Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #948

برنامه صوتی شماره ۹۴۸ گنج حضور

  • Currently 4.05/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 259 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۸ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۳۱ ژانویه ۲۰۲۳ -۱۲ بهمن


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۸ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم

آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم


والله که نشانهایِ قرویِ(۱) دهِ یار است

آن نرگس و نسرین و قَرَنفُل(۲) که چریدیم


از ذوقِ چراگاه و ز اشتابِ چریدن

وز حرص، زبان و لب و پدفوز(۳) گزیدیم


چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم

گرچه چو کمان از زهِ احکام خمیدیم


ما عاشقِ مستیم، به صد تیغ نگردیم

شیریم که خونِ دلِ فَغفور(۴) چشیدیم


مستانِ الستیم، بجز باده ننوشیم

بر خوانِ جهان نی ز پیِ آش و ثَریدیم(۵)


حق داند و حق دید که در وقتِ کشاکش

از ما چه کشیدند و از ایشان چه کشیدیم


خیزید، مخسپید که هنگامِ صبوح است

استارهٔ روز(۶) آمد و آثار بدیدیم


شب بود و همه قافله محبوسِ رِباطی(۷)

خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم


خورشید رسولان بفرستاد در آفاق(۸)

کاینک یَزَکِ(۹) مشرق و ما جَیشِ(۱۰) عَتیدیم(۱۱)


هین، رو به شَفَق(۱۲) آر اگر طایرِ(۱۳) روزی

کز سویِ شفق چون نَفَسِ صبح دمیدیم


هرکس که رسولیِّ شفق را بِشِناسد

ما نیز در اظهار بَرو فاش و پدیدیم


و آن کس که رسولیِّ شفق را نپذیرد

هم محرمِ ما نیست، بَرو پرده تنیدیم


خفاش نپذرفت فرو دوخت ازو چشم

ما پردهٔ آن دوخته را هم بدریدیم


تریاقِ(۱۴) جهان دید و گمان برد که زهر است

ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم


خامش کن تا واعظِ خورشید بگوید

کو بر سرِ منبر شد و ما جمله مریدیم


(۱) قَرْوْ: جوی آب، علایم پیدا شدن و کشف شدن. قُرو: گلزار

(۲) قَرَنفُل: گل میخک

(۳) پَدفوز: گرداگرد دهان

(۴) فَغفور: لقب پادشاهان چین

(۵) ثَرید: آبگوشت

(۶) استارهٔ روز: کنایه از خورشید

(۷) رِباط: کاروانسرا

(۸) آفاق: کرانه‌های آسمان، جهان هستی، وجود

(۹) یَزَک: پیش‌قراول و مقدمهٔ لشکر

(۱۰) جیش: لشکر

(۱۱) عَتید: مهیّا، آماده

(۱۲) شَفَق: سرخی هنگام طلوعِ خورشید

(۱۳) طایر: پرواز کننده، پرنده

(۱۴) تریاق: پادزهر، نوش‌دارو

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم

آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم


والله که نشانهایِ قرویِ دهِ یار است

آن نرگس و نسرین و قَرَنفُل که چریدیم


از ذوقِ چراگاه و ز اشتابِ چریدن

وز حرص، زبان و لب و پدفوز گزیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خُطوتَیْنی(۱۵) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۱۶) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه 

شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده ام.


(۱۵خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد 

و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۱۶شَست: قلّاب ماهیگیری

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۱۷)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۱۷سُفول: پستی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


دانی که در این کوی رضا بانگِ سگان چیست؟

تا هر که مُخَنَّث(۱۸) بُوَد آنش بِرَمانَد


حاشا ز سواری که بُوَد عاشقِ این راه

که بانگِ سگِ کوی دلش را بِطَپانَد(۱۹)


(۱۸مُخَنَّث: ترسو

(۱۹طَپیدن: لرزیدن، بی‌آرام شدن، بی‌قراری کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2237


خوابِ خرگوش و سگ اندر پی خطاست

خواب، خود در چشمِ ترسنده کجاست؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638


یک سگ است، و در هزاران می‌‏رود

هرکه در وَی رفت، او او می‌‏شود


هر که سَردت کرد، می‏دان کو در اوست

دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


هله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا رو

به چراگاهِ ستوران(۲۰) چو یکی چند چَریدی


تو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


(۲۰ستور: چهارپا

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگَرد از هست، سویِ نیستی

طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۲۱)


(۲۱ربّانی: خداپرست، عارف

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ(۲۲) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


(۲۲صُنع: آفرینش، آفریدن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456

 

هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام

شمع اندر شب بُوَد اندر قیام


قرآن كريم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آيات ۱ و ۲

Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #1-2


«يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ،(١) قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلً.(٢)»


«اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١) شب ذهن را بیدار و هشیار بمان، مگر اندكى را.(٢)»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1453


خوانْد مُزَّمِّل نَبی را زین سبب

که بُرون آی از گلیم ای بُوالْهَرَب(۲۳)


از اینرو خداوند، پیامبر را «گلیم به خود پیچیده» خواند و بدو خطاب کرد که: 

ای گُریزان از خلایق، از گلیمِ خلوت و انزوا بیرون‌ آ.


(۲۳بُوالْهَرَب: گریزان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053


نفست اژدرهاست، او کی مُرده است؟

از غم و بی‌آلتی افسرده است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن، بیزار شو از هر عَدو(۲۴)

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


(۲۴عَدو: دشمن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام

پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1282


چونکه چشمش را گشاید امرِ قُمْ(۲۵)

پس بخندد چون سحر بارِ دُوُم


(۲۵قُمْ: برخیز

----------

قرآن كريم، سورهٔ مدثر (۷۴)، آيات ۱ و ۲

Quran, Al-Muddaththir(#74), Line #1-2


«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ،(١) قُمْ فَأَنْذِرْ.(٢)»


«اى جامه فکرت در سر كشيده،(١) برخيز و هشدار ده.(٢)»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1482, Divan e Shams


چون در عدم آییم و سر از یار برآریم

از سنگِ سیه نعرهٔ اقرار برآریم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156


«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلـَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»


«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: «ما از آنِ خدا هستيم و به او بازمى‌گرديم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1482, Divan e Shams


بر کارگهِ دوست چو بر کار نشینیم

مر جمله جهان را همه از کار برآریم


گلزارِ رخِ دوست چو بی‌پرده ببینیم

صد شعله ز عشق از گل و گلزار برآریم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۶)


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۷)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


(۲۶اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۲۷صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

----------

عطار، منطق‌الطیر، فی التوحید باری تعالی جل و علا، 

حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت


تو مباش اصلا، کمال این است و بس

تو ز تو لا شو، وصال این است و بس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #295


هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست

لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #297


کِرم کو زاده است در سِرگین، اَبَد

می‌نگرداند به عنبر، خُویِ خَود


چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ(۲۸) نور

او همه جسم است، بی‌دل چون قُشور(۲۹)


ور زِ رَشِّ نور، حق قسمیش داد

هم‌چو رسمِ مِصر، سِرگین مرغ‌ زاد


(۲۸رَشّ: پاشیدن

(۲۹قُشور: جمع قِشر به معنی پوست

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش  

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264


پند گفتن با جَهولِ(۳۰) خوابناک

تخم افگندن بُوَد در شوره‌خاک


(۳۰جَهول: نادان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۳۱) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی ‌عدد بیند


(۳۱چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760


حق، فِشانْد آن نور را بر جانها

مُقبِلان(۳۲) برداشته دامانها


وآن نثارِ نور را او یافته

روی، از غیرِ خدا برتافته


هر که را دامانِ عشقی نا بُده

ز آن نثارِ نور، بی‌بهره شده


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیآفرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


(۳۲مُقبِل: نیک‌بخت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۳۳) عشق این باشد بگو


(۳۳مقتضا: لازمه، اقتضا شده

----------

مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۹۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 973, Divan e Shams


یک شب چو ستاره گر نَخُسپی تا روز

درتابَد این چنین مهِ جان‌افروز(۳۴)


در تاریکیست آبِ حیوان، تو مَخُسپ

شاید که شبی در آب اندازی پوز(۳۵-۳۶)


(۳۴جان‌افروز: نشاط ‌آورنده، تازه ‌کننده و روشن ‌کنندۀ جان.

(۳۵پوز: دور و بر دهان، دهان

(۳۶پوز در آب انداختن: آب خوردن، سیراب شدن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3996

 

پیشتر از واقعه(۳۷)، آسان بُوَد

در دلِ مردم، خیال نیک و بَد


چون درآید اندرونِ کارزار(۳۸)

آن زمان گردد بر آن کس کار، زار

 

چون نه شیری، هین مَنه تو پای، پیش

کآن‌ اَجَل گُرگ است و، جانِ توست، میش


ور ز اَبدالیّ(۳۹) و، میشَت شیر شد

ایمن آ، که مرگِ تو سرزیر(۴۰) شد

 

کیست اَبْدال، آنکه او مُبْدَل(۴۱) شود

خمرش(۴۲) از تبدیلِ یزدان، خَل(۴۳) شود

 

لیک مستی، شیرگیری وز گمان

شیر پنداری تو خود را هین مران

 

گفت حق ز اهلِ نفاقِ ناسَدید(۴۴)

بَأسُهُمْ مٰابَیْنَهُمْ بَأسٌ شَدید

 

خداوند دربارهٔ اهل نفاق که مردمی ناراست‌اند، فرمود: 

آنان در جمع خود دلاوری و شجاعت زیاد اظهار می کنند.


قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۱۴

Quran, Al-Hashr(#59), Line #14


«… بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ ۚ»


«…به همدیگر اظهار شجاعت می‌کنند…»


(۳۷واقعه: حادثه، پیکار

(۳۸کارزار:‌ میدان جنگ، جنگ ‌و جدال، پیکار، نبرد

(۳۹اَبدال: مردم شریف، صالح، و نیکوکار، مردان خدا

(۴۰سرزیر: مغلوب، سرازیر، سرنگون

(۴۱مُبدَل: عوض‌شده، تبدیل‌شده

(۴۲خَمر: شراب

(۴۳خَل: سرکه

(۴۴ناسَدید: ناراست، نادرست

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3457


اسم خواندی، رو مُسَمّی(۴۵) را بجو

مَه به بالا دان، نه اندر آبِ جُو


(۴۵مُسَمّی: نامیده شده، نام کرده شده ، صاحبِ نام

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3087


ای ز غم مُرده که دست از نان تهیست

چون غفورست و رحیم، این ترس چیست‏؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4003


در میانِ همدگر مردانه‌اند

در غزا چون عورتانِ(۴۶) خانه‌اند


گفت پیغمبر، سپهدارِ غُیوب(۴۷)

لاشُجاعَه یاٰ فَتیٰ قَبْلَ الْحُروب

 

حضرت رسول، که سردار و سپهسالار جهان غیب است، فرموده است: 

ای جوان، پیش از جنگ، شجاعت مفهومی ندارد.


(۴۶عورتان: زنان

(۴۷غُیوب: جمع غیب، غایب شدن، ناپدید شدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2102, Divan e Shams


 شَشَه(۴۸) می‌گیر و روزِ عاشورا

تو نتانی به کربلا بودن


(۴۸شَشَه: شش روز اوّل بعد از عید فطر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4005


وقتِ لافِ غَزْو(۴۹)، مستان کف کنند

وقتِ جوش‌ جنگ‌، چون کفْ بی‌فنند

 

وقتِ ذکر غَزْو، شمشیرش دراز

وقت کَرّ و فَرّ(۵۰) تیغش چون پیاز

 

وقت اندیشه، دلِ او زخم‌جُو

پس به یک سوزن تهی شد خیکِ او


من عجب دارم ز جُویایِ صفا

کو رَمَد در وقتِ صیقل از جَفا


عشق چون دعوی، جَفا دیدن گواه

چون‌ گواهت ‌نیست، ‌شد دعوی تباه

 

چون‌ گواهت خواهد این ‌قاضی، مَرَنج

بوسه دِه بر مار، تا یابی تو گنج


آن جَفا با تو نباشد ای پسر

بلکه با وصفِ بدی، اندر تو در

 

بر نَمَد، چوبی که آن را مرد زد

بر نمد آن را نزد، بر گرد زد

 

گر بزد مر اسب را آن کینه‌ کَش(۵۱)

آن نزد بر اسب، زد بر سُکْسُکش(۵۲)


تا ز سُکْسُک وارَهَد خوش‌پی(۵۳) شود

شیره را زندان کنی تا مِی شود


(۴۹غَزْو: جنگ کردن، جنگاوری

(۵۰کَرّ و فَرّ: جنگ و گریز

(۵۱کینه کش: انتقام‌جو، انتقام‌گیرنده

(۵۲سُکسُک: اسبی که تند حرکت کند و ضمن راه رفتن خود را سخت بجنباند به طوری که سوار دچار تکان‌های شدید شود، 

اسبی که بد راه برود، اسب تیزرو، ضدِّ راهوار

(۵۳خوشْ‌پَی: خوش رفتار و راهوار، خوش‌خو

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خُطوتَیْنی(۵۴) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۵۵) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۵۴خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر 

نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۵۵شَست: قلّاب ماهیگیری

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4015


گفت: چندان آن یتیمک را زدی

چون نترسیدی ز قهر ایزدی؟

 

گفت: ‌او را کی زدم ای‌ جان و دوست؟

من بر آن دیوی زدم کو اندروست


مادر ار گوید تو را: مرگِ تو باد

مرگِ آن خُو خواهد و، مرگِ فِساد

 

آن گروهی کز ادب بگریختند

آبِ مردی، و آبِ مردان ریختند


عاذلانْشان(۵۶) از وَغا(۵۷) وا راندند

تا چنین حیز(۵۸) و مُخَنَّث(۵۹) ماندند


لاف(۶۰) و غُرّهٔ(۶۱) ژاژخا(۶۲) را کم شنو

با چنین‌ها در صفِ هَیْجا(۶۳) مرو


ز آنکه زادُوکُمْ خَبالاً گفت حق

کز رِفاقِ(۶۴) سُست، بَرگردان وَرَق(۶۵)

 

«زیرا خداوند فرمود: «جز تباهی به شما نیفزایند.» 

از دوستان و همراهان سست‌عنصر روی‌گردان شو.»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۴۷

Quran, At-Tawba(#9), Line #47


«…مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا…»


«جز تباهی و دلسردی بر شما نیفزایند…»


که گر ایشان با شما همره شوند

غازیان(۶۶) بی‌مغز همچون کَه شوند

 

خویشتن را با شما هم‌‌صف کنند

پس گریزند و دلِ صف بشکنند


پس سپاهی اندکی بی‌ این نفر

بِهْ که با اهلِ نفاق آید حَشَر(۶۷)


(۵۶عاذِل: سرزنش کننده، ملامتگر

(۵۷وَغا: جنگ، داد و فریاد، جار و جنجال

(۵۸حیز: نامرد

(۵۹مُخَنَّث: نامرد، ترسو

(۶۰لاف: ادّعا

(۶۱غُرّه: غریدن، آواز بلند. و غِرّه به معنی فریفتن و گول زدن است.

(۶۲ژاژخا: بیهوده گو

(۶۳هَیْجا: جنگ، نبرد

(۶۴رِفاق: جمع رفقه، یاران ، همراهان

(۶۵برگردان ورق: در اینجا یعنی روی برگردان، صفحهٔ قلب خود را از آنان برگردان و با آنان دوستی مکن، 

ورق برگشتن مثلی است در فارسی که به معنی دگرگون شدن کار است.

(۶۶غازی: جنگجو

(۶۷حَشَر: جمعیت، ازدحام، لشکر

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #441, Divan e Shams


زین همرهانِ سست‌عناصر دلم گرفت

شیرِ خدا(۶۸) و رستمِ دَستانم آرزوست


(۶۸شیرِ خدا: اسدالله، از القابِ حضرت علی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3442

 

رویِ زشت توست نه رخسارِ مرگ

جانِ تو همچون درخت و، مرگ، بَرگ

 

از تو رُسته‌ست، ار نکوی ‌است ار بد ‌است

ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خودَست


گر به خاری خسته‌یی(۶۹)، خود کِشته‌ای

ور حریر و قَزْ(۷۰) دَری خود رشته‌ای


(۶۹خَسته: زخمی

(۷۰قَزْ: ابریشم، پرنیان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش

زآنکه تخم است و برویانَد خُداش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب‌سازی‌ای

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازی‌ای


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازی‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۷۱) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۷۱قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

---------- 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟


بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۷۲) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۷۲قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین اِستارهای دیوْسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۷۳) قلعهٔ آسمان


(۷۳نفت اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۷۴) و سَنی(۷۵)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۷۴حَبر: دانشمند، دانا

(۷۵سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۷۶) و در چَهی ای قَلتَبان(۷۷)

دست وادار از سِبالِ(۷۸) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۷۶گَو: گودال

(۷۷قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۷۸سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم

گرچه چو کمان از زهِ احکام خمیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #405


شب شود، در دامِ تو یک صید نی

دام بر تو جز صُداع(۷۹) و قید نی


پس تو خود را صید می‌کردی به دام

که شدی محبوس و محرومی ز کام


(۷۹صُداع: سردرد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #295


باز این در را رها کردی ز حرص؟

گِردِ هر دکّان همی‌گردی چو خرس؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۸۰)


ز آنکه جَبّاران(۸۱) بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز


(۸۰قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۸۱جَبّار: ستمگر، ظالم

----------

 مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۸۲)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


ترکِ معشوقی کن و، کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی(۸۳)


(۸۲مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۸۳فایق: برگزیده، چیره، مسلّط

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع(۸۴) و صانع(۸۵) را به هم


کارگه چون جایِ روشن‌دیدگی(۸۶) است

پس برونِ کارگه، پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعونِ عَنود

لاجرم از کارگاهش کور بود


لاجَرَم می‌خواست تبدیلِ قَدَر

تا قضا را باز گرداند ز دَر


خود قضا بر سَبْلَتِ آن حیله‌مند

زیر لب می‌کرد هر دم ریش‌خند


صد هزاران طفل کُشت او بی‌گناه

تا بگَردد حُکم و تقدیرِ اله


(۸۴صُنع: آفرینش

(۸۵صانع: آفریدگار

(۸۶روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۸۷)


(۸۷بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیرِ زِه(۸۸) مَدِه تا چو کمان خمانَمَت


(۸۸زِه: چلۀ کمان، رودۀ تابیده که به ‌کمان می‌بستند

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2862, Divan e Shams


گر نخواهی که کمان‌وار اَبَد کَژ مانی

چون کَشَندَت سویِ خود همچو کمان، نَستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


ما عاشقِ مستیم، به صد تیغ نگردیم

شیریم که خونِ دلِ فَغفور چشیدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1393, Divan e Shams


دیدهٔ سیر است مرا، جانِ دلیر است مرا

زَهرهٔ شیرَست مرا، زُهرهٔ تابنده شدم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۸۹)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا زِ تو این مُعْجِبی(۹۰) بیرون رود


(۸۹ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۹۰مُعجِبی: خودبینی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


مستانِ الستیم، بجز باده ننوشیم

بر خوانِ جهان نی ز پیِ آش و ثَریدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #296


بر دَرِ آن مُنْعِمانِ چرب‌دیگ

می‌دَوی بهرِ ثَریدِ مُرده‌ریگ


چربش(۹۱) اینجا دان که جان فربه شود

کارِ نا اومید اینجا بهْ ‌شود


صومعهٔ‌ عیساست خوانِ اهلِ دل

هان و هان، ای مبتلا این دَر مَهِلْ


(۹۱چربش: چربی، پیه

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shams


ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نآمدیم از بهرِ نان

بَرجِهْ گدارویی مکُن، در بزمِ سلطان ساقیا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


حق داند و حق دید که در وقتِ کشاکش

از ما چه کشیدند و از ایشان چه کشیدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #54, Divan e Shams


از این سو می‌کشانندت، و زآن سو می‌کشانندت

مَرو ای ناب با دُردی، بِپَر زین دُرد(۹۲)، رو بالا


(۹۲دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در تهِ ظرف جا بگیرد، لِرْد.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1474, Divan e Shams


حکیمیم، طبیبیم، ز بغداد رسیدیم

بسی علّتیان(۹۳) را ز غم بازخریدیم


سَبَل‌های(۹۴) کهن را، غم بی‌سر و بُن را

ز رگ هاش و ز پی‌هاش به چنگاله(۹۵) کشیدیم


طبیبان فصیحیم، که شاگردِ مسیحیم

بسی مرده گرفتیم، در او روح دمیدیم


بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها

که تا شُکر بگویند که ما از چه رهیدیم


(۹۳علّتیان: بیماران

(۹۴سَبَل‌: بیماری‌ای که در چشم پدید آید.

(۹۵چنگاله: آلتی آهنین و باریک و سرکج که طبیبان به کار برند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1285


بستهٔ ‌شیرِ زمینی چون حُبوب(۹۶)

جُو فطامِ(۹۷) خویش از قُوتُ الْقُلوب(۹۸)


حرفِ حکمت ‌خور، که شد نورِ سَتیر(۹۹)

ای تو نورِ بی‌حُجُب را ناپذیر


تا پذیرا گردی ای جان نور را

تا ببینی بی‌حُجُب، مستور را


(۹۶حُبوب: غلّات و حبوبات

(۹۷فطام: از شیر گرفتن، کنایه از قطع شهواتِ جسمانی و تجدیدِ حیاتِ روحانی

(۹۸قُوتُ الْقُلوب: غذای روحانی

(۹۹سَتیر: مستور، پوشیده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید، مخسپید که هنگامِ صبوح است

استارهٔ روز آمد و آثار بدیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز بَرجه، کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روز روشن، هر که او جوید چراغ

عین جُستن کوریش دارد بَلاغ(۱۰۰)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباحَ‌ست و، تو اندر پَرده‌ای


کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


 در میانِ روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوبِ(۱۰۱) رحمت است

وین نشان جُستن نشان علّت است


أنصِتُوا(۱۰۲) بپذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


(۱۰۰بَلاغ:‌ دلالت

(۱۰۱جَذوب: بسیار جذب کننده

(۱۰۲أنصِتُوا: خاموش باشید

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


شب بود و همه قافله محبوسِ رِباطی

خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۱۰۳)

خویش را واصل نداند بر سِماط(۱۰۴)


بس رِباطی که بباید ترک کرد

تا به مَسْکَن دررسد یک روز مرد


(۱۰۳رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۱۰۴سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی(۱۰۵) کُن و، بگذر ز شوم


چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


(۱۰۵گُول: ابله، نادان، احمق

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۱۰۶) بود


(۱۰۶تفتیق: شکافتن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است ای مُشتاقِ مَست

کاندر آن کار، ار رسد مرگت خوش است


شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بجُو اِکمالِ دین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296


صد هزاران سال ابلیسِ لعین

بود اَبْدالِ(۱۰۷) اَمیرالْـمُؤْمِنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت(۱۰۸)


(۱۰۷اَبْدال: بَدَل، جانشین

(۱۰۸چاشت: اوّلِ روز، ساعتی از آفتاب گذشت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۰۹)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۱۰۹خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4021


ز آنکه زادُوکُمْ خَبالاً گفت حق

کز رِفاقِ(۱۱۰) سُست، بَرگردان وَرَق(۱۱۱)

 

زیرا خداوند فرمود: «جز تباهی به شما نیفزایند.» 

از دوستان و همراهان سست‌عنصر روی‌گردان شو.


(۱۱۰رِفاق: جمع رفقه، یاران ، همراهان

(۱۱۱برگردان ورق: در اینجا یعنی روی برگردان، صفحهٔ قلب خود را از آنان برگردان و با آنان دوستی مکن، 

ورق برگشتن مثلی است در فارسی که به معنی دگرگون شدن کار است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن بیزار شو از هر عَدو

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رُو

او محمدخوست با او گیر خو


تا اَحَبَّ لـِلَّه(۱۱۲) آیی در حساب

کز درختِ احمدی با اوست سیب


هر که را دیدی ز کوثر خشک‌لب

دشمنش می‌دار هم‌چون مرگ و تب


گر چه بابای تو است و مامِ(۱۱۳) تو

کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو


(۱۱۲اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا

(۱۱۳مام: مادر

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


هین، رو به شَفَق آر اگر طایرِ روزی

کز سویِ شفق چون نَفَسِ صبح دمیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان

حِسِّ دُرپاشت(۱۱۴)، سویِ مشرق روان


(۱۱۴دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


عدمِ تو همچو مشرق، اَجَلِ تو همچو مغرب

سوی آسمان دیگر که به آسمان نمانَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2083


چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب

کین جهان مانَد یتیم از آفتاب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


بهرِ خدا بیا بگو، ور نه بِهِل(۱۱۵) مرا که تا

یک دو سخن به نایبی بَردَهَم از زبانِ تو


(۱۱۵بِهِل: رها کن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


و آن کس که رسولیِّ شفق را نپذیرد

هم محرمِ ما نیست، بَرو پرده تنیدیم


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Hafez Poem(Qazal) #178, Divan e Qazaliat


اگر از پرده بُرون شد دلِ من عیب مکُن

شُکرِ ایزد که نه در پردهٔ پندار بماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


تریاقِ جهان دید و گمان برد که زهر است

ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4076


اندر آن صحرا که رُست این زَهرِ تر

نیز روییده‌ست تِریاق(۱۱۶) ای پسر


گویدت تریاق: از من جُو سپَر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفتِ او، سحرست و ویرانیِ تو

گفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او


(۱۱۶تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خامش کن تا واعظِ خورشید بگوید

کو بر سرِ منبر شد و ما جمله مریدیم


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) قَرْوْ: جوی آب، علایم پیدا شدن و کشف شدن. قُرو: گلزار

(۲) قَرَنفُل: گل میخک

(۳) پَدفوز: گرداگرد دهان

(۴) فَغفور: لقب پادشاهان چین

(۵) ثَرید: آبگوشت

(۶) استارهٔ روز: کنایه از خورشید

(۷) رِباط: کاروانسرا

(۸) آفاق: کرانه‌های آسمان، جهان هستی، وجود

(۹) یَزَک: پیش‌قراول و مقدمهٔ لشکر

(۱۰) جیش: لشکر

(۱۱) عَتید: مهیّا، آماده

(۱۲) شَفَق: سرخی هنگام طلوعِ خورشید

(۱۳) طایر: پرواز کننده، پرنده

(۱۴) تریاق: پادزهر، نوش‌دارو

(۱۵خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد 

و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۱۶شَست: قلّاب ماهیگیری

(۱۷سُفول: پستی

(۱۸مُخَنَّث: ترسو

(۱۹طَپیدن: لرزیدن، بی‌آرام شدن، بی‌قراری کردن

(۲۰ستور: چهارپا

(۲۱ربّانی: خداپرست، عارف

(۲۲صُنع: آفرینش، آفریدن

(۲۳بُوالْهَرَب: گریزان

(۲۴عَدو: دشمن

(۲۵قُمْ: برخیز

(۲۶اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۲۷صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

(۲۸رَشّ: پاشیدن

(۲۹قُشور: جمع قِشر به معنی پوست

(۳۰جَهول: نادان

(۳۱چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۳۲مُقبِل: نیک‌بخت

(۳۳مقتضا: لازمه، اقتضا شده

(۳۴جان‌افروز: نشاط ‌آورنده، تازه ‌کننده و روشن ‌کنندۀ جان.

(۳۵پوز: دور و بر دهان، دهان

(۳۶پوز در آب انداختن: آب خوردن، سیراب شدن

(۳۷واقعه: حادثه، پیکار

(۳۸کارزار:‌ میدان جنگ، جنگ ‌و جدال، پیکار، نبرد

(۳۹اَبدال: مردم شریف، صالح، و نیکوکار، مردان خدا

(۴۰سرزیر: مغلوب، سرازیر، سرنگون

(۴۱مُبدَل: عوض‌شده، تبدیل‌شده

(۴۲خَمر: شراب

(۴۳خَل: سرکه

(۴۴ناسَدید: ناراست، نادرست

(۴۵مُسَمّی: نامیده شده، نام کرده شده ، صاحبِ نام

(۴۶عورتان: زنان

(۴۷غُیوب: جمع غیب، غایب شدن، ناپدید شدن

(۴۸شَشَه: شش روز اوّل بعد از عید فطر

(۴۹غَزْو: جنگ کردن، جنگاوری

(۵۰کَرّ و فَرّ: جنگ و گریز

(۵۱کینه کش: انتقام‌جو، انتقام‌گیرنده

(۵۲سُکسُک: اسبی که تند حرکت کند و ضمن راه رفتن خود را سخت بجنباند به طوری که سوار دچار تکان‌های شدید شود، 

اسبی که بد راه برود، اسب تیزرو، ضدِّ راهوار

(۵۳خوشْ‌پَی: خوش رفتار و راهوار، خوش‌خو

(۵۴خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر 

نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۵۵شَست: قلّاب ماهیگیری

(۵۶عاذِل: سرزنش کننده، ملامتگر

(۵۷وَغا: جنگ، داد و فریاد، جار و جنجال

(۵۸حیز: نامرد

(۵۹مُخَنَّث: نامرد، ترسو

(۶۰لاف: ادّعا

(۶۱غُرّه: غریدن، آواز بلند. و غِرّه به معنی فریفتن و گول زدن است.

(۶۲ژاژخا: بیهوده گو

(۶۳هَیْجا: جنگ، نبرد

(۶۴رِفاق: جمع رفقه، یاران ، همراهان

(۶۵برگردان ورق: در اینجا یعنی روی برگردان، صفحهٔ قلب خود را از آنان برگردان و با آنان دوستی مکن، 

ورق برگشتن مثلی است در فارسی که به معنی دگرگون شدن کار است.

(۶۶غازی: جنگجو

(۶۷حَشَر: جمعیت، ازدحام، لشکر

(۶۸شیرِ خدا: اسدالله، از القابِ حضرت علی

(۶۹خَسته: زخمی

(۷۰قَزْ: ابریشم، پرنیان

(۷۱قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۷۲قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۷۳نفت اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

(۷۴حَبر: دانشمند، دانا

(۷۵سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۷۶گَو: گودال

(۷۷قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۷۸سِبال: سبیل

(۷۹صُداع: سردرد

(۸۰قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۸۱جَبّار: ستمگر، ظالم

(۸۲مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۸۳فایق: برگزیده، چیره، مسلّط

(۸۴صُنع: آفرینش

(۸۵صانع: آفریدگار

(۸۶روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

(۸۷بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

(۸۸زِه: چلۀ کمان، رودۀ تابیده که به ‌کمان می‌بستند

(۸۹ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۹۰مُعجِبی: خودبینی

(۹۱چربش: چربی، پیه

(۹۲دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در تهِ ظرف جا بگیرد، لِرْد.

(۹۳علّتیان: بیماران

(۹۴سَبَل‌: بیماری‌ای که در چشم پدید آید.

(۹۵چنگاله: آلتی آهنین و باریک و سرکج که طبیبان به کار برند.

(۹۶حُبوب: غلّات و حبوبات

(۹۷فطام: از شیر گرفتن، کنایه از قطع شهواتِ جسمانی و تجدیدِ حیاتِ روحانی

(۹۸قُوتُ الْقُلوب: غذای روحانی

(۹۹سَتیر: مستور، پوشیده

(۱۰۰بَلاغ:‌ دلالت

(۱۰۱جَذوب: بسیار جذب کننده

(۱۰۲أنصِتُوا: خاموش باشید

(۱۰۳رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۱۰۴سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

(۱۰۵گُول: ابله، نادان، احمق

(۱۰۶تفتیق: شکافتن

(۱۰۷اَبْدال: بَدَل، جانشین

(۱۰۸چاشت: اوّلِ روز، ساعتی از آفتاب گذشت

(۱۰۹خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۱۱۰رِفاق: جمع رفقه، یاران ، همراهان

(۱۱۱برگردان ورق: در اینجا یعنی روی برگردان، صفحهٔ قلب خود را از آنان برگردان و با آنان دوستی مکن، 

ورق برگشتن مثلی است در فارسی که به معنی دگرگون شدن کار است.

(۱۱۲اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا

(۱۱۳مام: مادر

(۱۱۴دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

(۱۱۵بِهِل: رها کن

(۱۱۶تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم

آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم


والله که نشانهای قروی ده یار است

آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم


از ذوق چراگاه و ز اشتاب چریدن

وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم


چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم

گرچه چو کمان از زه احکام خمیدیم


ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم

شیریم که خون دل فغفور چشیدیم


مستان الستیم بجز باده ننوشیم

بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم


حق داند و حق دید که در وقت کشاکش

از ما چه کشیدند و از ایشان چه کشیدیم


خیزید مخسپید که هنگام صبوح است

استاره روز آمد و آثار بدیدیم


شب بود و همه قافله محبوس رباطی

خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم


خورشید رسولان بفرستاد در آفاق

کاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیم


هین رو به شفق آر اگر طایر روزی

کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم


هرکس که رسولی شفق را بشناسد

ما نیز در اظهار برو فاش و پدیدیم


و آن کس که رسولی شفق را نپذیرد

هم محرم ما نیست برو پرده تنیدیم


خفاش نپذرفت فرو دوخت ازو چشم

ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم


تریاق جهان دید و گمان برد که زهر است

ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم


خامش کن تا واعظ خورشید بگوید

کو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم

آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم


والله که نشانهای قروی ده یار است

آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم


از ذوق چراگاه و ز اشتاب چریدن

وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خطوتینی بود این ره تا وصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد درحالیکه من در این راه 

شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده ام


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست

تا هر که مخنث بود آنش برماند


حاشا ز سواری که بود عاشق این راه

که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2237


خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست

خواب خود در چشم ترسنده کجاست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638


یک سگ است و در هزاران می‌‏رود

هرکه در وی رفت او او می‌‏شود


هر که سردت کرد می‏دان کو در اوست

دیو پنهان گشته اندر زیر پوست‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل‌ست و خصم جان و کیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


هله ای دل به سما رو به چراگاه خدا رو

به چراگاه ستوران چو یکی چند چریدی


تو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگرد از هست سوی نیستی

طالب ربی و ربانیستی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاه صنع حق چون نیستی است

پس برون کارگه بی‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456

 

هین قم اللیل که شمعی ای همام

شمع اندر شب بود اندر قیام


قرآن كريم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آيات ۱ و ۲

Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #1-2


«يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ،(١) قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلً.(٢)»


«اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١) شب ذهن را بیدار و هشیار بمان، مگر اندكى را.(٢)»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1453


خواند مزمل نبی را زین سبب

که برون آی از گلیم ای بوالهرب


از اینرو خداوند پیامبر را گلیم به خود پیچیده خواند و بدو خطاب کرد که 

ای گریزان از خلایق از گلیم خلوت و انزوا بیرون‌ آ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053


نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی‌آلتی افسرده است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرود آ والسلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دم خوش را کنار بام دان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1282


چونکه چشمش را گشاید امر قم

پس بخندد چون سحر بار دوم


قرآن كريم، سورهٔ مدثر (۷۴)، آيات ۱ و ۲

Quran, Al-Muddaththir(#74), Line #1-2


«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ،(١) قُمْ فَأَنْذِرْ.(٢)»


«اى جامه فکرت در سر كشيده،(١) برخيز و هشدار ده.(٢)»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1482, Divan e Shams


چون در عدم آییم و سر از یار برآریم

از سنگ سیه نعره اقرار برآریم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156


«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلـَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»


«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: «ما از آنِ خدا هستيم و به او بازمى‌گرديم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1482, Divan e Shams


بر کارگه دوست چو بر کار نشینیم

مر جمله جهان را همه از کار برآریم


گلزار رخ دوست چو بی‌پرده ببینیم

صد شعله ز عشق از گل و گلزار برآریم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پی اظهار کار

نیستی جویند و جای انکسار


لاجرم استاد استادان صمد

کارگاهش نیستی و لا بود


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کار حق و کارگاهش آن سر است


عطار منطق‌الطیر فی التوحید باری تعالی جل و علا 

حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت


تو مباش اصلا کمال این است و بس

تو ز تو لا شو وصال این است و بس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #295


هر که را مشک نصیحت سود نیست

لاجرم با بوی بد خو کردنی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #297


کرم کو زاده است در سرگین ابد

می‌نگرداند به عنبر خوی خود


چون نزد بر وی نثار رش نور

او همه جسم است بی‌دل چون قشور


ور ز رش نور حق قسمیش داد

هم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌ زاد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوار بلا نآید سرش  

نشنود پند دل آن گوش کرش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264


پند گفتن با جهول خوابناک

تخم افگندن بود در شوره‌خاک


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب

شود همچون سحر خندان عطای بی ‌عدد بیند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760


حق فشاند آن نور را بر جانها

مقبلان برداشته دامانها


وآن نثار نور را او یافته

روی از غیر خدا برتافته


هر که را دامان عشقی نا بده

ز آن نثار نور بی‌بهره شده


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیآفرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۹۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 973, Divan e Shams


یک شب چو ستاره گر نخسپی تا روز

درتابد این چنین مه جان‌افروز


در تاریکیست آب حیوان تو مخسپ

شاید که شبی در آب اندازی پوز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3996

 

پیشتر از واقعه آسان بود

در دل مردم خیال نیک و بد


چون درآید اندرون کارزار

آن زمان گردد بر آن کس کار زار

 

چون نه شیری هین منه تو پای پیش

کآن‌ اجل گرگ است و جان توست میش


ور ز ابدالی و میشت شیر شد

ایمن آ که مرگ تو سرزیر شد

 

کیست ابدال آنکه او مبدل شود

خمرش از تبدیل یزدان خل شود

 

لیک مستی شیرگیری وز گمان

شیر پنداری تو خود را هین مران

 

گفت حق ز اهل نفاق ناسدید

بأسهم مابینهم بأس شدید

 

خداوند درباره اهل نفاق که مردمی ناراست‌اند فرمود 

آنان در جمع خود دلاوری و شجاعت زیاد اظهار می کنند


قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۱۴

Quran, Al-Hashr(#59), Line #14


«… بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ ۚ»


«…به همدیگر اظهار شجاعت می‌کنند…»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3457


اسم خواندی رو مسمی را بجو

مه به بالا دان نه اندر آب جو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3087


ای ز غم مرده که دست از نان تهیست

چون غفورست و رحیم این ترس چیست‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4003


در میان همدگر مردانه‌اند

در غزا چون عورتان خانه‌اند


گفت پیغمبر سپهدار غیوب

لاشجاعه یا فتی قبل الحروب

 

حضرت رسول که سردار و سپهسالار جهان غیب است فرموده است

ای جوان پیش از جنگ شجاعت مفهومی ندارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2102, Divan e Shams


ششه می‌گیر و روز عاشورا

تو نتانی به کربلا بودن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4005


وقت لاف غزو مستان کف کنند

وقت جوش‌ جنگ‌ چون کف بی‌فنند

 

وقت ذکر غزو شمشیرش دراز

وقت کر و فر تیغش چون پیاز

 

وقت اندیشه دل او زخم‌جو

پس به یک سوزن تهی شد خیک او


من عجب دارم ز جویای صفا

کو رمد در وقت صیقل از جَفا


عشق چون دعوی جفا دیدن گواه

چون‌ گواهت ‌نیست ‌شد دعوی تباه

 

چون‌ گواهت خواهد این ‌قاضی مرنج

بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج


آن جفا با تو نباشد ای پسر

بلکه با وصف بدی اندر تو در

 

بر نمد چوبی که آن را مرد زد

بر نمد آن را نزد بر گرد زد

 

گر بزد مر اسب را آن کینه‌ کش

آن نزد بر اسب زد بر سکسکش


تا ز سکسک وارهد خوش‌پی شود

شیره را زندان کنی تا می شود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خطوتینی بود این ره تا وصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4015


گفت چندان آن یتیمک را زدی

چون نترسیدی ز قهر ایزدی

 

گفت ‌او را کی زدم ای‌ جان و دوست

من بر آن دیوی زدم کو اندروست


مادر ار گوید تو را مرگ تو باد

مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد

 

آن گروهی کز ادب بگریختند

آب مردی و آب مردان ریختند


عاذلانشان از وغا وا راندند

تا چنین حیز و مخنث ماندند


لاف و غره ژاژخا را کم شنو

با چنین‌ها در صف هیجا مرو


ز آنکه زادوکم خبالا گفت حق

کز رفاق سست برگردان ورق

 

زیرا خداوند فرمود جز تباهی به شما نیفزایند

از دوستان و همراهان سست‌عنصر روی‌گردان شو


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۴۷

Quran, At-Tawba(#9), Line #47


«…مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا…»


«جز تباهی و دلسردی بر شما نیفزایند…»


که گر ایشان با شما همره شوند

غازیان بی‌مغز همچون که شوند

 

خویشتن را با شما هم‌‌صف کنند

پس گریزند و دل صف بشکنند


پس سپاهی اندکی بی‌ این نفر

به که با اهل نفاق آید حشر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #441, Divan e Shams


زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3442

 

روی زشت توست نه رخسار مرگ

جان تو همچون درخت و مرگ برگ

 

از تو رسته‌ست ار نکوی ‌است ار بد ‌است

ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست


گر به خاری خسته‌یی خود کشته‌ای

ور حریر و قز دری خود رشته‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چونکه بد کردی بترس آمن مباش

زآنکه تخم است و برویاند خداش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جرم بر خود نه که تو خود کاشتی

با جزا و عدل حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعل تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب‌سازی‌ای

باطن او جد جد ظاهر او بازی‌ای


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازی‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams


اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را


بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود

اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین استارهای دیوسوز


هر یکی در دفع دیو بدگمان

هست نفت‌انداز قلعه آسمان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وادار از سبال دیگران


چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش


ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغزجایی دیگران را هم بکش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم

گرچه چو کمان از زه احکام خمیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحب دامی بود

همچو ما احمق که صید خود کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #405


شب شود در دام تو یک صید نی

دام بر تو جز صداع و قید نی


پس تو خود را صید می‌کردی به دام

که شدی محبوس و محرومی ز کام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #295


باز این در را رها کردی ز حرص

گرد هر دکان همی‌گردی چو خرس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در باب صغیر

تا فرود آرند سر قوم زحیر


ز آنکه جباران بدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


 مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سر سر جبر چیست


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


ترک معشوقی کن و کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه یعنی عدم

تا ببینی صنع و صانع را به هم


کارگه چون جای روشن‌دیدگی است

پس برون کارگه پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعون عنود

لاجرم از کارگاهش کور بود


لاجرم می‌خواست تبدیل قدر

تا قضا را باز گرداند ز در


خود قضا بر سبلت آن حیله‌مند

زیر لب می‌کرد هر دم ریش‌خند


صد هزاران طفل کشت او بی‌گناه

تا بگردد حکم و تقدیر اله


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی

گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2862, Divan e Shams


گر نخواهی که کمان‌وار ابد کژ مانی

چون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم

شیریم که خون دل فغفور چشیدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1393, Divan e Shams


دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیرست مرا زهره تابنده شدم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این معجبی بیرون رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


مستان الستیم بجز باده ننوشیم

بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #296


بر در آن منعمان چرب‌دیگ

می‌دوی بهر ثرید مرده‌ریگ


چربش اینجا دان که جان فربه شود

کار نا اومید اینجا به ‌شود


صومعه عیساست خوان اهل دل

هان و هان ای مبتلا این در مهل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shams


ای جان جان جان جان ما نآمدیم از بهر نان

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن به یزدان می‌زی‌ایم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


حق داند و حق دید که در وقت کشاکش

از ما چه کشیدند و از ایشان چه کشیدیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #54, Divan e Shams


از این سو می‌کشانندت و زآن سو می‌کشانندت

مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1474, Divan e Shams


حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم

بسی علتیان را ز غم بازخریدیم


سبل‌های کهن را غم بی‌سر و بن را

ز رگ هاش و ز پی‌هاش به چنگاله کشیدیم


طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم

بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم


بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها

که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1285


بسته ‌شیر زمینی چون حبوب

جو فطام خویش از قوت القلوب


حرف حکمت ‌خور که شد نور ستیر

ای تو نور بی‌حجب را ناپذیر


تا پذیرا گردی ای جان نور را

تا ببینی بی‌حجب مستور را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خیزید مخسپید که هنگام صبوح است

استاره روز آمد و آثار بدیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز برجه کم ستیز


تو بگویی آفتابا کو گواه

گویدت ای کور از حق دیده خواه


روز روشن هر که او جوید چراغ

عین جستن کوریش دارد بلاغ


ور نمی‌بینی گمانی برده‌ای

که صباح‌ست و تو اندر پرده‌ای


کوری خود را مکن زین گفت فاش

خامش و در انتظار فضل باش


در میان روز گفتن روز کو

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


شب بود و همه قافله محبوس رباطی

خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلام آنکه اندر هر رباط

خویش را واصل نداند بر سماط


بس رباطی که بباید ترک کرد

تا به مسکن دررسد یک روز مرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل رو بجو اکمال دین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296


صد هزاران سال ابلیس لعین

بود ابدال امیرالـمومنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل‌ست و خصم جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4021


ز آنکه زادوکم خبالا گفت حق

کز رفاق سست برگردان ورق

 

زیرا خداوند فرمود جز تباهی به شما نیفزایند

از دوستان و همراهان سست‌عنصر روی‌گردان شو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رو

او محمدخوست با او گیر خو


تا احب لـله آیی در حساب

کز درخت احمدی با اوست سیب


هر که را دیدی ز کوثر خشک‌لب

دشمنش می‌دار هم‌چون مرگ و تب


گر چه بابای تو است و مام تو

کو حقیقت هست خون‌آشام تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


هین رو به شفق آر اگر طایر روزی

کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است خامش کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پی تو تو مکوش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب

سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2083


چون تو خفاشان بسی بینند خواب

کین جهان ماند یتیم از آفتاب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا

یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


و آن کس که رسولی شفق را نپذیرد

هم محرم ما نیست برو پرده تنیدیم


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Hafez Poem(Qazal) #178, Divan e Qazaliat


اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


تریاق جهان دید و گمان برد که زهر است

ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4076


اندر آن صحرا که رست این زهر تر

نیز روییده‌ست تریاق ای پسر


گویدت تریاق از من جو سپر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفت او سحرست و ویرانی تو

گفت من سحرست و دفع سحر او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams


خامش کن تا واعظ خورشید بگوید

کو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم


Tags

948


Comments

  1. shirin7sh
    1 year, 9 months ago

    سِرٌسِرٌ جبر یعنی زنده شدن به زندگی . خوشا به حال دلی که از بند من ذهی آزاد شود. دردها و همانیدگی ها را کنار گذاشته و ترک معشوقی کند و عاشق باشد. اوصبر و رضا دارد و توکل می‌کند. از خواب ذهن بیدار شده و آواز خروس را می شنود . پس فضای گشوده شده چون پادزهر و سپر به او برسد و شادی بی‌سبب و آفرینندگی در مرکز عدم کار می کند.

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر وصدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #948
برنامه صوتی شماره ۹۴۸ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 4,382
Submitted by: , Feb 01 2023






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S