.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۸ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
اگر چه لطیفی و زیبا لقایی
به جانِ بقا رو، ز جانِ هوایی(۱)
هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان
وفا زو چه جویی؟! ببین بیوفایی
بدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّان
قفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟
در آفاقِ گردون زمانی پَریدی
گذشتی بدان شه، که او را سزایی
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوقِ بامی و، هم در سَرایی
گهی پا زنی بر سرِ تاجداران
گهی دررَوی در پَلاسِ(۲) گدایی
گهی آفتابی، بتابی جهان را
گهی همچو برقی، زمانی نپایی
تو کانِ نباتی، و دلها چو طوطی
تو صحرایِ سبزی و جانها چَرایی
از اینها گذشتم، مبَر سایه از ما
که در باغِ دولت، گل و سروِ مایی
اگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گُشایی
دَرآ در دلِ ما، که روشن چراغی
دَرآ در دو دیده، که خوش توتیایی
اگر لشکرِ غم سیاهی درآرد
تو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۳)
شدم در گلستان و با گل بگفتم
جَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَبایی(۴)
مرا گفت: بو کن، به بو خود شناسی
چو مجنونِ عشقی و صاحب صفایی
چو مجنون بیامد به وادیِّ لیلی
که یابد نسیمش ز بادِ صبایی
بگفتند: لیلی، شما را بقا باد
ببین بر تبارش، لباسِ عزایی
پس آن تلخکامه(۵) بِدَرّید جامه
بغلطید در خون ز بیدست و پایی
همیکوفت سَر را به هر سنگ و هر در
بسی کرد نوحه، بسی دستخایی(۶)
همیکوفت بر سر که تاجت کجا شد؟
همیکوفت بر دل، که صیدِ بلایی
درازست قصه، تو خود این بدانی
تپشهایِ ماهی ز بیاستقایی(۷)
چو با خویش آمد، بپرسید مجنون
که گورش نشان دِه، که بادَش فضایی
بگفتند شب بود و تاریک و گم شد
بس افتد از اینها ز سوءُ القَضایی(۸)
ندا کرد مجنون، قلاووز(۹) دارم
مرا بویِ لیلی کُنَد رهنمایی
چو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسف
ز صدساله راهم، رساند دوایی
مشامِ محمّد به ما داد صِلّه(۱۰)
کشیم از یمن خوش نسیمِ خدایی*
ز هر گور کف کف همیبرد خاکی
به بینی و میجست از آن مُشک سایی(۱۱)
مثالِ مریدی که او شیخ جوید
کشد از دهانها، دمِ اولیایی
بِجو بویِ حق از دهانِ قلندر(۱۲)
به جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آیی
ز جرعهست این بو، نه از خاکِ تیره
که در خاک افتاد جرعهٔ وَلایی(۱۳)
به مجنون تو بازآ، و این را رها کن
که شد خیره چشمم ز شمسُالضّیایی(۱۴)
ضعیف است در قرصِ خورشید، چشمم
ولی مه دهد بر شُعاعش گوایی
کجا عشق ذوالنّون(۱۵)، کجا عشقِ مجنون
ولی این نشان است از آن کبریایی
چو موسی که نگرفت پستانِ دایه
که با شیرِ مادر بُدَش آشنایی(۱۶)
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که در بوشناسی(۱۷) بُدَش اوستایی(۱۸)
چراغی است تمییز در سینه روشن
رهاند تو را از فریب و دَغایی
بیاورد بویش سویِ گورِ لیلی
بزد نعرهای و فُتاد آن فنایی(۱۹)
همان بو شکفتش، همان بو بکشتش
به یک نَفْخه(۲۰) حَشْری(۲۱)، به یک نَفْخه لایی(۲۲)
به لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جان
زمین شد زمینی، سما شد سمایی
شما را هوایِ خدای است، لیکن
خدا کی گذارد شما را شمایی؟
گروهی ز پشّه که جویند صَرصَر(۲۳)
بُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضایی
که صرصر به پشّه دلِ پیل بخشد
رهاند ز خویشش به حسنُ الجزایی(۲۴)
بیان کردمی رونقِ لالهزارش
ولی برنتابد دلِ لالَکایی(۲۵)
چمن خود بگوید تو را بیزبانی
صَلا، در چمن رو، که اهلِ صَلایی
* اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:
«من از جانب یمن بوی خدا میشنوم. و این سخن را
دربارهٔ اویس قرنی میفرمود.»
(۱) جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی،
مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با
چیزهای این جهان تشکیل میشود.
(۲) پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.
(۳) لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا
(۴) لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین
(۵) تلخکامه: نامراد، تلخکام، ناکام
(۶) دست خاییدن: اظهار ندامت
(۷) استقا: آب خواستن، طلبِ آب
(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد
(۹) قلاووز: راهنما، رهبر
(۱۰) صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.
(۱۱) مُشک سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی
(۱۲) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور
(۱۳) وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی
(۱۴) شمسُ الضّیا: پرتو خورشید
(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف
(۱۶) اشاره به آن است که موسی(ع) در کودکی جز از مادر خود
از هیچ زنی شیر نمی خورد.
(۱۷) بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.
(۱۸) اوستایی: مهارت، استادی
(۱۹) فنایی: فانی، فنا شده
(۲۰) نفخه: دَم، نَفَس
(۲۱) حشر: رستاخیز، زنده شدن
(۲۲) لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن
(۲۳) صَرصَر: باد تند
(۲۴) حسنُ الجزا: بهترین پاداش
(۲۵) لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده پوش
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
اگر چه لطیفی و زیبا لقایی
به جانِ بقا رو، ز جانِ هوایی
هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان
وفا زو چه جویی؟! ببین بیوفایی
بدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّان
قفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را
آیینهای دادم تو را، باشد که با ما خو کنی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظَّنِ افزونیست و کُلّی کاستن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
بس بُدی بنده را کَفیٰ بالله
لیکَش این دانش و کِفایت نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبتِ این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اِژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت مُفتیِّ(۲۶) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مجرم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ(۲۷) آن بده
(۲۶) مُفتی: فتوا دهنده
(۲۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوتّی، پرهیز بِه
در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِه(۲۹)
(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن.
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494
خلق در زندان نشسته، از هواست
مرغ را پَرها ببسته، از هواست
ماهی اندر تابهٔ گرم، از هواست
رفته از مستوریان(۳۰) شرم، از هواست
خشم شِحنه(۳۱) شعلهٔ نار، از هواست
چارمیخ و هیبتِ دار، از هواست
(۳۰) مستور: پاکدامن
(۳۱) شِحنه: داروغه، مأمور
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمانِ بَد، بدان سو میروی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حَوَل
آن خیالاتی که گم شد در اَجَل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977
مرغ جانش موش شد سوراخجو
چون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۳۲)
(۳۲) عَرِّجُوا: عروج کنید
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687
گفت: میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناهِ خویش را
من شکستم حرمتِ اَیمانِ(۳۳) او
پس یمینم(۳۴) بُرد دادِستانِ او
من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
دستِ ما و، پایِ ما و، مغز و پوست
باد ای والی فِدایِ حُکمِ دوست
قِسمِ من بود این، تو را کردم حَلال
تو ندانستی، تو را نَبْوَد وَبال
وآن که او دانست، او فرمانْرواست
با خدا سامانِ پیچیدن کجاست؟
ای بسا مرغی پَریده دانهجُو
که بُریده حلقِ او هم حلق او
ای بسا مرغی ز معده وز مَغَص(۳۵)
بر کنارِ بام، محبوسِ قفس
ای بسا ماهی در آبِ دُورْدست
گَشته از حرصِ گلو، مأخوذِ شَست(۳۶)
ای بسا مستورِ در پرده بُده
شومیِ فَرْج(۳۷) و، گلو رسوا شده
ای بسا قاضیِّ حِبْرِ(۳۸) نیکْخو
از گلو و رشوتی او زردْرُو
حدیث
«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»
«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»
بلک در هاروت و ماروت آن شراب
از عُروجِ چرخشان شد سدِّ باب
بایزید از بهرِ این کرد احتراز
دید در خود کاهلی اندر نماز
از سبب اندیشه کرد آن ذُولُباب
دید علّت، خوردنِ بسیار از آب
گفت: تا سالی نخواهم خورد آب
آنچنان کرد و، خدایش داد تاب
این کمینه جهدِ او بُد بهرِ دین
گشت او سلطان و قُطبُ العارفین
چون بُریده شد برای حلق، دست
مردِ زاهد را درِ شَکْوی ببست
شیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلق
کرد معروفش بدین آفاتِ حلق
(۳۳) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
(۳۴) یَمین: دست راست
(۳۵) مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است
که بر اثر گرسنگی پدید میآید.
(۳۶) شَست: قلّاب ماهیگیری
(۳۷) فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.
(۳۸) حِبْر: دانشمند، عالم
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان
کی نهد دل بر سببهایِ جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153
تو ز طفلی چون سبب ها دیدهيی
در سبب، از جهل بر چفسیدهيی(۳۹)
با سببها از مُسبِّب غافلی
سویِ این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت، بَر سَر میزنی
ربَّنا و ربَّناها میکُنی
ربّ میگوید: برو سویِ سبب
چون ز صُنعم(۴۰) یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۴۱)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۴۲)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید:
هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل
ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ
توبه شکن و سست عهد.
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156
«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»
«و رحمت من همه چيز را دربرمىگيرد… .»
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۳۹) چفسیدهيی: چسبیدهای
(۴۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۴۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۴۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه
که از آن نهی شده اند، باز گردند.
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339
این پشیمانی قضای دیگرست
این پشیمانی بِهِل حق را پَرَست
ور کنی عادت پشیمان خور شوی
زین پشیمانی پشیمانتر شوی
نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624
نه که ما را دستِ فضلش کاشته است؟
از عدم ما را نه او برداشته است؟
ای بسا کز وی نوازش دیدهایم
در گلستانِ رضا گردیدهایم
بر سَرِ ما دستِ رحمت مینهاد
چشمههای لطف از ما میگشاد
وقت طِفلیام که بودم شیرْجُو
گاهوارم را که جنبانید، او
از که خوردم شیر، غیرِ شیرِ او؟
کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او؟
خوی، کآن با شیر رفت اندر وجود
کی توان آن را ز مردم واگشود؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421
یا چو مستغرق شدی در عشق خر
آن کدو پنهان بماندت از نظر
ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد
اوستادی برگرفتی شاد شاد
ای بسا زراق گول بیوقوف
از ره مردان ندیده غیرِ صوف
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی در کف عصا که موسیام
میدمد بر ابلهان که عیسیام
آه از آن روزی که صدق صادقان
باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقی را بپرس
این حریصان جمله کورانند و خرس
جمله جستی باز ماندی از همه
صید گرگانند این ابله رمه
صورتی بشنیده گشتی ترجمان
بیخبر از گفت خود چون طوطیان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجُو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۳)
در طریقت نیست اِلّا عارِیه
(۴۳) نارِیه: آتشین
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246
ای بسا کفّار را سودایِ دین
بندِ او ناموس و کِبر و آن و این
بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر
بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر
بندِ آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams
از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَست
شهر به شهر بُردَمت، بر سر رَه نَمانَمَت
هیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن، زان که همی پَزانَمت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178
ای نخود میجوش اندر ابتلا
تا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388
قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
عبارت عرفانی
«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768
لا شَک(۴۴)، این تَرکِ هوا تلخی دِه است
لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است
گر جِهاد و صَوم(۴۵) سخت است و خشن
لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۴۶)
رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۴۷)
گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من
ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است
آن مَلیحان(۴۸) که طبیبانِ دلاند
سوی رنجوران به پرسش مایلاند
(۴۴) لا شَک: بدون شک، بی تردید
(۴۵) صَوم: روزه، روزه گرفتن
(۴۶) مُمتَحِن: امتحان کننده
(۴۷) ذُوالـْمِنَن: صاحب منتها، صاحب عطاها، از صفات خداوند
(۴۸) مَلیح: نمکین، زیبا
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
در آفاقِ گردون زمانی پَریدی
گذشتی بدان شه، که او را سزایی
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوقِ بامی و، هم در سَرایی
گهی پا زنی بر سرِ تاجداران
گهی دررَوی در پلاسِ گدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams
تو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟
که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582
این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟
هین بشو ای تن ازین جان هر دو دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352
ما نَه مرغانِ هوا، نه خانگی
دانهٔ ما دانهٔ بیدانگی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams
بر هر چه همیلرزی، میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772
تو بَطی، بر خشک و بر تر زندهیی
نی چو مرغِ خانه، خانه گندهیی
تو ز کَرَّمْنٰا بَنی آدم شَهی
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.»
پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.
که حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَحْری به جان
از حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَر، پیش ران
تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.»
از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ
وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»
«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا
[بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان
را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.»
مر ملایک را سوی بَر(۴۹)، راه نیست
جنسِ حیوان هم ز بَحر، آگاه نیست
تو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۵۰)
تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَک
تا به ظاهر مِثْلُکُم باشد بشر
با دلِ یُوحیٰ اِلَیْهِ دیدهْور
همینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر
مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.
قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ
رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»
«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی میرسد
که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش
امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی
را با او شریک نگرداند.»
قالبِ خاکی فتاده بر زمین
روحِ او گردان بر آن چرخِ بَرین
(۴۹) بَر: خشکی
(۵۰) مَلَک: فرشته
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
گهی آفتابی، بتابی جهان را
گهی همچو برقی، زمانی نپایی
تو کانِ نباتی، و دلها چو طوطی
تو صحرایِ سبزی و جانها چرایی
از اینها گذشتم، مبَر سایه از ما
که در باغِ دولت، گل و سروِ مایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shams
جوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکان
نادرهٔ زمانهای، خلق کجا و تو کجا؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
اگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گُشایی
دَرآ در دلِ ما، که روشن چراغی
دَرآ در دو دیده، که خوش توتیایی
اگر لشکرِ غم سیاهی درآرد
تو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفل زفتست(۵۱) و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
(۵۱) زَفت: ستبر، بزرگ
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
شدم در گلستان و با گل بگفتم
جَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَبایی
مرا گفت: بو کن، به بو خود شناسی
چو مجنونِ عشقی و صاحب صفایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373
هست بر زلف و رُخ از جُرعهش نشان
خاک را شاهان همی لیسند از آن
جُرعهٔ حُسنست اندر خاکِ کَش(۵۲)
که به صد دل(۵۳) روز و شب میبوسیاش
جُرعهٔ خاکآمیز چون مجنون کند
مر تو را تا صافِ او خود چون کند؟
(۵۲) کَش: خوب، زیبا
(۵۳) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305
ای خدایِ بینظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخُن
گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان
کز رَحیقت(۵۴) میخورند آن سَرخوشان(۵۵)
چون به ما بویی رَسانیدی از این
سَرمَبَند آن مُشک را ای رَبِّ دین
(۵۴) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب
(۵۵) سَرخوش: سرمست، شادمان
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84
پاک سُبحانی که سیبستان(۵۶) کند
در غَمامِ(۵۷) حرفشان پنهان کنند
زین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گوی
پردهیی، کز سیب نآید غیرِ بوی
باری، افزون کَش تو این بو را به هوش
تا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوش
بو نگهدار و بپرهیز از زُکام
تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام
تا نَینداید(۵۸) مَشامت را ز اثر
ای هواشان از زمستان سردتر
(۵۶) سیبستان: سیب زار، باغ سیب
(۵۷) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش
(۵۸) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار.
در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
چو مجنون بیامد به وادیِّ لیلی
که یابد نسیمش ز بادِ صبایی
بگفتند: لیلی، شما را بقا باد
ببین بر تبارش، لباسِ عزایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
پس آن تلخکامه بِدَرّید جامه
بغلطید در خون ز بیدست و پایی
همیکوفت سَر را به هر سنگ و هر در
بسی کرد نوحه، بسی دستخایی
همیکوفت بر سر که تاجت کجا شد؟
همیکوفت بر دل، که صیدِ بلایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450
راست گفتست آن سپهدارِ بشر
که هر آنکه کرد از دنیا گذر
نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۵۹) موت
بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت
که چرا قبله نکردم مرگ را؟
مخزن هر دولت و هر برگ را
حدیث
«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ
وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»
«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد
که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود
که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»
(۵۹) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد.
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604
زین بفرمودهست آن آگه رسول
که هر آنکه مُرد و کرد از تن نزول
نَبْود او را حسرتِ نُقلان و موت
لیک باشد حسرتِ تقصیر و فوت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
ندا کرد مجنون، قلاووز دارم
مرا بویِ لیلی کُنَد رهنمایی
چو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسف
ز صدساله راهم، رساند دوایی
مشامِ محمّد به ما داد صِلّه
کشیم از یمن خوش نسیمِ خدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shams
ندا همیرسدم از نقیبِ حکمِ ازل
که گِرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار(۶۰) و وارهان
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا
وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»
«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن
سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او
ستمكار و نادان بود.»
(۶۰) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
ز هر گور کف کف همیبرد خاکی
به بینی و میجُست از آن مُشک سایی
مثالِ مریدی که او شیخ جویَد
کَشَد از دهانها، دمِ اولیایی
بِجو بویِ حق از دهانِ قلندر
به جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آیی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588
هر کجا بینی برهنه و بینوا
دان که او بگریخته است از اوستا
تا چنان گردد که میخواهد دلش
آن دلِ کورِ بد بیحاصلش
گر چنین گشتی که اُستا خواستی
خویش را و خویش را آراستی
هر که از اُستا گریزد در جهان
او ز دولت میگریزد، این بدان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880
هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق
از دهانش میجَهد در کویِ عشق
گر بگوید فقه، فقر آید همه
بویِ فقر آید از آن خوش دَمْدَمه
ور بگوید کُفر، دارد بویِ دین
ور به شَک گوید، شَکَش گردد یقین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
کجا عشق ذوالنّون، کجا عشقِ مجنون
ولی این نشان است از آن کبریایی
چو موسی که نگرفت پستانِ دایه
که با شیرِ مادر بُدَش آشنایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که در بوشناسی بُدَش اوستایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569
میفزاید در وسایط(۶۱) فلسفی(۶۲)
از دلایل باز برعکسش صَفی(۶۳)
این گریزد از دلیل و از حجاب
از پی مَدْلُول(۶۴) سر برده به جیب
گر دُخان(۶۵) او را دلیل آتش است
بی دُخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه آن آتش که از قرب وَلا(۶۶)
از دُخان نزدیکتر آمد به ما
قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»
(۶۱) وسایط: جمع واسطه
(۶۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی
(۶۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور
(۶۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده
(۶۵) دُخان: دود
(۶۶) وَلا: دوستی و محبت
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970
هر که در روز اَلَست آن شیر خَورْد
همچو موسیٰ شیر را تَمییز کرد
قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12
«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ
لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.»
«پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت:
آيا مىخواهيد شما را به خانوادهاى راهنمايى كنم كه او را برايتان
نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593
آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل
خوش نگردد گر بگیری در عسل
این کسی داند که روزی زنده بود
از کفِ این جانِ جان، جامی ربود
وآنکه چشمِ او ندیدست آن رُخان
پیشِ او، جانست این تَفِّ دخان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
چراغی است تمییز در سینه روشن
رهاند تو را از فریب و دَغایی
بیاورد بویش سویِ گورِ لیلی
بزد نعرهای و فتاد آن فنایی
همان بو شکفتش، همان بو بکشتش
به یک نَفْخه حَشْری، به یک نَفْخه لایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی(۶۷) بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۶۸)
یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۶۹) شوی
سُخره(۷۰) هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزدِه(۷۱) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۷۲) قبله شناس
(۶۷) تَحَرّی: جستجو
(۶۸) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
(۶۹) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۷۰) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد
(۷۱) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است
(۷۲) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
به لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جان
زمین شد زمینی، سما شد سمایی
شما را هوایِ خدای است، لیکن
خدا کی گذارد شما را شمایی؟
گروهی ز پشّه که جویند صَرصَر
بُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47
حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان
حِسِّ دُرْپاشت(۷۳)، سویِ مشرق روان
(۷۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید،
کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
------------------------
مجموع لغات:
(۱) جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی،
مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با
چیزهای این جهان تشکیل میشود.
(۲) پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.
(۳) لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا
(۴) لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین
(۵) تلخکامه: نامراد، تلخکام، ناکام
(۶) دست خاییدن: اظهار ندامت
(۷) استقا: آب خواستن، طلبِ آب
(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد
(۹) قلاووز: راهنما، رهبر
(۱۰) صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.
(۱۱) مُشک سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی
(۱۲) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور
(۱۳) وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی
(۱۴) شمسُ الضّیا: پرتو خورشید
(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف
(۱۶) اشاره به آن است که موسی(ع) در کودکی جز از مادر خود
از هیچ زنی شیر نمی خورد.
(۱۷) بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.
(۱۸) اوستایی: مهارت، استادی
(۱۹) فنایی: فانی، فنا شده
(۲۰) نفخه: دَم، نَفَس
(۲۱) حشر: رستاخیز، زنده شدن
(۲۲) لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن
(۲۳) صَرصَر: باد تند
(۲۴) حسنُ الجزا: بهترین پاداش
(۲۵) لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده پوش
(۲۶) مُفتی: فتوا دهنده
(۲۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن
(۳۰) مستور: پاکدامن
(۳۱) شِحنه: داروغه، مأمور
(۳۲) عَرِّجُوا: عروج کنید
(۳۳) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
(۳۴) یَمین: دست راست
(۳۵) مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است
که بر اثر گرسنگی پدید میآید.
(۳۶) شَست: قلّاب ماهیگیری
(۳۷) فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.
(۳۸) حِبْر: دانشمند، عالم
(۳۹) چفسیدهيی: چسبیدهای
(۴۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۴۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۴۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه
که از آن نهی شده اند، باز گردند.
(۴۳) نارِیه: آتشین
(۴۴) لا شَک: بدون شک، بی تردید
(۴۵) صَوم: روزه، روزه گرفتن
(۴۶) مُمتَحِن: امتحان کننده
(۴۷) ذُوالـْمِنَن: صاحب منتها، صاحب عطاها، از صفات خداوند
(۴۸) مَلیح: نمکین، زیبا
(۴۹) بَر: خشکی
(۵۰) مَلَک: فرشته
(۵۱) زَفت: ستبر، بزرگ
(۵۲) کَش: خوب، زیبا
(۵۳) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل
(۵۴) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب
(۵۵) سَرخوش: سرمست، شادمان
(۵۶) سیبستان: سیب زار، باغ سیب
(۵۷) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش
(۵۸) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار.
در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.
(۵۹) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد
(۶۰) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
(۶۱) وسایط: جمع واسطه
(۶۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی
(۶۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور
(۶۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده
(۶۵) دُخان: دود
(۶۶) وَلا: دوستی و محبت
(۶۷) تَحَرّی: جستجو
(۶۸) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
(۶۹) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۷۰) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد
(۷۱) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است
(۷۲) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۷۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید،
کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
-----------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
اگر چه لطیفی و زیبا لقایی
به جان بقا رو ز جان هوایی
هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان
وفا زو چه جویی ببین بیوفایی
بدن را قفس دان و جان مرغ پران
قفس حاضر آمد تو جانا کجایی
در آفاق گردون زمانی پریدی
گذشتی بدان شه که او را سزایی
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی
گهی پا زنی بر سر تاجداران
گهی درروی در پلاس گدایی
گهی آفتابی بتابی جهان را
گهی همچو برقی زمانی نپایی
تو کان نباتی و دلها چو طوطی
تو صحرای سبزی و جانها چرایی
از اینها گذشتم مبر سایه از ما
که در باغ دولت گل و سرو مایی
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گشایی
درآ در دل ما که روشن چراغی
درآ در دو دیده که خوش توتیایی
اگر لشکر غم سیاهی درآرد
تو خورشید رزمی و صاحب لوایی
شدم در گلستان و با گل بگفتم
جهاز از کی داری که لعلین قبایی
مرا گفت بو کن به بو خود شناسی
چو مجنون عشقی و صاحب صفایی
چو مجنون بیامد به وادی لیلی
که یابد نسیمش ز باد صبایی
بگفتند لیلی شما را بقا باد
ببین بر تبارش لباس عزایی
پس آن تلخکامه بدرید جامه
بغلطید در خون ز بیدست و پایی
همیکوفت سر را به هر سنگ و هر در
بسی کرد نوحه بسی دستخایی
همیکوفت بر سر که تاجت کجا شد
همیکوفت بر دل که صید بلایی
درازست قصه تو خود این بدانی
تپشهای ماهی ز بیاستقایی
چو با خویش آمد بپرسید مجنون
که گورش نشان ده که بادش فضایی
بگفتند شب بود و تاریک و گم شد
بس افتد از اینها ز سوء القضایی
ندا کرد مجنون قلاووز دارم
مرا بوی لیلی کند رهنمایی
چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف
ز صدساله راهم رساند دوایی
مشام محمد به ما داد صله
کشیم از یمن خوش نسیم خدایی*
ز هر گور کف کف همیبرد خاکی
به بینی و میجست از آن مشک سایی
مثال مریدی که او شیخ جوید
کشد از دهانها دم اولیایی
بجو بوی حق از دهان قلندر
به جد چون بجویی یقین محرم آیی
ز جرعهست این بو نه از خاک تیره
که در خاک افتاد جرعه ولایی
به مجنون تو بازآ و این را رها کن
که شد خیره چشمم ز شمسالضیایی
ضعیف است در قرص خورشید چشمم
ولی مه دهد بر شعاعش گوایی
کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون
ولی این نشان است از آن کبریایی
چو موسی که نگرفت پستان دایه
که با شیر مادر بدش آشنایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که در بوشناسی بدش اوستایی
چراغی است تمییز در سینه روشن
رهاند تو را از فریب و دغایی
بیاورد بویش سوی گور لیلی
بزد نعرهای و فتاد آن فنایی
همان بو شکفتش همان بو بکشتش
به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی
به لیلی رسید او به مولی رسد جان
زمین شد زمینی سما شد سمایی
شما را هوای خدای است لیکن
خدا کی گذارد شما را شمایی
گروهی ز پشه که جویند صرصر
بود جذب صرصر که کرد اقتضایی
که صرصر به پشه دل پیل بخشد
رهاند ز خویشش به حسن الجزایی
بیان کردمی رونق لالهزارش
ولی برنتابد دل لالکایی
چمن خود بگوید تو را بیزبانی
صلا در چمن رو که اهل صلایی
* اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:
«من از جانب یمن بوی خدا میشنوم. و این سخن را
دربارهٔ اویس قرنی میفرمود.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
اگر چه لطیفی و زیبا لقایی
به جان بقا رو ز جان هوایی
هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان
وفا زو چه جویی ببین بیوفایی
بدن را قفس دان و جان مرغ پران
قفس حاضر آمد تو جانا کجایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را
آیینهای دادم تو را باشد که با ما خو کنی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
بس بدی بنده را کفی بالله
لیکش این دانش و کفایت نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبت این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حذر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوتی پرهیز به
در فرار لا یطاق آسان بجه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494
خلق در زندان نشسته از هواست
مرغ را پرها ببسته از هواست
ماهی اندر تابه گرم از هواست
رفته از مستوریان شرم از هواست
خشم شحنه شعله نار از هواست
چارمیخ و هیبت دار از هواست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمان بد بدان سو میروی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خیالاتی که گم شد در اجل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977
مرغ جانش موش شد سوراخجو
چون شنید از گربگان او عرجوا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687
گفت میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناه خویش را
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او
من شکستم عهد و دانستم بدست
تا رسید آن شومی جرأت به دست
دست ما و پای ما و مغز و پوست
باد ای والی فدای حکم دوست
قسم من بود این تو را کردم حلال
تو ندانستی تو را نبود وبال
وآن که او دانست او فرمانرواست
با خدا سامان پیچیدن کجاست
ای بسا مرغی پریده دانهجو
که بریده حلق او هم حلق او
ای بسا مرغی ز معده وز مغص
بر کنار بام محبوس قفس
ای بسا ماهی در آب دوردست
گَشته از حرص گلو مأخوذ شست
ای بسا مستور در پرده بده
شومی فرج و گلو رسوا شده
ای بسا قاضی حبر نیکخو
از گلو و رشوتی او زردرو
حدیث
«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»
«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»
بلک در هاروت و ماروت آن شراب
از عروج چرخشان شد سد باب
بایزید از بهر این کرد احتراز
دید در خود کاهلی اندر نماز
از سبب اندیشه کرد آن ذولباب
دید علت خوردن بسیار از آب
گفت تا سالی نخواهم خورد آب
آنچنان کرد و خدایش داد تاب
این کمینه جهد او بد بهر دین
گشت او سلطان و قطب العارفین
چون بریده شد برای حلق دست
مرد زاهد را در شکوی ببست
شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق
کرد معروفش بدین آفات حلق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153
تو ز طفلی چون سبب ها دیدهيی
در سبب از جهل بر چفسیدهيی
با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت بر سر میزنی
ربنا و ربناها میکنی
رب میگوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
گفت زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید:
هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل
ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ
توبه شکن و سست عهد.
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156
«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»
«و رحمت من همه چيز را دربرمىگيرد… .»
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339
این پشیمانی قضای دیگرست
این پشیمانی بهل حق را پرست
ور کنی عادت پشیمان خور شوی
زین پشیمانی پشیمانتر شوی
نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624
نه که ما را دست فضلش کاشته است
از عدم ما را نه او برداشته است
ای بسا کز وی نوازش دیدهایم
در گلستان رضا گردیدهایم
بر سر ما دست رحمت مینهاد
چشمههای لطف از ما میگشاد
وقت طفلیام که بودم شیرجو
گاهوارم را که جنبانید او
از که خوردم شیر غیر شیر او
کی مرا پرورد جز تدبیر او
خوی کآن با شیر رفت اندر وجود
کی توان آن را ز مردم واگشود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421
یا چو مستغرق شدی در عشق خر
آن کدو پنهان بماندت از نظر
ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد
اوستادی برگرفتی شاد شاد
ای بسا زراق گول بیوقوف
از ره مردان ندیده غیر صوف
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی در کف عصا که موسیام
میدمد بر ابلهان که عیسیام
آه از آن روزی که صدق صادقان
باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقی را بپرس
این حریصان جمله کورانند و خرس
جمله جستی باز ماندی از همه
صید گرگانند این ابله رمه
صورتی بشنیده گشتی ترجمان
بیخبر از گفت خود چون طوطیان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده خدا یا جذب حق
با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند کآن خیال ناریه
در طریقت نیست الا عاریه
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246
ای بسا کفار را سودای دین
بند او ناموس و کبر و آن و این
بند پنهان لیک از آهن بتر
بند آهن را بدراند تبر
بند آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زان که همی پزانمت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178
ای نخود میجوش اندر ابتلا
تا نه هستی و نه خود ماند تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
عبارت عرفانی
«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768
لا شک این ترک هوا تلخی ده است
لیک از تلخی بعد حق به است
گر جهاد و صوم سخت است و خشن
لیک این بهتر ز بعد ممتحن
رنج کی ماند دمی که ذوالـمنن
گویدت چونی تو ای رنجور من
ور نگوید کت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوق تو پرسش کردن است
آن ملیحان که طبیبان دلاند
سوی رنجوران به پرسش مایلاند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
در آفاق گردون زمانی پریدی
گذشتی بدان شه که او را سزایی
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی
گهی پا زنی بر سر تاجداران
گهی درروی در پلاس گدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams
تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی
که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582
این چنین جانی چه درخورد تن است
هین بشو ای تن ازین جان هر دو دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ما دانه بیدانگی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772
تو بطی بر خشک و بر تر زندهیی
نی چو مرغ خانه خانه گندهیی
تو ز کرمنا بنی آدم شهی
هم به خشکی هم به دریا پا نهی
تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.»
پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.
که حملناهم علی البحری به جان
از حملناهم علی البر پیش ران
تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.»
از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ
وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»
«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا
[بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان
را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.»
مر ملایک را سوی بر راه نیست
جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست
تو به تن حیوان به جانی از ملک
تا روی هم بر زمین هم بر فلک
تا به ظاهر مثلکم باشد بشر
با دل یوحی الیه دیدهور
همینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر
مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.
قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ
رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»
«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی میرسد
که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش
امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی
را با او شریک نگرداند.»
قالب خاکی فتاده بر زمین
روح او گردان بر آن چرخ برین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
گهی آفتابی بتابی جهان را
گهی همچو برقی زمانی نپایی
تو کان نباتی و دلها چو طوطی
تو صحرای سبزی و جانها چرایی
از اینها گذشتم مبر سایه از ما
که در باغ دولت گل و سرو مایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shams
جوهریی و لعل کان جان مکان و لامکان
نادره زمانهای خلق کجا و تو کجا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گشایی
درآ در دل ما که روشن چراغی
درآ در دو دیده که خوش توتیایی
اگر لشکر غم سیاهی درآرد
تو خورشید رزمی و صاحب لوایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفل زفتست و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
شدم در گلستان و با گل بگفتم
جهاز از کی داری که لعلین قبایی
مرا گفت بو کن به بو خود شناسی
چو مجنون عشقی و صاحب صفایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373
هست بر زلف و رخ از جرعهش نشان
خاک را شاهان همی لیسند از آن
جرعه حسنست اندر خاک کش
که به صد دل روز و شب میبوسیاش
جرعه خاکآمیز چون مجنون کند
مر تو را تا صاف او خود چون کند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305
ای خدای بینظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخن
گوش ما گیر و بدآن مجلس کشان
کز رحیقت میخورند آن سرخوشان
چون به ما بویی رسانیدی از این
سرمبند آن مشک را ای رب دین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84
پاک سبحانی که سیبستان کند
در غمام حرفشان پنهان کنند
زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی
پردهیی کز سیب نآید غیر بوی
باری افزون کش تو این بو را به هوش
تا سوی اصلت برد بگرفته گوش
بو نگهدار و بپرهیز از زکام
تن بپوش از باد و بود سرد عام
تا نینداید مشامت را ز اثر
ای هواشان از زمستان سردتر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
چو مجنون بیامد به وادی لیلی
که یابد نسیمش ز باد صبایی
بگفتند لیلی شما را بقا باد
ببین بر تبارش لباس عزایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
پس آن تلخکامه بدرید جامه
بغلطید در خون ز بیدست و پایی
همیکوفت سر را به هر سنگ و هر در
بسی کرد نوحه بسی دستخایی
همیکوفت بر سر که تاجت کجا شد
همیکوفت بر دل که صید بلایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450
راست گفتست آن سپهدار بشر
که هر آنکه کرد از دنیا گذر
نیستش درد و دریغ و غبن موت
بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت
که چرا قبله نکردم مرگ را
مخزن هر دولت و هر برگ را
حدیث
«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ
وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»
«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد
که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود
که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604
زین بفرمودهست آن آگه رسول
که هر آنکه مرد و کرد از تن نزول
نبود او را حسرت نقلان و موت
لیک باشد حسرت تقصیر و فوت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
ندا کرد مجنون قلاووز دارم
مرا بوی لیلی کند رهنمایی
چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف
ز صدساله راهم رساند دوایی
مشام محمد به ما داد صله
کشیم از یمن خوش نسیم خدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shams
ندا همیرسدم از نقیب حکم ازل
که گرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال خواهی یک زمان
این امانت واگزار و وارهان
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا
وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»
«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن
سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او
ستمكار و نادان بود.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
ز هر گور کف کف همیبرد خاکی
به بینی و میجست از آن مشک سایی
مثال مریدی که او شیخ جوید
کشد از دهانها دم اولیایی
بجو بوی حق از دهان قلندر
به جد چون بجویی یقین محرم آیی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588
هر کجا بینی برهنه و بینوا
دان که او بگریخته است از اوستا
تا چنان گردد که میخواهد دلش
آن دل کور بد بیحاصلش
گر چنین گشتی که استا خواستی
خویش را و خویش را آراستی
هر که از استا گریزد در جهان
او ز دولت میگریزد این بدان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880
هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق
از دهانش میجهد در کوی عشق
گر بگوید فقه فقر آید همه
بوی فقر آید از آن خوش دمدمه
ور بگوید کفر دارد بوی دین
ور به شک گوید شکش گردد یقین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون
ولی این نشان است از آن کبریایی
چو موسی که نگرفت پستان دایه
که با شیر مادر بدش آشنایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که در بوشناسی بدش اوستایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569
میفزاید در وسایط فلسفی
از دلایل باز برعکسش صفی
این گریزد از دلیل و از حجاب
از پی مدلول سر برده به جیب
گر دخان او را دلیل آتش است
بی دخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه آن آتش که از قرب ولا
از دخان نزدیکتر آمد به ما
قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970
هر که در روز الست آن شیر خورد
همچو موسی شیر را تمییز کرد
قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12
«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ
لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.»
«پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت:
آيا مىخواهيد شما را به خانوادهاى راهنمايى كنم كه او را برايتان
نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593
آن تنی را که بود در جان خلل
خوش نگردد گر بگیری در عسل
این کسی داند که روزی زنده بود
از کف این جان جان جامی ربود
وآنکه چشم او ندیدست آن رخان
پیش او جانست این تف دخان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
چراغی است تمییز در سینه روشن
رهاند تو را از فریب و دغایی
بیاورد بویش سوی گور لیلی
بزد نعرهای و فتاد آن فنایی
همان بو شکفتش همان بو بکشتش
به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخره هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
به لیلی رسید او به مولی رسد جان
زمین شد زمینی سما شد سمایی
شما را هوای خدای است لیکن
خدا کی گذارد شما را شمایی
گروهی ز پشه که جویند صرصر
بود جذب صرصر که کرد اقتضایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس درپاشت سوی مشرق روان
-----------------
من از عدم زادم تو را
بر تخت بنهادم تو را
آیینه ای دادم تو را
باشد که با ما خو کنی
ما برای وحدت مجدد با خداوند که تاج کرمنای ماست به این جهان آمده ایم. پس لغزش و اشتباهات خود را بپذیریم، هزینه آن را بپردازیم و از آن بیاموزیم که خداوند رحمتِ تمام است.
و هزار الله اکبر بر شما و برنامه 908
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس