Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #910

برنامه شماره ۹۱۰ گنج حضور

  • Currently 4.19/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 191 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۱۰ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۹ مارس ۲۰۲۲ - ۱۰ فروردین




.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۰ بر روی این لینک کلیک کنید


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

  - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت

- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت 


   خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


شاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنی

چاره او یابد که تُش(۱) بیچارگی روزی کنی


عشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زند(۲)

هر دو را زَهره بدّرد چون تو دل‌دوزی کنی


خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود

خوشتر از سوزش چه باشد، چون تو دلسوزی کنی؟


گه لباسِ قهر درپوشی و راهِ دل زنی

گه بگردانی لباس، آیی قلاووزی(۳) کنی


خوش بچر ای گاوِ عنبربخشِ(۴) نَفْسِ مطمئن(۵)*

در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی(۶) کنی


طوطی‌ای، که طمعِ اسب و مرکبِ تازی کنی

ماهی‌ای، که میلِ شَعر و جامهٔ توزی(۷) کنی


شیرِ مستی و شکارت آهوانِ شیرمست

با پنیرِ گندهٔ فانی کجا یوزی(۸) کنی؟


چند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌ای است**

قبله‌ها گردد یکی، گر تو شب‌افروزی(۹) کنی 


گر ز لعلِ شمسِ تبریزی بیابی مایه‌ای

کمترین پایه فرازِ چرخِ پیروزی کنی


* قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28


« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»

« اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»


** قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸  

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148


« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ 

إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن 

بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، 

كه او بر هر كارى تواناست.»


(۱تُش: تو او را

(۲) بخیه زدن: در اینجا ترمیم کردن، جبران کردن

(۳قلاووزی: رهبری

(۴گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو

(۵نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر

(۶خوش پوزی: پاک دهنی

(۷جامهٔ توزی: جامهٔ کتانی نازک که نخست در شهر توز 

پارچهٔ آن را می‌بافند.

(۸گویند یوزپلنگ به پنیر علاقه‌مند است.

(۹شب‌افروزی: روشن کردن شب

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


شاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنی

چاره او یابد که تُش بیچارگی روزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 


بی‌مرادی شد قلاووزِ بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث 

 

« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»


« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بَلا داد

تا بازکشد به بی‌جَهاتَت(۱۰)


(۱۰بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 


پس چه چاره جز پناهِ چاره‌گر؟

ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۱) نظر


(۱۱اِکسیر: کیمیا

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1950 


ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پَر

عرضه کن بیچارگی بر چاره‌گر


زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای است

رحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای است


دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَد

تا که کی آن طفلِ او گریان شود


طفلِ حاجاتِ شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مِهرهاش


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110


« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ 

وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»


« بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید 

[ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترینِ نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] 

فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و 

میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»


هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2374 


صبر کن با فقر و بگذار این مَلال(۱۲)

زآنکه در فقرست نورِ ذوالْجَلال


(۱۲مَلال: دلتنگی

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3034 


ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید

هر که عیبی گفت، آن بر خود خرید


زآنکه نیمِ او ز عیبستان بُده ست

وآن دگر نیمش ز غیبستان بُده ست


چون که بر سر مر تو را دَه ریش هست

مَرهَمَت بر خویش باید کار بست


عیب کردن ریش را داروی اوست

چون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست(۱۳)


حدیث


 « اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.»


 « رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


لا تَخافُوا(۱۴) از خدا نشنیده‌ای؟

پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای؟


مگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی 

می کنی و آسوده خاطری؟


قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #30


« إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا

وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.»


« بر آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، 

فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را 

به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»


(۱۳اِرْحَمُوا: فعل امر به معنی رحم کنید.

(۱۴لا تَخافُوا: نترسید.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #493 


دستِ اشکسته برآور در دعا

سوی اشکسته پَرَد فضلِ خدا 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


عشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زند

هر دو را زَهره بدّرد چون تو دل‌دوزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 


پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


گه لباسِ قهر درپوشی و راهِ دل زنی

گه بگردانی لباس، آیی قلاووزی کنی


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3087 


ای ز غم مُرده که دست از نان تهی است

چون غفور است و رحیم، این ترس چیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کَس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار، قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فرازِ چرخ، خرگاهت(۱۵) زند


(۱۵خرگاه: خیمهٔ بزرگ

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم


کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید


در هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ 

مشیتِ من خارج نمی شود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


خوش بچر ای گاوِ عنبربخشِ نَفْسِ مطمئن

در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shams


همه خَلق در کَشاکَش، تو خراب و مست و دلخَوش

همه را نظاره می‌کن، هله از کنارِ بامی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط

که بگویید از طریقِ انبساط


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shams


هر جا که این جمال است، داد و ستد حلال است

وآن جا که ذوالجلال است، من دَم زدن نتانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


طوطی‌ای، که طمعِ اسب و مرکبِ تازی کنی

ماهی‌ای، که میلِ شَعر و جامهٔ توزی کنی


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafez


در پسِ آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استادِ ازل گفت بگو می‌گویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shams


چون چنگم، از زمزمه خود خبرم نیست

اسرار همی ‌گویم و اسرار ندانم


مانندِ ترازو و گزم(۱۶) من که به بازار

بازار همی‌ سازم و بازار ندانم


در اِصْبَعِ(۱۷) عشقم چو قلم بی خود و مُضطَر

طومار نویسم من و طومار ندانم


(۱۶گز: واحد طول، زرع

(۱۷اِصْبَع: انگشت

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


شیرِ مستی و شکارت آهوانِ شیرمست

با پنیرِ گندهٔ فانی کجا یوزی کنی؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چَفسیده‌‌يی(۱۸)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۱۹) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۰)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۱)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


حضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید: 

هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و 

عللِ ظاهری می‌شوی و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است 

ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۱۸چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۱۹صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۰دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۱رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، 

دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


چند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌ای است

قبله‌ها گردد یکی، گر تو شب‌افروزی کنی


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸  

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148


« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ 

إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر 

يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، 

كه او بر هر كارى تواناست.»


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴

Poem(Qazal)# 184, Divan e Hafez


جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بِنِه

چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1768 


در درونِ کعبه رسمِ قبله نیست

چه غم ار غواص را پاچیله(۲۲) نیست‏


(۲۲پاچیله: کفش و پا افزار

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 


قبله را چون کرد دستِ حق عَیان

پس، تَحَرّی(۲۳) بعد ازین مَردود دان


هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر

که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۲۴)


یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۲۵) شوی

سُخره(۲۶) هر قبله باطل شوی


چون شوی تمییزدِه(۲۷) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطرَتِ(۲۸) قبله شناس


گر ازین انبار خواهی بِرّ(۲۹) و بُرّ(۳۰)

نیم‌ساعت هم ز همدردان مبُر


که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۳۱)

مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۳۲)  


(۲۳تَحَرّی: جستجو

(۲۴مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۲۵ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۲۶سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد

(۲۷تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است

(۲۸خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

(۲۹بِرّ: نیکی

(۳۰بُرّ: گندم

(۳۱مُعین: یار، یاری کننده 

(۳۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 


قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رُو جانبی آورده‌اند


هم‌چو قومی که تحرّی(۳۳) می‌کنند

بر خیالِ قبله سویی می‌تَنَند


(۳۳تَحَرّی: جستجو

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 


قبله کردم من همه عمر از حَوَل

آن خیالاتی که گم شد در اَجَل 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #319 


هرکسی شد بر خیالی ریشِ گاو(۳۴)

گشته در سودایِ گنجی کنجکاو


(۳۴ریش گاو: مسخره، دست آویز

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #323 


از خیال، آن رهزنِ رَسته شده(۳۵)

وز خیال، این مَرهمِ خسته شده


در پَری‌خوانی یکی دل کرده گُم

بر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُم


این روش‌ها مختلف بیند بُرون

زان خیالاتِ مُلَوَّن زاندرون


این در آن حَیران شده، کان بر چی است؟

هر چَشنده آن دگر را نافی است


آن خیالات ار نبد نامُؤتَلِف(۳۶)

چون ز بیرون شد روش‌ها مختلف؟


قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رو جانبی آورده‌اند


(۳۵رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.

(۳۶نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


گر ز لعلِ شمسِ تبریزی بیابی مایه‌ای

کمترین پایه فرازِ چرخِ پیروزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #492 


من غلامِ آن مسِ همّت‌پرست

کو به غیرِ کیمیا نارَد شکست


دستِ اِشکسته برآور در دعا

سوی اِشکسته پَرَد فضلِ خدا


گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ

ای برادر رو بر آذر(۳۷) بی‌درنگ


مکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۳۸)

ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجل


چونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّ

برگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۳۹)


که کمینهٔ(۴۰) آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۱)


(۳۷آذر: آتش

(۳۸بِهِل: رها کن، ترک کن

(۳۹بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب

(۴۰کمینه: کمترین

(۴۱اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4634 


« متوفّی شدنِ بزرگین از شه‌زادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ 

برادر که آن کوچکین صاحبِ ‌فِراش(۴۲)(۴۳) بود از رنجوری، 

و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، 

ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و عینی 

بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریرِ بَعْضِهِ.»


کوچکین رنجور بود و، آن وسط

بر جنازه آن بزرگ آمد فقط


شاه دیدش، گفت قاصد کین کی است؟

که از آن بحرست و، این هم ماهی است؟


پس مُعّرِف گفت: پورِ آن پدر

این برادر زآن برادر خُردتر


شه نوازیدش که هستی یادگار

کرد او را هم بدین پرسش شکار


از نوازِ شاه، آن زارِ حَنید(۴۴)

در تنِ خود، غیرِ جان، جانی بدید


در دلِ خود، دید عالی غُلغُله

که نیابد صوفی آن در صد چِله(۴۵)


عرصه و دیوار و کوهِ سنگْ‌بافت(۴۶)

پیشِ او چون نارِ خندان می‌شکافت


ذرّه ذرّه پیش او همچون قِباب(۴۷)

دَم به دم می‌کرد صدگون فتحِ باب


باب، گه روزن شدی، گاهی شعاع

خاک گه گندم شدیّ و، گاه صاع(۴۸)


در نظرها چرخ، بس کهنه و قَدید(۴۹)

پیش چشمش هر دَمی خَلْقٌ جَدید


قرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳  

Quran, Sooreh Al-Waaqia(#56), Line #60-63


« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ 

وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. 

أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»


« ما مرگ را بر شما مقدّر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ 

به جاى شما قومى همانندِ شما بياوريم و شما را به صورتى 

كه از آن بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينشِ نخست 

آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟»  


قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15-16


« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا 

الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


« آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينشِ تازه 

در شَک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفسِ او آگاه 

هستيم، زيرا از رگِ گردنش به او نزديک‌تريم.»  


قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹  

Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29


« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» 


« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائلِ درگاهِ اوست، 

و او هر روز در كارى است.»  


(۴۲صاحبِ ‌فِراش: بیمار

(۴۳فِراش: بستر

(۴۴حَنید: دل‌ سوخته، داغدیده

(۴۵چِله: چِلّه

(۴۶کوهِ سنگْ‌بافت: کوهی که تار و پودش از سنگ باشد.

(۴۷قِباب: گنبدها، جمع قُبّه

(۴۸صاع: پیمانه، معادل چهار مُدّ که امروزه تقریبا برابر سه کیلوگرم است.

(۴۹قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. 

در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1145 


عُمْر، همچون جوی نو نو می‌‌رسد

مُستَمَرّی می‌‌نُماید در جسد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اول درست


کِشتِ اول کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 


کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1142 


پس تو را هر لحظه، مرگ و رَجْعَتی(۵۰) است

مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است  


(۵۰رَجْعَت: بازگشت، در اینجا بازگشت به حیات

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4644 


روحِ زیبا چونکه وارَست از جسد

از قضا بی شک چنین چشمش رسد


قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۲۲  

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22


« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.»

 

« تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم 

و امروز چشمانت تيزبين شده است.»   


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۳۶  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2036 


نآید آن اِلاّ که بر خاصان پدید

باقیان فی لَبْس مِنْ خَلْقٍ جَدید 


«جهانِ غيب، تنها برای خواصِّ حق، ظاهر و نمایان است، و سایرِ مردم 

از این خلقِ جدید بی‌خبر و ناکامند.»   


قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۱۵  

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15


« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» 


« آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، 

آنها از آفرينش تازه در شک هستند.»  


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۵  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4645 


صد هزاران غیب، پیشش شد پدید

آنچه چشمِ محرمان بیند، بدید


آنچه او اندر کتب برخوانده بود

چشم را در صورتِ آن برگشود


از غبارِ مَرکبِ آن شاهِ نر

یافت او کُحلِ(۵۱) عُزیزی در بَصَر


بر چنین گُلزار دامن می‌کشید

جزو جزوش نعره‌زن: هَلْ مِنْ مَزید؟


قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30


« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.»


« روزى كه جهنم را مى‌گوييم: آيا پر شده‌اى؟ مى‌گويد: 

آيا هيچ زيادتى هست؟»


گُلشنی کز بَقل(۵۲) روید، یک دَم است

گُلشنی کز عقل روید، خُرّم است


گُلشنی کز گِل دمد، گردد تباه

گُلشنی کز دل دمد، وافَرْحَتاه(۵۳)


علم‌هایِ بامزهٔ دانسته‌مان

زآن گلستان یک دو سه گلدسته دان


زان زبونِ این دو سه گُلدسته‌ایم

که درِ گُلزار بر خود بسته‌ایم


آن‌چنان مِفتاح‌ها هر دَم به نان

می‌فُتد، ای جان دریغا از بَنان(۵۴)


ور دَمی هم فارغ آرَنْدَت ز نان

گِردِ چادر گَردی و عشقِ زنان


باز اِستسقات(۵۵) چون شد موج‌ْزن

مُلکِ شهری بایدت پُر نان و زن


مار بودی، اژدها گشتی مگر

یک سَرَت بود، این زمانی هفت ‌سَر


اژدهایِ هَفت‌ سَر، دوزخ بُوَد

حرصِ تو دانه‌ست و، دوزخ فَخ(۵۶) بُوَد


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۴۳ و ۴۴

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #43-44


« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ. لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ 

بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.»


« و جهنم ميعادگاهِ همه است. هفت در دارد و 

براى هر در گروهى از آنان معين شده‌اند.»


(۵۱کُحل: سرمه

(۵۲بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.

(۵۳وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا

(۵۴بَنان: سر انگشت

(۵۵اِستسقا: در اینجا کنایه از شهواتِ عنان گسیخته و سیری ‌ناپذیر است.

(۵۶فَخّ: دام

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


تو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۸  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4658 


دام را بِدْران، بسوزان دانه را

باز کن درهایِ نو، این خانه را


چون تو عاشق نیستی، ای نَرگدا(۵۷)

هم‌چو کوهی بی‌خبر، داری صَدا(۵۸)


کوه را گفتار کی باشد ز خَود؟

عکسِ غیرست آن صدا ای مُعْتَمَد


گفتِ تو، زآن سان که عکسِ دیگری‌ست

جمله احوالت، بجز هم عکس نیست


خشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگران

شادیِ قَوّاده(۵۹) و خشمِ عَوان(۶۰)


آن عَوان را، آن ضعیف آخِر چه کرد؟

که دهد او را به کینه زجر و درد


تا به کی عکسِ خیالِ لامِعه؟(۶۱)

جهد کن تا گرددت این واقعه


تا که گفتارت ز حالِ تو بُوَد

سیرِ تو با پَرّ و بالِ تو بُوَد


صید گیرد تیر، هم با پَرِّ غیر

لاجَرَم بی‌بهره است از لَحمِ(۶۲) طَیر(۶۳)


باز، صید آرَد، به خود از کوهسار

لاجَرَم شاهش خورانَد کبک و سار


منطقی(۶۴) کز وحی نَبْوَد، از هواست

همچو خاکی در هوا و در هَباست(۶۵)


گر نماید خواجه را این دَم غلط

ز اوّلِ وَالنَّجْم برخوان چند خط


تا که مٰا یَنْطِق محمّد عَنْ هَویٰ

اِن هُوَ اِلّا بِوَحْیٍ اِحْتَویٰ


تا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل 

سخن نمی‌گوید. هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴

Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4


« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»


« و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين 

سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»


احمدا، چون نیستت از وحی، یاس(۶۶)

جسمیان را دِه تحرّی(۶۷) و قیاس


کز ضرورت هست مُرداری حلال

که تحرّی نیست در کعبهٔ وِصال


بی ‌تحرّی و اجتهاداتِ هُدیٰ

هر که بِدعت(۶۸) پیشه گیرد از هوا


همچو عادش بَر بَرَد باد و کَُشَد

نه سلیمان است تا تختش کَشَد


عاد را باد است حَمّالِ خَذُول(۶۹)

هم‌چو بَرّه در کفِ مردی اَکُول(۷۰)


همچو فرزندش نهاده بر کنار

می‌بَرَد تا بُکْشَدَش قصّابْ‌وار


عاد را آن باد ز استکبار بود

یارِ خود پنداشتند، اغیار بود


چون بگردانید ناگه پوستین(۷۱)

خُردشان بشکست آن بِئْسَ‌الْقرین(۷۲)


باد را بشکن، که بس فتنه‌ست باد

پیش از آن کِت بشکند او همچو عاد


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38


« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»


« تا آنگاه كه نزد ما آيد، مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى 

مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»


هود دادی پند کِای پُر کِبرْخَیْل(۷۳)

برکَنَد از دستتان این باد، ذَیْل(۷۴)


لشکرِ حقّ است باد و، از نفاق

چند روزی با شما کرد اِعتناق(۷۵)


او به سِر، با خالقِ خود راست است

چون اجل آید، برآرد باد، دست


باد را اندر دهن بین رهگذر

هر نفس آیان(۷۶)، روان در کرّ و فرّ


حلق و دندان‌ها از او ایمن بُوَد

حق چو فرماید، به دندان درفتد


کوه گردد ذَرّه‌یی باد و، ثقیل(۷۷)

دردِ دندان، دارَدَش زار و علیل


این همان باد است کایمن می‌گذشت

بود جانِ کَشت و، گشت او مرگِ کَشت


دستِ آن کس که بکردت دست، ‌بوس

وقتِ خشم آن دست می‌گردد دَبُوس(۷۸)


یا رب و یا رب برآرَد او ز جان

که بِبُر این باد را، ای مُستَعان(۷۹)


ای دهان، غافل بُدی زین باد، رَوْ

از بُنِ دندان در استغفار شو


چشمِ سختش اشک‌ها باران کند

مُنکِران را درد، الله‌ خوان کند


چون دَمِ مردان نپذْرفتی ز مرد

وحیِ حق را، هین پذیرا شو ز درد


باد گوید: پیکم از شاهِ بشر

گه خبر خیر آورم، گه شور و شر


زآنکه مأمورم، امیرِ خود نِیَم

من چو تو غافل ز شاهِ خود کِیَم؟


گر سلیمانْ‌وار بودی حالِ تو

چون سلیمان، گشتمی حمّالِ تو


عاریَه‌سْتَم، گشتمی مُلکِ کَفَت

کردمی بر رازِ خود من واقفت


لیک، چون تو یاغیی، من مُستَعار(۸۰)

می‌کنم خدمت تو را روزی سه چار


پس چو عادت سرنگونی‌ها دهم

ز اسپهِ تو یاغیانه بر جَهَم


تا به غیب ایمانِ تو محکم شود

آن زمان کایمانْت مایهٔ غم شود


آن زمان، خود جملگان مؤمن شوند

آن زمان، خود سرکشان بر سر دوند


آن زمان، زاری کنند و اِفتقار(۸۱)

همچو دزد و راهزن در زیرِ دار


لیک گر در غیب گردی مُستَوی(۸۲)

مالکِ دارَیْن(۸۳) و شِحنهٔ(۸۴) خود تویی


شِحْنَگیّ(۸۵) و پادشاهیِّ مُقیم

نه دو روزه و مُستَعارست(۸۶) و سَقیم(۸۷)


رَستی از پیکار و کارِ خود کُنی

هم تو شاه و، هم تو طبلِ خود زنی(۸۸)


چون گلو، تنگ آوَرَد بر ما جهان

خاک خوردی کاشکی حلق و دهان


این دهان خود خاک‌ْخواری آمده‌ست

لیک خاکی را که آن رنگین شده‌ست


این کباب و این شراب و این شِکَر

خاکِ رنگین است و نقشین(۸۹)، ای پسر


چونکه خوردی و شد آنها لَحْم(۹۰) و پوست

رنگِ لَحْمش داد و، این هم خاکِ کوست


هم ز خاکی بَخیه بر گِل می‌زند

جمله را هم باز خاکی می‌کند


هندو و قِفچاق(۹۱) و رومی و حَبَش

جمله یک رنگ‌اند اندر گور، خَوش


تا بدانی کآن همه رنگ و نگار

جمله روپوش است و مکر و مُستَعار


رنگِ باقی صِبْغَةُالله(۹۲) است و بس

غیرِ آن، بربسته(۹۳) دان همچون جَرَس(۹۴)


رنگِ صدق و رنگِ تقوی و یقین

تا ابد باقی بُوَد بر عابدین


قرآن كريم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138


« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»


« اين رنگِ خداست و رنگ چه كسى از رنگِ خدا بهتر است؟ 

ما پرستندگان او هستيم.»


رنگِ شکّ و رنگِ کفران و نفاق

تا ابد باقی بود بر جانِ عاق(۹۵)


چون سیه‌روییِّ فرعونِ دَغا(۹۶)

رنگِ آن باقیّ و، جسمِ او فنا


برق و فَرِّ رویِ خوبِ صادقین

تن فنا شد، وآن به جا تا یَوْمِ دین


زشت آن زشت است و، خوب آن، خوب و بس

دایم آن ضَحّاک(۹۷) و این اندر عَبَس(۹۸)


خاک را رنگ و فن و سنگی دهد

طفل‌ْخویان را بر آن جنگی دهد


از خمیری اُشتر و شیری پَزَند

کودکان از حرصِ آن کف می‌گزند(۹۹)


شیر و اُشتر نان شود اندر دهان

در نگیرد(۱۰۰) این سخن با کودکان


کودک اندر جهل و پندار و شکی‌ست

شُکرِ باری، قوّتِ او اندکی‌ست


طفل را اِستیزه و صد آفت است

شُکرِ این که بی‌فن و بی‌قوّت است


وای ازین پیرانِ طفلِ نا ادیب(۱۰۱)

گشته از قوّت بلایِ هر رقیب(۱۰۲)


چون سلاح و جهل جمع آید به هم

گشت فرعونی جهانْ‌سوز از ستم


شکر کن ای مردِ درویش از قُصور(۱۰۳)

که ز فرعونی رهیدی وز کُفور


شُکر که مظلومی و، ظالم نِه‌ای

ایمن از فرعونی و هر فتنه‌ای


اِشکمِ تی(۱۰۴)، لافِ اَللّٰهی نزد

کآتشش را نیست از هیزم مدد


اِشکمِ خالی بُوَد زندانِ دیو

کِش غم نان مانع است از مکر و ریو(۱۰۵)


اِشکمِ پُر لوت دان بازارِ دیو

تاجرانِ دیو را در وی غریو


تاجرانِ ساحرِ لاشَیْ‌فروش

عقل‌ها را تیره کرده از خروش


خُم، روان کرده ز سِحری چون فَرَس

کرده کرباسی(۱۰۶) ز مهتاب و غَلَس(۱۰۷)


چون بَریشَم، خاک را برمی‌تنند

خاک در چشم مُمَیِّز(۱۰۸) می‌زنند


چَنْدَلی(۱۰۹) را رنگِ عودی می‌دهند

بر کلوخی‌مان حسودی می‌دهند


پاک آنکه خاک را رنگی دهد

همچو کودک‌مان بر آن جنگی دهد


دامنی پُر خاک، ما چون طفلکان

در نظرْمان خاک همچون زَرِّ کان


طفل را با بالِغان نبود مَجال

طفل را حق کَی نشانَد با رِجال؟


میوه گر کهنه شود، تا هست خام

پخته نبود، غوره گویندش به نام


گر شود صد ساله آن خامِ تُرُش

طفل و غوره‌ست او برِ هر تیزْهُش


گر چه باشد مو و ریشِ او سپید

هم در آن طفلیِّ خوف است و امید


که رسم؟ یا نارسیده مانده‌ام؟

ای عجب با من کند کَرْم(۱۱۰) آن کَرَم؟


با چنین ناقابلی و دوری‌ای

بخشد این غورهٔ مرا انگوری‌ای؟


نیستم اومیدوار از هیچ سو

وآن کَرَم می‌گویدم: لا تَیْأَسُوا


دایماً خاقانِ ما کردست طُو(۱۱۱)

گوشمان را می‌کشد لاتَقْنَطُوا


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷

Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87


« وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»


« و از رحمتِ خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا 

مأيوس مى‌شوند.»


(۵۷نَرْ گدا: گدای سمج

(۵۸صَدا: طنین صوت

(۵۹قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.

(۶۰عَوان: مأموران حکومتی

(۶۱لامِعه: درخشان

(۶۲لَحم: گوشت

(۶۳طَیْر: پرنده

(۶۴منطق: سخن، حرف

(۶۵هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در 

شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.

(۶۶یاس: یأس، ناامیدی

(۶۷تحرّی: جستجو

(۶۸بِدعت: رسم و عادتِ بد

(۶۹خَذُول: بسیار خوارکننده

(۷۰اَکُول: پُرخور، بسیار خوار

(۷۱پوستين گردانيدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال

(۷۲بِئْسَ‌الْقرین: بد یار و مصاحبی است.

(۷۳خَیْل: گروه، قبیله، قوم

(۷۴ذَیْل: دامن

(۷۵اِعتناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن

(۷۶آیان: آینده

(۷۷ثقیل: سنگین

(۷۸دَبُوس: گرز آهنین و چوبین

(۷۹مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور. از اسماءُالله است.

(۸۰مُستَعار: قرضی

(۸۱اِفتقار: فقر و تنگدستی

(۸۲مُستَوی: مستقر، يكسان، مستقيم

(۸۳دارَیْن: دو خانه

(۸۴شِحنه: داروغهٔ شهر، گَزْمه

(۸۵شِحْنَگی: داروغگی، نگهبانی شهر

(۸۶مُستَعار: عاریتی

(۸۷سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش.

(۸۸طبلِ خود را زدن: کارِ خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن.

(۸۹نَقْشین: منقوش

(۹۰لَحْم: گوشت

(۹۱قِفچاق یا قِبچاق: دشت و ناحیتی بود در شمال دریای خزر تاتارستان 

که طایفهٔ ترکان منسوب بدان را قِبچاقی یا قِفچاقی گویند.

(۹۲صِبْغَةُ الله: رنگ خدا

(۹۳بربسته: غیر اصیل، مجازی

(۹۴جَرَس: زنگ، زنگوله‌هایی که بر گردن گلّه می‌اندازند.

(۹۵عاق: سرکش و نافرمان

(۹۶دَغا: حیله‌گر، مکّار

(۹۷ضَحّاک: بسيار خنده کننده، خندان

(۹۸عَبَس: ترش‌رویی، عبوسی

(۹۹کف گزیدن: حسرت خوردن، دریغ خوردن

(۱۰۰در گرفتن: اثر نهادن

(۱۰۱نا ادیب: بی ادب

(۱۰۲رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ

(۱۰۳قُصور: کوتاهی، اینجا یعنی نداشتن قدرت

(۱۰۴تی: تهی، خالی

(۱۰۵ریو: مکر و حیله

(۱۰۶کرباس: پارچهٔ پنبه‌ای سفید و ارزان قیمت

(۱۰۷غَلَس: تاریکی آخر شب، در اینجا منظور سایهٔ ماه است.

(۱۰۸مُمَیِّز: تمییز دهنده، تشخیص دهنده خوب و بد

(۱۰۹چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل

(۱۱۰کَرْم: درخت انگور، تاک

(۱۱۱طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی

--------------------------

مجموع لغات: 


(۱تُش: تو او را

(۲) بخیه زدن: در اینجا ترمیم کردن، جبران کردن

(۳قلاووزی: رهبری

(۴گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو

(۵نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر

(۶خوش پوزی: پاک دهنی

(۷جامهٔ توزی: جامهٔ کتانی نازک که نخست در شهر توز 

پارچهٔ آن را می‌بافند.

(۸گویند یوزپلنگ به پنیر علاقه‌مند است.

(۹شب‌افروزی: روشن کردن شب

(۱۰بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۱اِکسیر: کیمیا

(۱۲مَلال: دلتنگی

(۱۳اِرْحَمُوا: فعل امر به معنی رحم کنید.

(۱۴لا تَخافُوا: نترسید.

(۱۵خرگاه: خیمهٔ بزرگ

(۱۶گز: واحد طول، زرع

(۱۷اِصْبَع: انگشت

(۱۸چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۱۹صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۰دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۱رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه 

که از آن نهی شده اند، باز گردند.

(۲۲پاچیله: کفش و پا افزار

(۲۳تَحَرّی: جستجو

(۲۴مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۲۵ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۲۶سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد

(۲۷تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است

(۲۸خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

(۲۹بِرّ: نیکی

(۳۰بُرّ: گندم

(۳۱مُعین: یار، یاری کننده 

(۳۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

(۳۳تَحَرّی: جستجو

(۳۴ریش گاو: مسخره، دست آویز

(۳۵رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.

(۳۶نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ

(۳۷آذر: آتش

(۳۸بِهِل: رها کن، ترک کن

(۳۹بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب

(۴۰کمینه: کمترین

(۴۱اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن

(۴۲صاحبِ ‌فِراش: بیمار

(۴۳فِراش: بستر

(۴۴حَنید: دل‌ سوخته، داغدیده

(۴۵چِله: چِلّه

(۴۶کوهِ سنگْ‌بافت: کوهی که تار و پودش از سنگ باشد.

(۴۷قِباب: گنبدها، جمع قُبّه

(۴۸صاع: پیمانه، معادل چهار مُدّ که امروزه تقریبا برابر سه کیلوگرم است.

(۴۹قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. 

در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.

(۵۰رَجْعَت: بازگشت، در اینجا بازگشت به حیات

(۵۱کُحل: سرمه

(۵۲بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.

(۵۳وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا

(۵۴بَنان: سر انگشت

(۵۵اِستسقا: در اینجا کنایه از شهواتِ عنان گسیخته و سیری ‌ناپذیر است.

(۵۶فَخّ: دام

(۵۷نَرْ گدا: گدای سمج

(۵۸صَدا: طنین صوت

(۵۹قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.

(۶۰عَوان: مأموران حکومتی

(۶۱لامِعه: درخشان

(۶۲لَحم: گوشت

(۶۳طَیْر: پرنده

(۶۴منطق: سخن، حرف

(۶۵هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در 

شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.

(۶۶یاس: یأس، ناامیدی

(۶۷تحرّی: جستجو

(۶۸بِدعت: رسم و عادتِ بد

(۶۹خَذُول: بسیار خوارکننده

(۷۰اَکُول: پُرخور، بسیار خوار

(۷۱پوستين گردانيدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال

(۷۲بِئْسَ‌الْقرین: بد یار و مصاحبی است.

(۷۳خَیْل: گروه، قبیله، قوم

(۷۴ذَیْل: دامن

(۷۵اِعتناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن

(۷۶آیان: آینده

(۷۷ثقیل: سنگین

(۷۸دَبُوس: گرز آهنین و چوبین

(۷۹مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور. از اسماءُالله است.

(۸۰مُستَعار: قرضی

(۸۱اِفتقار: فقر و تنگدستی

(۸۲مُستَوی: مستقر، يكسان، مستقيم

(۸۳دارَیْن: دو خانه

(۸۴شِحنه: داروغهٔ شهر، گَزْمه

(۸۵شِحْنَگی: داروغگی، نگهبانی شهر

(۸۶مُستَعار: عاریتی

(۸۷سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش.

(۸۸طبلِ خود را زدن: کارِ خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن.

(۸۹نَقْشین: منقوش

(۹۰لَحْم: گوشت

(۹۱قِفچاق یا قِبچاق: دشت و ناحیتی بود در شمال دریای خزر تاتارستان 

که طایفهٔ ترکان منسوب بدان را قِبچاقی یا قِفچاقی گویند.

(۹۲صِبْغَةُ الله: رنگ خدا

(۹۳بربسته: غیر اصیل، مجازی

(۹۴جَرَس: زنگ، زنگوله‌هایی که بر گردن گلّه می‌اندازند.

(۹۵عاق: سرکش و نافرمان

(۹۶دَغا: حیله‌گر، مکّار

(۹۷ضَحّاک: بسيار خنده کننده، خندان

(۹۸عَبَس: ترش‌رویی، عبوسی

(۹۹کف گزیدن: حسرت خوردن، دریغ خوردن

(۱۰۰در گرفتن: اثر نهادن

(۱۰۱نا ادیب: بی ادب

(۱۰۲رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ

(۱۰۳قُصور: کوتاهی، اینجا یعنی نداشتن قدرت

(۱۰۴تی: تهی، خالی

(۱۰۵ریو: مکر و حیله

(۱۰۶کرباس: پارچهٔ پنبه‌ای سفید و ارزان قیمت

(۱۰۷غَلَس: تاریکی آخر شب، در اینجا منظور سایهٔ ماه است.

(۱۰۸مُمَیِّز: تمییز دهنده، تشخیص دهنده خوب و بد

(۱۰۹چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل

(۱۱۰کَرْم: درخت انگور، تاک

(۱۱۱طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی

-----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


شاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنی

چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی


عشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زند

هر دو را زهره بدرد چون تو دل‌دوزی کنی


خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود

خوشتر از سوزش چه باشد چون تو دلسوزی کنی


گه لباس قهر درپوشی و راه دل زنی

گه بگردانی لباس آیی قلاووزی کنی


خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن*

در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی


طوطی‌ای که طمع اسب و مرکب تازی کنی

ماهی‌ای که میل شعر و جامه توزی کنی


شیر مستی و شکارت آهوان شیرمست

با پنیر گنده فانی کجا یوزی کنی


چند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای است**

قبله‌ها گردد یکی گر تو شب‌افروزی کنی 


گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ای

کمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی


* قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28


« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»

« اى روح آرامش يافته. راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»


** قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸  

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148


« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ 

إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن 

بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، 

كه او بر هر كارى تواناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


شاد آن صبحی که جان را چاره‌آموزی کنی

چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث 

 

« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»


« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 


پس چه چاره جز پناه چاره‌گر

ناامیدی مس و اکسیرش نظر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1950 


ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پر

عرضه کن بیچارگی بر چاره‌گر


زاری و گریه قوی سرمایه‌ای است

رحمت کلی قوی‌تر دایه‌ای است


دایه و مادر بهانه‌جو بود

تا که کی آن طفل او گریان شود


طفل حاجات شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت ادعوا الله بی زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مهرهاش


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110


« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ 

وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»


« بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید 

[ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترین نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] 

فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و 

میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»


هوی هوی باد و شیرافشان ابر

در غم مااند یک ساعت تو صبر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2374 


صبر کن با فقر و بگذار این ملال

زآنکه در فقرست نور ذوالجلال


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3034 


ای خنک جانی که عیب خویش دید

هر که عیبی گفت آن بر خود خرید


زآنکه نیم او ز عیبستان بده ست

وآن دگر نیمش ز غیبستان بده ست


چون که بر سر مر تو را ده ریش هست

مرهمت بر خویش باید کار بست


عیب کردن ریش را داروی اوست

چون شکسته گشت جای ارحموست


حدیث


« اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.»


« رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»


گر همان عیبت نبود ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


لا تخافوا از خدا نشنیده‌ای

پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای


مگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی 

می کنی و آسوده خاطری؟


قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #30


« إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا

وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.»


« بر آنان كه گفتند پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، 

فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را 

به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #493 


دست اشکسته برآور در دعا

سوی اشکسته پرد فضل خدا 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


عشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زند

هر دو را زهره بدرد چون تو دل‌دوزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 


پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


گه لباس قهر درپوشی و راه دل زنی

گه بگردانی لباس آیی قلاووزی کنی


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3087 


ای ز غم مرده که دست از نان تهی است

چون غفور است و رحیم این ترس چیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت زند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shams


قضا که تیر حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کند به عنایت از آن سپس سپری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم


کل اصباح لنا شأن جدید

کل شیء عن مرادی لا یحید


در هر بامداد (هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ 

مشیتِ من خارج نمی شود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن

در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shams


همه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوش

همه را نظاره می‌کن هله از کنار بامی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shams


هر جا که این جمال است داد و ستد حلال است

وآن جا که ذوالجلال است من دم زدن نتانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


طوطی‌ای که طمع اسب و مرکب تازی کنی

ماهی‌ای که میل شعر و جامه توزی کنی


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafez


در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shams


چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست

اسرار همی ‌گویم و اسرار ندانم


مانند ترازو و گزم من که به بازار

بازار همی‌ سازم و بازار ندانم


در اصبع عشقم چو قلم بی خود و مضطر

طومار نویسم من و طومار ندانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


شیر مستی و شکارت آهوان شیرمست

با پنیر گنده فانی کجا یوزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب از جهل بر چفسیده‌‌يی


با سبب‌ها از مسبب غافلی

سوی این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنی

ربنا و ربناها می‌کنی


رب می‌گوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید 

هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم دوباره مفتون همان اسباب و 

علل ظاهری می‌شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است 

ای بنده توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


چند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای است

قبله‌ها گردد یکی گر تو شب‌افروزی کنی


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۱۴۸  

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148


« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ 

إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‌آورد. پس در نيكى كردن بر 

يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‌آورد، 

كه او بر هر كارى تواناست.»


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴

Poem(Qazal)# 184, Divan e Hafez


جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1768 


در درون کعبه رسم قبله نیست

چه غم ار غواص را پاچیله نیست‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 


قبله را چون کرد دست حق عیان

پس تحری بعد ازین مردود دان


هین بگردان از تحری رو و سر

که پدید آمد معاد و مستقر


یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی

سخره هر قبله باطل شوی


چون شوی تمییزده را ناسپاس

بجهد از تو خطرت قبله شناس


گر ازین انبار خواهی بر و بر

نیم‌ساعت هم ز همدردان مبر


که در آن دم که ببری زین معین

مبتلی گردی تو با بئس القرین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328 


قبله جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رو جانبی آورده‌اند


هم‌چو قومی که تحری می‌کنند

بر خیال قبله سویی می‌تنند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1453 


قبله کردم من همه عمر از حول

آن خیالاتی که گم شد در اجل 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #319 


هرکسی شد بر خیالی ریش گاو

گشته در سودای گنجی کنجکاو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #323 


از خیال آن رهزن رسته شده

وز خیال این مرهم خسته شده


در پری‌خوانی یکی دل کرده گم

بر نجوم آن دیگری بنهاده سم


این روش‌ها مختلف بیند برون

زان خیالات ملون زاندرون


این در آن حیران شده کان بر چی است

هر چشنده آن دگر را نافی است


آن خیالات ار نبد نامؤتلف

چون ز بیرون شد روش‌ها مختلف


قبله جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رو جانبی آورده‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams


گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ای

کمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #492 


من غلام آن مس همت‌پرست

کو به غیر کیمیا نارد شکست


دست اشکسته برآور در دعا

سوی اشکسته پرد فضل خدا


گر رهایی بایدت زین چاه تنگ

ای برادر رو بر آذر بی‌درنگ


مکر حق را بین و مکر خود بهل

ای ز مکرش مکر مکاران خجل


چونکه مکرت شد فنای مکر رب

برگشایی یک کمینی بوالعجب


که کمینه آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عروج و ارتقا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4634 


« متوفّی شدنِ بزرگین از شه‌زادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ 

برادر که آن کوچکین صاحبِ ‌فِراش(۴۲)(۴۳) بود از رنجوری، 

و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، 

ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و عینی 

بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریرِ بَعْضِهِ.»


کوچکین رنجور بود و آن وسط

بر جنازه آن بزرگ آمد فقط


شاه دیدش گفت قاصد کین کی است

که از آن بحرست و این هم ماهی است


پس معرف گفت پور آن پدر

این برادر زآن برادر خردتر


شه نوازیدش که هستی یادگار

کرد او را هم بدین پرسش شکار


از نواز شاه آن زار حنید

در تن خود غیر جان جانی بدید


در دل خود دید عالی غلغله

که نیابد صوفی آن در صد چله


عرصه و دیوار و کوه سنگ‌بافت

پیش او چون نار خندان می‌شکافت


ذره ذره پیش او همچون قباب

دم به دم می‌کرد صدگون فتح باب


باب گه روزن شدی گاهی شعاع

خاک گه گندم شدی و گاه صاع


در نظرها چرخ بس کهنه و قدید

پیش چشمش هر دمی خلق جدید


قرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳  

Quran, Sooreh Al-Waaqia(#56), Line #60-63


« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ 

وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. 

أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»


« ما مرگ را بر شما مقدر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ 

به جاى شما قومى همانند شما بياوريم و شما را به صورتى 

كه از آن بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينش نخست 

آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟»  


قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15-16


« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا 

الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


« آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينش تازه 

در شک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه 

هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»  


قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹  

Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29


« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» 


« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، 

و او هر روز در كارى است.»  


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1145 


عمر همچون جوی نو نو می‌‌رسد

مستمری می‌نماید در جسد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کشته اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی است و آن اول درست


کشت اول کامل و بگزیده است

تخم ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 


کل اصباح لنا شأن جدید

کل شیء عن مرادی لا یحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1142 


پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرمود دنیا ساعتی است  


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4644 


روح زیبا چونکه وارست از جسد

از قضا بی شک چنین چشمش رسد


قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۲۲  

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22


« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.»

 

« تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم 

و امروز چشمانت تيزبين شده است.»   


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۳۶  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2036 


نآید آن الا که بر خاصان پدید

باقیان فی لبس من خلق جدید 


«جهان غيب تنها برای خواص حق ظاهر و نمایان است، و سایر مردم 

از این خلق جدید بی‌خبر و ناکامند.»   


قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیۀ ۱۵  

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15


« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» 


« آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، 

آنها از آفرينش تازه در شک هستند.»  


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۵  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4645 


صد هزاران غیب پیشش شد پدید

آنچه چشم محرمان بیند بدید


آنچه او اندر کتب برخوانده بود

چشم را در صورت آن برگشود


از غبار مرکب آن شاه نر

یافت او کحل عزیزی در بصر


بر چنین گلزار دامن می‌کشید

جزو جزوش نعره‌زن هل من مزید


قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30


« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.»


« روزى كه جهنم را مى‌گوييم آيا پر شده‌اى؟ مى‌گويد: 

آيا هيچ زيادتى هست؟»


گلشنی کز بقل روید یک دم است

گلشنی کز عقل روید خرم است


گلشنی کز گل دمد گردد تباه

گلشنی کز دل دمد وافرحتاه


علم‌های بامزه دانسته‌مان

زآن گلستان یک دو سه گلدسته دان


زان زبون این دو سه گلدسته‌ایم

که در گلزار بر خود بسته‌ایم


آن‌چنان مفتاح‌ها هر دم به نان

می‌فتد ای جان دریغا از بنان


ور دمی هم فارغ آرندت ز نان

گرد چادر گردی و عشق زنان


باز استسقات چون شد موج‌زن

ملک شهری بایدت پر نان و زن


مار بودی اژدها گشتی مگر

یک سرت بود این زمانی هفت ‌سر


اژدهای هفت‌ سر دوزخ بود

حرص تو دانه‌ست و دوزخ فخ بود


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۴۳ و ۴۴

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #43-44


« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ. لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ 

بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.»


« و جهنم ميعادگاه همه است. هفت در دارد و 

براى هر در گروهى از آنان معين شده‌اند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


تو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۸  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4658 


دام را بدران بسوزان دانه را

باز کن درهای نو این خانه را


چون تو عاشق نیستی ای نرگدا

هم‌چو کوهی بی‌خبر داری صدا


کوه را گفتار کی باشد ز خود

عکس غیرست آن صدا ای معتمد


گفت تو زآن سان که عکس دیگری‌ست

جمله احوالت بجز هم عکس نیست


خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران

شادی قواده و خشم عوان


آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد

که دهد او را به کینه زجر و درد


تا به کی عکس خیال لامعه

جهد کن تا گرددت این واقعه


تا که گفتارت ز حال تو بود

سیر تو با پر و بال تو بود


صید گیرد تیر هم با پر غیر

لاجرم بی‌بهره است از لحم طیر


باز صید آرد به خود از کوهسار

لاجرم شاهش خوراند کبک و سار


منطقی کز وحی نبود از هواست

همچو خاکی در هوا و در هباست


گر نماید خواجه را این دم غلط

ز اول والنجم برخوان چند خط


تا که ما ینطق محمد عن هوی

ان هو الا بوحی احتوی


تا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل 

سخن نمی‌گوید. هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴

Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4


« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»


« و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين 

سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»


احمدا چون نیستت از وحی یاس

جسمیان را ده تحری و قیاس


کز ضرورت هست مرداری حلال

که تحری نیست در کعبه وصال


بی ‌تحری و اجتهادات هدی

هر که بدعت پیشه گیرد از هوا


همچو عادش بر برد باد و کشد

نه سلیمان است تا تختش کشد


عاد را باد است حمال خذول

هم‌چو بره در کف مردی اکول


همچو فرزندش نهاده بر کنار

می‌برد تا بکشدش قصاب‌وار


عاد را آن باد ز استکبار بود

یار خود پنداشتند اغیار بود


چون بگردانید ناگه پوستین

خردشان بشکست آن بئس‌القرین


باد را بشکن که بس فتنه‌ست باد

پیش از آن کت بشکند او همچو عاد


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38


« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»


« تا آنگاه كه نزد ما آيد مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى 

مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»


هود دادی پند کای پر کبرخیل

برکند از دستتان این باد ذیل


لشکر حق است باد و از نفاق

چند روزی با شما کرد اعتناق


او به سر با خالق خود راست است

چون اجل آید برآرد باد دست


باد را اندر دهن بین رهگذر

هر نفس آیان روان در کر و فر


حلق و دندان‌ها از او ایمن بود

حق چو فرماید به دندان درفتد


کوه گردد ذره‌یی باد و ثقیل

درد دندان داردش زار و علیل


این همان باد است کایمن می‌گذشت

بود جان کشت و گشت او مرگ کشت


دست آن کس که بکردت دست ‌بوس

وقت خشم آن دست می‌گردد دبوس


یا رب و یا رب برآرد او ز جان

که ببر این باد را ای مستعان


ای دهان غافل بدی زین باد رو

از بن دندان در استغفار شو


چشم سختش اشک‌ها باران کند

منکران را درد الله‌ خوان کند


چون دم مردان نپذرفتی ز مرد

وحی حق را هین پذیرا شو ز درد


باد گوید پیکم از شاه بشر

گه خبر خیر آورم گه شور و شر


زآنکه مأمورم امیر خود نیم

من چو تو غافل ز شاه خود کیم


گر سلیمان‌وار بودی حال تو

چون سلیمان گشتمی حمال تو


عاریه‌ستم گشتمی ملک کفت

کردمی بر راز خود من واقفت


لیک چون تو یاغیی من مستعار

می‌کنم خدمت تو را روزی سه چار


پس چو عادت سرنگونی‌ها دهم

ز اسپه تو یاغیانه بر جهم


تا به غیب ایمان تو محکم شود

آن زمان کایمانت مایه غم شود


آن زمان خود جملگان مؤمن شوند

آن زمان خود سرکشان بر سر دوند


آن زمان زاری کنند و افتقار

همچو دزد و راهزن در زیر دار


لیک گر در غیب گردی مستوی

مالک دارین و شحنه خود تویی


شحنگی و پادشاهی مقیم

نه دو روزه و مستعارست و سقیم


رستی از پیکار و کار خود کنی

هم تو شاه و هم تو طبل خود زنی


چون گلو تنگ آورد بر ما جهان

خاک خوردی کاشکی حلق و دهان


این دهان خود خاک‌خواری آمده‌ست

لیک خاکی را که آن رنگین شده‌ست


این کباب و این شراب و این شکر

خاک رنگین است و نقشین ای پسر


چونکه خوردی و شد آنها لحم و پوست

رنگ لحمش داد و این هم خاک کوست


هم ز خاکی بخیه بر گل می‌زند

جمله را هم باز خاکی می‌کند


هندو و قفچاق و رومی و حبش

جمله یک رنگ‌اند اندر گور خوش


تا بدانی کآن همه رنگ و نگار

جمله روپوش است و مکر و مستعار


رنگ باقی صبغةالله است و بس

غیر آن بربسته دان همچون جرس


رنگ صدق و رنگ تقوی و یقین

تا ابد باقی بود بر عابدین


قرآن كريم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138


« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ.»


« اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است؟ 

ما پرستندگان او هستيم.»


رنگ شک و رنگ کفران و نفاق

تا ابد باقی بود بر جان عاق


چون سیه‌رویی فرعون دغا

رنگ آن باقی و جسم او فنا


برق و فر روی خوب صادقین

تن فنا شد وآن به جا تا یوم دین


زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس

دایم آن ضحاک و این اندر عبس


خاک را رنگ و فن و سنگی دهد

طفل‌خویان را بر آن جنگی دهد


از خمیری اشتر و شیری پزند

کودکان از حرص آن کف می‌گزند


شیر و اشتر نان شود اندر دهان

در نگیرد این سخن با کودکان


کودک اندر جهل و پندار و شکی‌ست

شکر باری قوت او اندکی‌ست


طفل را استیزه و صد آفت است

شکر این که بی‌فن و بی‌قوت است


وای ازین پیران طفل نا ادیب

گشته از قوت بلای هر رقیب


چون سلاح و جهل جمع آید به هم

گشت فرعونی جهان‌سوز از ستم


شکر کن ای مرد درویش از قصور

که ز فرعونی رهیدی وز کفور


شکر که مظلومی و ظالم نه‌ای

ایمن از فرعونی و هر فتنه‌ای


اشکم تی لاف اللّٰهی نزد

کآتشش را نیست از هیزم مدد


اشکم خالی بود زندان دیو

کش غم نان مانع است از مکر و ریو


اشکم پر لوت دان بازار دیو

تاجران دیو را در وی غریو


تاجران ساحر لاشی‌فروش

عقل‌ها را تیره کرده از خروش


خم روان کرده ز سحری چون فرس

کرده کرباسی ز مهتاب و غلس


چون بریشم خاک را برمی‌تنند

خاک در چشم ممیز می‌زنند


چندلی را رنگ عودی می‌دهند

بر کلوخی‌مان حسودی می‌دهند


پاک آنکه خاک را رنگی دهد

همچو کودک‌مان بر آن جنگی دهد


دامنی پر خاک ما چون طفلکان

در نظرمان خاک همچون زر کان


طفل را با بالغان نبود مجال

طفل را حق کی نشاند با رجال


میوه گر کهنه شود تا هست خام

پخته نبود غوره گویندش به نام


گر شود صد ساله آن خام ترش

طفل و غوره‌ست او بر هر تیزهش


گر چه باشد مو و ریش او سپید

هم در آن طفلی خوف است و امید


که رسم یا نارسیده مانده‌ام

ای عجب با من کند کرم آن کرم


با چنین ناقابلی و دوری‌ای

بخشد این غوره مرا انگوری‌ای


نیستم اومیدوار از هیچ سو

وآن کرم می‌گویدم لا تیأسوا


دایما خاقان ما کردست طو

گوشمان را می‌کشد لاتقنطوا


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷

Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87


« وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»


« و از رحمت خدا مأيوس مشويد زيرا تنها كافران از رحمت خدا 

مأيوس مى‌شوند.»

-----------------

Tags

910


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #910
برنامه شماره ۹۱۰ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,620
Submitted by: , Mar 31 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S