... و برترین وصف ها در آسمان ها و زمین ویژه اوست …
قرآن کریم، سوره شوری(۴۲)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Ash-Shura (#42), Ayeh #11
... لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ …
... هیچ چیزی مانند و مثل خداوند نیست …
گر تو کوری، نیست بر اَعْمی'(۱۰) حَرَج(۱۱)
ورنه، رو کِالصّبْرُ مِفتاحُ الْفَرج
قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Fath (#48), Ayeh #17
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ …
بر نابینا باكی نیست …
ای اسیردر بند حواس، اگر تو از مشاهده جمال حضرت حق
تعالی کوری، بدان که بر شخص کور باکی نیست و در این باره
تکلیفی ندارد، ولی اگر کور نیستی و چشم بینا داری،
همچنان در راه سلوک تلاش کن و بر مشقت های این
راه صبور باش که صبر، کلید باب نجات است.
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh (#94), Ayeh #1
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.
آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] نگشاده ایم؟
آینهٔ دل، چون شود صافی و پاک
نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فرّاش(۱۲) را
وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ.
و زمین را بگستردیم و چه نکو گهواره ای بگستردیم.
چون خلیل آمد خیال یار من
صورتش بُت، معنی او بُتشکن
شکر یزدان را که چون او شد پدید
در خیالش جان، خیال خود بدید
خاک درگاهت دلم را میفریفت
خاک، بر وی کو ز خاکت میشکیفت(۱۳)
گفتم: ار خوبم، پذیرم این ازو
ورنه خود خندید بر من زشترو
چاره آن باشد که خود را بنگرم
ورنه او خندد مرا: من کی خَرم؟
او جمیل(۱۴) است و مُحِبٌ لِلْجَمال
کی جوان نو گزیند پیر زال؟(۱۵)
حديث
ِانَّ اللهَ جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمال.
همانا خداوند زيباست، و زيبايى را دوست مى دارد.
خوب خوبی را کند جذب این بدان
طَیّبات لِلطَّیبین بر وی بخوان
قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Al-Noor (#24), Ayeh #26
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ
وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
زنان پلید برای مردان پلید و مردان پلید برای زنان پلیدند، و زنان
پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک اند، این پاکان از
سخنان ناروایی که [تهمت زنندگان] درباره آنان می گویند،
مبرّا و پاک هستند، برای آنان آمرزش و رزق نیکویی است.
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد
قسم باطل، باطلان را میکشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذباند
نوریان مر نوریان را طالباند
چشم چون بستی، تو را تاسه گرفت(۱۶)
نور چشم از نور روزن کی شکفت؟
تاسهٔ(۱۷) تو جذب نور چشم بود
تا بپیوندد به نور روز زود
چشم، باز ار تاسه گیرد مر تو را
دان که چشم دل ببستی، بر گُشا
آن تقاضای دو چشم دل شناس
کو همیجوید ضیای بیقیاس
چون فراق آن دو نور بیثبات
تاسه آوردت گشادی چشمهات
پس فِراق آن دو نور پایدار
تاسه میآرد، مر آن را پاس دار
او چو میخواند مرا، من بنگرم
لایق جذبم و یا بد پیکرم؟
گر لطیفی زشت را در پی کند(۱۸)
تَسْخُری(۱۹) باشد که او بر وی کند
کی ببینم روی خود را ای عجب؟
تا چه رنگم؟ همچو روزم یا چو شب؟
نقش جان خویش مى جستم بسی
هیچ میننمود نقشم از کسی
گفتم آخر آینه از بهر چیست؟
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟
آینهٔ آهن(۲۰) برای پوستهاست
آینهٔ سیمای جان، سنگی بهاست(۲۱)
آینهٔ جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد ز آن دیار
گفتم: ای دل آینهٔ کلی بجو
رو به دریا، کار بر ناید به جو
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد، مریم را به خُرمابُن(۲۲) کشید
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده، غرق دیده شد
آینهٔ کلی ترا دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو، من نقش خود
گفتم: آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش، راه روشن یافتم
گفت وهمم: کان خیال تو ست هان
ذات خود را از خیال خود بدان
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد
کاندرین چشم منیر(۲۳) بی زوال
از حقایق راه کی یابد خیال؟
در دو چشم غیر من، تو نقش خود
گر ببینی، آن خیالی دان و رَد
زانکه سُرمهٔ(۲۴) نیستی در میکشد
باده از تصویر شیطان میچشد
چشمشان خانهٔ خیالست و عدم
نیستها را هست بیند لاجرم
چشم من چون سُرمه دید از ذوالجلال(۲۵)
خانهٔ هستی است نه خانهٔ خیال
تا یکی مو باشد از تو پیش چشم
در خیالت گوهری باشد چو یَشم(۲۶)
یشم را آنگه شناسی از گُهَر
کز خیال خود کُنی کُلّی عَبَر(۲۷)
یک حکایت بشنو ای گوهر شناس
تا بدانی تو عیان را از قیاس
Sign in or sign up to post comments.