به امیدی سر راهت نشستم
به امیدی سر راهت نشستم
نگه در چشم زیبای تو بستم
چونین دامن کشان
چونین دامن کشان
از من گذشتی
چرا خود را به این خاری شکستم
چرا خود را به این خاری شکستم
تو گفتی من به غیر از دیگرانم، تو گفتی من به غیر از دیگرانم
چونینم، در وفا داری چونانم
تو غیر از دیگران
تو غیر از دیگران، بودی که امروز، نه میدانی، نه میپرسی نشانم
در آن چشمان افسونگر که داری
در آن چشمان افسونگر که داری
در آن دل غیر شور و شر که داری
گهی میرانی و گهی میرانی و
گه مینوازی
بگو ای نازنین در سر چه داری
بگو ای نازنین در سر چه داری
مرا در عاشقی پروا نباشد
مرا در عاشقی پروا نباشد
دلم را بیم از این غمها نباشد
از آن ترسم که از
از آن ترسم که از بسیاری غم،
برای عشق در دل جا نباشد
برای عشق در دل جا نباشد
برای عشق در دل جا نباشد
Sign in or sign up to post comments.