مولوی، دیوان شمس، شماره ۷۶۵
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
صبح امروزاین برنامه راتصفه شنیدم که ازطرف یکی ازدوستان پس ازبیست سال دعوت شدم چون دوست مشترکمان نیز پس ازبیست سال بود که به دیدنش آمده بود وفکرمیکنید چه اتفاقی افتاد. صحبت هایمان بجائی رسید که متوجه شدیم هریک ازماسه نفردراین بیست سال به طریقی به یک راه مشترک ولی ازمسیرهای متفاوت رفتیم وجذاب تراینکه نقل سخنان شمابرای هردو ایشان جذابیت وتازگی داشت وبسیارفابل درک ترمینمود. بطورغیرقابل
باوربرای خودم
یکی ازبزرگترین شانس های من درزندگی این بوده که خداوند همیشه بهترین بندگانش راسرراهم قرارداده واین برنامه مصداق 20 سالگی من نیز هست که دراین سن مادرم راازدست دادم بااین تفاوت که من تا5 سال بعدازاین ضایعه هم درگیرتبعات آ ن بودم . ولی بعد ازآن اشتغال وادامه تحصیل همزمان باکارسختیهای خاص خودراداشت وازهمه مهمترتنهایی های بعدارمهاجرت .ولی همه اینها راه گشابود برای آشنایی باشماکه یکی ازهمون بندگان هستید.
mamnoonam,man be shoma eftekhar mikonam va mikham be hozoor beresam.
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند