Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #908

برنامه شماره ۹۰۸ گنج حضور

  • Currently 4.49/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 155 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۰۸ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۸ مارس ۲۰۲۲ - ۱۸ اسفند



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۸ بر روی این لینک کلیک کنید


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

  - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت

- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت 


   خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


اگر چه لطیفی و زیبا لقایی

به جانِ بقا رو، ز جانِ هوایی(۱)


هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان

وفا زو چه جویی؟! ببین بی‌وفایی


بدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّان

قفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟


در آفاقِ گردون زمانی پَریدی

گذشتی بدان شه، که او را سزایی


جهان چون تو مرغی ندید و نبیند

که هم فوقِ بامی و، هم در سَرایی


گهی پا زنی بر سرِ تاجداران

گهی دررَوی در پَلاسِ(۲) گدایی


گهی آفتابی، بتابی جهان را

گهی همچو برقی، زمانی نپایی


تو کانِ نباتی، و دل‌ها چو طوطی

تو صحرایِ سبزی و جان‌ها چَرایی


از این‌ها گذشتم، مبَر سایه از ما

که در باغِ دولت، گل و سروِ مایی


اگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشد

کلیدی فرستی و در را گُشایی


دَرآ در دلِ ما، که روشن چراغی

دَرآ در دو دیده، که خوش توتیایی


اگر لشکرِ غم سیاهی درآرد

تو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۳)


شدم در گلستان و با گل بگفتم

جَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَبایی(۴)


مرا گفت: بو کن، به بو خود شناسی

چو مجنونِ عشقی و صاحب صفایی


چو مجنون بیامد به وادیِّ لیلی

که یابد نسیمش ز بادِ صبایی


بگفتند: لیلی، شما را بقا باد

ببین بر تبارش، لباسِ عزایی


پس آن تلخ‌کامه(۵) بِدَرّید جامه

بغلطید در خون ز بی‌دست و پایی


همی‌کوفت سَر را به هر سنگ و هر در

بسی کرد نوحه، بسی دست‌خایی(۶)


همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد؟

همی‌کوفت بر دل، که صیدِ بلایی


درازست قصه، تو خود این بدانی

تپش‌هایِ ماهی ز بی‌استقایی(۷)


چو با خویش آمد، بپرسید مجنون

که گورش نشان دِه، که بادَش فضایی


بگفتند شب بود و تاریک و گم شد

بس افتد از این‌ها ز سوءُ القَضایی(۸)


ندا کرد مجنون، قلاووز(۹) دارم

مرا بویِ لیلی کُنَد رهنمایی


چو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسف

ز صدساله راهم، رساند دوایی


مشامِ محمّد به ما داد صِلّه(۱۰)

کشیم از یمن خوش نسیمِ خدایی*


ز هر گور کف کف همی‌برد خاکی

به بینی و می‌جست از آن مُشک‌ سایی(۱۱)


مثالِ مریدی که او شیخ جوید

کشد از دهان‌ها، دمِ اولیایی


بِجو بویِ حق از دهانِ قلندر(۱۲)

به جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آیی


ز جرعه‌ست این بو، نه از خاکِ تیره

که در خاک افتاد جرعهٔ وَلایی(۱۳)


به مجنون تو بازآ، و این را رها کن

که شد خیره چشمم ز شمسُ‌الضّیایی(۱۴)


ضعیف است در قرصِ خورشید، چشمم

ولی مه دهد بر شُعاعش گوایی


کجا عشق ذوالنّون(۱۵)، کجا عشقِ مجنون

ولی این نشان است از آن کبریایی


چو موسی که نگرفت پستانِ دایه

که با شیرِ مادر بُدَش آشنایی(۱۶)


ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت

که در بوشناسی(۱۷) بُدَش اوستایی(۱۸)


چراغی است تمییز در سینه روشن

رهاند تو را از فریب و دَغایی


بیاورد بویش سویِ گورِ لیلی

بزد نعره‌ای و فُتاد آن فنایی(۱۹)


همان بو شکفتش، همان بو بکشتش

به یک نَفْخه(۲۰) حَشْری(۲۱)، به یک نَفْخه لایی(۲۲)


به لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جان

زمین شد زمینی، سما شد سمایی


شما را هوایِ خدای است، لیکن

خدا کی گذارد شما را شمایی؟


گروهی ز پشّه که جویند صَرصَر(۲۳)

بُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضایی


که صرصر به پشّه دلِ پیل بخشد

رهاند ز خویشش به حسنُ الجزایی(۲۴)


بیان کردمی رونقِ لاله‌زارش

ولی برنتابد دلِ لالَکایی(۲۵)


چمن خود بگوید تو را بی‌زبانی

صَلا، در چمن رو، که اهلِ صَلایی


اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:


«من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم. و این سخن را 

دربارهٔ اویس قرنی می‌فرمود.»


(۱جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی، 

مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با 

چیزهای این جهان تشکیل می‌شود.

(۲پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.

(۳لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا

(۴لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین

(۵تلخ‌کامه: نامراد، تلخ‌کام، ناکام

(۶دست خاییدن: اظهار ندامت

(۷استقا: آب خواستن، طلبِ آب

(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد

(۹قلاووز: راهنما، رهبر

(۱۰صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.

(۱۱مُشک‌ سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی

(۱۲قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور

(۱۳وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی

(۱۴شمسُ الضّیا: پرتو خورشید

(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف

(۱۶اشاره به آن است که موسی‌(ع) در کودکی جز از مادر خود 

از هیچ زنی شیر نمی خورد.

(۱۷بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.

(۱۸اوستایی: مهارت، استادی

(۱۹فنایی: فانی، فنا شده

(۲۰نفخه: دَم، نَفَس

(۲۱حشر: رستاخیز، زنده شدن

(۲۲لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن

(۲۳صَرصَر: باد تند

(۲۴حسنُ الجزا: بهترین پاداش

(۲۵لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده‌ پوش

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


اگر چه لطیفی و زیبا لقایی

به جانِ بقا رو، ز جانِ هوایی


هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان

وفا زو چه جویی؟! ببین بی‌وفایی


بدن را قفس دان، و جان مرغِ پَرّان

قفس حاضر آمد، تو جانا کجایی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظَّنِ افزونی‌ست و کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams


بس بُدی بنده را کَفیٰ بالله

لیکَش این دانش و کِفایت نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 


گفت پیغمبر که جنّت از اله

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

 صحبتِ این خلق را طوفان شناس


کم گریز از شیر و اِژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 


گفت مُفتیِّ(۲۶) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضَمانِ(۲۷) آن بده


(۲۶مُفتی: فتوا دهنده

(۲۷ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496 


چون نباشد قوتّی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِه(۲۹)


(۲۸لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۹آسان بِجِه: به آسانی فرار کن.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494 


 خلق در زندان نشسته، از هواست

مرغ را پَرها ببسته، از هواست


ماهی اندر تابهٔ‌ گرم، از هواست

رفته از مستوریان(۳۰) شرم، از هواست


خشم شِحنه(۳۱) شعلهٔ نار، از هواست

چارمیخ و هیبتِ دار، از هواست


(۳۰مستور: پاکدامن

(۳۱شِحنه: داروغه، مأمور

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 


چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

از گمانِ بَد، بدان سو می‌روی؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 


قبله کردم من همه عمر از حَوَل

آن خیالاتی که گم شد در اَجَل 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 


مرغ جانش موش شد سوراخ‌جو

چون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۳۲)


(۳۲عَرِّجُوا: عروج کنید

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687 


گفت: می‌دانم سبب این نیش را

می‌شناسم من گناهِ خویش را


من شکستم حرمتِ اَیمانِ(۳۳) او

پس یمینم(۳۴) بُرد دادِستانِ او


من شکستم عهد و، دانستم بَدست

تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست


دستِ ما و، پایِ ما و، مغز و پوست

باد ای والی فِدایِ حُکمِ دوست


قِسمِ من بود این، تو را کردم حَلال

تو ندانستی، تو را نَبْوَد وَبال


وآن که او دانست، او فرمان‌ْرواست

با خدا سامانِ پیچیدن کجاست؟


ای بسا مرغی پَریده دانه‌جُو

که بُریده حلقِ او هم حلق او


ای بسا مرغی ز معده وز مَغَص(۳۵)

بر کنارِ بام، محبوسِ قفس


ای بسا ماهی در آبِ دُورْدست

گَشته از حرصِ گلو، مأخوذِ شَست(۳۶)


ای بسا مستورِ در پرده بُده

شومیِ فَرْج(۳۷) و، گلو رسوا شده


ای بسا قاضیِّ حِبْرِ(۳۸) نیکْ‌خو

از گلو و رشوتی او زردْرُو


حدیث


«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»


«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»


بلک در هاروت و ماروت آن شراب

از عُروجِ چرخشان شد سدِّ باب


بایزید از بهرِ این کرد احتراز

دید در خود کاهلی اندر نماز


از سبب اندیشه کرد آن ذُولُباب

دید علّت، خوردنِ بسیار از آب


گفت: تا سالی نخواهم خورد آب

آنچنان کرد و، خدایش داد تاب


این کمینه جهدِ او بُد بهرِ دین

گشت او سلطان و قُطبُ العارفین


چون بُریده شد برای حلق، دست

مردِ زاهد را درِ شَکْوی ببست


شیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلق

کرد معروفش بدین آفاتِ حلق


(۳۳اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند

(۳۴یَمین: دست راست

(۳۵مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است 

که بر اثر گرسنگی پدید می‌آید.

(۳۶شَست: قلّاب ماهیگیری

(۳۷فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.

(۳۸حِبْر: دانشمند، عالم

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787 


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 


تو ز طفلی چون سبب ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۳۹)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۴۰) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۴۱)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۴۲)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: 

هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل 

ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ 

توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156


«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»


«و رحمت من همه چيز را دربرمى‌گيرد… .»


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۳۹چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۴۰صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۴۱دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۴۲رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه 

که از آن نهی شده اند، باز گردند.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339 


 این پشیمانی قضای دیگرست

این پشیمانی بِهِل حق را پَرَست


ور کنی عادت پشیمان خور شوی

زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی


نیم عمرت در پریشانی رود

نیم دیگر در پشیمانی رود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624 


نه که ما را دستِ فضلش کاشته است؟

از عدم ما را نه او برداشته است؟


ای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم

در گلستانِ رضا گردیده‌ایم


بر سَرِ ما دستِ رحمت می‌نهاد

چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد


وقت طِفلی‌ام که بودم شیرْجُو

گاهوارم را که جنبانید، او


از که خوردم شیر، غیرِ شیرِ او؟

کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او؟


خوی، کآن با شیر رفت اندر وجود

کی توان آن را ز مردم واگشود؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421 


یا چو مستغرق شدی در عشق خر

آن کدو پنهان بماندت از نظر


ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد

اوستادی برگرفتی شاد شاد


ای بسا زراق گول بی‌وقوف

از ره مردان ندیده غیرِ صوف


ای بسا شوخان ز اندک احتراف

از شهان ناموخته جز گفت و لاف


هر یکی در کف عصا که موسی‌ام

می‌دمد بر ابلهان که عیسی‌ام


آه از آن روزی که صدق صادقان

باز خواهد از تو سنگ امتحان


آخر از استاد باقی را بپرس

این حریصان جمله کورانند و خرس


جمله جستی باز ماندی از همه

صید گرگانند این ابله رمه


صورتی بشنیده گشتی ترجمان

بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۳)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه


(۴۳نارِیه: آتشین

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246 


ای بسا کفّار را سودایِ دین

بندِ او ناموس و کِبر و آن و این


بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر

بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر


بندِ آهن را توان کردن جدا

بند غیبی را نداند کس دوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَست

شهر به شهر بُردَمت، بر سر رَه نَمانَمَت


هیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن، زان که همی پَزانَمت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178 


ای نخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388 


قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف


سهل شیری دان که صف‌ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


عبارت عرفانی


«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768 


لا شَک(۴۴)، این تَرکِ هوا تلخی دِه است

لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است


گر جِهاد و صَوم(۴۵) سخت است و خشن

لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۴۶)


رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۴۷)

گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من


ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است


آن مَلیحان(۴۸) که طبیبانِ دل‌اند

سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند


(۴۴لا شَک: بدون شک، بی تردید

(۴۵صَوم: روزه، روزه گرفتن

(۴۶مُمتَحِن: امتحان‌ کننده

(۴۷ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند

(۴۸مَلیح: نمکین، زیبا

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


در آفاقِ گردون زمانی پَریدی

گذشتی بدان شه، که او را سزایی


جهان چون تو مرغی ندید و نبیند

که هم فوقِ بامی و، هم در سَرایی


گهی پا زنی بر سرِ تاجداران

گهی دررَوی در پلاسِ گدایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams


تو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟

که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582 


این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟

هین بشو ای تن ازین جان هر دو دست 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352 


ما نَه مرغانِ هوا، نه خانگی

دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams


بر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزی

زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772 


تو بَطی، بر خشک و بر تر زنده‏یی

نی چو مرغِ خانه، خانه گنده‏یی


تو ز کَرَّمْنٰا بَنی آدم شَهی

هم به خشکی، هم به دریا پا نهی


تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» 

پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.


که حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَحْری به جان

از حَمَلْنٰاهُمْ عَلَی الْبَر، پیش ران


تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» 

از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70


«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ 

وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»


«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا 

[بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزه‌ها روزی دادیم و آنان 

را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم‌.»


مر ملایک را سوی بَر(۴۹)، راه نیست

جنسِ حیوان هم ز بَحر، آگاه نیست


تو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۵۰)

تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَک


تا به ظاهر مِثْلُکُم باشد بشر

با دلِ یُوحیٰ اِلَیْهِ دیدهْ‌ور


همینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر 

مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.


قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110


«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ 

رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»


«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی می‌رسد 

که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش 

امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی 

را با او شریک نگرداند.»


قالبِ خاکی فتاده بر زمین

روحِ او گردان بر آن چرخِ بَرین


(۴۹بَر: خشکی

(۵۰مَلَک: فرشته

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


گهی آفتابی، بتابی جهان را

گهی همچو برقی، زمانی نپایی


تو کانِ نباتی، و دل‌ها چو طوطی

تو صحرایِ سبزی و جان‌ها چرایی


از این‌ها گذشتم، مبَر سایه از ما

که در باغِ دولت، گل و سروِ مایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shams


جوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکان

نادرهٔ زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


اگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشد

کلیدی فرستی و در را گُشایی


دَرآ در دلِ ما، که روشن چراغی

دَرآ در دو دیده، که خوش توتیایی


اگر لشکرِ غم سیاهی درآرد

تو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 


قفل زفتست(۵۱) و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


(۵۱زَفت: ستبر، بزرگ

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


شدم در گلستان و با گل بگفتم

جَهاز از کی داری؟ که لَعلین قَبایی


مرا گفت: بو کن، به بو خود شناسی

چو مجنونِ عشقی و صاحب صفایی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373 


هست بر زلف و رُخ از جُرعه‌ش نشان

خاک را شاهان همی‌ لیسند از آن


جُرعهٔ حُسن‌ست اندر خاکِ کَش(۵۲)

که به صد دل(۵۳) روز و شب می‌بوسی‌اش


جُرعهٔ خاک‌آمیز چون مجنون کند

مر تو را تا صافِ او خود چون کند؟


(۵۲کَش: خوب، زیبا

(۵۳به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 


ای خدایِ بی‌نظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخُن


گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان

کز رَحیقت(۵۴) می‌خورند آن سَرخوشان(۵۵)


چون به ما بویی رَسانیدی از این

سَرمَبَند آن مُشک را ای رَبِّ دین


(۵۴رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب

(۵۵سَرخوش: سرمست، شادمان

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 


پاک سُبحانی که سیبستان(۵۶) کند

در غَمامِ(۵۷) حرفشان پنهان کنند


زین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گوی

پرده‌یی، کز سیب نآید غیرِ بوی


باری، افزون کَش تو این بو را به هوش

تا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوش


بو نگه‌دار و بپرهیز از زُکام

تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام


تا نَینداید(۵۸) مَشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر


(۵۶سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۵۷غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۵۸نَیندایداز مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار. 

در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


چو مجنون بیامد به وادیِّ لیلی

که یابد نسیمش ز بادِ صبایی


بگفتند: لیلی، شما را بقا باد

ببین بر تبارش، لباسِ عزایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


پس آن تلخ‌کامه بِدَرّید جامه

بغلطید در خون ز بی‌دست و پایی


همی‌کوفت سَر را به هر سنگ و هر در

بسی کرد نوحه، بسی دست‌خایی


همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد؟

همی‌کوفت بر دل، که صیدِ بلایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 


راست گفتست آن سپهدارِ بشر 

که هر آنکه کرد از دنیا گذر 


نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۵۹) موت 

بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت 


که چرا قبله نکردم مرگ را؟

مخزن هر دولت و هر برگ را


حدیث


«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ 

وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»


«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد 

که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود 

که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»


(۵۹غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604 


زین بفرموده‌ست آن آگه رسول

که هر آنکه مُرد و‌ کرد از تن نزول 


نَبْود او را حسرتِ نُقلان و موت

لیک باشد حسرتِ تقصیر و‌ فوت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


ندا کرد مجنون، قلاووز دارم

مرا بویِ لیلی کُنَد رهنمایی


چو یعقوبِ وقتم، یقین بویِ یوسف

ز صدساله راهم، رساند دوایی


مشامِ محمّد به ما داد صِلّه

کشیم از یمن خوش نسیمِ خدایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shams


ندا همی‌رسدم از نقیبِ حکمِ ازل

که گِرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181 


یک زمان کار است بگزار و بتاز 

کارِ کوته را مکن بر خود دراز 


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار(۶۰) و وارهان


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72


«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا 

وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»


«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن 

سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او 

ستمكار و نادان بود.»


(۶۰گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


ز هر گور کف کف همی‌برد خاکی

به بینی و می‌جُست از آن مُشک‌ سایی


مثالِ مریدی که او شیخ جویَد

کَشَد از دهان‌ها، دمِ اولیایی


بِجو بویِ حق از دهانِ قلندر

به جِد چون بجویی، یقین مَحْرَم آیی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588 


هر کجا بینی برهنه و بی‌نوا

دان که او بگریخته است از اوستا


تا چنان گردد که می‌خواهد دلش

آن دلِ کورِ بد بی‌حاصلش


گر چنین گشتی که اُستا خواستی

خویش را و خویش را آراستی


هر که از اُستا گریزد در جهان

او ز دولت می‌گریزد، این بدان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880 


هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق

از دهانش می‌جَهد در کویِ عشق 


گر بگوید فقه، فقر آید همه 

بویِ فقر آید از آن خوش دَمْدَمه


ور بگوید کُفر، دارد بویِ دین

ور به شَک گوید، شَکَش گردد یقین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


کجا عشق ذوالنّون، کجا عشقِ مجنون

ولی این نشان است از آن کبریایی


چو موسی که نگرفت پستانِ دایه

که با شیرِ مادر بُدَش آشنایی


ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت

که در بوشناسی بُدَش اوستایی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569 


می‌فزاید در وسایط(۶۱) فلسفی(۶۲)

از دلایل باز برعکسش صَفی(۶۳)


این گریزد از دلیل و از حجاب

از پی مَدْلُول(۶۴) سر برده به جیب


گر دُخان(۶۵) او را دلیل آتش است

بی دُخان ما را در آن آتش خوش است 


خاصه آن آتش که از قرب وَلا(۶۶)

از دُخان نزدیک‌تر آمد به ما


قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»


(۶۱وسایط: جمع واسطه

(۶۲فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی

(۶۳صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور

(۶۴مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده

(۶۵دُخان: دود

(۶۶وَلا: دوستی و محبت

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970 


هر که در روز اَلَست آن شیر خَورْد

همچو موسیٰ شیر را تَمییز کرد


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲

Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12


«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ 

لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» 


«پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: 

آيا مى‌خواهيد شما را به خانواده‌اى راهنمايى كنم كه او را برايتان 

نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593 


آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل

خوش نگردد گر بگیری در عسل


این کسی داند که روزی زنده بود

از کفِ این جانِ جان، جامی ربود


وآنکه چشمِ او ندیدست آن رُخان

پیشِ او، جانست این تَفِّ دخان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


چراغی است تمییز در سینه روشن

رهاند تو را از فریب و دَغایی


بیاورد بویش سویِ گورِ لیلی

بزد نعره‌ای و فتاد آن فنایی


همان بو شکفتش، همان بو بکشتش

به یک نَفْخه حَشْری، به یک نَفْخه لایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 


قبله را چون کرد دستِ حق عَیان

پس، تَحَرّی(۶۷) بعد ازین مَردود دان


هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر

که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۶۸)


یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۶۹) شوی

سُخره(۷۰) هر قبله باطل شوی


چون شوی تمییزدِه(۷۱) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطرَتِ(۷۲) قبله شناس


(۶۷تَحَرّی: جستجو

(۶۸مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۶۹ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۷۰سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد

(۷۱تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است

(۷۲خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


به لیلی رسید او، به مولیٰ رسد جان

زمین شد زمینی، سما شد سمایی


شما را هوایِ خدای است، لیکن

خدا کی گذارد شما را شمایی؟


گروهی ز پشّه که جویند صَرصَر

بُوَد جذبِ صرصر، که کرد اقتضایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 


حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان

حِسِّ دُرْپاشت(۷۳)، سویِ مشرق روان


(۷۳دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، 

کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

------------------------

مجموع لغات: 


(۱جانِ هوایی: جان حیوانی که به تنفّس قایم است، جانِ فانی، 

مجازاً جانی که بر اساس خواستن منِ ذهنی و همانیدن با 

چیزهای این جهان تشکیل می‌شود.

(۲پَلاس: جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.

(۳لَوا: پرچم، صاحب لَوا: امیر، فرمانروا

(۴لَعلین قَبا: سرخ جامه، دارای جامهٔ خونین

(۵تلخ‌کامه: نامراد، تلخ‌کام، ناکام

(۶دست خاییدن: اظهار ندامت

(۷استقا: آب خواستن، طلبِ آب

(۸) سوءُ القَضا: قضا و سرنوشت بد

(۹قلاووز: راهنما، رهبر

(۱۰صلّه: صله دادن، احسان کردن کسی را به مالی.

(۱۱مُشک‌ سای: مُشک ساینده، کنایه از معطر و خوشبوی

(۱۲قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور

(۱۳وَلا: محبت، دوستی، ملک و پادشاهی

(۱۴شمسُ الضّیا: پرتو خورشید

(۱۵) ذوالنّون: از عرفای معروف

(۱۶اشاره به آن است که موسی‌(ع) در کودکی جز از مادر خود 

از هیچ زنی شیر نمی خورد.

(۱۷بوشناسی: حالت کسی که شامّهٔ قوی دارد.

(۱۸اوستایی: مهارت، استادی

(۱۹فنایی: فانی، فنا شده

(۲۰نفخه: دَم، نَفَس

(۲۱حشر: رستاخیز، زنده شدن

(۲۲لا: در اینجا لا شدن، مردن، از میان رفتن

(۲۳صَرصَر: باد تند

(۲۴حسنُ الجزا: بهترین پاداش

(۲۵لالَکا: نوعی کفش، مجازاً گدای ژنده‌ پوش

(۲۶مُفتی: فتوا دهنده

(۲۷ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۲۸لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۹آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

(۳۰مستور: پاکدامن

(۳۱شِحنه: داروغه، مأمور

(۳۲عَرِّجُوا: عروج کنید

(۳۳اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند

(۳۴یَمین: دست راست

(۳۵مَغَص: دردِ شكم. پیچش ناف و شکم، منظور پیچش و مالشی است 

که بر اثر گرسنگی پدید می‌آید.

(۳۶شَست: قلّاب ماهیگیری

(۳۷فَرْج: لفظاً به معنی شکاف است و کنایه از اندام تناسلی زن و مرد.

(۳۸حِبْر: دانشمند، عالم

(۳۹چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۴۰صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۴۱دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۴۲رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه 

که از آن نهی شده اند، باز گردند.

(۴۳نارِیه: آتشین

(۴۴لا شَک: بدون شک، بی تردید

(۴۵صَوم: روزه، روزه گرفتن

(۴۶مُمتَحِن: امتحان‌ کننده

(۴۷ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند

(۴۸مَلیح: نمکین، زیبا

(۴۹بَر: خشکی

(۵۰مَلَک: فرشته

(۵۱زَفت: ستبر، بزرگ

(۵۲کَش: خوب، زیبا

(۵۳به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل

(۵۴رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب

(۵۵سَرخوش: سرمست، شادمان

(۵۶سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۵۷غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۵۸نَیندایداز مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتنِ بام و دیوار. 

در اینجا مجازاً به معنی حجابِ دل است.

(۵۹غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد

(۶۰گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۶۱وسایط: جمع واسطه

(۶۲فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی

(۶۳صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور

(۶۴مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده

(۶۵دُخان: دود

(۶۶وَلا: دوستی و محبت

(۶۷تَحَرّی: جستجو

(۶۸مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۶۹ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۷۰سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد

(۷۱تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است

(۷۲خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

(۷۳دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، 

کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.


-----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


اگر چه لطیفی و زیبا لقایی

به جان بقا رو ز جان هوایی


هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان

وفا زو چه جویی ببین بی‌وفایی


بدن را قفس دان و جان مرغ پران

قفس حاضر آمد تو جانا کجایی


در آفاق گردون زمانی پریدی

گذشتی بدان شه که او را سزایی


جهان چون تو مرغی ندید و نبیند

که هم فوق بامی و هم در سرایی


گهی پا زنی بر سر تاجداران

گهی درروی در پلاس گدایی


گهی آفتابی بتابی جهان را

گهی همچو برقی زمانی نپایی


تو کان نباتی و دل‌ها چو طوطی

تو صحرای سبزی و جان‌ها چرایی


از این‌ها گذشتم مبر سایه از ما

که در باغ دولت گل و سرو مایی


اگر بر دل ما دو صد قفل باشد

کلیدی فرستی و در را گشایی


درآ در دل ما که روشن چراغی

درآ در دو دیده که خوش توتیایی


اگر لشکر غم سیاهی درآرد

تو خورشید رزمی و صاحب لوایی


شدم در گلستان و با گل بگفتم

جهاز از کی داری که لعلین قبایی


مرا گفت بو کن به بو خود شناسی

چو مجنون عشقی و صاحب صفایی


چو مجنون بیامد به وادی لیلی

که یابد نسیمش ز باد صبایی


بگفتند لیلی شما را بقا باد

ببین بر تبارش لباس عزایی


پس آن تلخ‌کامه بدرید جامه

بغلطید در خون ز بی‌دست و پایی


همی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر در

بسی کرد نوحه بسی دست‌خایی


همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد

همی‌کوفت بر دل که صید بلایی


درازست قصه تو خود این بدانی

تپش‌های ماهی ز بی‌استقایی


چو با خویش آمد بپرسید مجنون

که گورش نشان ده که بادش فضایی


بگفتند شب بود و تاریک و گم شد

بس افتد از این‌ها ز سوء القضایی


ندا کرد مجنون قلاووز دارم

مرا بوی لیلی کند رهنمایی


چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف

ز صدساله راهم رساند دوایی


مشام محمد به ما داد صله

کشیم از یمن خوش نسیم خدایی*


ز هر گور کف کف همی‌برد خاکی

به بینی و می‌جست از آن مشک‌ سایی


مثال مریدی که او شیخ جوید

کشد از دهان‌ها دم اولیایی


بجو بوی حق از دهان قلندر

به جد چون بجویی یقین محرم آیی


ز جرعه‌ست این بو نه از خاک تیره

که در خاک افتاد جرعه ولایی


به مجنون تو بازآ و این را رها کن

که شد خیره چشمم ز شمس‌الضیایی


ضعیف است در قرص خورشید چشمم

ولی مه دهد بر شعاعش گوایی


کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون

ولی این نشان است از آن کبریایی


چو موسی که نگرفت پستان دایه

که با شیر مادر بدش آشنایی


ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت

که در بوشناسی بدش اوستایی


چراغی است تمییز در سینه روشن

رهاند تو را از فریب و دغایی


بیاورد بویش سوی گور لیلی

بزد نعره‌ای و فتاد آن فنایی


همان بو شکفتش همان بو بکشتش

به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی


به لیلی رسید او به مولی رسد جان

زمین شد زمینی سما شد سمایی


شما را هوای خدای است لیکن

خدا کی گذارد شما را شمایی


گروهی ز پشه که جویند صرصر

بود جذب صرصر که کرد اقتضایی


که صرصر به پشه دل پیل بخشد

رهاند ز خویشش به حسن الجزایی


بیان کردمی رونق لاله‌زارش

ولی برنتابد دل لالکایی


چمن خود بگوید تو را بی‌زبانی

صلا در چمن رو که اهل صلایی


اشاره است به حدیث پیامبر که فرمودند:


«من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم. و این سخن را 

دربارهٔ اویس قرنی می‌فرمود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


اگر چه لطیفی و زیبا لقایی

به جان بقا رو ز جان هوایی


هوا گاه سرد است و گه گرم و سوزان

وفا زو چه جویی ببین بی‌وفایی


بدن را قفس دان و جان مرغ پران

قفس حاضر آمد تو جانا کجایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌ای دادم تو را باشد که با ما خو کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams


بس بدی بنده را کفی بالله

لیکش این دانش و کفایت نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 


گفت پیغمبر که جنت از اله

گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

 صحبت این خلق را طوفان شناس


کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496 


چون نباشد قوتی پرهیز به

در فرار لا یطاق آسان بجه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3494 


خلق در زندان نشسته از هواست

مرغ را پرها ببسته از هواست


ماهی اندر تابه گرم از هواست

رفته از مستوریان شرم از هواست


خشم شحنه شعله نار از هواست

چارمیخ و هیبت دار از هواست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 


چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

از گمان بد بدان سو می‌روی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 


قبله کردم من همه عمر از حول

آن خیالاتی که گم شد در اجل 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 


مرغ جانش موش شد سوراخ‌جو

چون شنید از گربگان او عرجوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1687 


گفت می‌دانم سبب این نیش را

می‌شناسم من گناه خویش را


من شکستم حرمت ایمان او

پس یمینم برد دادستان او


من شکستم عهد و دانستم بدست

تا رسید آن شومی جرأت به دست


دست ما و پای ما و مغز و پوست

باد ای والی فدای حکم دوست


قسم من بود این تو را کردم حلال

تو ندانستی تو را نبود وبال


وآن که او دانست او فرمان‌رواست

با خدا سامان پیچیدن کجاست


ای بسا مرغی پریده دانه‌جو

که بریده حلق او هم حلق او


ای بسا مرغی ز معده وز مغص

بر کنار بام محبوس قفس


ای بسا ماهی در آب دوردست

گَشته از حرص گلو مأخوذ شست


ای بسا مستور در پرده بده

شومی فرج و گلو رسوا شده


ای بسا قاضی حبر نیک‌خو

از گلو و رشوتی او زردرو


حدیث


«لَعَنَ اللُه الراشیَ و الْمُرْتَشیَ.»


«لعنت کناد خدا، رشوه دهنده و رشوه گیرنده را.»


بلک در هاروت و ماروت آن شراب

از عروج چرخشان شد سد باب


بایزید از بهر این کرد احتراز

دید در خود کاهلی اندر نماز


از سبب اندیشه کرد آن ذولباب

دید علت خوردن بسیار از آب


گفت تا سالی نخواهم خورد آب

آنچنان کرد و خدایش داد تاب


این کمینه جهد او بد بهر دین

گشت او سلطان و قطب العارفین


چون بریده شد برای حلق دست

مرد زاهد را در شکوی ببست


شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق

کرد معروفش بدین آفات حلق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3787 


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 


تو ز طفلی چون سبب ها دیده‌يی

در سبب از جهل بر چفسیده‌‌يی


با سبب‌ها از مسبب غافلی

سوی این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنی

ربنا و ربناها می‌کنی


رب می‌گوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: 

هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل 

ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بندهٔ 

توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156


«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»


«و رحمت من همه چيز را دربرمى‌گيرد… .»


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1339 


این پشیمانی قضای دیگرست

این پشیمانی بهل حق را پرست


ور کنی عادت پشیمان خور شوی

زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی


نیم عمرت در پریشانی رود

نیم دیگر در پشیمانی رود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2624 


نه که ما را دست فضلش کاشته است

از عدم ما را نه او برداشته است


ای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم

در گلستان رضا گردیده‌ایم


بر سر ما دست رحمت می‌نهاد

چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد


وقت طفلی‌ام که بودم شیرجو

گاهوارم را که جنبانید او


از که خوردم شیر غیر شیر او

کی مرا پرورد جز تدبیر او


خوی کآن با شیر رفت اندر وجود

کی توان آن را ز مردم واگشود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1421 


یا چو مستغرق شدی در عشق خر

آن کدو پنهان بماندت از نظر


ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد

اوستادی برگرفتی شاد شاد


ای بسا زراق گول بی‌وقوف

از ره مردان ندیده غیر صوف


ای بسا شوخان ز اندک احتراف

از شهان ناموخته جز گفت و لاف


هر یکی در کف عصا که موسی‌ام

می‌دمد بر ابلهان که عیسی‌ام


آه از آن روزی که صدق صادقان

باز خواهد از تو سنگ امتحان


آخر از استاد باقی را بپرس

این حریصان جمله کورانند و خرس


جمله جستی باز ماندی از همه

صید گرگانند این ابله رمه


صورتی بشنیده گشتی ترجمان

بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او


جز مگر بنده خدا یا جذب حق

با رهش آرد بگرداند ورق


تا بداند کآن خیال ناریه

در طریقت نیست الا عاریه


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3246 


ای بسا کفار را سودای دین

بند او ناموس و کبر و آن و این


بند پنهان لیک از آهن بتر

بند آهن را بدراند تبر


بند آهن را توان کردن جدا

بند غیبی را نداند کس دوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت


هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زان که همی پزانمت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4178 


ای نخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستی و نه خود ماند تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1388 


قوت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کنم این کوه قاف


سهل شیری دان که صف‌ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


عبارت عرفانی


«برکندن کوها با سوزن آسانتر از زدودن صفت کبر از قلب است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1768 


لا شک این ترک هوا تلخی ده است

لیک از تلخی بعد حق به است


گر جهاد و صوم سخت است و خشن

لیک این بهتر ز بعد ممتحن


رنج کی ماند دمی که ذوالـمنن

گویدت چونی تو ای رنجور من


ور نگوید کت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوق تو پرسش کردن است


آن ملیحان که طبیبان دل‌اند

سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


در آفاق گردون زمانی پریدی

گذشتی بدان شه که او را سزایی


جهان چون تو مرغی ندید و نبیند

که هم فوق بامی و هم در سرایی


گهی پا زنی بر سر تاجداران

گهی درروی در پلاس گدایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams


تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی

که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4582 


این چنین جانی چه درخورد تن است

هین بشو ای تن ازین جان هر دو دست 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #352 


ما نه مرغان هوا نه خانگی

دانه ما دانه بی‌دانگی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams


بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی

زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3772 


تو بطی بر خشک و بر تر زنده‏یی

نی چو مرغ خانه خانه گنده‏یی


تو ز کرمنا بنی آدم شهی

هم به خشکی هم به دریا پا نهی


تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» 

پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.


که حملناهم علی البحری به جان

از حملناهم علی البر پیش ران


تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» 

از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70


«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ 

وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»


«به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا 

[بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزه‌ها روزی دادیم و آنان 

را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم‌.»


مر ملایک را سوی بر راه نیست

جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست


تو به تن حیوان به جانی از ملک

تا روی هم بر زمین هم بر فلک


تا به ظاهر مثلکم باشد بشر

با دل یوحی الیه دیده‌ور


همینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر 

مانند همه شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است.


قرآن کریم، سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110


«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ 

رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.»


«بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم که به من وحی می‌رسد 

که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش 

امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی 

را با او شریک نگرداند.»


قالب خاکی فتاده بر زمین

روح او گردان بر آن چرخ برین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


گهی آفتابی بتابی جهان را

گهی همچو برقی زمانی نپایی


تو کان نباتی و دل‌ها چو طوطی

تو صحرای سبزی و جان‌ها چرایی


از این‌ها گذشتم مبر سایه از ما

که در باغ دولت گل و سرو مایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shams


جوهریی و لعل کان جان مکان و لامکان

نادره زمانه‌ای خلق کجا و تو کجا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


اگر بر دل ما دو صد قفل باشد

کلیدی فرستی و در را گشایی


درآ در دل ما که روشن چراغی

درآ در دو دیده که خوش توتیایی


اگر لشکر غم سیاهی درآرد

تو خورشید رزمی و صاحب لوایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 


قفل زفتست و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


شدم در گلستان و با گل بگفتم

جهاز از کی داری که لعلین قبایی


مرا گفت بو کن به بو خود شناسی

چو مجنون عشقی و صاحب صفایی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #373 


هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشان

خاک را شاهان همی‌ لیسند از آن


جرعه حسن‌ست اندر خاک کش

که به صد دل روز و شب می‌بوسی‌اش


جرعه خاک‌آمیز چون مجنون کند

مر تو را تا صاف او خود چون کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 


ای خدای بی‌نظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخن


گوش ما گیر و بدآن مجلس کشان

کز رحیقت می‌خورند آن سرخوشان


چون به ما بویی رسانیدی از این

سرمبند آن مشک را ای رب دین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 


پاک سبحانی که سیبستان کند

در غمام حرفشان پنهان کنند


زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی

پرده‌یی کز سیب نآید غیر بوی


باری افزون کش تو این بو را به هوش

تا سوی اصلت برد بگرفته گوش


بو نگه‌دار و بپرهیز از زکام

تن بپوش از باد و بود سرد عام


تا نینداید مشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


چو مجنون بیامد به وادی لیلی

که یابد نسیمش ز باد صبایی


بگفتند لیلی شما را بقا باد

ببین بر تبارش لباس عزایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


پس آن تلخ‌کامه بدرید جامه

بغلطید در خون ز بی‌دست و پایی


همی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر در

بسی کرد نوحه بسی دست‌خایی


همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد

همی‌کوفت بر دل که صید بلایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 


راست گفتست آن سپهدار بشر 

که هر آنکه کرد از دنیا گذر 


نیستش درد و دریغ و غبن موت 

بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت 


که چرا قبله نکردم مرگ را

مخزن هر دولت و هر برگ را


حدیث


«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ 

وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»


«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد 

که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود 

که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #604 


زین بفرموده‌ست آن آگه رسول

که هر آنکه مرد و‌ کرد از تن نزول 


نبود او را حسرت نقلان و موت

لیک باشد حسرت تقصیر و‌ فوت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


ندا کرد مجنون قلاووز دارم

مرا بوی لیلی کند رهنمایی


چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف

ز صدساله راهم رساند دوایی


مشام محمد به ما داد صله

کشیم از یمن خوش نسیم خدایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shams


ندا همی‌رسدم از نقیب حکم ازل

که گرد خویش مجو کاین سبب نه ز اکنونست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181 


یک زمان کار است بگزار و بتاز 

کار کوته را مکن بر خود دراز 


خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72


«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا 

وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»


«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمّلِ آن 

سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او 

ستمكار و نادان بود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


ز هر گور کف کف همی‌برد خاکی

به بینی و می‌جست از آن مشک‌ سایی


مثال مریدی که او شیخ جوید

کشد از دهان‌ها دم اولیایی


بجو بوی حق از دهان قلندر

به جد چون بجویی یقین محرم آیی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2588 


هر کجا بینی برهنه و بی‌نوا

دان که او بگریخته است از اوستا


تا چنان گردد که می‌خواهد دلش

آن دل کور بد بی‌حاصلش


گر چنین گشتی که استا خواستی

خویش را و خویش را آراستی


هر که از استا گریزد در جهان

او ز دولت می‌گریزد این بدان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2880 


هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق

از دهانش می‌جهد در کوی عشق 


گر بگوید فقه فقر آید همه 

بوی فقر آید از آن خوش دمدمه


ور بگوید کفر دارد بوی دین

ور به شک گوید شکش گردد یقین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون

ولی این نشان است از آن کبریایی


چو موسی که نگرفت پستان دایه

که با شیر مادر بدش آشنایی


ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت

که در بوشناسی بدش اوستایی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #569 


می‌فزاید در وسایط فلسفی

از دلایل باز برعکسش صفی


این گریزد از دلیل و از حجاب

از پی مدلول سر برده به جیب


گر دخان او را دلیل آتش است

بی دخان ما را در آن آتش خوش است 


خاصه آن آتش که از قرب ولا

از دخان نزدیک‌تر آمد به ما


قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2970 


هر که در روز الست آن شیر خورد

همچو موسی شیر را تمییز کرد


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۱۲

Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12


«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ 

لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» 


«پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: 

آيا مى‌خواهيد شما را به خانواده‌اى راهنمايى كنم كه او را برايتان 

نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #593 


آن تنی را که بود در جان خلل

خوش نگردد گر بگیری در عسل


این کسی داند که روزی زنده بود

از کف این جان جان جامی ربود


وآنکه چشم او ندیدست آن رخان

پیش او جانست این تف دخان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


چراغی است تمییز در سینه روشن

رهاند تو را از فریب و دغایی


بیاورد بویش سوی گور لیلی

بزد نعره‌ای و فتاد آن فنایی


همان بو شکفتش همان بو بکشتش

به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 


قبله را چون کرد دست حق عیان

پس تحری بعد ازین مردود دان


هین بگردان از تحری رو و سر

که پدید آمد معاد و مستقر


یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی

سخره هر قبله باطل شوی


چون شوی تمییزده را ناسپاس

بجهد از تو خطرت قبله شناس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams


به لیلی رسید او به مولی رسد جان

زمین شد زمینی سما شد سمایی


شما را هوای خدای است لیکن

خدا کی گذارد شما را شمایی


گروهی ز پشه که جویند صرصر

بود جذب صرصر که کرد اقتضایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 


حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان

-----------------

Tags

908


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #908
برنامه شماره ۹۰۸ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,762
Submitted by: , Mar 09 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S