برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
رَوَم به حُجرهٔ خیّاطِ عاشقان، فردا
منِ درازقَبا با هزار گَز(۱) سودا(۲)
بِبُرَّدت ز یزید و بِدوزَدَت بر زید
بدین یکی کُنَدَت جُفت و، ز آن دگر عَذْرا(۳)
بِدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر
زِهی بَریشَم(۴) و بَخیه، زِهی یدِ بَیْضا(۵)
چو دل، تمام نهادی، ز هَجْر(۶) بشکافد
به زخمِ نادره(۷) مِقراضِ(۸) «اِهْبِطُوا مِنْها»(۹)*
ز جمع کردن و تفریقِ او شدم حیران
به ثبت و محو(۱۰)، چو تلوینِ(۱۱) خاطرِ شیدا(۱۲)**
دل است تختهٔ پُر خاک، او مهندسِ دل
زِهی رُسوم و رُقوم(۱۳) و حقایق و اَسما
تو را چو در دِگَری ضرب کرد همچو عدد
ز ضربِ خود چه نتیجه همیکُنَد پیدا؟
چو ضرب دیدی، اکنون بیا و قِسمت(۱۴) بین
که قطرهای را چون بخش کرد در دریا
به جبر(۱۵)، جملهٔ اضداد را مقابله(۱۶) کرد
خَمُش که فکر دراِشکست، ز این عجایبها
* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»
** قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۳۹
Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #39
«يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»
«خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و امالكتاب نزد اوست.»
(۱) گَز: مقیاس طول، معادل ذَرْع
(۲) سودا: عشق، هوا و هوس، آرزو و خواسته
(۳) عَذْرا: عَذْراء، دوشیزه، تنها و جدا
(۴) بَریشَم: ابریشَم، نخ بخیه
(۵) یدِ بَیْضا: معجزهٔ موسیٰ(ع)
(۶) هَجْر: جدایی
(۷) نادره: کمیاب، استثنایی
(۸) مِقراض: قیچی
(۹) اِهْبِطُوا مِنْها: فرود آیید از آن جایگاه، اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره (۲).
(۱۰) ثبت و محو: برگرفته از اصطلاح قرآنی محو و اثبات، اشاره به آیهٔ ۳۹ سورهٔ رعد (۱۳).
(۱۱) تلوین: رنگ به رنگ کردن
(۱۲) شیدا: پریشان، آشفته، عاشق
(۱۳) رُقوم: جمعِ رَقَم
(۱۴) قِسمت: بخش کردن، تقسیم نمودن
(۱۵-۱۶) جبر و مقابله: یکی از علوم ریاضی که در آن، حروف و نشانهها جایگزین اعداد و ارقام میشود.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
رَوَم به حُجرهٔ خیّاطِ عاشقان، فردا
منِ درازقَبا با هزار گَز سودا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش دَه میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2368
چون تو جُزوِ عالمَی هر چون بُوی(۱۷)
کُلّ را بر وصفِ خود بینی غَوی(۱۸)
گر تو برگردی و برگردد سَرَت
خانه را گَردنده بیند مَنظرت
(۱۷) بُوی: باشی
(۱۸) غَوی: گمراه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1034
لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۱۹)
چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال
(۱۹) ضَلال: گمراهی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2944
آن رهی که بارها تو رفتهای
بیقلاووز(۲۰)، اندر آن آشفتهای
پس رهی را که ندیدستی تو هیچ
هین مرو تنها، ز رهبر سَر مپیچ
گر نباشد سایهٔ او بر تو گول(۲۱)
پس تو را سرگشته دارد بانگِ غول
(۲۰) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما
(۲۱) گُول: نادان، احمق
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911
آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
جز همان خاصیّتِ آن خوشحواس
که به شب بُد چشمِ او سلطانشناس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۲۲)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۲۳) بنیادِ این آب و گِلم
(۲۲) رُستَن: روییدن
(۲۳) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون زِ زنده مُرده بیرون میکُنَد
نَفْسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916
بلکه اغلب رنجها را چاره هست
چون به جِدّ جویی، بیاید آن بهدست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26
پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۲۴) است قلب(۲۵)
دشمنِ درویش که بْوَد غیرِ کَلْب(۲۶)؟
(۲۴) صَرّاف: کسی که پولها را تبدیل میکند؛ کسی که سکّههای تقلّبی را از سکّههای حقیقی بازمیشناسد.
(۲۵) قلب: تقلّبی
(۲۶) کَلْب: سگ
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107
هرچه اندیشی، پذیرایِ فناست
آنکه در اندیشه نآید، آن خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دیدْ آن است آن، که دیدِ دوست است
چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ
دوستْ کو باقی نباشد، دور بِهْ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2344
خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۲۷)
(۲۷) عَنا: رنج
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1580, Divan e Shams
تا دلبرِ خویش را نبینیم
جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم
ما بِهْ نَشَویم از نصیحت
چون گمرهِ عشقِ آن بهینیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سُلیمان، پای در دریا بِنِه
تا چو داود آب، سازد صد زِرِه
آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و، ساحرست
تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول
او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول(۲۸)
تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد
چون نداند کو کشانَد ابرِ سعد
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرْکبِ(۲۹) هِمّت سویِ اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم(۳۰) محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان(۳۱)
کِی نَهَد دل بر سببهایِ جهان؟
(۲۸) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۲۹) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه
(۳۰) لاجَرَم: به ناچار
(۳۱) عیان: آشکارا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۳۲)
(۳۲) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَر
عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد
زاغ، او را سوی گورستان بَرَد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ(۳۳) درویش و، هلاکِ بولهب
(۳۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشمبندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889
ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شب
چشمبَندِ ما شده دیدِ سبب
ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم،
اصولاً سببسازی ذهنی چشممان را بسته است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3786
مَرْکبِ(۳۴) هِمّت سویِ اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم(۳۵) محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان
کِی نَهَد دل بر سببهایِ جهان؟
(۳۴) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه
(۳۵) لاجَرَم: به ناچار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608
کار آن کار است، ای مشتاقِ مست
کاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار آن دارد که پیش از تن بُدهست
بگذر از اینها که نو حادِث(۳۶) شدهست
کارْ عارف راست، کو نه اَحول(۳۷) است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
(۳۶) حادِث: تازه پدیدهآمده، جدید، نو
(۳۷) اَحْوَل: لوچ، دوبین
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۳۸) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۳۸) حادث: تازهپدیدآمده، جدید، نو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3114
در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان
چون نمیترسی که تو باشی همان؟
آن نشانیها همه چون در تو هست
چون تو زیشانی، کجا خواهی برست؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #736
نفی، ضدِّ هست باشد بیشکی
تا ز ضِد، ضِد را بدانی اندکی
این زمان جز نفیِ ضِدّ، اعلام نیست
اندرین نَشأت(۳۹)، دَمی بیدام نیست
(۳۹) نَشأت: آبشخور
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #790, Divan e Shams
این سخن فرع وجودست و حجابست ز نفی
کشفِ چیزی به حجابش نَبُوَد جز مردود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۴۰) تیه(۴۱)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۴۲)
میروی هر روز تا شب هَروَله(۴۳)
خویش میبینی در اوّل مرحله
نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
(۴۰) حَرّ: گرما، حرارت
(۴۱) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۴۲) سَفیه: نادان، بیخرد
(۴۳) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد، تُندست و چراغم اَبْتری(۴۴)
زو بگیرانم چراغِ دیگری
(۴۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3112
او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۴۵)
شمعِ فانی را به فانیای دِگر
(۴۵) غِرَر: جمع غِرَّه بهمعنی غفلت و بیخبری و غرور
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341
آن یکی آمد، زمین را میشکافت
ابلهی فریاد کرد و برنتافت
کاین زمین را از چه ویران میکنی
میشکافی و پریشان میکنی؟
گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۴۶)
تو عمارت از خرابی باز دان
(۴۶) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4734
دامنی پُرخاک، ما چون طفلکان
در نظرْمان خاک همچون زَرِّ کان
طفل را با بالِغان نبود مَجال
طفل را حق کَی نشانَد با رِجال؟
میوه گر کهنه شود، تا هست خام
پخته نبود، غوره گویندش به نام
گر شود صد ساله آن خامِ تُرُش
طفل و غورهست او بِر هر تیزهُش
گرچه باشد مو و ریشِ او سپید
هم در آن طفلیِّ خوف است و امید
که رسم؟ یا نارسیده ماندهام؟
ای عجب با من کند کَرْم(۴۷) آن کَرَم؟
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غورهٔ مرا انگوریای؟
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لٰا تَیْأَسُوا(۴۸)
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ
إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد،
زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایماً خاقانِ ما کردهست طُو(۴۹)
گوشمان را میکشد لٰا تَقْنَطُوا(۵۰)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۵۱)
چون صلا زد، دستاندازان(۵۲) رویم
(۴۷) کَرْم: درخت انگور، تاک
(۴۸) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشو
(۴۹) طُو: مخفّفِ طُوی به معنی جشن مهمانی
(۵۰) لٰا تَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.
(۵۱) گَوْ: گودال
(۵۲) دستْاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762
پس در آ در کارگه، یعنی عدم
تا ببینی صُنع(۵۳) و صانع(۵۴) را به هم
(۵۳) صُنع: آفرینش
(۵۴) صانع: آفریدگار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690
کارگاهِ صُنع حق چون نیستی است
پس برونِ کارگه بیقیمتی است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۵۵)
عاشق صُنع توام در شُکر و صبر(۵۶)
عاشقِ مصنوع، کی باشم چو گبر(۵۷)؟
عاشق صُنعِ(۵۸) خدا با فَر بُوَد
عاشقِ مصنوعِ(۵۹) او کافر بُوَد
(۵۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۵۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۵۷) گَبر: کافر
(۵۸) صُنع: آفرینش
(۵۹) مصنوع: آفریده، مخلوق
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams
ای مرغ آسمانی، آمد گهِ پریدن
وی آهوی معانی، آمد گهِ چریدن
ای عاشقِ جَریده(۶۰)، بر عاشقان گُزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
آمد تو را فتوحی(۶۱)، روحی چگونه روحی
کو چون خیال داند در دیدهها دویدن
(۶۰) جَریده: یگانه، تنها
(۶۱) فتوح: گشایش
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چارهٔ آن دل عطای مُبدِلیست(۶۲)
دادِ او را قابلیّت(۶۳) شرط نیست
بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۶۴) اوست
داد، لُبّ(۶۵) و قابلیّت هست پوست
(۶۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده
(۶۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
(۶۴) داد: عطا، بخشش
(۶۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری، دور میجُنبان تو دُم
حَیْثُ ماٰکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
گرچه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُم آشنایی با او (از جنس او بودن) را به حرکت در آر.
به این آیه قرآن توجه کن که می گوید: در هر جا که هستی رو به او کن.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144
«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ
فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ
وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»
«نگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم.
پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد.
اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.
و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز
دَم به دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز
جای را هموار نَکْند بهرِ باش
دانَد او که نیست آن جایِ معاش
حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدهست
که دلِ تو زین وَحَلها(۶۶) بَر نَجَست
در وَحَل تأویلِ(۶۷) رُخصَت میکُنی
چون نمیخواهی کز آن دل بَر کَنی
کین روا باشد مرا، من مُضْطَرم(۶۸)
حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم
خود گرفتستت، تو چون کفتارِ کُور
این گرفتن را نبینی از غُرور
(۶۶) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۶۷) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
(۶۸) مُضْطَر: بیچاره، درمانده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سُلیمان، پای در دریا بِنِه
تا چو داود آب، سازد صد زِرِه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437
منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایماً ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980
لنگ و لوک(۶۹) و خَفتهشکل(۷۰) و بیادب
سوی او میغیژ(۷۱) و، او را میطلب
(۶۹) لوک: آنكه از شدّتِ ضعف و سستی، عاجزی و زبونی، به زانو و دست راه رود.
(۷۰) خَفته: خمیده
(۷۱) غیژیدن: مانند کودکان چهار دست و پا راه رفتن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ ناریه(۷۲)
در طریقت نیست اِلّا عاریه(۷۳)
(۷۲) نارِیه: آتشین
(۷۳) عاریه: قرضی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1026
«مثالِ عالَمِ هستِ نیستنما، و عالَمِ نیستِ هستنما»
نیست را بنمود هست و محتشم(۷۴)
هست را بنمود بر شکلِ عدم
بحر را پوشید و کف کرد آشکار
باد را پوشید و، بنمودت غبار
چون مَنارهٔ خاک پیچان در هوا
خاک از خود چون برآید بر عُلا(۷۵)؟
خاک را بینی به بالا ای علیل(۷۶)
باد را نی، جز به تعریفِ دلیل
کف همی بینی روانه هر طرف
کفّ بیدریا ندارد مُنصَرف(۷۷)
کف به حس بینیّ و، دریا از دلیل
فکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل
(۷۴) محتشم: باحشمت
(۷۵) عُلا: رفعت، بلندی
(۷۶) عَلیل: بیمار
(۷۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719
آفتابی در سخن آمد که خیز
که برآمد روز بَرجه کم ستیز
تو بگویی: آفتابا کو گواه؟
گویدت: ای کور از حق دیده خواه
روزِ روشن، هر که او جوید چراغ
عینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۷۸)
(۷۸) بَلاغ: دلالت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1032
نفی را اثبات میپنداشتیم
دیدهٔ معدومبینی داشتیم
دیدهیی کاندر نُعاسی(۷۹) شد پدید
کَی توانَد جز خیال و نیست دید؟
لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۸۰)
چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال
این عدم را چون نشاند اندر نظر؟
چون نهان کرد آن حقیقت از بصر؟
آفرین ای اوستادِ سِحرباف
که نمودی مُعرِضان را دُرد(۸۱)، صاف
ساحران مهتاب پیمایند زود
پیشِ بازرگان و، زر گیرند سود
سیم(۸۲) بربایند زین گون پیچ پیچ
سیم از کف رفته و کرباس(۸۳) هیچ
این جهان جادوست، ما آن تاجریم
که ازو مهتابِ پیموده خریم
گَز کند(۸۴) کرباس، پانصد گز، شتاب
ساحرانه او ز نورِ ماهتاب
چون سِتد او سیمِ عمرت، ای رَهی(۸۵)
سیم شد، کرباس نی، کیسه تهی
قُلْ(۸۶) اَعُوذَت(۸۷) خوانْد باید کِای اَحَد
هین ز نَفّاثات(۸۸)، افغان وَز عُقَد(۸۹)
در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که
ای خداوندِ یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها.
میدمند اندر گِرِه آن ساحرات
اَلْغیاث(۹۰) اَلْـمُستغاث(۹۱) از بُرد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند.
ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.
لیک برخوان از زبانِ فعل نیز
که زبانِ قول سُست است ای عزیز
قرآن کریم، سورهٔ فلق(۱۱۳)، آیات ۱ تا ۵
Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-5
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»
«بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مىبرم،»
«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»
«از شر آنچه بيافريده است،»
«وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»
«و از شر شب چون درآيد،»
«وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ»
«و از شر جادوگرانى كه در گرهها افسون مىدمند،»
«وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»
«از شر حسود چون رشک مىورزد.»
در زمانه مر تو را سه همرهند
آن یکی وافی و این دو غَدرمند(۹۲)
آن یکی یاران و، دیگر رخت و مال
وآن سَوُم وافیست، آن حُسنُ الْفِعال(۹۳)
مال نآید با تو بیرون از قصور
یار آید، لیک آید تا به گور
چون تو را روزِ اَجَل آید به پیش
یار گوید از زبانِ حالِ خویش
تا بدینجا بیش همره نیستم
بر سرِ گورت زمانی بیستم
فعلِ تو وافیست(۹۴)، زو کُن مُلْتَحَد(۹۵)
که درآید با تو در قعرِ لَحَد
حدیث
«لٰابُدَّ مِنْ قَرینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌ وَ تُدْفَنُ مَعهُ وَ اَنْتَ مَیَّتٌ اِنْ کٰانَ کَریماً
اَکْرَمَکَ وَ اِنْ کٰانَ لَئیماً اَسْلَمَکَ وَ ذٰلِکَ الْقَرینُ عَمَلُکَ فَاَصْلِحْهُ مَا اسْتَطَعْتَ»
«ناگزیر تو را همنشینی است که با تو به گور شود در حالی که زنده است. و تو با او به گور شوی
در حالی که تو مُردهای. اگر آن همنشین بزرگوار باشد تو را بزرگ دارد، و اگر فرومایه باشد
تو را خوار کند. و آن همنشین، عمل توست. پس تا میتوانی عملت را اصلاح کن.»
پس پیمبر گفت: بهرِ این طریق
باوفاتر از عمل نَبْوَد رفیق
گر بود نیکو، ابد یارت شود
ور بود بَد، در لحد مارت شود
این عمل، وین کسب، در راهِ سَداد(۹۶)
کَی توان کرد ای پدر بیاوستاد؟
دُونترین کسبی که در عالَم رود
هیچ بیارشادِ استادی بود؟
اوّلش علمست، آنگاهی عمل
تا دهد بَر(۹۷)، بعدِ مهلت یا اَجَل
(۷۹) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.
(۸۰) ضَلال: گمراهی
(۸۱) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که تهنشین میشود.
(۸۲) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.
(۸۳) کرباس: نوعی پارچه
(۸۴) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.
(۸۵) رَهی: روندهٔ راهِ حق
(۸۶) قُلْ: بگو
(۸۷) اَعُوذُ: پناه میبرم
(۸۸) نَفّاثات: بسیار دمنده
(۸۹) عُقَد: گرهها
(۹۰) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی
(۹۱) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.
(۹۲) غَدْرمند: فريبكار
(۹۳) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک
(۹۴) وافی: وفاکننده، وفادار
(۹۵) مُلْتَحَد: پناهگاه
(۹۶) سَداد: راستی و درستی
(۹۷) بَر: میوه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1061
پس لباسِ کبر بیرون کن ز تن
مَلبسِ(۹۸) ذُل(۹۹) پوش در آموختن
علمآموزی، طریقش قولی است
حِرفَتآموزی، طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قایم است
نه زبانت کار میآید، نه دست
دانشِ آن را، ستاند جان ز جان
نه ز راهِ دفتر و، نه از زبان
در دلِ سالک اگر هست آن رُموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا
پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را
از پشتت برنداشتيم؟ بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی؟
مَحْلَبی(۱۰۰)، از دیگران چون حالِبی(۱۰۱)؟
چشمهٔ شیرست در تو، بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تَغار(۱۰۲)؟
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۱۰۳)
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۱۰۴)؟
در نگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز در وجود خودتان. آيا نمىبينيد؟»
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵
Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»
«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمىبينيد.»
(۹۸) مَلبس: لباس، جامه
(۹۹) ذُل: خواری و انکسار
(۱۰۰) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).
(۱۰۱) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر
(۱۰۲) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند.
(۱۰۳) غدیر: آبگیر، برکه
(۱۰۴) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
بِبُرَّدت ز یزید و بِدوزَدَت بر زید
بدین یکی کُنَدَت جُفت و، ز آن دگر عَذْرا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2904
زین کَشِشها ای خدایِ رازدان
تو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان
غالبی(۱۰۵) بر جاذبان، ای مشتری
شاید ار درماندگان را واخَری
(۱۰۵) غالب: چیره
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
بِدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر
زِهی بَریشَم و بَخیه، زِهی یدِ بَیْضا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرّهای گر جهدِ تو افزون بُوَد
در ترازویِ خدا موزون بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3289
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جَوجَوی(۱۰۶) چون جمع گردی زاِشتباه
پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه
(۱۰۶) جَوجَو: یکجو یکجو و ذرّهذرّه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #879
آب، اندر حوض اگر زندانی است
باد نَشْفَش(۱۰۷) میکند کَارکانی(۱۰۸) است
میرَهانَد، میبَرَد تا معدنش
اندک اندک، تا نبینی بُردنش
وین نَفَس، جانهایِ ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبسِ جهان
(۱۰۷) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن
(۱۰۸) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه، رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۱۰۹) کند که بیا، خَرگَهْ(۱۱۰) اندرآ
(۱۰۹) قُنُق: مهمان
(۱۱۰) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
چو دل، تمام نهادی، ز هَجْر بشکافد
به زخمِ نادره مِقراضِ «اِهْبِطُوا مِنْها»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۱۱) گلو
کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَیالله باطِلُ
دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸
Quran, Yaasin(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»
«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم،
چنان كه سرهايشان به بالاست و پايينآوردن نتوانند.»
(۱۱۱) غُلّ: زنجیر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هر که نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ(۱۱۲) خود، دو اسبه تاخت(۱۱۳)
(۱۱۲) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۱۱۳) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
ز جمع کردن و تفریقِ او شدم حیران
به ثبت و محو، چو تلوینِ خاطرِ شیدا
قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۳۹
Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #39
«يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»
«خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و امالكتاب نزد اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شَوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شَوی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2882
منظرِ حق، دل بُوَد در دو سرا
که نظر در شاهد آید شاه را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552
دِی(۱۱۴) شوی، بینی تو اِخراجِ بهار
لیل(۱۱۵) گردی، بینی ایلاجِ(۱۱۶) نهار(۱۱۷)
قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱
Quran, Al-Hajj(#22), Line #61
«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»
«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد
و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»
(۱۱۴) دِی: زمستان
(۱۱۵) لیل: شب
(۱۱۶) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر
(۱۱۷) نهار: روز
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
دل است تختهٔ پُر خاک، او مهندسِ دل
زِهی رُسوم و رُقوم و حقایق و اَسما
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1638
زین سبب فرمود: استثنا کنید(۱۱۸)
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر مَیلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
(۱۱۸) استثنا کنید: انشاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
تو را چو در دِگَری ضرب کرد همچو عدد
ز ضربِ خود چه نتیجه همیکُنَد پیدا؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم،
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد.
باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
چو ضرب دیدی، اکنون بیا و قِسمت بین
که قطرهای را چون بخش کرد در دریا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) گَز: مقیاس طول، معادل ذَرْع
(۲) سودا: عشق، هوا و هوس، آرزو و خواسته
(۳) عَذْرا: عَذْراء، دوشیزه، تنها و جدا
(۴) بَریشَم: ابریشَم، نخ بخیه
(۵) یدِ بَیْضا: معجزهٔ موسیٰ(ع)
(۶) هَجْر: جدایی
(۷) نادره: کمیاب، استثنایی
(۸) مِقراض: قیچی
(۹) اِهْبِطُوا مِنْها: فرود آیید از آن جایگاه، اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره (۲).
(۱۰) ثبت و محو: برگرفته از اصطلاح قرآنی محو و اثبات، اشاره به آیهٔ ۳۹ سورهٔ رعد (۱۳).
(۱۱) تلوین: رنگ به رنگ کردن
(۱۲) شیدا: پریشان، آشفته، عاشق
(۱۳) رُقوم: جمعِ رَقَم
(۱۴) قِسمت: بخش کردن، تقسیم نمودن
(۱۵-۱۶) جبر و مقابله: یکی از علوم ریاضی که در آن، حروف و نشانهها جایگزین اعداد و ارقام میشود.
(۱۷) بُوی: باشی
(۱۸) غَوی: گمراه
(۱۹) ضَلال: گمراهی
(۲۰) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما
(۲۱) گُول: نادان، احمق
(۲۲) رُستَن: روییدن
(۲۳) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
(۲۴) صَرّاف: کسی که پولها را تبدیل میکند؛ کسی که سکّههای تقلّبی را از سکّههای حقیقی بازمیشناسد.
(۲۵) قلب: تقلّبی
(۲۶) کَلْب: سگ
(۲۷) عَنا: رنج
(۲۸) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۲۹) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه
(۳۰) لاجَرَم: به ناچار
(۳۱) عیان: آشکارا
(۳۲) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار
(۳۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی
(۳۴) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه
(۳۵) لاجَرَم: به ناچار
(۳۶) حادِث: تازه پدیدهآمده، جدید، نو
(۳۷) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۳۸) حادث: تازهپدیدآمده، جدید، نو
(۳۹) نَشأت: آبشخور
(۴۰) حَرّ: گرما، حرارت
(۴۱) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۴۲) سَفیه: نادان، بیخرد
(۴۳) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۴۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
(۴۵) غِرَر: جمع غِرَّه بهمعنی غفلت و بیخبری و غرور
(۴۶) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.
(۴۷) کَرْم: درخت انگور، تاک
(۴۸) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشو
(۴۹) طُو: مخفّفِ طُوی به معنی جشن مهمانی
(۵۰) لٰا تَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.
(۵۱) گَوْ: گودال
(۵۲) دستْاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان.
(۵۳) صُنع: آفرینش
(۵۴) صانع: آفریدگار
(۵۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۵۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۵۷) گَبر: کافر
(۵۸) صُنع: آفرینش
(۵۹) مصنوع: آفریده، مخلوق
(۶۰) جَریده: یگانه، تنها
(۶۱) فتوح: گشایش
(۶۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده
(۶۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
(۶۴) داد: عطا، بخشش
(۶۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
(۶۶) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۶۷) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
(۶۸) مُضْطَر: بیچاره، درمانده
(۶۹) لوک: آنكه از شدّتِ ضعف و سستی، عاجزی و زبونی، به زانو و دست راه رود.
(۷۰) خَفته: خمیده
(۷۱) غیژیدن: مانند کودکان چهار دست و پا راه رفتن
(۷۲) نارِیه: آتشین
(۷۳) عاریه: قرضی
(۷۴) محتشم: باحشمت
(۷۵) عُلا: رفعت، بلندی
(۷۶) عَلیل: بیمار
(۷۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت
(۷۸) بَلاغ: دلالت
(۷۹) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.
(۸۰) ضَلال: گمراهی
(۸۱) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که تهنشین میشود.
(۸۲) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.
(۸۳) کرباس: نوعی پارچه
(۸۴) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.
(۸۵) رَهی: روندهٔ راهِ حق
(۸۶) قُلْ: بگو
(۸۷) اَعُوذُ: پناه میبرم
(۸۸) نَفّاثات: بسیار دمنده
(۸۹) عُقَد: گرهها
(۹۰) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی
(۹۱) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.
(۹۲) غَدْرمند: فريبكار
(۹۳) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک
(۹۴) وافی: وفاکننده، وفادار
(۹۵) مُلْتَحَد: پناهگاه
(۹۶) سَداد: راستی و درستی
(۹۷) بَر: میوه
(۹۸) مَلبس: لباس، جامه
(۹۹) ذُل: خواری و انکسار
(۱۰۰) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).
(۱۰۱) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر
(۱۰۲) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند.
(۱۰۳) غدیر: آبگیر، برکه
(۱۰۴) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۱۰۵) غالب: چیره
(۱۰۶) جَوجَو: یکجو یکجو و ذرّهذرّه
(۱۰۷) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن
(۱۰۸) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.
(۱۰۹) قُنُق: مهمان
(۱۱۰) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
(۱۱۱) غُلّ: زنجیر
(۱۱۲) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۱۱۳) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
(۱۱۴) دِی: زمستان
(۱۱۵) لیل: شب
(۱۱۶) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر
(۱۱۷) نهار: روز
(۱۱۸) استثنا کنید: انشاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
روم به حجره خیاط عاشقان فردا
من درازقبا با هزار گز سودا
ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید
بدین یکی کندت جفت و ز آن دگر عذرا
بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر
زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا
چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد
به زخم نادره مقراض اهبطوا منها
ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران
به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا
دل است تخته پر خاک او مهندس دل
زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما
تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد
ز ضرب خود چه نتیجه همیکند پیدا
چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین
که قطرهای را چون بخش کرد در دریا
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد
خمش که فکر دراشکست ز این عجایبها
* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»
** قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۳۹
Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #39
«يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»
«خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و امالكتاب نزد اوست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
روم به حجره خیاط عاشقان فردا
من درازقبا با هزار گز سودا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش ده میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2368
چون تو جزو عالمی هر چون بوی
کل را بر وصف خود بینی غوی
گر تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1034
لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال
چون حقیقت شد نهان پیدا خیال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2944
آن رهی که بارها تو رفتهای
بیقلاووز اندر آن آشفتهای
پس رهی را که ندیدستی تو هیچ
هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ
گر نباشد سایه او بر تو گول
پس تو را سرگشته دارد بانگ غول
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911
آن هنرها گردن ما را ببست
زآن مناصب سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدنا حبل مسد
روز مردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
جز همان خاصیت آن خوشحواس
که به شب بد چشم او سلطانشناس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916
بلکه اغلب رنجها را چاره هست
چون به جد جویی بیاید آن بهدست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26
پس عدو جان صراف است قلب
دشمن درویش که بود غیر کلب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنکه در اندیشه نآید آن خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
چونکه دید دوست نبود کور به
دوست کو باقی نباشد دور به
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2344
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1580, Divan e Shams
تا دلبر خویش را نبینیم
جز در تک خون دل نشینیم
ما به نشویم از نصیحت
چون گمره عشق آن بهینیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکی و فضول
او به پیش ما و ما از وی ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد
چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب الـمنون
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقل کل را گفت ما زاغالبصر
عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل مازاغ است نور خاصگان
عقل زاغ استاد گور مردگان
جان که او دنبال زاغان پرد
زاغ او را سوی گورستان برد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطع سبب
عز درویش و هلاک بولهب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشمبند خلق جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889
ای یرانا لا نراه روز و شب
چشمبند ما شده دید سبب
ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم
اصولا سببسازی ذهنی چشممان را بسته است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3786
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608
کار آن کار است ای مشتاق مست
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار آن دارد که پیش از تن بدهست
بگذر از اینها که نو حادث شدهست
کار عارف راست کو نه احول است
چشم او بر کشتهای اول است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3114
در تو هست اخلاق آن پیشینیان
چون نمیترسی که تو باشی همان
آن نشانیها همه چون در تو هست
چون تو زیشانی کجا خواهی برست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #736
نفی ضد هست باشد بیشکی
تا ز ضد ضد را بدانی اندکی
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندرین نشأت دمی بیدام نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #790, Divan e Shams
این سخن فرع وجودست و حجابست ز نفی
کشف چیزی به حجابش نبود جز مردود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهیی بر جای چل سال ای سفیه
میروی هر روز تا شب هروله
خویش میبینی در اول مرحله
نگذری زین بعد سیصد ساله تو
تا که داری عشق آن گوساله تو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد تندست و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3112
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانیای دگر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341
آن یکی آمد زمین را میشکافت
ابلهی فریاد کرد و برنتافت
کاین زمین را از چه ویران میکنی
میشکافی و پریشان میکنی
گفت ای ابله برو بر من مران
تو عمارت از خرابی باز دان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4734
دامنی پرخاک ما چون طفلکان
در نظرمان خاک همچون زر کان
طفل را با بالغان نبود مجال
طفل را حق کی نشاند با رجال
میوه گر کهنه شود تا هست خام
پخته نبود غوره گویندش به نام
گر شود صد ساله آن خام ترش
طفل و غورهست او بر هر تیزهش
گرچه باشد مو و ریش او سپید
هم در آن طفلی خوف است و امید
که رسم یا نارسیده ماندهام
ای عجب با من کند کرم آن کرم
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غوره مرا انگوریای
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کرم میگویدم لا تیأسوا
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ
إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد،
زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایما خاقان ما کردهست طو
گوشمان را میکشد لا تقنطوا
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
گرچه ما زین ناامیدی در گویم
چون صلا زد دستاندازان رویم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762
پس در آ در کارگه یعنی عدم
تا ببینی صنع و صانع را به هم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690
کارگاه صنع حق چون نیستی است
پس برون کارگه بیقیمتی است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams
ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
آمد تو را فتوحی روحی چگونه روحی
کو چون خیال داند در دیدهها دویدن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چاره آن دل عطای مبدلیست
داد او را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت داد اوست
داد لب و قابلیت هست پوست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری دور میجنبان تو دم
حیث ماکنتم فولوا وجهکم
گرچه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را به حرکت در آر
به این آیه قرآن توجه کن که می گوید در هر جا که هستی رو به او کن
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144
«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ
فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ
وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»
«نگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم.
پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد.
اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.
و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
چون خری در گل فتد از گام تیز
دم به دم جنبد برای عزم خیز
جای را هموار نکند بهر باش
داند او که نیست آن جای معاش
حس تو از حس خر کمتر بدهست
که دل تو زین وحلها بر نجست
در وحل تأویل رخصت میکنی
چون نمیخواهی کز آن دل بر کنی
کین روا باشد مرا من مضطرم
حق نگیرد عاجزی را از کرم
خود گرفتستت تو چون کفتار کور
این گرفتن را نبینی از غرور
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایما ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980
لنگ و لوک و خفتهشکل و بیادب
سوی او میغیژ و او را میطلب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده خدا یا جذب حق
با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند کآن خیال ناریه
در طریقت نیست الا عاریه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1026
مثال عالم هست نیستنما و عالم نیست هستنما
نیست را بنمود هست و محتشم
هست را بنمود بر شکل عدم
بحر را پوشید و کف کرد آشکار
باد را پوشید و بنمودت غبار
چون مناره خاک پیچان در هوا
خاک از خود چون برآید بر علا
خاک را بینی به بالا ای علیل
باد را نی جز به تعریف دلیل
کف همی بینی روانه هر طرف
کف بیدریا ندارد منصرف
کف به حس بینی و دریا از دلیل
فکر پنهان آشکارا قال و قیل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719
آفتابی در سخن آمد که خیز
که برآمد روز برجه کم ستیز
تو بگویی آفتابا کو گواه
گویدت ای کور از حق دیده خواه
روز روشن هر که او جوید چراغ
عین جستن کوریش دارد بلاغ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1032
نفی را اثبات میپنداشتیم
دیده معدومبینی داشتیم
دیدهیی کاندر نعاسی شد پدید
کی تواند جز خیال و نیست دید
لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال
چون حقیقت شد نهان پیدا خیال
این عدم را چون نشاند اندر نظر
چون نهان کرد آن حقیقت از بصر
آفرین ای اوستاد سحرباف
که نمودی معرضان را درد صاف
ساحران مهتاب پیمایند زود
پیش بازرگان و زر گیرند سود
سیم بربایند زین گون پیچ پیچ
سیم از کف رفته و کرباس هیچ
این جهان جادوست ما آن تاجریم
که ازو مهتاب پیموده خریم
گز کند کرباس پانصد گز شتاب
ساحرانه او ز نور ماهتاب
چون ستد او سیم عمرت ای رهی
سیم شد کرباس نی کیسه تهی
قل اعوذت خواند باید کای احد
هین ز نفاثات افغان وز عقد
در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که
ای خداوند یگانه به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها
میدمند اندر گره آن ساحرات
الغیاث الـمستغاث از برد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند
ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا
لیک برخوان از زبان فعل نیز
که زبان قول سست است ای عزیز
قرآن کریم، سورهٔ فلق(۱۱۳)، آیات ۱ تا ۵
Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-5
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»
«بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مىبرم،»
«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»
«از شر آنچه بيافريده است،»
«وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»
«و از شر شب چون درآيد،»
«وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ»
«و از شر جادوگرانى كه در گرهها افسون مىدمند،»
«وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»
«از شر حسود چون رشک مىورزد.»
در زمانه مر تو را سه همرهند
آن یکی وافی و این دو غدرمند
آن یکی یاران و دیگر رخت و مال
وآن سوم وافیست آن حسن الفعال
مال نآید با تو بیرون از قصور
یار آید لیک آید تا به گور
چون تو را روز اجل آید به پیش
یار گوید از زبان حال خویش
تا بدینجا بیش همره نیستم
بر سر گورت زمانی بیستم
فعل تو وافیست زو کن ملتحد
که درآید با تو در قعر لحد
حدیث
«لٰابُدَّ مِنْ قَرینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌ وَ تُدْفَنُ مَعهُ وَ اَنْتَ مَیَّتٌ اِنْ کٰانَ کَریماً
اَکْرَمَکَ وَ اِنْ کٰانَ لَئیماً اَسْلَمَکَ وَ ذٰلِکَ الْقَرینُ عَمَلُکَ فَاَصْلِحْهُ مَا اسْتَطَعْتَ»
«ناگزیر تو را همنشینی است که با تو به گور شود در حالی که زنده است. و تو با او به گور شوی
در حالی که تو مُردهای. اگر آن همنشین بزرگوار باشد تو را بزرگ دارد، و اگر فرومایه باشد
تو را خوار کند. و آن همنشین، عمل توست. پس تا میتوانی عملت را اصلاح کن.»
پس پیمبر گفت بهر این طریق
باوفاتر از عمل نبود رفیق
گر بود نیکو ابد یارت شود
ور بود بد در لحد مارت شود
این عمل وین کسب در راه سداد
کی توان کرد ای پدر بیاوستاد
دونترین کسبی که در عالم رود
هیچ بیارشاد استادی بود
اولش علمست آنگاهی عمل
تا دهد بر بعد مهلت یا اجل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1061
پس لباس کبر بیرون کن ز تن
ملبس ذل پوش در آموختن
علمآموزی طریقش قولی است
حرفتآموزی طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قایم است
نه زبانت کار میآید نه دست
دانش آن را ستاند جان ز جان
نه ز راه دفتر و نه از زبان
در دل سالک اگر هست آن رموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرح آن سازد ضیا
پس الم نشرح بفرماید خدا
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را
از پشتت برنداشتيم؟ بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی
محلبی از دیگران چون حالبی
چشمه شیرست در تو بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تغار
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز در وجود خودتان. آيا نمىبينيد؟»
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵
Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»
«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمىبينيد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید
بدین یکی کندت جفت و ز آن دگر عذرا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیر روح مومن و کفار را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2904
زین کششها ای خدای رازدان
تو به جذب لطف خودمان ده امان
غالبی بر جاذبان ای مشتری
شاید ار درماندگان را واخری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر
زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرهای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3289
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جوجوی چون جمع گردی زاشتباه
پس توان زد بر تو سکه پادشاه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #879
آب اندر حوض اگر زندانی است
باد نشفش میکند کارکانی است
میرهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد
به زخم نادره مقراض اهبطوا منها
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دید روی جز تو شد غل گلو
کل شیء ماسویالله باطل
دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن زیرا هر چیز جز خدا باطل است
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸
Quran, Yaasin(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»
«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم،
چنان كه سرهايشان به بالاست و پايينآوردن نتوانند.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دو اسبه تاخت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران
به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا
قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۳۹
Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #39
«يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»
«خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و امالكتاب نزد اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2882
منظر حق دل بود در دو سرا
که نظر در شاهد آید شاه را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552
دی شوی بینی تو اخراج بهار
لیل گردی بینی ایلاج نهار
قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱
Quran, Al-Hajj(#22), Line #61
«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»
«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد
و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
دل است تخته پر خاک او مهندس دل
زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1638
زین سبب فرمود استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شأن جدید
کل شیء عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد
ز ضرب خود چه نتیجه همیکند پیدا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد
باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #216, Divan e Shams
چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین
که قطرهای را چون بخش کرد در دریا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
داستان آدمها داستان ناله ها و به ثمر نرسیدن هاست در حالیکه ما داستان نیستیم ما از جنس خدا هستیم.
خداوند چهار عمل اصلی را روی ما پیاده می کند. او هر لحظه مشغول تفریق و جمع است از من ذهنی کم می کند و به من اصلی اضافه می کند. ضرب توهم است و تقسیم پخش کردن ذره در دریاست. جمع و ضرب کردن ما را به ذهن می برد اما تفریق و تقسیم ما را بی نهایت می کند.
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپ