مولوی، دیوان شمس، شماره ۲۸۶۳
وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی
مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی
سینه بگشا چو درختان به سوی باد بهار
ز آنک زهر است تو را باد روی پاییزی
به شکرخنده معنی تو شکر شو همگی
در صفات ترشی خواجه چرا بستیزی
زیر دیوار وجود تو تویی گنج گهر
گنج ظاهر شود ار تو ز میان برخیزی
آن قراضه ازلی ریخته در خاک تن است
کو قراضه تک غلبیر تو گر میبیزی
تیغ جانی تو برآور ز نیام بدنت
که دو نیمه کند او قرص قمر از تیزی
تیغ در دست درآ در سر میدان ابد
از شب و روز برون تاز چو بر شبدیزی
آب حیوان بکش از چشمه به سوی دل خود
ز آنک در خلقت جان بر مثل کاریزی
ور نتانی بگریز آ بر شه شمس الدین
کو به جان هست ز عرش و به بدن تبریزی
تو گر جمعیتی خواهی طلب کن از درون خود
که از بیرون نمیخیزد به جز گرد پریشانی
بخوان خود را ز کج رفتن دگر قرآن مخوان هرگز
که خود را بازخوانی به که قرآن جمله برخوانی
شاه نعمت الله ولی
ابن صدا بدجوری یکسره برای خودش جولان میدهدوخیال نداره حالاحالاها خاموش شود ولی آگاهی هم مرتب سعی خودش رامینماید
تیغ در دست درآ در سر میدان ابد
از شب و روز برون تاز چو بر شبدیزی
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
سینه بگشا چو درختان به سوی باد بهار
ز آنک زهر است تو را باد روی پاییزی
خداراشکروسپاس که به میمنت آشنائی بااین برنامه کوچکترین رنجش ، کدورت ومشکلی باهیچیک ازافرادو آشنایان واطرافیان ندارم وازروزی که درمسیراین راه افتاده ام به طورمعجزه آسائی راه برای برطرف نمودن کدورتهاوپاک نگهداشتن درون برایم باز شده است .وامیداست این مسیرتداوم یابد.
آب حیوان بکش از چشمه به سوی دل خود
ز آنک در خلقت جان بر مثل کاریزی
سلام استاد چقدراین برنامه بجاومناسب باحال این48 ساعت گذشته من بودکه شمه ای ازحال وروزم راازطریق اس ام اس درتاریخ 17/3/93 برای شماارسال نمودم ولی این برنامه پاسخ بسیارزیبائی برای حا ل وروز من بود .برنامه ای که چندسال پیش تهیه شده ولی امروز به این روشنی پاسخی شدبرای مشکل من واین نمیتونه فقط یک اتفاق باشد.وکارزندگی است.
وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی
مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی