برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۹ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
ای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزان
بر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشان
ای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کن(۱)
نوحهکنان از هر طرف صد بیزبان، صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نَبْوَد کسی بیدردِ دل رخ زعفران، رخ زعفران
حاصل، درآمد زاغِ غم در باغ و می کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم، کو گلستان؟ کو گلستان؟
کو سوسن و کو نسترن؟ کو سرو و لاله و یاسمن؟
کو سبزپوشانِ چمن؟ کو ارغوان؟ کو ارغوان؟
کو میوهها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟
خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردان
کو بلبلِ شیرینفنم؟ کو فاختهٔ کوکوزنم؟
طاووسِ خوبِ چون صنم؟ کو طوطیان؟ کو طوطیان؟
خورده چو آدم دانهای، افتاده از کاشانهای
پرّیده تاج و حلّهشان زین افتنان(۲)، زین افتنان
گلشن چو آدم مستضرّ(۳)، هم نوحهگر، هم منتظر
چون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا(۴) ذوالامتنان(۵)، ذوالامتنان*
جمله درختان صفزده، جامه سیه، ماتمزده
بیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان، زان امتحان
ای لکلک و سالارِ ده، آخر جوابی بازده
در قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟
گفتند: ای زاغِ عدو، آن آب بازآید به جو
عالَم شود پررنگ و بو، همچون جنان، همچون جنان
ای زاغِ بیهوده سخن، سه ماهِ دیگر صبر کن
تا دررسد کوریِّ تو، عیدِ جهان، عیدِ جهان
ز آوازِ اسرافیلِ ما، روشن شود قندیلِ ما
زنده شویم از مردنِ آن مهرجان(۶)، آن مهرجان
تا کی از این انکار و شک؟ کانِ خوشی بین و نمک
بر چرخ پَر چون مردمک، بینردبان، بینردبان
میرد خزانِ همچو دد، بر گورِ او کوبی لگد
نک صبحِ دولت میدمد، ای پاسبان، ای پاسبان
صبحا، جهان پرنور کن، این هندوان(۷) را دور کن
مر دهر را مَحرور(۸) کن، افسون بخوان، افسون بخوان
ای آفتابِ خوش عمل، بازآ سوی برجِ حَمَل(۹)
نی یخ گذار و نی وَحَل(۱۰)، عنبرفشان، عنبرفشان
گلزار را پرخنده کن، وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن، هین، العیان، هین، العیان
از حبس رَسته دانهها، ما هم ز کنجِ خانهها
آورده باغ از غیبها، صد ارمغان، صد ارمغان
گلشن پر از شاهد(۱۱) شود، هم پوستین کاسِد شود(۱۲)
زاینده و والد شود، دورِ زمان، دورِ زمان
لکلک بیاید با یدک، بر قصرِ عالی چون فلک
لکلک کنان، کالمُلْکُ لَکْ(۱۳)، یا مُستَعان(۱۴)، یا مُستَعان
بلبل رسد بربطزنان، وان فاخته کوکوکنان
مرغانِ دیگر مطربِ بختِ جوان، بختِ جوان
من زین قیامت حاملم(۱۵)، گفتِ زبان را میهلم
میناید اندیشهٔ دلم، اندر زبان، اندر زبان
خاموش و بشنو ای پدر، از باغ و مرغان نو خبر
پیکانِ(۱۶) پرّان آمده از لامکان، از لامکان
* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ
إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن
(۲) افتنان: فریب خوردگی
(۳) مستضرّ: ضرر دیده
(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)
(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن
(۶) مهرجان: مهرگان
(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.
(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرمشده از حرارت آتش و تب.
(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین.
(۱۰) وَحَل: گل و لای
(۱۱) شاهد: زیبا
(۱۲) کاسِد شدن: بیرونق شدن، ارزان شدن
(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.
(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری میخواهند، از نامها و صفات خداوند.
(۱۵) حامل: گرانبار، حامله
(۱۶) پیکان: پیکها، قاصدان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
ای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزان
بر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشان
ای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کن
نوحهکنان از هر طرف صد بیزبان، صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشکلب
نَبْوَد کسی بیدردِ دل رخ زعفران، رخ زعفران
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
ز زندان خلق را آزاد کردم
روانِ عاشقان را شاد کردم
دهانِ اژدها را بردریدم
طریقِ عشق را آباد کردم
زهی باغی که من ترتیب کردم
زهی شهری که من بنیاد کردم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادیِ(۱۷) خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
(۱۷) وادی: بیابان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams
چو کاسه تا تهیای تو، بر آب رقص کنی
چو پر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیری
خدای داد دو دستت که دامنِ من گیر
بداد عقل که تا راهِ آسمان گیری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ(۱۸) و ایمن(۱۹) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
(۱۸) فارِغ: راحت و آسوده
(۱۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams
غلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانَستی
به چُستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانَستی
غلامِ باغبانانم که یارم باغبانَستی
به ترّیّ و به رعنایی، چو شاخِ ارغوانَستی
نباشد عاشقی عیبی، و گر عیب است تا باشد
که نَفْسَم عیبدان آمد، و یارَم غیبدانَستی
اگر عیبِ همه عالَم تو را باشد چو عشق آمد
بسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانَستی
گذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی را
نشسته بر سَرِ بامی که برتر زآسمانَستی
کلاهِ پاسبانانه، قَبای پاسبانانه
ولیک از هایهایِ او دو عالَم در امانَستی
به دستِ دیدبانِ او یکی آیینهای ششسو
که حالِ شش جهت یک یک در آیینه بیانستی
چو من دزدی بُدم رهبر طمع کردم بدان گوهر
برآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانَستی
ز هر سویی که گردیدم نشانهٔ تیرِ او دیدم
ز هر ششسو بُرون رفتم که آن ره بینشانَستی
همه سوها ز بیسو شد، نشان از بینشان آمد
چو آمد راه واگشتن ز آینده نهانَستی
چو زان ششپردهٔ تاری بُرون رفتم به عیّاری
ز نورِ پاسبان دیدم، که او شاهِ جهانَستی
چو باغِ حُسنِ شه دیدم، حقیقت شه بدانستم
که هم شه باغبانستی و هم شه باغِ جانستی
از او گر سنگسار آیی، تو شیشهٔ عشق را مشکن
ازیرا رونقِ نقدت ز سنگِ امتحانَستی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شَحمیّ و لَحمی پود و تار
شَحمِ تو در شمعها نفزود تاب
لَحمِ تو مَخمور را نآمد کباب
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shams
هله پاسبانِ منزل، تو چگونه پاسبانی؟
که ببُرد رختِ ما را همه دزدِ شب، نهانی
بزن آبِ سرد بر رو، بجَه و بکن علالا(۲۰)
که ز خوابناکیِ تو همه سود شد زیانی
که چراغِ دزد باشد شب و، خوابِ پاسبانان
به دَمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی؟
بگذار کاهلی را، چو ستاره شبرَوی کن
ز زمینیان چه ترسی؟ که سوارِ آسمانی
دو سه عوعوِ سگانه نزند رهِ سواران
چه بَرَد ز شیرِ شرزه(۲۱) سگ و گاو کاهدانی(۲۲)
سگِ خشم و گاوِ شهوت چه زنند پیشِ شیری
که به بیشهٔ حقایق بِدَرَد صفِ عیانی
(۲۰) علالا: بانگ، شور و غوغا
(۲۱) شَرزه: خشمگین، زورمند
(۲۲) سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
دلِ بیقرار را گو که چو مُستَقَر نداری
سوی مُستَقَرِّ اصلی ز چه رو سفر نداری؟
به دَمِ خوشِ سحرگه همه خلق زنده گردد
تو چگونه دِلْسِتانی که دَمِ سحر نداری؟
تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی ز تو نرویَد؟
تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر نداری؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۲۳)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۲۴)
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۵) است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»
«اوست اوّل و آخر...»
هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث
بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث
(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
تو دلا چنان شُدَستی ز خرابی و ز مستی
سخنِ پدر نگویی، هوسِ پسر نداری
به مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنها
به مثالِ ماهِ شبرو، حَشَم و حَشَر نداری
تو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شد
بپری ز راهِ روزن، هله گیر در نداری
و اگر گرفتهجانی که نه روزن است و نی در
چو عرق ز تن بُرون رُو که جز این گذر نداری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۶) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۷) و سَنی(۲۸)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا
(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۹)
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رود
علّت ابلیس اَنَا خیری بدهست
وین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست
(۲۹) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shams
چو پا واپس کشد یک روز از دوست
خطر باشد که عمری دست خاید(۳۰)
جدایی را چرا میآزمایی؟!
کسی مر زهر را چون آزماید؟
گیاهی باش سبز از آبِ شوقش
مَیَََََندیش از خری کو ژاژ خاید(۳۱)
سَرَک بر آستان نِه همچو مِسمار(۳۲)
که گردون این چنین سَر را نساید
(۳۰) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی
(۳۱) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی
(۳۲) مِسمار: میخ
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656
گفت پیغمبر که: اَصْحابی نُجُوم
رهْروان را شمع و، شیطان را رُجوم(۳۳)
حدیث
«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»
«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»
هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور
کو گرفتی ز آفتابِ چرخ، نور
هیچ ماه و اختری حاجت نبود
که بُدی بر آفتابی چون شهود
(۳۳) رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگباران کردن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams
جمع باشید ای حریفان زآنکه وقتِ خواب نیست
هر حریفی کو بِخُسبَد، والله از اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shams
هر که در آبی گریزد ز امرِ او آتش شود
هر که در آتش شود از بهرِ او ریحان کُنَد
چه نْگری در دیو مردم، این نگر کو دَم به دَم
آدمی را دیو سازد، دیو را انسان کُنَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251
آدمیخوارند اغلب مردمان
از سلام عَلّیکِشان کم جو امان
خانهٔ دیو است دلهای همه
کم پذیر از دیو مردم دَمدَمه(۳۴)
از دَمِ دیو آنکه او لا حَول خَورد(۳۵-۳۶)
هم چو آن خر در سَر آید در نبرد
هر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۳۷) دیو
وز عدوِّ دوسترُو تعظیم و ریو(۳۸)
در رهِ اسلام و بر پولِ(۳۹) صِراط
در سر آید همچو آن خر از خُباط(۴۰)
عشوههای یارِ بد مَنیوش(۴۱) هین
دام بین، ایمن مرو تو بر زمین
صد هزار ابلیسِ لا حَول آر بین
آدما، ابلیس را در مار بین
دَم دهد(۴۲) گوید تو را: ای جان و دوست
تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوست
دَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد
وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَد
سَر نهد بر پایِ تو، قصّابْوار
دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زار
همچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن
ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن
(۳۴) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن
(۳۵) لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن
(۳۶) لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را
(۳۷) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ
(۳۸) ریو: حیله
(۳۹) پول: پل
(۴۰) خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز
(۴۱) مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.
(۴۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221
دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۴۳)
اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان
که شما یارید با ما، یاریای
جانبِ مایید جانب داریای
(۴۳) اِفتِتان: گمراه کردن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165
هر که را دیو از کریمان وا بَرَد
بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد
یک بَدَست(۴۴) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
(۴۴) بَدَست: وَجب
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342
عنکبوتِ دیو، بر چون تو ذُباب(۴۵)
کَرّ و فر دارد، نه بر کبک و عُقاب
بانگِ دیوان، گلّهبانِ اشقیاست(۴۶)
بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست
تا نیامیزد، بدین دو بانگِ دور
قطرهیی از بحرِ خوش با بحرِ شور
(۴۵) ذُباب: مگس
(۴۶) اشقیا: بدبختان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبتِ این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
کو میوهها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟
خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shams
خبرت هست که در شهر شِکَر ارزان شد؟
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر ارزانَست، ارزانتر شود
در شِکَر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222
در وجودِ آدمی جان و روان
میرسد از غیب، چون آبِ روان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
خورده چو آدم دانهای، افتاده از کاشانهای
پرّیده تاج و حلّهشان زین افتنان، زین افتنان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اِهْبِطُوا(۴۷) بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید،
آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»
ما عِیال حضرتیم و شیرخواه
گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ(۴۸) لِلْـاِلٰه
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
(۴۷) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید
(۴۸) عِیال: خانوار
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دَم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
بعد از آنَش کژ همی کرد او به قصد
تاج وا میگشت تارَکجو به قصد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049
گاو میشاید خدایی را به لاف
در رسولی چون منی صد اختلاف؟
پیشِ گاوی سَجده کردی از خری
گشت عقلت صیدِ سحرِ سامری
چشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجلال
اینْت(۴۹) جهلِ وافر و، عینِ ضَلال
شُه(۵۰) بر آن عقل و، گُزینش که تو راست
چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این همه رغبت شگُفت
(۴۹) اینْت: این تو را
(۵۰) شُه: کلمهای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055
باطلان را چه رُباید؟ باطلی
عاطلان را چه خوش آید؟ عاطلی
زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خود
گاو، سویِ شیرِ نر کی رُو نَهَد؟
گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟
جز مگر از مکر تا او را خورَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528
زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوست
کو نجویَد سَر، رئیسیش(۵۱) آرزوست
(۵۱) رئیسی: ریاست
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
گلشن چو آدم مستضرّ، هم نوحهگر، هم منتظر
چون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا ذوالامتنان، ذوالامتنان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۵۲)
(۵۲) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064
ترک گفتنِ آن مردِ ناصح بعد از مبالغهٔ پند، مغرورِ خرس را
آن مسلمان، ترکِ ابله کرد و تَفْت
زیرِ لب لاحَوْل(۵۳) گویان باز رفت
گفت: چون از جِدِّ پندم وز جِدال
در دلِ او بیش میزاید خیال
پس رهِ پند و، نصیحت بسته شد
امر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شد
«بنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده و
خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزهگران روی گردانید.»
قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰
Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30
«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»
«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»
چون دوایت میفزاید درد، پس
قصّه با طالب بگو، برخوان عَبَس
(۵۳) لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
جمله درختان صفزده، جامه سیه، ماتمزده
بیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان، زان امتحان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174
ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ
که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
از چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم(۵۴)؟
نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟
چند در دهلیزِ(۵۵) قاضی ای گواه
حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۵۶)
زآن بخواندندت بدینجا، تا که تو
آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۵۷)
از لِجاجِ(۵۸) خویشتن بنشستهیی
اندرین تنگی کف و لب بستهیی
تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید
تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟
یک زمان کار است بگزار(۵۹) و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار و وارهان
(۵۴) تن زدن: ساکت شدن
(۵۵) دهلیز: راهرو
(۵۶) پگاه: صبح زود، سحر
(۵۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی
(۵۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه
(۵۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین، به کمتر امتحان، خود را مخر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
ای لکلک و سالارِ ده، آخر جوابی بازده
در قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
خَمُش کن، آنکه او از صُلبِ(۶۰) عشق است
بَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردم
ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد
فرو شد، گرچه من فریاد کردم
مگر از قعرِ طوفانش برآرم
چنانکه نیست را ایجاد کردم
قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷
Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7
«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥)
«پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شدهاست»
«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦)
«از آبى جهنده آفريده شدهاست»
«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧)
«كه از ميان پشت و سينه بيرون مىآيد.»
(۶۰) صُلب: استخوانهای پشت
------------------------
مجموع لغات:
(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن
(۲) افتنان: فریب خوردگی
(۳) مستضرّ: ضرر دیده
(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)
(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن
(۶) مهرجان: مهرگان
(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.
(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرمشده از حرارت آتش و تب.
(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین.
(۱۰) وَحَل: گل و لای
(۱۱) شاهد: زیبا
(۱۲) کاسِد شدن: بیرونق شدن، ارزان شدن
(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.
(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری میخواهند، از نامها و صفات خداوند.
(۱۵) حامل: گرانبار، حامله
(۱۶) پیکان: پیکها، قاصدان
(۱۷) وادی: بیابان
(۱۸) فارِغ: راحت و آسوده
(۱۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
(۲۰) علالا: بانگ، شور و غوغا
(۲۱) شَرزه: خشمگین، زورمند
(۲۲) سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.
(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا
(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۲۹) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۳۰) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی
(۳۱) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی
(۳۲) مِسمار: میخ
(۳۳) رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگباران کردن
(۳۴) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن
(۳۵) لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن
(۳۶) لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را
(۳۷) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ
(۳۸) ریو: حیله
(۳۹) پول: پل
(۴۰) خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز
(۴۱) مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.
(۴۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن
(۴۳) اِفتِتان: گمراه کردن
(۴۴) بَدَست: وَجب
(۴۵) ذُباب: مگس
(۴۶) اشقیا: بدبختان
(۴۷) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید
(۴۸) عِیال: خانوار
(۴۹) اینْت: این تو را
(۵۰) شُه: کلمهای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف
(۵۱) رئیسی: ریاست
(۵۲) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی
(۵۳) لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را
(۵۴) تن زدن: ساکت شدن
(۵۵) دهلیز: راهرو
(۵۶) پگاه: صبح زود، سحر
(۵۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی
(۵۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه
(۵۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
(۶۰) صُلب: استخوانهای پشت
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحهکنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان
کو بلبل شیرینفنم کو فاخته کوکوزنم
طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای
پریده تاج و حلهشان زین افتنان زین افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحهگر هم منتظر
چون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنان
جمله درختان صفزده جامه سیه ماتمزده
بیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان زان امتحان
ای لکلک و سالار ده آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن
تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردن آن مهرجان آن مهرجان
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پر چون مردمک بینردبان بینردبان
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد
نک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبان
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل
نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها
آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان
لکلک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک
لکلک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان
بلبل رسد بربطزنان وان فاخته کوکوکنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زین قیامت حاملم گفت زبان را میهلم
میناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر
پیکان پران آمده از لامکان از لامکان
* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ
إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحهکنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشکلب
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
ز زندان خلق را آزاد کردم
روان عاشقان را شاد کردم
دهان اژدها را بردریدم
طریق عشق را آباد کردم
زهی باغی که من ترتیب کردم
زهی شهری که من بنیاد کردم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams
چو کاسه تا تهیای تو بر آب رقص کنی
چو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیری
خدای داد دو دستت که دامن من گیر
بداد عقل که تا راه آسمان گیری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
من غم تو میخورم تو غم مخور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams
غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی
غلام باغبانانم که یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی
نباشد عاشقی عیبی و گر عیب است تا باشد
که نفسم عیبدان آمد و یارم غیبدانستی
اگر عیب همه عالم تو را باشد چو عشق آمد
بسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانستی
گذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی را
نشسته بر سر بامی که برتر زآسمانستی
کلاه پاسبانانه قبای پاسبانانه
ولیک از هایهای او دو عالم در امانستی
به دست دیدبان او یکی آیینهای ششسو
که حال شش جهت یک یک در آیینه بیانستی
چو من دزدی بدم رهبر طمع کردم بدان گوهر
برآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانستی
ز هر سویی که گردیدم نشانه تیر او دیدم
ز هر ششسو برون رفتم که آن ره بینشانستی
همه سوها ز بیسو شد نشان از بینشان آمد
چو آمد راه واگشتن ز آینده نهانستی
چو زان ششپرده تاری برون رفتم به عیاری
ز نور پاسبان دیدم که او شاه جهانستی
چو باغ حسن شه دیدم حقیقت شه بدانستم
که هم شه باغبانستی و هم شه باغ جانستی
از او گر سنگسار آیی تو شیشه عشق را مشکن
ازیرا رونق نقدت ز سنگ امتحانستی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شحمی و لحمی پود و تار
شحم تو در شمعها نفزود تاب
لحم تو مخمور را نامد کباب
در گداز این جمله تن را در بصر
در نظر رو در نظر رو در نظر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shams
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا
که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی
که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان
به دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی
بگذار کاهلی را چو ستاره شبروی کن
ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی
دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران
چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی
سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری
که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
دل بیقرار را گو که چو مستقر نداری
سوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداری
به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد
تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری
تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید
تو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر میبینی و او مستقر
این دویی اوصاف دید احول است
ورنه اول آخر آخر اول است
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»
«اوست اوّل و آخر...»
هی ز چه معلوم گردد این ز بعث
بعث را جو کم کن اندر بعث بحث
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
تو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستی
سخن پدر نگویی هوس پسر نداری
به مثال آفتابی نروی مگر که تنها
به مثال ماه شبرو حشم و حشر نداری
تو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شد
بپری ز راه روزن هله گیر در نداری
و اگر گرفتهجانی که نه روزن است و نی در
چو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون رود
علت ابلیس انا خیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shams
چو پا واپس کشد یک روز از دوست
خطر باشد که عمری دست خاید
جدایی را چرا میآزمایی
کسی مر زهر را چون آزماید
گیاهی باش سبز از آب شوقش
میندیش از خری کو ژاژ خاید
سرک بر آستان نه همچو مسمار
که گردون این چنین سر را نساید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656
گفت پیغمبر که اصحابی نجوم
رهروان را شمع و شیطان را رجوم
حدیث
«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»
«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»
هر کسی را گر بدی آن چشم و زور
کو گرفتی ز آفتاب چرخ نور
هیچ ماه و اختری حاجت نبود
که بدی بر آفتابی چون شهود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams
جمع باشید ای حریفان زآنکه وقت خواب نیست
هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشم بند خلق جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shams
هر که در آبی گریزد ز امر او آتش شود
هر که در آتش شود از بهر او ریحان کند
چه نگری در دیو مردم این نگر کو دم به دم
آدمی را دیو سازد دیو را انسان کند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251
آدمیخوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
خانه دیو است دلهای همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه
از دم دیو آنکه او لا حول خورد
هم چو آن خر در سر آید در نبرد
هر که در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدو دوسترو تعظیم و ریو
در ره اسلام و بر پول صراط
در سر آید همچو آن خر از خباط
عشوههای یار بد منیوش هین
دام بین ایمن مرو تو بر زمین
صد هزار ابلیس لا حول آر بین
آدما ابلیس را در مار بین
دم دهد گوید تو را ای جان و دوست
تا چو قصابی کشد از دوست پوست
دم دهد تا پوستت بیرون کشد
وای او کز دشمنان افیون چشد
سر نهد بر پای تو قصابوار
دم دهد تا خونت ریزد زار زار
همچو شیری صید خود را خویش کن
ترک عشوه اجنبی و خویش کن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221
دیو چون عاجز شود در افتتان
استعانت جوید او زین انسیان
که شما یارید با ما یاریای
جانب مایید جانب داریای
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد سرش را او خورد
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342
عنکبوت دیو بر چون تو ذباب
کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب
بانگ دیوان گلهبان اشقیاست
بانگ سلطان پاسبان اولیاست
تا نیامیزد بدین دو بانگ دور
قطرهیی از بحر خوش با بحر شور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبت این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حذر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shams
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود
در شکر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی کوری صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222
در وجود آدمی جان و روان
میرسد از غیب چون آ روان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای
پریده تاج و حلهشان زین افتنان زین افتنان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید،
آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للـاله
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
بعد از آنش کژ همی کرد او به قصد
تاج وا میگشت تارکجو به قصد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049
گاو میشاید خدایی را به لاف
در رسولی چون منی صد اختلاف
پیش گاوی سجده کردی از خری
گشت عقلت صید سحر سامری
چشم دزدیدی ز نور ذالجلال
اینت جهل وافر و عین ضلال
شه بر آن عقل و گزینش که تو راست
چون تو کان جهل را کشتن سزاست
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را این همه رغبت شگفت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055
باطلان را چه رباید باطلی
عاطلان را چه خوش آید عاطلی
زآنکه هر جنسی رباید جنس خود
گاو سوی شیر نر کی رو نهد
گرگ بر یوسف کجا عشق آورد
جز مگر از مکر تا او را خورد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528
زآن رهش دور است تا دیدار دوست
کو نجوید سر رئیسیش آرزوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
گلشن چو آدم مستضر هم نوحهگر هم منتظر
چون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064
ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرور خرس را
آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت
زیر لب لاحول گویان باز رفت
گفت چون از جد پندم وز جدال
در دل او بیش میزاید خیال
پس ره پند و نصیحت بسته شد
امر اعرض عنهم پیوسته شد
بنابراین راه پند و ارشاد بسته شده و
خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزهگران روی گردانید
قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰
Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30
«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»
«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»
چون دوایت میفزاید درد پس
قصه با طالب بگو برخوان عبس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
جمله درختان صفزده جامه سیه ماتمزده
بیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان زان امتحان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174
ما در این دهلیز قاضی قضا
بهر دعوی الستیم و بلی
که بلی گفتیم و آن را ز امتحان
فعل و قول ما شهود است و بیان
از چه در دهلیز قاضی تن زدیم
نه که ما بهر گواهی آمدیم
چند در دهلیز قاضی ای گواه
حبس باشی ده شهادت از پگاه
زآن بخواندندت بدینجا تا که تو
آن گواهی بدهی و ناری عتو
از لجاج خویشتن بنشستهیی
اندرین تنگی کف و لب بستهیی
تا بندهی آن گواهی ای شهید
تو از این دهلیز کی خواهی رهید
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال خواهی یک زمان
این امانت واگزار و وارهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین به کمتر امتحان خود را مخر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams
ای لکلک و سالار ده آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
خمش کن آنکه او از صلب عشق است
بسستش اینکه من ارشاد کردم
ولیک آن را که طوفان بلا برد
فرو شد گرچه من فریاد کردم
مگر از قعر طوفانش برآرم
چنانکه نیست را ایجاد کردم
قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷
Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7
«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥)
«پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شدهاست»
«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦)
«از آبى جهنده آفريده شدهاست»
«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧)
«كه از ميان پشت و سينه بيرون مىآيد.»
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
خداوند هر لحظه ما را امتحان می کند. این لحظه تنها لحظه ایست که می توانیم به او اقرار کنیم، هم در عمل هم در گفتار. اگر دائما نالان باشیم و منتظر اتفاقات بد، پس باغبان و پاسبان زندگی خود نیستیم.قبول کن که عاشق هستی و امانت عشق را بپذیر و آسمان درون را باز کن.
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر ، صدها سپاس