Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #951

برنامه شماره ۹۵۱ گنج حضور

  • Currently 4.08/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 229 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۵۱ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۱ فوريه ۲۰۲۳ -۳ اسفند



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۱ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیامهای تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


باز این دلِ سرمستم دیوانهٔ آن بند است

دیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوند است


سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نَبْوَد

عارف دلِ ما باشد، کو بی‌عدد و چند است


در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من

ای کور، به من بنگر، من وَردم(۱) و شه قند است


نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم

آن چیز شدم کلّی، کو بر همه سوگند است


من عیسیِ آن ماهم، کز چرخ گذر کردم

من موسیِ سرمستم، کالله درین ژنده‌ست(۲)


دیوانه و سرمستم، هم جامِ تن اشکستم

من پند بنپذیرم، چه جایِ مرا پند است؟


من صوفی چرا باشم؟ چون رندِ خراباتم

من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسند است؟


من قطره چرا باشم؟ چون غرق در آن بحرم

من مرده چرا باشم؟ چون جان و دلم زنده‌ست


تن خفت درین گُلخَن، جان رفت در آن گُلشَن

من بودم و بی‌جایی، وین نای که نالنده‌ست


از خویش حذر کردم، وز دورِ قمر جَستم

بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم


(۱) وَرد: گُل، گُلِ سرخ. گُل و قند که باهم گُلقند پدید می‌آورند.

(۲) ژنده: کهنه، مندرس، از کار افتاده

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


باز این دلِ سرمستم دیوانهٔ آن بند است

دیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوند است


سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نَبْوَد

عارف دلِ ما باشد، کو بی‌عدد و چند است


در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من

ای کور، به من بنگر، من وَردم و شه قند است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳)


(۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵) حَدید: آهن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۶) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۶) نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۸) و سَنی(۹)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۱۰) و در چَهی ای قَلتَبان(۱۱)

دست وادار از سِبالِ(۱۲) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۱۰) گَو: گودال

(۱۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۱۲) سِبال: سبیل

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستارهای دیوْسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۱۳) قلعهٔ آسمان


(۱۳) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


باز این دلِ سرمستم دیوانهٔ آن بند است

دیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوند است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1381


باز دیوانه شدم من ای طبیب

باز سودایی شدم من ای حبیب‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


درآمد آتشِ عشق و بسوخت هرچه جز اوست

چو جمله سوخته شد، شاد شین و خوش می‌خند


و خاصه عشقِ کسی کز الست تا به کنون

نبوده است چُنو خود به حُرمتِ پیوند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3052


کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ او

چون نه‌ای در وَجهِ او، هستی مجو


هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا

کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۸۸

Quran, Al-Qasas(#28), Line #88


«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»


«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است 

مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ٣١۶

Poem (Qazal) #316, Divan e Hafez


حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


سرمست کاری کی کند؟ مست آن کند که مِی‌ کند

بادهٔ خدایی طی کند، هر دو جهان را تا صَمَد(۱۴)


(۱۴) صَمَد: بی‌نیاز، از اسماءِ خداوند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #915


گر زنی در شاخ دستی، کَی هِلَد(۱۵)؟  

هر کجا پیوند سازی، بِسْکُلَد(۱۶)


(۱۵) هِلَد: رها کند

(۱۶) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نَبْوَد

عارف دلِ ما باشد، کو بی‌عدد و چند است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیبِ(۱۷) رب


(۱۷) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


 چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۱۸)

پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


(۱۸) مُدام: شراب

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shams


چون چنگم از زمزمهٔ خود خبرم نیست

اسرار همی‌گویم و اسرار ندانم


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من

ای کور، به من بنگر، من وَردم و شه قند است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #13, Divan e Shams


اکنون که گشتی گُلشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نظر

از گِل برآ بر دل گذر، آن از کجا؟ این از کجا؟


از گلشکر مقصودِ ما لطفِ حق است و بودِ ما

ای بودِ ما آهن‌صفت وی لطفِ حق آهن‌ربا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2376


صد هزاران جانِ تلخی‌کِش نگر

همچو گُل، آغشته اندر گُلشِکر(۱۹)

 

ای دریغا مر تو را گُنجا بُدی

تا ز جانم شرحِ دل پیدا شُدی‌‌


این سخن شیرست در پستانِ جان

بی‌‌کَشنده خوش نمی‌‌گردد روان‌‌


(۱۹) گُلْشِکر: شربتی مرکّب از گلِ سرخ و مواد قندی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت(۲۰) بُدَم کار درآورد(۲۱) مرا

طوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا


تابشِ خورشیدِ ازل، پرورشِ جان و جهان

بر صفتِ گل به شِکَر(۲۲) پخت و بپرورد مرا


(۲۰) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۲۱) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۲۲) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083


قوتِ(۲۳) اصلیِّ بشر، نورِ خداست

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست


(۲۳) قوت: غذا

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم

آن چیز شدم کلّی، کو بر همه سوگند است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1630


مُبْدِع(۲۴) است او، تابعِ اُستاد، نی

 مَسْنَدِ(۲۵) جمله، ورا اِسناد، نی‌‌


(۲۴) مُبْدِع: پدیدآورنده

(۲۵) مَسْنَد: تکیه‌گاه

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


فراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاوند

از آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت برکَند


از آنکه عشق نخواهد به جز خرابیِ کار

از آنکه عشق نگیرد ز هیچ آفت پند


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


دیوانه و سرمستم، هم جامِ تن اشکستم

من پند بنپذیرم، چه جایِ مرا پند است؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2814, Divan e Shams


شود اجزایِ تَنِ ما، خوش از آن بادۀ باقی

بِرَهَد این تَنِ طامِع(۲۶) ز غمِ مایده‌خواری


(۲۶) طامِع: طمع‌کار، حریص

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


من صوفی چرا باشم؟ چون رندِ خراباتم

من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسند است؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظَفَر(۲۷) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


(۲۷) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860


شاد آن صوفی که رزقش کم شود

آن شَبَه‌ش(۲۸) دُر گردد و او یَم(۲۹) شود


زآن جِرایِ(۳۰) خاص هر که آگاه شد

او سزای قرب و اِجْری‌گاه(۳۱) شد


زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۳۲) شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ(۳۳) رضا آشفته است


(۲۸) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق

(۲۹) یَم: دریا

(۳۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری

(۳۱) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی

(۳۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۳۳) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


تن خفت درین گُلخَن، جان رفت در آن گُلشَن

من بودم و بی‌جایی، وین نای که نالنده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shams


دل مَثَلِ روزن است، خانه بدو روشن است

تن به فنا می‌رود، دل به بقا می‌رود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #242


ترکِ این تُون(۳۴) گوی و، در گرمابه ران

ترکِ تُون را عینِ آن گرمابه دان


(۳۴) تُون: آتش‌خانهٔ حمام

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #562


عُقده‌ای(۳۵) کآن بر گلویِ ماست سخت

که بدانی که خَسی(۳۶) یا نیک‌بخت


(۳۵) عقده: گِرِه

(۳۶) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


از خویش حذر کردم، وز دورِ قمر جَستم

بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #496


چونکه مکرت شد فنایِ مکرِ رَبّ

برگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۳۷)


که کمینهٔ(۳۸) آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۳۹)


(۳۷) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب

(۳۸) کمینه: کمترین

(۳۹) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3002


ای برادر، صبر کُن بر دردِ نیش(۴۰)

تا رهی از نیشِ نفسِ گَبرِ خویش


کآن گروهی که رهیدند از وجود

چرخِ مِهر و ماهِشان، آرد سجود


هر که مُرد اندر تنِ او نفسِ گَبر(۴۱)

مر وَرا فرمان بَرَد خورشید و ابر


قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۳۵

Quran, An-Nisaa(#4), Line #135


«… فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا… .»


«…. پس، از هوای نفس پيروى مكنيد مبادا از شهادت حق عدول كنيد… .»


چون دلش آموخت شمع‌افروختن

آفتاب او را نیارد سوختن


گفت حق در آفتابِ مُنْتَجِم(۴۲)

ذکرِ تَزّاور، کَذی، عَنْ کَهْفِهِمْ


قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Kahf(#18), Line #17


«وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ 

وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ… .»


«و خورشيد را مى‌بينى كه چون برمى‌آيد، از غارشان به جانب راست ميل مى‌كند 

و چون غروب كند ايشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنهٔ غارند… .»


خار، جمله لطف، چون گُل می‌شود

پیشِ جزوی، کو سویِ کُلّ می‌رود


(۴۰) دردِ نیش: كنايه از مجاهده با نفس و رياضت است.

(۴۱) گَبر: کافر

(۴۲) مُنْتَجِم: دارای طلوع و غروبِ منظّم، تابان، آنچه با نظمِ خاصی کار می‌کند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان

حِسِّ دُرپاشت(۴۳)، سویِ مشرق روان


(۴۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۴۴) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


قرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1


«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»


«بگو: «اوست خداى يكتا.»»


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


هستی‌ات در هستِ آن هستی‌نواز(۴۵)

همچو مِس در کیمیا(۴۶) اَندر گُداز


در من و ما، سخت کردستی دو دَست

هست این جملهٔ خرابی از دو هست


(۴۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۴۵) هستی‌نواز: منظور حق‌تعالی است.

(۴۶) کیمیا: اکسیر، شربتِ حیات‌بخش، دانشی که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کنند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136


تو روا داری؟ روا باشد که حق

همچو معزول(۴۷) آید از حکمِ سَبَق؟


که ز دستِ من برون رفته‌ست کار

پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار

 

بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم

نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3131


«و همچنین قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ یعنی جَفَّ الْقَلَمُ وَ کَتَبَ: لا یَسْتَوِی الطّاعَةُ وَالْمَعْصِیَةُ و لا یَسْتَوِی الْاَمانَةٌ وَ السَّرِقَةُ. 

جَفَّ الْقَلَمُ اَنْ لٰا یَسْتَوِی الشُّکْرُ وَ الکُفْرانُ، جَفَّ الْقَلَمُ اَنَّ‌اللهَ لٰایُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ.»


«به تحقیق خشک شد قلم که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست. خشک شد قلم 

که سپاسگزاری و ناسپاسی برابر نیست. خشک شد قلم که همانا خداوند پاداشِ نکوکاران را تباه نسازد.»


همچنین تأویلِ(۴۸) قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ

بهرِ تحریض‌ست(۴۹) بر شغلِ اَهَم(۵۰)

 

پس قلم بنوشت که هر کار را

لایقِ آن هست تأثیر و جزا


کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


(۴۷) مَعزول: عزل‌شده

(۴۸) تأویل: تفسیر

(۴۹) تحریض‌: برانگیختن، تشویق کردن

(۵۰) اَهَم: مهم‌تر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۵۱) نو آید دوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش


(۵۱) ضَیف: مهمان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3134


ظلم آری، مُدبِری(۵۲)، جَفَّ الْقَلَم

عدل آری، بَر خوری، جَفَّ الْقَلَم

 

چون بدزدد، دست شد، جَفَّ الْقَلَم

خورد باده، مست شد، جَفَّ الْقَلَم

 

تو روا داری؟ روا باشد که حق

همچو معزول(۵۳) آید از حکمِ سَبَق؟


که ز دستِ من برون رفته‌ست کار

پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار

 

بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم

نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم

 

فرق بنهادم میانِ خیر و شر

فرق بنهادم ز بَد هم از بتر

 

(۵۲) مُدبِر: بخت‌برگشته، بدبخت

(۵۳) معزول: عزل شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۵۴)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۵۴) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140


ذرّه‌یی گر در تو افزونی ادب

باشد از یارت، بداند فضلِ رب

 

قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد

ذرّه، چون کوهی، قدم بیرون نهد

 

پادشاهی که به پیشِ تختِ او

فرق نبود از امین و ظلم‌جُو

 

آنکه می‌لرزد ز بیمِ ردِّ او

وآنکه طعنه می‌زند در جَدِّ(۵۵) او

 

فرق نبود، هر دو یک باشد بَرَش

شاه نبود، خاکِ تیره بر سَرَش


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


(۵۵) جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #306


«عذر خواستنِ آن عاشق از گناهِ خویش به تلبیس و روی‌پوش 

و فهم کردنِ معشوق، آن را نیز»

 

گفت عاشق: امتحان کردم مگیر

تا ببینم تو حریفی یا سَتیر(۵۶)

 

من همی‎دانستمت بی‌امتحان

لیک کَی باشد خبر همچون عِیان؟

 

آفتابی نامِ تو مشهور و فاش

چه زیان است ار بکردم ابتلاش(۵۷)؟


تو مَنی، من خویشتن را امتحان

می‌کنم هرروز در سود و زیان

 

انبیا را امتحان کرده عُدات(۵۸)

تا شده ظاهر از ایشان مُعجزات


امتحانِ چشمِ خود کردم به نور

ای که چشمِ بد ز چشمانِ تو دُور


این جهان همچون خراب است و تو گنج

گر تفحُّص کردم از گنجت، مَرَنج

 

زآن چنین بی‌خُردِگی(۵۹) کردم گِزاف

تا زنم با دشمنان هر بار لاف

 

تا زبانم چون تو را نامی نهد

چشم ازین دیده گواهی‌ها دهد


گر شدم در راهِ حُرمت، راهزن

آمدم ای مَه به شمشیر و کفن

 

جز به دستِ خود مَبُرَّم پا و سر

که ازین دستم، نه از دستِ دگر

 

از جدایی باز می‌رانی سُخُن

هر چه خواهی کن، ولیکن این مکن


(۵۶) سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن

(۵۷) ابتلا: امتحان

(۵۸) عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.

(۵۹) بی‌خُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635

 

در هر آن کاری که میل استَت بدآن 

قدرت خود را همی ‌‌بینی عِیان‌‌ 


در هر آن کاری که میلت نیست و خواست 

اندر آن جبری شدی، کین از خداست‌‌


انبیا در کارِ دنیا جبری‌‌اند 

کافران در کارِ عُقْبیٰ جبری‌‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #318


در سخن‌آباد این دَم، راه شد

گفت امکان نیست، چون بیگاه شد


پوست‎ها گفتیم و، مغز آمد دَفین

گر بمانیم، این نمانَد همچنین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #320


«رد کردنِ معشوقه، عذرِ عاشق را، و تلبیسِ(۶۰) او را در رویِ او مالیدن(۶۱)»


در جوابش بر گُشاد آن یار، لب

کز سویِ ما روز، سویِ توست شب

 

حیله‌هایِ تیره اندر داوری

پیشِ بینایان چرا می‌آوری؟

 

هر چه در دل داری از مکر و رُموز

پیشِ ما رسواست و، پیدا همچو روز


گر بپوشیمش ز بَنده‌پَروَری

تو چرا بی‌رُویی از حد می‌بَری؟

 

از پدر آموز، کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۶۲)


چون بدید آن عالِمُ‎الْاَسرار را

بَر دو پا اِستاد استغفار را


همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، 

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.


بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست

 

رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بس

چونکه جانداران(۶۳) بدید او پیش و پس


حضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.» 

زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و 

بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


(۶۰) تلبیس: روی‌پوش

(۶۱) در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن

(۶۲) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۶۳) جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۶۴)


(۶۴) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #328


دید، جاندارانِ پنهان همچو جان

دُورباشِ(۶۵) هر یکی تا آسمان

 

که هِلا پیشِ سلیمان، مور باش

تا بنشْکافَد تو را این دورباش


جز مقامِ راستی یک دَم مَایست

هیچ لالا(۶۶) مَرد را چون چشم نیست


حتی برای لحظه‌ای هم که شده در جایی غیر از مقام صدق و راستی توقف مکن، 

زیرا هیچ محافظ و نگهدارنده‌ای برای انسان مانند چشم نیست.


کور اگر از پند، پالوده شود

هر دَمی او باز آلوده شود

 

آدما، تو نیستی کور از نظر

لیک اِذٰا جٰاءَ الْقَضٰا عَمِیَ‎الْبَصَر


ای آدم، چشمِ دلِ تو کور نیست، 

امّا همینکه قضای الهی اقتضا کند، چشم بینای انسان کور می‌شود.


حدیث


«اِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ إِنْفَاذَ اَمْرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لُبَّهُ»


«هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خردِ خردمندان را از آنان می‌ستاند.»


حدیث


«اِذٰا جٰاءَ الْقَدَرُ عَمِیَ‎الْبَصَرُ»


«هرگاه تقدیر غالب آید، چشم کور شود.»


حدیث


«اِذٰا جٰاءَ الْمقَادیرُ سَلَبَ التَّدابیر»


«هرگاه تقدیر آید، تدبیر را برباید.»


(۶۵) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۶۶) لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگ‌زادگان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار، قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ، خَرگاهت(۶۷) زند


(۶۷) خرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند

تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند


بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند

حیلَت بکند، لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهادست

وانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #333


عمرها باید به نادر گاه‌‌گاه

تا که بینا از قضا افتد به چاه


کور را خود این قضا، همراهِ اوست

که مَر او را، اوفتادن، طبع و خوست

 

در حَدَث(۶۸) افتد، نداند بُویِ چیست؟

از من است این بُوی یا ز آلودگی‌ست؟


ور کسی بر وی کند مُشکی(۶۹) نثار

هم ز خود دانَد نه از احسانِ یار


پس دو چشمِ روشن ای صاحب‌نظر

مر تو را صد مادرست و صد پدر

 

خاصه چشمِ دل که آن هفتادْتُوست

وین دو چشمِ حسّ، خوشه‌چینِ اوست


ای دریغا رهزنان بنْشسته‌اند

صد گِرِه زیرِ زبانم بسته‌اند

 

پای ‌بسته چون رَوَد خوش راهوار؟

بس گران بندی‌ست این، معذور دار

 

این سخن، اِشکسته می‌آید دلا

کین سخن دُرّست، غیرت آسیا


دُرّ اگرچه خُرد و اِشکسته شود

تُوتیایِ دیدۀ‌ خسته شود

 

ای دُر از اشکستِ خود بر سر مزن

کز شکستن روشنی خواهی شدن

 

همچنین اِشکسته بسته گفتنی‌ست

حق کند آخر دُرُستش، کو غنی‌ست


گندم ار بشْکست و، از هم در سُکُست(۷۰)

بر دُکان آمد که نَک نانِ دُرُست

 

تو هم ای عاشق چو جُرمت گشت فاش

آب و روغن ترک کن، اِشکسته باش


آنکه فرزندانِ خاصِ آدمند

نَفْخۀ‌ اِنّاٰ ظَلَمْنٰا می‌دمند


زیرا آنان که فرزندان خاص آدم‌اند می‌گویند که «ما بر خود ستم کردیم.»


حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگو

همچو ابلیسِ لعینِ سخت‌رُو(۷۱)

 

سخت‌رُویی، گر ورا شد عیب‌پوش

در ستیز و سخت‌رُویی رَوْ بکوش

 

آن ابوجهل از پیمبر مُعجِزی(۷۲)

خواست، همچون کینه‌ور تُرکی غُزی(۷۳)


لیک آن صِدّیقِ(۷۴) حق، معجز نخواست

گفت: این رُو خود نگوید جز که راست

 

کی رسد همچون تویی را کز مَنی

امتحانِ همچو من یاری کُنی؟


(۶۸) حَدَث: نجاست، مدفوع

(۶۹) مُشک: مادّه‌ای معطّر که از نافهٔ آهوی خُتَن می‌گیرند.

(۷۰) سُکُستن: گسستن

(۷۱) سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

(۷۲) مُعجِز: معجزه

(۷۳) غُز: صنفی از ترکانِ غارتگر بوده‌اند که در زمانِ سلطان سنجر قوت گرفتند.

(۷۴) صِدّیق: بسیار راستین، لقبِ ابوبکر

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) وَرد: گُل، گُلِ سرخ. گُل و قند که باهم گُلقند پدید می‌آورند.

(۲) ژنده: کهنه، مندرس، از کار افتاده

(۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۵) حَدید: آهن

(۶) نَفَخْتُ: دمیدم

(۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۱۰) گَو: گودال

(۱۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۱۲) سِبال: سبیل

(۱۳) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

(۱۴) صَمَد: بی‌نیاز، از اسماءِ خداوند

(۱۵) هِلَد: رها کند

(۱۶) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند

(۱۷) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۱۸) مُدام: شراب

(۱۹) گُلْشِکر: شربتی مرکّب از گلِ سرخ و مواد قندی

(۲۰) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۲۱) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۲۲) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

(۲۳) قوت: غذا

(۲۴) مُبْدِع: پدیدآورنده

(۲۵) مَسْنَد: تکیه‌گاه

(۲۶) طامِع: طمع‌کار، حریص

(۲۷) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۲۸) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق

(۲۹) یَم: دریا

(۳۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری

(۳۱) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی

(۳۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۳۳) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۳۴) تُون: آتش‌خانهٔ حمام

(۳۵) عقده: گِرِه

(۳۶) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه

(۳۷) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب

(۳۸) کمینه: کمترین

(۳۹) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن

(۴۰) دردِ نیش: كنايه از مجاهده با نفس و رياضت است.

(۴۱) گَبر: کافر

(۴۲) مُنْتَجِم: دارای طلوع و غروبِ منظّم، تابان، آنچه با نظمِ خاصی کار می‌کند.

(۴۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

(۴۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۴۵) هستی‌نواز: منظور حق‌تعالی است.

(۴۶) کیمیا: اکسیر، شربتِ حیات‌بخش، دانشی که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کنند.

(۴۷) مَعزول: عزل‌شده

(۴۸) تأویل: تفسیر

(۴۹) تحریض‌: برانگیختن، تشویق کردن

(۵۰) اَهَم: مهم‌تر

(۵۱) ضَیف: مهمان

(۵۲) مُدبِر: بخت‌برگشته، بدبخت

(۵۳) معزول: عزل شده

(۵۴) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

(۵۵) جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب

(۵۶) سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن

(۵۷) ابتلا: امتحان

(۵۸) عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.

(۵۹) بی‌خُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.

(۶۰) تلبیس: روی‌پوش

(۶۱) در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن

(۶۲) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۶۳) جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

(۶۴) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۶۵) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۶۶) لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگ‌زادگان

(۶۷) خرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده

(۶۸) حَدَث: نجاست، مدفوع

(۶۹) مُشک: مادّه‌ای معطّر که از نافهٔ آهوی خُتَن می‌گیرند.

(۷۰) سُکُستن: گسستن

(۷۱) سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

(۷۲) مُعجِز: معجزه

(۷۳) غُز: صنفی از ترکانِ غارتگر بوده‌اند که در زمانِ سلطان سنجر قوت گرفتند.

(۷۴) صِدّیق: بسیار راستین، لقبِ ابوبکر


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


باز این دل سرمستم دیوانه آن بند است

دیوانه کسی باشد کو بی‌دل و پیوند است


سرمست کسی باشد کو خود خبرش نبود

عارف دل ما باشد کو بی‌عدد و چند است


در حلقه آن سلطان در حلقه نگینم من

ای کور به من بنگر من وردم و شه قند است


نه از خاکم و نه از بادم نه از آتش و نه از آبم

آن چیز شدم کلی کو بر همه سوگند است


من عیسی آن ماهم کز چرخ گذر کردم

من موسی سرمستم کالله درین ژنده‌ست


دیوانه و سرمستم هم جام تن اشکستم

من پند بنپذیرم چه جای مرا پند است


من صوفی چرا باشم چون رند خراباتم

من جام چرا نوشم با جام که خرسند است


من قطره چرا باشم چون غرق در آن بحرم

من مرده چرا باشم چون جان و دلم زنده‌ست


تن خفت درین گلخن جان رفت در آن گلشن

من بودم و بی‌جایی وین نای که نالنده‌ست


از خویش حذر کردم وز دور قمر جستم

بر عرش سفر کردم شکلی عجبی بستم


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


باز این دل سرمستم دیوانه آن بند است

دیوانه کسی باشد کو بی‌دل و پیوند است


سرمست کسی باشد کو خود خبرش نبود

عارف دل ما باشد کو بی‌عدد و چند است


در حلقه آن سلطان در حلقه نگینم من

ای کور به من بنگر من وردم و شه قند است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درون سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ست نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کان فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وادار از سبال دیگران


چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش


ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغزجایی دیگران را هم بکش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین استارهای دیوسوز


هر یکی در دفع دیو بدگمان

هست نفت‌انداز قلعه آسمان


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


باز این دل سرمستم دیوانه آن بند است

دیوانه کسی باشد کو بی‌دل و پیوند است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1381


باز دیوانه شدم من ای طبیب

باز سودایی شدم من ای حبیب‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


درآمد آتش عشق و بسوخت هرچه جز اوست

چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خند


و خاصه عشق کسی کز الست تا به کنون

نبوده است چنو خود به حرمت پیوند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دهلیز قاضی قضا

بهر دعوی الستیم و بلی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3052


کل شیء هالک جز وجه او

چون نه‌ای در وجه او هستی مجو


هر که اندر وجه ما باشد فنا

کل شیء هالک نبود جَزا


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۸۸

Quran, Al-Qasas(#28), Line #88


«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»


«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است 

مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ٣١۶

Poem (Qazal) #316, Divan e Hafez


حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


سرمست کاری کی کند مست آن کند که می‌ کند

باده خدایی طی کند هر دو جهان را تا صمد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #915


گر زنی در شاخ دستی کی هلد  

هر کجا پیوند سازی بسکلد


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


سرمست کسی باشد کو خود خبرش نبود

عارف دل ما باشد کو بی‌عدد و چند است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید

مدانید که چونید مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرود آ والسلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دم خوش را کنار بام دان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shams


چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست

اسرار همی‌گویم و اسرار ندانم


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


در حلقه آن سلطان در حلقه نگینم من

ای کور به من بنگر من وردم و شه قند است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #13, Divan e Shams


اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر

از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا


از گلشکر مقصود ما لطف حق است و بود ما

ای بود ما آهن‌صفت وی لطف حق آهن‌ربا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2376


صد هزاران جان تلخی‌کش نگر

همچو گل آغشته اندر گلشکر

 

ای دریغا مر تو را گنجا بدی

تا ز جانم شرح دل پیدا شدی‌‌


این سخن شیرست در پستان جان

بی‌‌کشنده خوش نمی‌‌گردد روان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت بدم کار درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا


تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083


قوت اصلی بشر نور خداست

قوت حیوانی مر او را ناسزاست


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


نه از خاکم و نه از بادم نه از آتش و نه از آبم

آن چیز شدم کلی کو بر همه سوگند است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1630


مبدع است او تابع استاد نی

مسند جمله ورا اسناد نی‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند

از آنکه عشق تو بنیاد عافیت برکند


از آنکه عشق نخواهد به جز خرابی کار

از آنکه عشق نگیرد ز هیچ آفت پند


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


دیوانه و سرمستم هم جام تن اشکستم

من پند بنپذیرم چه جای مرا پند است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2814, Divan e Shams


شود اجزای تن ما خوش از آن باد باقی

برهد این تن طامع ز غم مایده‌خواری


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


من صوفی چرا باشم چون رند خراباتم

من جام چرا نوشم با جام که خرسند است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظفر پیغام داد

پیش او یک شد مراد و بی‌مراد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860


شاد آن صوفی که رزقش کم شود

آن شبه‌ش در گردد و او یم شود


زآن جرای خاص هر که آگاه شد

او سزای قرب و اجری‌گاه شد


زآن جرای روح چون نقصان شود

جانش از نقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سمن‌زار رضا آشفته است


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


تن خفت درین گلخن جان رفت در آن گلشن

من بودم و بی‌جایی وین نای که نالنده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shams


دل مثل روزن است خانه بدو روشن است

تن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #242


ترک این تون گوی و در گرمابه ران

ترک تون را عین آن گرمابه دان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحب دامی بود

همچو ما احمق که صید خود کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #562


عقده‌ای کان بر گلوی ماست سخت

که بدانی که خسی یا نیک‌بخت


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shams


از خویش حذر کردم وز دور قمر جستم

بر عرش سفر کردم شکلی عجبی بستم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #496


چونکه مکرت شد فنای مکر رب

برگشایی یک کمینی بوالعجب


که کمینه آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عروج و ارتقا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3002


ای برادر صبر کن بر درد نیش

تا رهی از نیش نفس گبر خویش


کان گروهی که رهیدند از وجود

چرخ مهر و ماهشان آرد سجود


هر که مرد اندر تن او نفس گبر

مر ورا فرمان برد خورشید و ابر


قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۳۵

Quran, An-Nisaa(#4), Line #135


«… فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا… .»


«…. پس، از هوای نفس پيروى مكنيد مبادا از شهادت حق عدول كنيد… .»


چون دلش آموخت شمع‌افروختن

آفتاب او را نیارد سوختن


گفت حق در آفتاب منتجم

ذکر تزاور کذی عن کهفهم


قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Kahf(#18), Line #17


«وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ 

وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ… .»


«و خورشيد را مى‌بينى كه چون برمى‌آيد، از غارشان به جانب راست ميل مى‌كند 

و چون غروب كند ايشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنهٔ غارند… .»


خار جمله لطف چون گل می‌شود

پیش جزوی کو سوی کل می‌رود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیم خدا افراشتن

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحید خدا آموختن

خویشتن را پیش واحد سوختن


قرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1


«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»


«بگو: «اوست خداى يكتا.»»


گر همی‌خواهی که بفروزی چو روز

هستی همچون شب خود را بسوز


هستی‌ات در هست آن هستی‌نواز

همچو مس در کیمیا اندر گداز


در من و ما سخت کردستی دو دست

هست این جمله خرابی از دو هست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136


تو روا داری روا باشد که حق

همچو معزول آید از حکم سبق


که ز دست من برون رفته‌ست کار

پیش من چندین میا چندین مزار

 

بلکه معنی آن بود جف القلم

نیست یکسان پیش من عدل و ستم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3131


«و همچنین قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ یعنی جَفَّ الْقَلَمُ وَ کَتَبَ: لا یَسْتَوِی الطّاعَةُ وَالْمَعْصِیَةُ و لا یَسْتَوِی الْاَمانَةٌ وَ السَّرِقَةُ. 

جَفَّ الْقَلَمُ اَنْ لٰا یَسْتَوِی الشُّکْرُ وَ الکُفْرانُ، جَفَّ الْقَلَمُ اَنَّ‌اللهَ لٰایُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ.»


«به تحقیق خشک شد قلم که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست. خشک شد قلم 

که سپاسگزاری و ناسپاسی برابر نیست. خشک شد قلم که همانا خداوند پاداشِ نکوکاران را تباه نسازد.»


همچنین تاویل قد جف القلم

بهر تحریض‌ست بر شغل اهم

 

پس قلم بنوشت که هر کار را

لایق آن هست تأثیر و جزا


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کین ماند اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پرد در عدم


هر چه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف‌ست او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3134


ظلم آری مدبری جف القلم

عدل آری بر خوری جف القلم

 

چون بدزدد دست شد جف القلم

خورد باده مست شد جف القلم

 

تو روا داری روا باشد که حق

همچو معزول آید از حکم سبق


که ز دست من برون رفته‌ست کار

پیش من چندین میا چندین مزار

 

بلکه معنی آن بود جف القلم

نیست یکسان پیش من عدل و ستم

 

فرق بنهادم میان خیر و شر

فرق بنهادم ز بد هم از بتر

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140


ذره‌یی گر در تو افزونی ادب

باشد از یارت بداند فضل رب

 

قدر آن ذره تو را افزون دهد

ذره چون کوهی قدم بیرون نهد

 

پادشاهی که به پیش تخت او

فرق نبود از امین و ظلم‌جو

 

آنکه می‌لرزد ز بیم رد او

وآنکه طعنه می‌زند در جد او

 

فرق نبود هر دو یک باشد برش

شاه نبود خاک تیره بر سرش


ذره‌یی گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #306


عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی‌پوش 

و فهم کردن معشوق آن را نیز

 

گفت عاشق امتحان کردم مگیر

تا ببینم تو حریفی یا ستیر

 

من همی‎دانستمت بی‌امتحان

لیک کی باشد خبر همچون عیان

 

آفتابی نام تو مشهور و فاش

چه زیان است ار بکردم ابتلاش


تو منی من خویشتن را امتحان

می‌کنم هرروز در سود و زیان

 

انبیا را امتحان کرده عدات

تا شده ظاهر از ایشان معجزات


امتحان چشم خود کردم به نور

ای که چشم بد ز چشمان تو دور


این جهان همچون خراب است و تو گنج

گر تفحص کردم از گنجت مرنج

 

زآن چنین بی‌خردگی کردم گزاف

تا زنم با دشمنان هر بار لاف

 

تا زبانم چون تو را نامی نهد

چشم ازین دیده گواهی‌ها دهد


گر شدم در راه حرمت راهزن

آمدم ای مه به شمشیر و کفن

 

جز به دست خود مبرم پا و سر

که ازین دستم نه از دست دگر

 

از جدایی باز می‌رانی سخن

هر چه خواهی کن ولیکن این مکن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635

 

در هر آن کاری که میل استت بدآن 

قدرت خود را همی ‌‌بینی عیان‌‌ 


در هر آن کاری که میلت نیست و خواست 

اندر آن جبری شدی کین از خداست‌‌


انبیا در کار دنیا جبری‌‌اند 

کافران در کار عقبی جبری‌‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #318


در سخن‌آباد این دم راه شد

گفت امکان نیست چون بیگاه شد


پوست‎ها گفتیم و مغز آمد دفین

گر بمانیم این نماند همچنین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #320


رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن


در جوابش بر گشاد آن یار لب

کز سوی ما روز سوی توست شب

 

حیله‌های تیره اندر داوری

پیش بینایان چرا می‌آوری

 

هر چه در دل داری از مکر و رموز

پیش ما رسواست و پیدا همچو روز


گر بپوشیمش ز بنده‌پروری

تو چرا بی‌رویی از حد می‌بری

 

از پدر آموز کادم در گناه

خوش فرود آمد به سوی پایگاه


چون بدید آن عالم‌الاسرار را

بر دو پا استاد استغفار را


همینکه آدم حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد 

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد


بر سر خاکستر انده نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نجست

 

ربنا انا ظلمنا گفت و بس

چونکه جانداران بدید او پیش و پس


حضرت آدم(ع) فقط گفت پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم

زیرا او در پیش و پس خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و 

بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #328


دید جانداران پنهان همچو جان

دورباش هر یکی تا آسمان

 

که هلا پیش سلیمان مور باش

تا بنشکافد تو را این دورباش


جز مقام راستی یک دم مایست

هیچ لالا مرد را چون چشم نیست


حتی برای لحظه‌ای هم که شده در جایی غیر از مقام صدق و راستی توقف مکن

زیرا هیچ محافظ و نگهدارنده‌ای برای انسان مانند چشم نیست


کور اگر از پند پالوده شود

هر دمی او باز آلوده شود

 

آدما تو نیستی کور از نظر

لیک اذا جاء القضا عمی‌البصر


ای آدم چشم دل تو کور نیست

اما همینکه قضای الهی اقتضا کند چشم بینای انسان کور می‌شود


حدیث


«اِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ إِنْفَاذَ اَمْرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لُبَّهُ»


«هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خردِ خردمندان را از آنان می‌ستاند.»


حدیث


«اِذٰا جٰاءَ الْقَدَرُ عَمِیَ‎الْبَصَرُ»


«هرگاه تقدیر غالب آید، چشم کور شود.»


حدیث


«اِذٰا جٰاءَ الْمقَادیرُ سَلَبَ التَّدابیر»


«هرگاه تقدیر آید، تدبیر را برباید.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت زند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند


بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهادست

وانگاه که داند که کجاهاش کشاند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #333


عمرها باید به نادر گاه‌‌گاه

تا که بینا از قضا افتد به چاه


کور را خود این قضا همراه اوست

که مر او را اوفتادن طبع و خوست

 

در حدث افتد نداند بوی چیست

از من است این بوی یا ز آلودگی‌ست


ور کسی بر وی کند مشکی نثار

هم ز خود داند نه از احسان یار


پس دو چشم روشن ای صاحب‌نظر

مر تو را صد مادرست و صد پدر

 

خاصه چشم دل که آن هفتادتوست

وین دو چشم حس خوشه‌چین اوست


ای دریغا رهزنان بنشسته‌اند

صد گره زیر زبانم بسته‌اند

 

پای ‌بسته چون رود خوش راهوار

بس گران بندی‌ست این معذور دار

 

این سخن اشکسته می‌آید دلا

کین سخن درست غیرت آسیا


در اگرچه خرد و اشکسته شود

توتیای دیده خسته شود

 

ای در از اشکست خود بر سر مزن

کز شکستن روشنی خواهی شدن

 

همچنین اشکسته بسته گفتنی‌ست

حق کند آخر درستش کو غنی‌ست


گندم ار بشکست و از هم در سکست

بر دکان آمد که نک نان درست

 

تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاش

آب و روغن ترک کن اشکسته باش


آنکه فرزندان خاص آدمند

نفخه انا ظلمنا می‌دمند


زیرا آنان که فرزندان خاص آدم‌اند می‌گویند که ما بر خود ستم کردیم


حاجت خود عرضه کن حجت مگو

همچو ابلیس لعین سخت‌رو

 

سخت‌رویی گر ورا شد عیب‌پوش

در ستیز و سخت‌رویی رو بکوش

 

آن ابوجهل از پیمبر معجزی

خواست همچون کینه‌ور ترکی غزی


لیک آن صدیق حق معجز نخواست

گفت این رو خود نگوید جز که راست

 

کی رسد همچون تویی را کز منی

امتحان همچو من یاری کنی


Tags

951


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #951
برنامه شماره ۹۵۱ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,913
Submitted by: , Feb 22 2023






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S