو سرهنگی(۸) مکن با عاجزان

زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن


چون تو جبرِ او نمی‌بینی، مگو

ور همی بینی، نشانِ دید کو؟


در هر آن کاری که میل استَت بدآن

قدرتِ خود را همی بینی عِیان


در هر آن کاری که میلت نیست و خواست

اندر آن جبری شدی، کین از خداست


انبیا در کارِ دنیا جبری‌اند

کافران در کارِ عُقْبیٰ جبری‌اند


انبیا را کار عُقْبیٰ اختیار

جاهلان را کارِ دنیا اختیار


زآنکه هر مرغی به سویِ جنسِ خویش

می‌پَرَد او در پس و جان، پیش پیش


کافران چون جنسِ سِجّین آمدند

سِجْنِ(۹) دنیا را خوش‌آیین آمدند(۱۰)


انبیا چون جنسِ علّیّین بُدند

سوی علّیّینِ جان و دل شدند


قرآن کریم، سوره مُطَفِّفین (۸۳)، آیات ۷ و ۱۸

Quran, Al-Mutaffifin(#83), Line #7 and #18


«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ.»


«آگاه باشيد كه اعمالِ بدكاران مكتوب در سِجّين است.»


«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ.»


«حقّا، كه اعمال نيكان در عِلّيّين مكتوب است.»


(۷) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر

(۸) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ‌ زور و ضرب و امر و نهی

(۹) سِجْن: زندان

(۱۰) خوش‌آیین آمدن: چیزی را با روی خوش و رضایتِ کامل پذیرفتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۱)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۱۲)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۱۱) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۱۲) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3581


ور ز دستت دیو، خاتَم(۱۳) را ببُرد

پادشاهی فوت شد، بختت بِمُرد


بعد از آن یا حَسْرَتا شد یا عِباد

بر شما محتوم، تا یَوْمُ‌التَّناد(۱۴)


«ای بندگانِ هویٰ، پس از آنکه حکومت و پادشاهیِ معنویِ 

شما از میان رفت، آنگاه تا روزِ قیامت باید وا حسرتا بگویید.»


قرآن کریم، سوره زمر (۳۹)، آیه ۵۶

Quran, Az-Zumar(#39), Line #56


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كارِ خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


قرآن کریم، سوره غافر (۴۰)، آیه ۳۲

Quran, Al-Ghaafir(#40), Line #32


«وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ.»


«اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم.»


ور تو ريوِ(۱۵) خويشتن را مُنْكِرى

از ترازو و آینه، کی جان بَری؟


(۱۳) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.

(۱۴) یَوْمُ‌التَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز

(۱۵) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنّت از اله

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ الَمْأوىٰ(۱۶) و دیدارِ خدا


(۱۶) جَنَّتُ الَمْأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #138


در دُعا می‌خواستی جانم ازو

کِش بیابَم، مار بِستانَم ازو


شُکرِ حق را کان دُعا مَردود شد

من زیان پِنداشتم، آن سود شد


بَس دُعاها کان زیان است و هَلاک

وَز کَرَم می‌نَشنَود یَزدانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگَرد از هست، سویِ نیستی

طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۱۷)


جایِ دَخل(۱۸) است این عَدَم(۱۹) از وی مَرَم(۲۰)

جایِ خرج است این وجودِ بیش و کم


کارگاهِ صُنعِ(۲۱) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی قیمتی است


(۱۷) ربّانی: خداپرست، عارف

(۱۸) دَخل: درآمد، سود

(۱۹) عَدَم: نیستی، نابودی

(۲۰) مَرَم: مگریز

(۲۱) صُنع: آفرینش، آفریدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۲) بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطعِ سبب

عِزِّ(۲۳) درویش و، هلاکِ بولهب


(۲۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم‌‌بندِ خلق، جز اسباب نیست  

 هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525


همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام

رَفضِ(۲۴) اسباب است و علت، والسَّلام


کشفِ این نه از عقلِ کارافزا(۲۵) بود

بندگی کن تا تو را پیدا شود


(۲۴) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن

(۲۵) کارافزا: مجازاً مشغله‌آور، گرفتار کننده، دست و پاگیر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460


چون غبارِ نقش دیدی، باد بین

کف چو دیدی، قُلْزُمِ ایجاد بین

 

هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شَحمیّ(۲۶) و لَحمی(۲۷) پود و تار

 

شَحمِ تو در شمع‌ها نفزود تاب

لَحمِ تو مَخمور را نامد کباب


در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر

 

یک نظر دو گز همی‌بیند ز راه

یک نظر دو کون دید و روی شاه

 

در میانِ این دو فرقی بی‌شمار

سُرمه جو، وَاللهُ اَعلَم بِالسِّرار

 

میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی خواهان 

معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.


 چون شنیدی شرحِ بحرِ نیستی

کوش دایم، تا بر این بحر ایستی


چونکه اصلِ کارگاه آن نیستی‌ست

که خلا و بی‌نشان‌ است و تهی‌ست


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۸)


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۹)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌ترست

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


نیستی چون هست بالایین‌طَبَق

بر همه بُردند درویشان سَبَق


(۲۶) شَحْم: پیه

(۲۷) لَحْم: گوشت

(۲۸) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۲۹) صَمَد: بی‌نیاز

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1665, Divan e Shams


عاشقی بر من، پریشانت کنم

کم عمارت کُن که ویرانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1953


درمیانِ بحر اگر بنشسته‌ام

طَمْع در آبِ سبو هم بسته‌ام


عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Poem(Qazal)# 413, Divan e Attar


عمر رفت و تو منی داری هنوز

راه بر ناایمنی داری هنوز


زخم کآید بر منی آید همه

تا تو می‌رنجی منی داری هنوز


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafez


منم که شهرهٔ شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن


وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1305


تیر را مَشْکَن که آن تیرِ شَهی است

نیست پَرتاوی، ز شَصْتِ آگهی است


ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق

کارِ حق بر کارها دارد سَبَق


خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را

چشمِ خشمت خون شمارد شیر را


قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ.»


«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697


 هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #230


حَزم آن باشد که چون دعوت کنند

تو نگویی: مست و خواهانِ من‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


باز رهان جمله اسیرانِ جفا را جُزِ من

تا به جفا هم نکنی در جُزِ بنده نظری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860


شاد آن صوفی که رزقش کم شود

آن شَبَه‌ش(۳۰) دُر گردد و او یَم(۳۱) شود


زآن جِرایِ(۳۲) خاص هر که آگاه شد

او سزای قرب و اِجْری‌گاه(۳۳) شد


زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۳۴) شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَنْ‌زارِ(۳۵) رضا آشفته است


(۳۰) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق

(۳۱) یَم: دریا

(۳۲) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری

(۳۳) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی

(۳۴) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۳۵) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفایِ خلق با تو در جهان

گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3152


بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


هم به وفا با تو خوشم، هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا، نی به جفا، بی‌تو مبادم سفری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570


عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد

بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشقِ صُنعِ(۳۶) تواَم در شُکر و صبر(۳۷)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گبر؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر(۳۸) بود

عاشقِ مصنوعِ او کافر بود


(۳۶) صُنع: آفریدگاری

(۳۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلا

(۳۸) فَرّ: جلال و شکوه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


چونکه خیالت نَبُوَد آمده در چشمِ کسی

چشمِ بزِ کُشته بُوَد تیره و خیره‌نگری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2180


تو نظر داری، ولیک اِمعانْش(۳۹) نیست

چشمهٔ افسرده است و کرده‌ ایست


زین همی گوید نگارندهٔ فِکَر

که بکن ای بنده اِمعانِ نظر


آن نمی‌خواهد که آهن کوب سرد

لیک ای پولاد بر داود گرد


قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیه ۳ و ۴

Quran, Al-Mulk(#67), Line #3-4


«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ 

مِنْ تَفَاوُتٍ ۖ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ.»


«آن كه هفت آسمان طبقه طبقه را بيافريد. در آفرينش خداى رحمان هيچ خلل 

و بى‌نظمى نمى‌بينى. پس بار ديگر نظركن، آيا در آسمان شكافى مى‌بينى؟»


«ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ.»


«بار ديگر نيز چشم باز كن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت.»


(۳۹) اِمعان: دیدِ نظر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2455, Divan e Shams


خیره مَیا، خیره مَرو، جانبِ بازارِ جهان

زانکه دَرین بِیْع و شَریٰ(۴۰)، این ندهی، آن نَبَری


(۴۰) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


پیش ز زندانِ جهان با تو بُدم من همگی

کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1541


مرغ کو اندر قفس زندانی است

می‌نجوید رَستن از نادانی است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حُفره‌ کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


چند بگفتم که: خوشم، هیچ سفر می‌نروم

این سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثَری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #923


طفل تا گیرا(۴۱) و تا پویا(۴۲) نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود


چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عَنا(۴۳) افتاد و در کور و کبود(۴۴)


جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اِهْبِطُوا(۴۵) بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» 


«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، 

آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»


ما عِیال(۴۶) حضرتیم و شیرخواه

گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِله


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


(۴۱) گیرا: گیرنده، قوی

(۴۲) پویا: راه‌رونده، پوینده

(۴۳) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی

(۴۴) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن

(۴۵) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید

(۴۶) عِیال: خانوار

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


لطفِ تو بفْریفت مرا، گفت: برو هیچ مَرَم

بدرقه باشد کرمم، بر تو نباشد خطری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم‌به‌دَم

این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


در دَمَم، قصّاب‌ْوار این دوست را

تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارِغ(۴۷) و ایمن(۴۸) که من

آن کنم با تو که باران، با چمن


من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده

(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


چون به غریبی بروی، فُرجه کنی، پخته شوی

باز بیایی به وطن باخبری، پرهنری


سعدی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۵۹۷

Poem(Qazal)# 597, Divan e Ashaar, Sa’di


بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی، تا درنکَشد جامی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4178


آن مَعیَّت کی رود در گوش من

تا نگردم گِردِ دَوْرانِ زَمَن(۴۹)


کی کنم من از مَعیَّت فهم راز؟

جز که از بَعدِ سفرهای دراز


(۴۹) زَمَن: زمان، روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست

تو وطن بشناس، ای خواجه نخست


حدیث


«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایست

که وطن آن سوست، جان این سوی نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4384


اندرین فَسخِ عَزایِم، وین هِمَم

در تماشا بود در رَه هر قدم


خانه آمد، گنج را او باز یافت

کارش از لطفِ خدایی ساز یافت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 322, Divan e Shams


از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَست

شهر به شهر بُردمت، بر سَرِ ره نَمانَمَت(۵۰)


(۵۰) نَمانَمَت: نگذارم تو را

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


گفتم: ای جانِ خبر، بی‌تو خبر را چه کنم؟

بهرِ خبر خود که رود از تو؟ مگر بی‌خبری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۱) رب


آنکه او پنجه نبیند در رَقَم 

فعل، پندارد به جنبش از قَلَم


(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


گفت به گوشم سخنان، چون سخنِ راه‌زنان

بُرد مرا شاه ز سر، کرد مرا خیره‌سری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


گر سران را بی‌سری، درواستی

سرنگونان را سری درواستی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2673


باز آن هاروت و ماروت از بلند

جنسِ تن بودند زآن زیر آمدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


قصّه دراز است بلی، آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شبِ ما را سحری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209


سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۵۲)

موجبِ قربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ


کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است 

و سجود، موجب قرب بنده به حق می شود.


قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»


«نه، هرگز از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


(۵۲) لَزِب: چسبنده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2551


چه درافتادیم در دنبالِ خر؟

از گلستان گوی و از گُل هایِ تَر    


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3785


این سخن پایان ندارد ای جواد

ختم کن، واللهُ اَعْلَم بِالرَّشاد


ای بخشندهٔ جوانمرد این سخنان پایان ندارد. 

پس این حرف‌ها را تمام کن که خداوند به رشد و هدایتِ مردمان، داناتر است.


------------------------

مجموع لغات:


(۱) غبین: زیان دیده، مغبون

(۲) کُشته: مرده، ذبح شده

(۳) خیره نگر: کسی که به نقطه‌یی نظر دوزد و به جای دیگر ننگرد، حیران

(۴) ز عُلی تا به ثَری: از افلاک تا خاک

(۵) فُرجه کردن: تفرّج کردن، رهایی از غم و اندوه با گردش 

(۶) از سر بُردن: بیهوش کردن، فریب دادن

(۷) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر

(۸) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ‌ زور و ضرب و امر و نهی

(۹) سِجْن: زندان

(۱۰) خوش‌آیین آمدن: چیزی را با روی خوش و رضایتِ کامل پذیرفتن

(۱۱) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۱۲) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

(۱۳) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.

(۱۴) یَوْمُ‌التَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز

(۱۵) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

(۱۶) جَنَّتُ الَمْأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

(۱۷) ربّانی: خداپرست، عارف

(۱۸) دَخل: درآمد، سود

(۱۹) عَدَم: نیستی، نابودی

(۲۰) مَرَم: مگریز

(۲۱) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۲۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی

(۲۴) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن

(۲۵) کارافزا: مجازاً مشغله‌آور، گرفتار کننده، دست و پاگیر

(۲۶) شَحْم: پیه

(۲۷) لَحْم: گوشت

(۲۸) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۲۹) صَمَد: بی‌نیاز

(۳۰) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق

(۳۱) یَم: دریا

(۳۲) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری

(۳۳) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی

(۳۴) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۳۵) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۳۶) صُنع: آفریدگاری

(۳۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلا

(۳۸) فَرّ: جلال و شکوه

(۳۹) اِمعان: دیدِ نظر

(۴۰) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله

(۴۱) گیرا: گیرنده، قوی

(۴۲) پویا: راه‌رونده، پوینده

(۴۳) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی

(۴۴) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن

(۴۵) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید

(۴۶) عِیال: خانوار

(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده

(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

(۴۹) زَمَن: زمان، روزگار

(۵۰) نَمانَمَت: نگذارم تو را

(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۵۲) لَزِب: چسبنده

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه‌گری

زخم مزن بر جگر خسته خسته‌جگری


بر دل من زن همه را زانکه دریغ است و غبین

زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری


باز رهان جمله اسیران جفا را جز من

تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری


هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا نی به جفا بی‌تو مبادم سفری


چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی

چشم بز کشته بود تیره و خیره‌نگری


پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی

کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری


چند بگفتم که خوشم، هیچ سفر می‌نروم

این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری


لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم

بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری


چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی

باز بیایی به وطن باخبری پرهنری


گفتم ای جان خبر بی‌تو خبر را چه کنم

بهر خبر خود که رود از تو مگر بی‌خبری


چون ز کفت باده کشم بی‌خبر و مست و خوشم

بی‌خطر و خوف کسی بی‌شر و شور بشری


گفت به گوشم سخنان چون سخن راه‌زنان

برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیره‌سری


قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شب ما را سحری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه‌گری

زخم مزن بر جگر خسته خسته‌جگری


بر دل من زن همه را زانکه دریغ است و غبین

زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شب ما را سحری


خاصیت‌های کارگاهِ شیشه‌گری

(مکر و دغل‌های من ذهنی)  


تنبلی و کاهلی من ذهنی

کشش و جاذبه همانیدگی‌ها

عدم فضاگشایی درست

عمل کردن با ذهن

پایین بودن سطح هشیاری

بالا بودن دردها

عدم آگاهی

عدم دسترسی به دانش معنوی درست

پندار کمال

می‌دانم من ذهنی

ادعا کردن

باور کردن تصویرهای ذهنی خود

من ذهنی چیز تقلبی را به جای اصل به انسانها فروخته است

حفظ باورهای سیاسی و مذهبی و 

تقلید از جمع

حفظ قرین من ذهنی

داشتن انتظار و توقع از دیگران

گذاشتن تمرکز بر دیگران

رفتن حواس ما به یک انسان دیگر

کش دادن کار با تصور اینکه حالا خیلی وقت و زمان داریم کلاغ عمرخواه

ذهن داستان زندگی را به ما نشان می‌دهد. فکر می‌کنیم باید در آینده کامل شویم

خواستن هر چه بیشتر

رفتن مکرر به گذشته و آینده

نگه داشتن دانش من ذهنی و شرطی‌شدگی‌ها

ترس

حسرت به گذشته

حسادت

خشم

حس کمیابی

حس بی‌ارزشی

ملامت خود و دیگران

عدم صبر

ناامیدی

نداشتن حزم

نداشتن پرهیز

ناظر خود نبودن

گوش ندادن به ندای درون

هدر دادن وقت

نگذاشتن تمرکز بر روی امر مهم زنده شدن

تلف کردن انرژی با امور کارافزا

عدم اعتماد به زندگی

حفظ و نگهداری آمال و آرزوهای دور و دراز

حفظ همانیدگی‌ها

اندازه‌گیری خود با خط‌کش ذهن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #630


گر ز جبرش آگهی، زاریت کو

بینش زنجیر جباریت کو


بسته در زنجیر چون شادی کند

کی اسیر حبس آزادی کند


ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند

بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند


پس تو سرهنگی مکن با عاجزان

زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن


چون تو جبر او نمی‌بینی مگو

ور همی بینی نشان دید کو


در هر آن کاری که میل استت بدآن

قدرت خود را همی بینی عیان


در هر آن کاری که میلت نیست و خواست

اندر آن جبری شدی کین از خداست


انبیا در کار دنیا جبری‌اند

کافران در کار عقبی جبری‌اند


انبیا را کار عقبی اختیار

جاهلان را کار دنیا اختیار


زآنکه هر مرغی به سوی جنس خویش

می‌پرد او در پس و جان پیش پیش


کافران چون جنس سجین آمدند

سجن دنیا را خوش‌آیین آمدند


انبیا چون جنس علیین بدند

سوی علیین جان و دل شدند


قرآن کریم، سوره مُطَفِّفین (۸۳)، آیات ۷ و ۱۸

Quran, Al-Mutaffifin(#83), Line #7 and #18


«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ.»


«آگاه باشيد كه اعمالِ بدكاران مكتوب در سِجّين است.»


«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ.»


«حقّا، كه اعمال نيكان در عِلّيّين مكتوب است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3581


ور ز دستت دیو خاتم را ببرد

پادشاهی فوت شد بختت بمرد


بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد

بر شما محتوم تا یو‌التناد


ای بندگان هوی پس از آنکه حکومت و پادشاهی معنوی 

شما از میان رفت آنگاه تا روز قیامت باید وا حسرتا بگویید


قرآن کریم، سوره زمر (۳۹)، آیه ۵۶

Quran, Az-Zumar(#39), Line #56


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كارِ خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


قرآن کریم، سوره غافر (۴۰)، آیه ۳۲

Quran, Al-Ghaafir(#40), Line #32


«وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ.»


«اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم.»


ور تو ريو خويشتن را منكرى

از ترازو و آینه کی جان بری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنت از اله

گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه


چون نخواهی من کفیلم مر تو را

جنت الماوى و دیدار خدا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #138


در دعا می‌خواستی جانم ازو

کش بیابم مار بستانم ازو


شکر حق را کان دعا مردود شد

من زیان پنداشتم آن سود شد


بس دعاها کان زیان است و هلاک

وز کرم می‌نشنود یزدان پاک


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگرد از هست سوی نیستی

طالب ربی و ربانیستی


جای دخل است این عدم از وی مرم

جای خرج است این وجود بیش و کم


کارگاه صنع حق چون نیستی است

پس برون کارگه بی قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت‌الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطع سبب

عز درویش و هلاک بولهب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم‌‌بند خلق جز اسباب نیست  

هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525


همچنین ز آغاز قرآن تا تمام

رفض اسباب است و علت والسلام


کشف این نه از عقل کارافزا بود

بندگی کن تا تو را پیدا شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460


چون غبار نقش دیدی باد بین

کف چو دیدی قلزم ایجاد بین

 

هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شحمی و لحمی پود و تار

 

شحم تو در شمع‌ها نفزود تاب

لحم تو مخمور را نامد کباب


در گداز این جمله تن را در بصر

در نظر رو در نظر رو در نظر

 

یک نظر دو گز همی‌بیند ز راه

یک نظر دو کون دید و روی شاه

 

در میان این دو فرقی بی‌شمار

سرمه جو والله اعلم بالسرار

 

میان این دو چشم تفاوت بسیار است جویای سرمه باش یعنی خواهان 

معرفت و هدایت الهی باش و خداوند به اسرار نهان داناتر است


چون شنیدی شرح بحر نیستی

کوش دایم تا بر این بحر ایستی


چونکه اصل کارگاه آن نیستی‌ست

که خلا و بی‌نشان‌ است و تهی‌ست


جمله استادان پی اظهار کار

نیستی جویند و جای انکسار


لاجرم استاد استادان صمد

کارگاهش نیستی و لا بود


هر کجا این نیستی افزون‌ترست

کار حق و کارگاهش آن سر است


نیستی چون هست بالایین‌طبق

بر همه بردند درویشان سبق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1665, Divan e Shams


عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1953


درمیان بحر اگر بنشسته‌ام

طمع در آب سبو هم بسته‌ام


عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Poem(Qazal)# 413, Divan e Attar


عمر رفت و تو منی داری هنوز

راه بر ناایمنی داری هنوز


زخم کآید بر منی آید همه

تا تو می‌رنجی منی داری هنوز


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafez


منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن


وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1305


تیر را مشکن که آن تیر شهی است

نیست پرتاوی ز شصت آگهی است


ما رمیت اذ رمیت گفت حق

کار حق بر کارها دارد سبق


خشم خود بشکن تو مشکن تیر را

چشم خشمت خون شمارد شیر را


قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ.»


«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #230


حزم آن باشد که چون دعوت کنند

تو نگویی مست و خواهان من‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


باز رهان جمله اسیران جفا را جز من

تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860


شاد آن صوفی که رزقش کم شود

آن شبه‌ش در گردد و او یم شود


زآن جرای خاص هر که آگاه شد

او سزای قرب و اجری‌گاه شد


زآن جرای روح چون نقصان شود

جانش از نقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سمن‌زار رضا آشفته است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفای خلق با تو در جهان

گر بدانی گنج زر آمد نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


قضا که تیر حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کند به عنایت از آن سپس سپری‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3152


بل جفا را هم جفا جف القلم

وآن وفا را هم وفا جف القلم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت زامر کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا نی به جفا بی‌تو مبادم سفری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570


عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی

چشم بز کشته بود تیره و خیره‌نگری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2180


تو نظر داری ولیک امعانش نیست

چشمه افسرده است و کرده‌ ایست


زین همی گوید نگارنده فکر

که بکن ای بنده امعان نظر


آن نمی‌خواهد که آهن کوب سرد

لیک ای پولاد بر داود گرد


قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیه ۳ و ۴

Quran, Al-Mulk(#67), Line #3-4


«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ 

مِنْ تَفَاوُتٍ ۖ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ.»


«آن كه هفت آسمان طبقه طبقه را بيافريد. در آفرينش خداى رحمان هيچ خلل 

و بى‌نظمى نمى‌بينى. پس بار ديگر نظركن، آيا در آسمان شكافى مى‌بينى؟»


«ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ.»


«بار ديگر نيز چشم باز كن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2455, Divan e Shams


خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان

زانکه درین بیع و شری این ندهی آن نبری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی

کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1541


مرغ کو اندر قفس زندانی است

می‌نجوید رستن از نادانی است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حفره‌ کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


چند بگفتم که خوشم هیچ سفر می‌نروم

این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #923


طفل تا گیرا و تا پویا نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود


چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عنا افتاد و در کور و کبود


جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» 


«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، 

آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»


ما عیال حضرتیم و شیرخواه

گفت الخلق عیال للاله


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم

بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم‌به‌دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همآن جان کاصل او از کوی اوست


در دمم قصاب‌وار این دوست را

تا هلد آن مغز نغزش پوست را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارغ و ایمن که من

آن کنم با تو که باران با چمن


من غم تو می‌خورم تو غم مخور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی

باز بیایی به وطن باخبری پرهنری


سعدی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۵۹۷

Poem(Qazal)# 597, Divan e Ashaar, Sa’di


بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4178


آن معیت کی رود در گوش من

تا نگردم گرد دوران زمن


کی کنم من از معیت فهم راز

جز که از بعد سفرهای دراز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حب الوطن باشد درست

تو وطن بشناس ای خواجه نخست


حدیث


«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دم حب الوطن بگذر ‌مایست

که وطن آن سوست جان این سوی نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4384


اندرین فسخ عزایم وین همم

در تماشا بود در ره هر قدم


خانه آمد گنج را او باز یافت

کارش از لطف خدایی ساز یافت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 322, Divan e Shams


از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


گفتم ای جان خبر بی‌تو خبر را چه کنم

بهر خبر خود که رود از تو مگر بی‌خبری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


آنکه او پنجه نبیند در رقم 

فعل پندارد به جنبش از قلم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


گفت به گوشم سخنان چون سخن راه‌زنان

برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیره‌سری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


گر سران را بی‌سری درواستی

سرنگونان را سری درواستی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2673


باز آن هاروت و ماروت از بلند

جنس تن بودند زآن زیر آمدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams


قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شب ما را سحری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209


سجده آمد کندن خشت لزب

موجب قربی که واسجد واقترب


کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است 

و سجود موجب قرب بنده به حق می شود


قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»


«نه، هرگز از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2551


چه درافتادیم در دنبال خر

از گلستان گوی و از گل های تر    


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3785


این سخن پایان ندارد ای جواد

ختم کن والله اعلم بالرشاد


ای بخشنده جوانمرد این سخنان پایان ندارد

پس این حرف‌ها را تمام کن که خداوند به رشد و هدایت مردمان داناتر است


Tags

928


Comments

  1. shirin7sh
    2 years, 3 months ago

    هم به وفا با توخوشم، هم به جفا با تو خوشم
    نی به وفا،
    نی به جفا
    بی تو مبادم سفری
    فرمود: افکار همانیده و درد را در بینایی عدم بگداز و هشیاری نظر را بیدار کن. تسلیم باش و در اطراف اتفاق این لحظه فضا بازکن تا به هشیاری زندگی برسی.
    توقع و رنجش و ... کارگاه دیو و شیشه گری است اما کارگاه خداوند تسلیم و رضا و پذیرش تیرها با دل و جان
    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #928
برنامه صوتی شماره ۹۲۸ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 4,248
Submitted by: , Aug 11 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S