برنامه صوتی شماره ۶۶۳ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۲ ژوئن ۲۰۱۷ ـ ۲۳ خرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3025, Divan e Shams
جای دگر بودهای، زانکه تهی رودهای(۱)
آب دگر خوردهای، زانکه گل آلودهای
مستِ دگر بادهای، کاحمق و بس سادهای
دل چه بدو دادهای؟ رو که نیاسودهای
گنجِ روان در دلت، بر سرِ گنج این گِلت
گیرم بیدیدهای، آخر نشنودهای؟
چیست سپیدیّ چشم؟(۲) از اثر نفس و خشم
چون پی دارو ز یَشم(۳) سرمه دهی سودهای؟
از نظر لَم یَزَل(۴)، دارد جانت تَگَل(۵)
پرتو خورشید را تو به گِل اندودهای
گنج دلت سر به مُهر، وین جگرت کانِ(۶) مِهر
ای تو شکم خوار(۷) چند در هوسِ رودهای؟
از اثر شمس دینْسْت، این تبشِ عشقِ تو
وز تبریزست این بخت که پروردهای
**************
توضیح ساختار و محتوای من ذهنی
Y=5×X
Y=A×X
Y=F(x)
--------------------
- شکایت (خشم، رنجش، کینه)
- ملامت
- حس نقص، چیزی کم است
--------------------
- خواستن و میل شدید به محتوا دیدن
- توقع
- مالِ من
- حق با من است
--------------------
ناخوشنودی و دلخوری زمینه، حاصل عملکرد ساختار من ذهنی است. در این حالت، انسان دارای من ذهنی، هشیاری جسمی، مقاومت در مقابل اتفاقات، قضاوت های من دار و هم هویت شدگی با چیزهای گذراست.
--------------------
خوشنودی و شادی اصیل زمینه، حاصل و اثر حضور است. در این حالت انسان روی من اصلی یا خداییت خود قایم است، و بنابرین دارای هشیاری حضور، قابلیت فضاداری و فضاگشایی و عمق زیاد است.
**************
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2284, Divan e Shams
خواجه تو عارف بُدهای، نوبتِ دولت زدهای(۸)
کامل جان آمدهای(۹)، دست به استاد مده
در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو
هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده
والله تیره شب تو، به ز دو صد روزِ نکو
شب مده و روز مجو، عاج به شِمشاد(۱۰) مده
غیر خدا نیست کسی، در دو جهان همنفسی
هر چه وجود است تو را جز که به ایجاد مده
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۱
Hafez Poem(Qazal)# 161, Divan e Qazaliat
کِی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتریِ زِنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طَعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کِلکِ(۱۱) خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گُلاب و گُل، حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳
Hafez Poem(Qazal)# 393, Divan e Qazaliat
منم که شُهره شَهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
عِنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وَعظِ بی عملان واجب است نشنیدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 927
تو که یک جزوی دلا زین صدهزار
چون نباشی پیش حُکمش بیقرار؟
چون سُتوری(۱۲) باش در حکم امیر
گه در آخُر حبس، گاهی در مسیر
چونکه بر میخت ببندد، بسته باش
چونکه بگشاید، برو، برجسته باش
آفتاب اندر فلک کژ میجهد
در سیهرویی خُسوفش(۱۳) میدهد
کز ذَنَب(۱۴) پرهیز کن، هین هوشدار
تا نگردی تو سیهرو دیگوار
ابر را هم تازیانهٔ آتشین
میزنندش کانچنان رو، نه چنین
بر فلان وادی ببار، این سو مبار
گوشمالش میدهد که گوش دار
عقل تو از آفتابی بیش نیست
اندر آن فکری که نهی آمد، مایست
کژ منه ای عقل تو هم گام خویش
تا نیاید آن خُسوفِ رو به پیش
چون گنه کمتر بود، نیم آفتاب
مُنْخَسِف(۱۵) بینی و نیمی نورتاب(۱۶)
که به قدر جرم میگیرم تو را
این بود تقریر در داد و جزا
خواه نیک و، خواه بد، فاش و سَتیر(۱۷)
بر همه اشیا، سَمیعیم و بَصیر(۱۸)
زین گذر کن ای پدر، نوروز شد
خلق از خلاق، خوش پَدْفوز(۱۹) شد
باز آمد آب جان در جوی ما
باز آمد شاه ما در کوی ما
میخرامد بخت و دامن میکشد
نوبت توبه شکستن میزند(۲۰)
توبه را بار دگر سیلاب برد
فرصت آمد، پاسبان را خواب برد
هر خماری مست گشت و باده خَورد
رخت را امشب گرو خواهیم کرد
زان شرابِ لعلِ جانِ جانفزا
لعل، اندر لعل، اندر لعل ما
باز خرّم گشت مجلس، دلفروز
خیز، دفع چشم بد، اِسپَند سوز
نعرهٔ مستان، خوش میآیدم
تا ابد جانا چنین میبایدم
نک هِلالی با بِلالی یار شد
زخم خار او را گُل و گُلنار شد
گر ز زخم خار، تن غربال شد
جان و جسمم گلشن اقبال شد
تن به پیش زخم خار آن جهود
جان من مست و خراب آن وَدود(۲۱)
بوی جانی سوی جانم میرسد
بوی یار مهربانم میرسد
از سوی معراج آمد مصطفی
بر بِلالش حَبَّذا لی حَبَّذا(۲۲)
چونکه صِدّیق از بلال دَم دُرُست(۲۳)
این شنید، از توبهٔ او دست شست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 953
بخش ۲۸ - باز گردانیدن صِدّیق رَضِیَ اللهُ عَنهُ واقعهٔ بِلال را رَضِیَ اللهُ عَنهُ، و ظلم جهودان را بر وی، و اَحَد اَحَد گفتن او و افزون شدن کینهٔ جهودان، و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی و مشورت در خریدن او از جهودان
بعد از آن، صِدّیق پیش مصطفی
گفت حالِ آن بِلالِ با وفا
کان فلکپیمایِ میمونبالِ(۲۴) چُست(۲۵)
این زمان در عشق و اندر دامِ توست
بازِ سلطان است زان جغدان به رنج
در حَدَث(۲۶) مدفون شده است آن زَفتگنج(۲۷)
جغدها بر باز اِستَم میکنند
پَرّ و بالش بیگناهی میکَنَند
جرم او اینست کو بازست و بس
غیر خوبی جرم یوسف چیست پس؟
جغد را ویرانه باشد زاد و بود(۲۸)
هستشان بر باز، زان خشمِ جهود
که چرا می یاد آری زان دیار؟
یا ز قصر و ساعِدِ آن شهریار؟
در دِهِ جغدان فضولی میکنی؟
فتنه و تشویش در میافکنی؟
مَسکنِ ما را که شد رَشکِ اَثیر(۲۹)
تو خرابه خوانی و نام حقیر؟
شَید آوردی(۳۰) که تا جغدانِ ما
مر تو را سازند شاه و پیشوا
وهم و سودایی در ایشان میتنی
نام این فردوس، ویران میکنی؟
بر سرت چندان زنیم ای بد صفات
که بگویی ترک شَید و تُرَّهات(۳۱)
پیش مشرق چارمیخش میکنند
تن برهنه شاخِ خارش میزنند
از تنش صد جای، خون بر میجهد
او اَحَد میگوید و سر مینهد
پندها دادم که پنهان دار دین
سِر بپوشان از جهودانِ لَعین
عاشق است، او را قیامت آمده ست
تا درِ توبه برو بسته شده ست
عاشقیّ و توبه، یا امکانِ صبر؟
این مُحالی(۳۲) باشد ای جان بس سِطَبر(۳۳)
توبه کِرم و، عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خدای بینیاز
عاشقی بر غیر او باشد مَجاز
زانکه آن، حُسنِ زَراَندود(۳۴) آمده ست
ظاهرش نور، اندرون دود آمده ست
چون رود نور و شود پیدا دُخان(۳۵)
بِفْسُرَد عشقِ مَجازی آن زمان
وا رَوَد آن حُسن سویِ اصلِ خَود
جسم مانَد گَنده و رسوا و بَد
نورِ مَه راجِع(۳۶) شود هم سوی ماه
وا رَوَد عکسش ز دیوار سیاه
پس بماند آب و گِل بی آن نگار
گردد آن دیوارِ بی مَه، دیوْوار
قَلب(۳۷) را که زَر ز روی او بِجَست
بازگشت آن زر، به کانِ(۳۸) خود نشست
پس مِسِ رسوا بمانَد دود وَش(۳۹)
زو سیهروتر، بماند عاشقش
عشقِ بینایان بُوَد بر کانِ زَر
لاجَرَم هر روز باشد بیشتر
زانکه کان را در زَری نبود شریک
مَرحَبا(۴۰) ای کانِ زَر لاشَکَّ فیک(۴۱)
هر که قلبی را کند اَنبازِ کان
وا رَوَد زر تا به کانِ لامَکان
عاشق و معشوق مُرده ز اضطراب
مانده ماهی، رفته زان گِرداب(۴۲) آب
عشقِ ربّانیست خورشید کمال
امر*، نورِ اوست، خلقان چون ظِلال(۴۳)
مصطفی زین قصّه چون خوش برشگُفت(۴۴)
رغبت افزون گشت او را هم به گفت
مُستَمِع(۴۵) چون یافت همچون مصطفی
هر سر مویش زبانی شد جدا
مصطفی گفتش که اکنون چاره چیست؟
گفت: این بنده مر او را مُشتری ست
هر بها که گوید، او را میخرم
در زیان و حیفِ ظاهر ننگرم
کو اَسیرُ الله(۴۶) فِی الْـاَرض آمده ست
سُخرهٔ(۴۷) خشمِ عَدُوُّ الله(۴۸) شده ست
* قرآن کریم، سوره اِسراء(۱۷)، آیه ۸۵
Quran, Sooreh Esraa(#17), Ayeh #85
…قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي…
… بگو که روح از امر پروردگارم است …
(۱) تهی روده: گرسنه، شکم خالی، ضعیف و سست دل
(۲) سپیدیّ چشم: کنایه از نابینایی
(۳) یَشم: نوعی سنگ قیمتی به رنگهای مختلف که قدما برای آن خاصیت دارویی قائل بودند.
(۴) لَم یَزَل: بیزوال، پاینده، جاودان، از صفات باریتعالی
(۵) تَگَل: وصله و پینه که بر جامه زنند
(۶) کان: معدن
(۷) شکم خوار: حریص بر خوردن، پرخور
(۸) نوبتِ دولت زدن: کنایه از شکوه و عظمت داشتن. در قدیم در دربار پادشاهان در شبانه روز سه یا پنج نوبت (نقاره) می زدند.
(۹) کامل جان آمدهای: در حالی آمده ای که روحاً کمال یافته ای
(۱۰) شِمشاد: در اینجا در مقابل عاج، سیاهی مورد نظر است
(۱۱) کِلک: قلمنی، نی
(۱۲) سُتور: حیوان چهارپا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر، چهارپا
(۱۳) خُسوف: ماه گرفتگی
(۱۴) ذَنَب: جرم، گناه، جمع: ذنوب
(۱۵) مُنْخَسِف: پوشیده شونده، ماه گرفته، در اینجا خورشید گرفته
(۱۶) نورتاب: نور تابنده و درخشان
(۱۷) سَتیر: پوشیده، مستور
(۱۸) سَمیع و بَصیر: شنوا و بینا
(۱۹) پَدْفوز: لب و دهان، خوش پَدْفوز به معنی شیرین کام است
(۲۰) نوبت زدن: نقاره زدن، اعلام کردن
(۲۱) وَدود: بسیار مهربان
(۲۲) حَبَّذا لی حَبَّذا: خوشا بر تو، خوشا بر تو
(۲۳) دَم دُرُست: راستگو و خوش نفس
(۲۴) میمونبال: کنایه از روح و قلب مبارک و متعالی
(۲۵) چُست: چابک، چالاک
(۲۶) حَدَث: مدفوع و سرگین
(۲۷) زَفتگنج: گنج عظیم
(۲۸) زاد و بود: کنایه از هست و بود و تمام سرمایه و اسباب و سامان، زادگاه و زیستگاه
(۲۹) رَشکِ اَثیر: غبطه و حسادت فلک
(۳۰) شَید آوردن: مکر و حیله ورزیدن
(۳۱) تُرَّهات: سخنان یاوه
(۳۲) مُحال: غیرممکن، ناشدنی
(۳۳) سِطَبر: بزرگ، سخت
(۳۴) زَراَندود: فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده، زرنگار
(۳۵) دُخان: دود
(۳۶) راجِع: بازگردنده، برگشت کننده
(۳۷) قَلب: طلای تقلبی، سکه ناسِره
(۳۸) کان: معدن
(۳۹) دود وَش: سیاه و تیره، مانند دود
(۴۰) مَرحَبا: آفرین
(۴۱) لاشَکَّ فیک: شکّی در وجودت نیست
(۴۲) گِرداب: گودال، ورطه
(۴۳) ظِلال: سایه ها، جمع ظِلّ
(۴۴) برشگُفت: شادمان شد
(۴۵) مُستَمِع: شنونده
(۴۶) اَسیرُ الله: اسیر و بنده خدا
(۴۷) سُخره: در لغت به معنی کسی که مورد بیگاری قرار گیرد، اما در اینجا به معنی مشمول است
(۴۸) عَدُوُّ الله: دشمن خدا
به راستی که آموزگار بزرگوار ما هستید. مگر می شود به این درس ها گوش داد و به زندگی زنده نشد!یگانه اید