به گرد کعبه می گردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
به گرد کعبه می گردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه می گردد نمایان
اگر در کعبه می گردد نمایان
پس بگرد تا بگردی... بگرد تا بگردی
بگرد تا بگردی... بگرد تا بگردی
بگرد تا بگردی... بگرد تا بگردی
در اینجا باده می نوشی
در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده می کوشی؟
در اینجا مردم آزاری
در آنجا از گنه عاری
نمی دانم چه پنداری؟!
در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری
تو آنجا در پی یاری
چه پنداری؟ کجا وی از تو می خواهد چنین کاری؟
کجا وی از تو می خواهد چنین کاری؟
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند؟!
چه پیغامی...
چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند؟!
چه سلطانی...
چه دیداری... چه دیداری...
که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند؟!
چه دیداری... چه دیداری...
به دنبال چه می گردی؟... که حیرانی؟
که حیرانی...
خرد گم کرده ای شاید نمی دانی!
خرد گم کرده ای شاید نمی دانی!
همای از جان خود سیری!
همای از جان خود سیری
که خاموشی نمی گیری!
که خاموشی نمی گیری
لبت را چون لبان فرخی دوزند
تو را در آتش اندیشه ات سوزند
هزاران فتنه انگیزند
تو را بر سر در میخانه آویز
با سپاس سهیم می شوم