برنامه شماره ۶۰۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۸ آوریل ۲۰۱۶ ـ ۳۱ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 666, Divan e Shams
چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد، چو من، باری ندارد
چه بیذوقست آن کش عشق نبود
چه مردهست آن که او یاری ندارد
به غیر قوتِ(۱) تن قوتی ننوشد
بجز دنیا سمن زاری(۲) ندارد
هر آنک ترکِ خر گوید ز مستی
غم پالان و افساری ندارد
ز خر رَست و روان شد پابرهنه
به گلزاری که آن خاری ندارد
چه غم دارد که خر رفت و رَسَن(۳) برد؟
بر او خر چو مقداری ندارد
مشو غَره(۴) به اَزرَق(۵) پوش گردون
که اندر زیر ایزاری(۶) ندارد
درافکن فتنه دیگر در این شهر
که دور عشق هَنجاری(۷) ندارد
بدران پردهها را زانک عاشق
ز بیشرمی غم و عاری ندارد
بزن آتش در این گفت و در آن کس
که در گفتِ تو اقراری ندارد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line # 1796
چند گویی؟ چون غِطا(۸) برداشتند
کین نبوده ست آنکه میپنداشتند
این قبول ذکر تو، از رحمت است
چون نماز مُسْتَحاضه(۹)، رُخصَت است
با نماز او بیالوده ست خون
ذکر تو آلودهٔ تشبیه و چون
خون پلیدست و به آبی میرود
لیک باطن را نجاستها بُود
کان به غیر آب لطف کردگار
کم نگردد از درون مرد کار
در سُجودت کاش رو گردانیی
معنی «سُبْحانَ رَبّی» دانیی
(ای کاش در سجده و جمیع عباداتت تأمل می کردی
و حقیقت تنزیه ذات اقدس الهی را می دانستی.)
کای سجودم، چون وجودم ناسزا
مر بدی را تو نکویی دِه جزا
این زمین از حِلم حق دارد اثر
تا نجاست بُرد و گلها داد بَر
تا بپوشد او پلیدی هایِ ما
در عوض بر روید از وی غنچهها
پس چو کافر دید کو در داد و جود
کمتر و بیمایهتر از خاک بود
از وجود او گل و میوه نَرُست،
جز فَساد جمله پاکی ها نَجُست
گفت: واپس رفتهام من در ذَهاب
حَسْرَتا! یالَیْتَنی کُنْتُ تُراب*
(در این حال میگوید: من سیر قهقرایی کرده ام.
وای بر من، ای کاش، خاک می بودم.)
کاش از خاکی سفر نگزیدمی
همچو خاکی، دانه یی میچیدمی
چون سفر کردم، مرا راه آزمود
زین سفر کردن رهآوردم چه بود؟
زان، همه میلش سوی خاک است، کو
در سفر سودی نبیند پیش رو
روی واپس کردنش، آن حرص و آز
روی در ره کردنش، صدق و نیاز
هر گیا را کِش بود میل عُلا(۱۰)
در مَزیدست و حیات و در نَما(۱۱)
چونکه گردانید سر سوی زمین
در کمی و خشکی و نقص و غَبین(۱۲)
میل روحت چون سوی بالا بود
در تَزایُد(۱۳) مرجعت آنجا بود
ور نگوساری، سرت سوی زمین،
آفلی، حق لا یُحِبُّ الْآفِلین**
( و اگر سرت را به سوی زمین خم کنی و متوجه
دنیای پست مادی شوی، قطعا تو نیز جزو افول کنندگان
خواهی بود و خدا افول کنندگان را دوست نمی دارد. )
* قرآن کریم، سوره نبا (۷۸)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Naba (#78), Line # 40
إِنَّا أَنْذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا.
ترجمه فارسی
Farsi Translation
ما همواره شما را از عذابی نزدیک هشدار دادیم؛
روزى كه آدمى آنچه را با دست خويش پيش
فرستاده است بنگرد و كافر گويد: «كاشکی من خاك بودم.»
ترجمه انگلیسی
English Translation
Verily, We have warned you of a Penalty near,
the Day when man will see (the deeds) which his
hands have sent forth, and the Unbeliever will say,
Woe unto me! Would that I were (metre) dust!
** قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Anaam (#6), Line # 76
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ
ترجمه فارسی
Farsi Translation
پس چون شب بر او نمودار شد ستاره درخشانی دید
گفت: این پروردگار من است. چون آن ستاره غروب کرد.
گفت: من چیزهای غروب کردنی و ناپدید شدنی را
دوست ندارم (به خدایی نخواهم گرفت).
ترجمه انگلیسی
English Translation
When the night covered him over, He saw
a star: He said: "This is my Lord." But when
it set, He said: "I love not those that set."
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book # 2, Line # 3398
بقیهٔ قصهٔ طعنه زدن آن مرد بیگانه در شیخ
آن خبیث از شیخ میلایید(۱۴) ژاژ(۱۵)
کژنگر باشد همیشه عقل کاژ(۱۶)
که: "منش دیدم میان مجلسی
او ز تقوی عاریست و مفلسی
ورکه باور نیستت، خیز امشبان
تا ببینی فسق شیخت را عیان"
شب بِبردش بر سر یک روزنی
گفت: "بنگر فسق و عشرت کردنی
بنگر آن سالوس(۱۷) روز و فسق شب
روز همچون مصطفی شب بولهب
روز عبدالله او را گشته نام
شب نَعوذُ بِالله و در دست جام"
دید شیشه در کف آن پیر پُر
گفت: "شیخا، مر تو را هم هست غُر(۱۸)؟
تو نمیگفتی که در جام شراب
دیو میمیزد(۱۹) شتابان ناشتاب(۲۰)؟"
گفت: "جامم را چنان پر کردهاند
کاندر او اندر نگنجد یک سپند
بنگر اینجا هیچ گنجد ذرهای؟
این سخن را کژ شنیده غَرّهای(۲۱)"
جام ظاهر، خمر ظاهر نیست این
دور دار این را ز شیخ غیببین
جام می هستی شیخ است ای فَلیوْ(۲۲)!
کاندر او اندر نگنجد بَوْلِ(۲۳) دیو
پُرّ و مالامال از نور حق است
جام تن بشکست، نور مطلق است
نور خورشید ار بیفتد بر حَدَثْ
او همان نورست نپذیرد خَبَثْ(۲۴)
شیخ گفت: "این خود نه جام است و نه می
هین، بزیر آ منکرا! بنگر به وی"
آمد و دید انگبین خاص بود
کور شد آن دشمن کور و کبود
گفت پیر آن دم مرید خویش را:
"رو برای من بجو می ای کیا!
که مرا رنجی است، مُضطَر(۲۵) گشتهام
من ز رنج از مَخمَصِه(۲۶) بگذشتهام"
در ضرورت هست هر مردار پاک
بر سر منکر ز لعنت باد خاک
گرد خمخانه بر آمد آن مرید
بهر شیخ از هر خمی می میچشید
در همه خُمخانهها او می ندید
گشته بد پر از عسل خُمّ نَبید(۲۷)
گفت: "ای رندان(۲۸)! چه حال است این؟ چه کار؟
هیچ خمی در نمیبینم عُقار(۲۹)!"
جمله رندان نزد آن شیخ آمدند
چشم گریان، دست بر سر میزدند
در خرابات آمدی، شیخ اجل
جمله می ها از قدومت شد عسل
کردهای مبدل تو می را از حَدَثْ
جان ما را هم بدل کن از خَبَثْ
گر شود عالم پُر از خون مالمال
کی خورد بندهٔ خدا الا حلال؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book # 2, Line # 3424
گفتن عایشه (رض) مصطفی را علیه السلام که: تو بی مُصلّا به هر جا نماز میکنی.
عایشه روزی به پیغمبر بگفت:
یا رسول الله! تو پیدا و نهفت،
هر کجا یابی، نمازی میکنی
میدود در خانه ناپاک و دنی
مستحاضه و طفل و آلوده پلید
کرد مُستَعْمَل(۳۰) بهر جا که رسید
گفت: پیغمبر که: "از بهر مِهان(۳۱)
حق نجس را پاک گرداند بدان
سجدهگاهم را از آن رو لطف حق
پاک گردانید تا هفتم طبق"
هان و هان! ترک حسد کن با شهان
ور نه ابلیسی شوی اندر جهان
کو اگر زهری خورد، شهدی شود
تو اگر شهدی خوری، زهری بود
کو بَدَل گشت و بَدَل شد کار او
لطف گشت و نور شد هر نار او
قوت حق بود مر بابیل(۳۲) را
ور نه مرغی چون کشد مر پیل را؟
لشکری را مرغکی چندی شکست
تا بدانی کان صلابت از حق است
گر تو را وسواس آید زین قبیل
رو بخوان تو سورهٔ اصحاب فیل
ور کنی با او مِری(۳۳) و همسری
کافرم دان گر تو ز ایشان سر بری
(۱) قوت: خوراک، خوردنی
(۲) سمن زار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن
(۳) رَسَن: ریسمان، طناب
(۴) غَره: مغرور به چیزی شدن
(۵) اَزرَق: کبود
(۶) ایزار: شلوار، زیر شلواری
(۷) هنجار: راه و روش
(۸) غِطا: پرده
(۹) مُسْتَحاضه: زنی را گویند که پس از پایان عادت ماهیانه،
از او خون بیاید، که حکم شرعی او با زن حائض
( زنی که به طور طبیعی دوره عادت را طی می کند)
فرق دارد و انجام تکالیف شرعی با رعایت غسل واجب است.
(۱۰) عُلا: بلندی و بزرگی
(۱۱) نَما: مخفف نَماء، مصدر عربی به معنی روییدن و نموّ کردن
(۱۲) غَبین: زیان
(۱۳) تَزایُد: زیاد شدن، افزون شدن
(۱۴) لاییدن: بیهوده گفتن
(۱۵) ژاژ: سخن بیهوده
(۱۶) کاژ: لوچ و احول
(۱۷) سالوس: فریبدهنده، مکار، در اینجا به معنی خدعه و فریب
(۱۸) غُر: نیرنگ، فریب
(۱۹) میزیدن: ادرار کردن
(۲۰) ناشتاب: ناشتا
(۲۱) غَرّه: فریفته شدن، گول خوردن
(۲۲) فَلیوْ: بیهوده و بی سود و بی نفع و بی فایده
(۲۳) بَوْل: ادرار
(۲۴) خَبَثْ: پلیدی، ناپاکی
(۲۵) مُضطَر: درمانده
(۲۶) مَخمَصِه: رنج، گرفتاری، رنج گرسنگی، لاغر شدن به علت گرسنگی
(۲۷) نَبید: نبیذ، شراب خرما یا کشمش
(۲۸) رند: مردم زیرک و هوشیار، باده پرست، میخواره
(۲۹) عُقار: می و شراب
(۳۰) مُستَعْمَل: کار کرده
(۳۱) مِهان: بزرگان، جمع مِه
(۳۲) بابیل: ابابیل، پرستو
(۳۳) مِری: ستیز، نزاع، جدال
عالی عالی عالی... موفق و پیروز باشین