Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #697

برنامه شماره ۶۹۷ گنج حضور

  • Currently 4.30/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 355 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۶۹۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۵ فوریه ۲۰۱۸ ـ ۱۷ بهمن




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2829, Divan e Shams


تو نَفَس نَفَس(۱) برین دل هوسی دگر گماری

چه خوش است این صبوری، چه کنم، نمی‌گذاری

سِرِ این خدای داند که مرا چه می‌دواند

تو چه دانی ای دل آخر؟ تو برین چه دست داری؟

به شکارگاه بنگر، که زبون شدند شیران

تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری؟

تو ازو نمی‌گریزی، تو بدو همی‌ گریزی

غلطی، غلط از آنی که میانِ این غباری

ز شه ار خبر نداری که همی‌کند شکارت

بنگر تو لحظه لحظه که شکارِ بی‌قراری

چو به ترس هر کسی را طرفی همی‌دواند

اگر او محیط نَبوَد، ز کجاست ترسگاری؟

ز کسی است ترس لابد، که ز خود کسی نترسد

همه را مَخوف(۲) دیدی، جز ازین همه‌ست، باری

به هلاک می‌دواند، به خلاص می‌دواند

به از این نباشد ای جان، که تو دل بدو سپاری

بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد

دلِ خود بدو سپردم، هم ازو طلب تو یاری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 582


هر که از دیدار برخوردار شد

این جهان در چشم او مردار شد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364


کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً

فَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةً


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


حدیث قدسی


کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف


گنجینه پنهان بودم، خواستم که شناخته شوم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029


کُنتُ کَنزاً  گفت مَخفِیّاً شنو

جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو


اين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم" پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2862


گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد

گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی جوش کرد

خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش(۳)کرد

ور بدیدی شاخی(۴) از دَجلهٔ خدا

آن سبو را او فنا کردی فنا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3611


که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش

خویشتن را گُم مکن یاوه مکوش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4182


از صفاتش رُسته‌یی والله نخست

در صفاتش باز رو چالاک و چُست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1639


هر زمان دل را دگر مَیلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم

کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَاْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید


هر صبح (هر لحظه) برای ما کاری تازه هست. هیچ چیزی از مراد (از میل) من سر نپیچد.


در حدیث آمد که دل همچون پَری ست

در بیابانی اسیرِ صَرصَری ست(۵)

باد، پَر را هر طرف رانَد گزاف

گَه چپ و، گَه راست با صد اختلاف

در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان* ز آتش اندر قازغان(۶)

هر زمان دل را دگر رایی بُوَد

آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد


*حدیث:


لَقَلْبُ الْمُوْمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِن الْقُدورِ فی غَلَیانِها


مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی هایش همانند دیگِ در حال جوش است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1821


بهر این فرمود رحمان ای پسر

کُلَّ یَوْم ٍهُوَ فی شَأن ای پسر


قرآن كریم، سوره رحمان(۵۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #29


كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ


خداوند هر آن به کاری است اندر.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3071


كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ بخوان

مَر ورا بی کار و بی‌فعلی مدان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکمِ کُن فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381


حق، قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کُن فَکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۷) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 918


گر قَضا انداخت ما را در عذاب

کی رود آن خو و طبع مُستَطاب(۸)؟

گر گدا گشتم، گدارو کی شوم؟

ور لباسم کهنه گردد، من نُواَم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گر قضا صد بار، قصد جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171


گوید: ای نَخّود چریدی در بهار

رنج، مهمانِ تو شد، نیکوش دار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4187


چون چنین بُردی ست مارا بَعدِ مات

راست آمد اِنَّ فی قَتْلی حَیات


چون پس از مرگ، چنین بردی نصیب ما می شود. یعنی پس از این حیات نازل به حیاتی عالی میرسیم. پس این قول منصور حلاج نیز درست از آب در آمد که گفت: همانا در کشتن من، زندگی وجود دارد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4192


پس برو شیرین و خوش با اختیار

نه به تلخیّ و کراهت دُزدْوار

زان حدیثِ تلخ می گویم تو را

تا ز تلخی ها فرو شُویَم تو را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4198


تو درین جوشش، چو معمارِ منی

کَفچلیزم(۹) زن، که بس خوش می‌زنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4205


مدتی جوشیده‌ام اندر زَمَن(۱۰)

مدتی دیگر درونِ دیگِ تن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4208


چون شدم من روح، پس بارِ دگر

جوشِ دیگر کُن ز حیوانی گذر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4139


هر که از خورشید باشد پشت گرم

سخت رو باشد، نه بیم او را، نه شرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 205, Divan e Shams


چند گریزی ز ما؟ چند روی جا به جا؟

جانِ تو در دستِ ماست همچو گلوی عصا

چند بکردی طواف گردِ جهان از گزاف(۱۱)؟

زین رَمه(۱۲) پر ز لاف هیچ تو دیدی وفا؟

روزِ دو سه ‌ای زَحیر(۱۳)، گردِ جهان گشته گیر

همچو سگان مرده گیر گرسنه و بی‌نوا

مرده دل و مرده جو، چون پسرِ مرده شو

از کفنِ مرده ای است در تنِ تو آن قبا

زنده ندیدی که تا مرده نماید تو را

چند کشی در کنار صورتِ گرمابه را

دامنِ تو پر سفال، پیشِ تو آن زرّ و مال

باورم آنگه کنی که اجل آرَد فنا

گویی که زرِّ کهن من چه کنم؟ بخش کن

من به سما می‌روم، نیست زر آن جا روا

جغد نه‌ای، بلبلی، از چه درین منزلی

باغ و چمن را چه شد؟ سبزه و سرو و صبا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2191


معجزهٔ هود علیه‌السلام در تخلّصِ مؤمنانِ امّت به وقتِ نزولِ باد


مؤمنان از دستِ بادِ ضایره(۱۴)

جمله بنشستند اندر دایره

باد، طوفان بود و کشتی، لطفِ هو

بس چنین کشتی و طوفان دارد او

پادشاهی را خدا کشتی کند

تا به حرصِ خویش بر صف ها زند

قصدِ شه آن نه که خلق ایمن شوند

قصدش آنکه مُلک گردد پای‌بند

آن خَراسی(۱۵) می‌دود، قصدش خلاص

تا بیابد او ز زخم، آن دَم مَناص(۱۶)

قصدِ او آن نه که آبی بر کشد

یا که کنجد را بدان روغن کند

گاو بشتابد ز بیمِ زخمِ سخت

نه برای بُردنِ گردون(۱۷) و رخت

لیک دادش حق چنین خوفِ وَجَع(۱۸)

تا مصالح حاصل آید در تَبَع(۱۹)

همچنان هر کاسبی اندر دکان

بهرِ خود کوشد، نه اصلاحِ جهان

هر یکی بر درد جوید مَرهَمی

در تَبَع قایم شده زین عالمی

حق ستونِ این جهان از ترس ساخت

هر یکی از ترس، جان در کار باخت

حمد، ایزد را که ترسی را چنین

کرد او معمار و اصلاحِ زمین

این همه ترسنده‌اند از نیک و بد

هیچ ترسنده نترسد خود ز خَود

پس حقیقت بر همه حاکم کسی است

که قریب است او، اگر محسوس نیست**

هست او محسوس اندر مَکمَنی(۲۰)

لیک محسوسِ حسِ این خانه نی

آن حسی که حق بر آن حس مُظهَر است

نیست حسِّ این جهان، آن دیگر است

حسِّ حیوان گر بدیدی آن صُوَر

بایزیدِ وقت بودی، گاو و خر

آنکه تن را مَظهَرِ هر روح کرد

وآنکه کشتی را بُراقِ(۲۱) نوح کرد

گر بخواهد، عینِ کشتی را به خو

او کند طوفانِ تو، ای نورجو

هر دَمَت طوفان و کشتی، ای مُقِل(۲۲)

با غم و شادیت، کرد او متّصل

گر نبینی کشتی و دریا به پیش

لرزه ها بین در همه اجزای خویش

چون نبیند اصلِ ترسش را عُیون

ترس دارد از خیالِ گونه‌گون

مُشت بر اَعمی(۲۳) زند یک جِلفِ(۲۴) مست

کور پندارد لگدزن اُشتُر است

زآنکه آن دم بانگِ اُشتُر می‌شنید

کور را، گوش است آیینه، نه دید

باز گوید کور: نه، این سنگ بود

یا مگر از قُبّهٔ پُر طَنگ(۲۵) بود

این نبود و او نبود و آن نبود

آنکه او ترس آفرید اینها نمود

ترس و لرزه باشد از غیری یقین

هیچ کس از خود نترسد، ای حَزین(۲۶)

آن حکیمک وَهم خوانَد ترس را

فهم کژ کرده ست او این درس را

هیچ وَهمی بی‌حقیقت کی بُوَد؟

هیچ قلبی بی‌صحیحی کی رود؟

کی دروغی قیمت آرِد بی ز راست؟

در دو عالم هر دروغ از راست خاست

راست را دید او رواجی و فروغ

بر امیدِ آن، روان کرد او دروغ

ای دروغی که ز صدقت این نواست

شکرِ نعمت گو، مکن انکارِ راست

از مُفَلسِف(۲۷) گویم و سودای او؟

یا ز کشتی ها و دریاهای او؟

بل ز کشتی هاش کآن پندِ دل است

گویم از کُل، جزو در کُل داخل است

هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبتِ این خلق را طوفان شناس

کم گریز از شیر و اَژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر

در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند

چون خرِ تشنه، خیالِ هر یکی

از قِفِ(۲۸) تن، فکر را شربت‌مَکی(۲۹)

نَشف(۳۰) کرد از تو خیالِ آن وُشات(۳۱)

شبنمی که داری از بَحرُ الحَیات(۳۲)

پس نشان نَشفِ آب اندر غُصون(۳۳)

آن بُوَد کان می‌نجنبد در رُکون(۳۴)

عضوِ حُر شاخِ تر و تازه بُوَد

می‌کشی هر سو، کشیده می‌شود

گر سَپَد(۳۵) خواهی، توانی کردنش

هم توانی کرد چَنبر(۳۶) گردنش

چون شد آن ناشِف(۳۷) ز نَشفِ بیخِ خَود

ناید آن سویی که امرش می‌کشد

پس بخوان قامُوا(۳۸) کُسالی***(۳۹) از نُبی(۴۰)

چون نیابد شاخ از بیخش طُبی(۴۱)


هر گاه شاخه از ریشه اش آبی نگیرد، در اینصورت از قرآن آیه ای را بخوان که مربوط است به بیان کسالتِ اهلِ نفاق به گاه اقامه نماز.


**‌ قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۰۳

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #103


لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ


دیدگان او را نبینند و او دیدگان را بیند. و اوست لطیف آگاه


*** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۴۲

Quran, Sooreh Nesaa(#4), Line #142


إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَىٰ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا


همانا منافقان با خداوند خدعه کنند و خداوند نیز با آنان خدعه ورزد. و چون به نماز ایستند با سستی و تنبلی ایستند. آنان نزد مردم ریا کنند و خدا را فقط اندکی یاد کنند.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 847


این سبب چه بود؟ به تازی گو: رَسَن(۴۲)

اندرین چَه، این رَسَن آمد به فن

گردشِ چرخه، رَسَن را علت است

چرخه گردان را ندیدن، زَلَّت(۴۳) است

این رَسَن های سبب ها در جهان

هان و هان زین چرخِ سرگردان مدان

تا نمانی صِفر(۴۴) و سرگردان چو چرخ

تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مَرخ(۴۵)

باد، آتش می‌شود از امرِ حق

هر دو سرمست آمدند از خَمرِ حق(۴۶)

آبِ حِلم و آتشِ خشم، ای پسر

هم ز حق بینی، چو بگشایی بَصَر

گر نبودی واقف از حق، جانِ باد

فرق، کی کردی میانِ قومِ عاد؟

هود، گِردِ مؤمنان، خطّی کشید

نرم می‌شد باد، کانجا می‌رسید

هر که بیرون بود زآن خط، جمله را

پاره پاره می‌سُکُست(۴۷) اندر هوا

همچنین شَیبانِ راعی(۴۸) می‌کشید

گِرد بر گِردِ رَمه خطّی پدید

چون به جمعه می‌شد او وقت نماز

تا نیارد گرگ، آنجا تُرک‌تاز(۴۹)

هیچ گرگی در نرفتی اندر آن

گوسفندی هم نگشتی زآن نشان

بادِ حرصِ گرگ و حرصِ گوسفند

دایرهٔ مردِ خدا را بود، بند

همچنین بادِ اَجَل با عارفان

نرم و خوش، همچون نسیمِ یوسفان****(۵۰)

آتش، ابراهیم را دندان نزد(۵۱)

چون گزیدهٔ حق بُوَد، چُونَش گَزَد؟

ز آتشِ شهوت، نسوزد اهلِ دین

باقیان را بُرده تا قَعرِ زمین

موجِ دریا، چون به امرِ حق بتاخت

اهلِ موسی را ز قِبطی وا شناخت

خاک، قارون را چو فرمان در رسید

با زر و تختش به قَعرِ خود کشید

آب و گِل چون از دَمِ عیسی چَرید

بال و پر بگشاد مرغی شد پرید*****

هست تسبیحت، بخارِ آب و گِل

مرغِ جنّت شد ز نفخِ صدقِ دل

کوهِ طور از نورِ موسی شد به رقص

صوفی کامل شد و رَست او ز نقص

چه عجب گر کوه، صوفی شد عزیز

جسمِ موسی از کلوخی بود نیز


**** حدیث


اَلـْمَوتُ رَيْحانَةُ الـْمُؤمِن


مرگ نسبت به مؤمن، دسته گلی است خوش بو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3438


هر که یوسف دید، جان کردش فِدی'

هر که گرگش دید، برگشت از هُدی'(۵۲)

مرگِ هر یک ای پسر همرنگِ اوست

پیشِ دشمن، دشمن و بر دوست، دوست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 829


گفت آتش: من همانم، آتشم

اندر آ، تا تو ببینی تابشم

طبعِ من دیگر نگشت و عنصرم

تیغ حقّم، هم به دستوری بُرَم


***** قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۱۱۰

Quran, Sooreh Maaedeh(#5), Line #110


… إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي…


… یاد آر هنگامی را که از گِل، صورت پرنده ای ساختی و به امر من در آن بدمیدی و آن صورت، پرنده ای شد و به پرواز درآمد…



(۱) نَفَس نَفَس: دم به دم، لحظه به لحظه


(۲) مَخوف: ترسناک


(۳) اَطلَس‌پوش: جامه ابريشمی


(۴) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب شود.


(۵) صَرصَر: بادی سرد و سخت


(۶) قازغان: دیگ بزرگ


(۷)‌ نَفَخْتُ: دمیدم


(۸) مُستَطاب:‌ پاک و پاکیزه


(۹) کَفچلیز: کفگیر


(۱۰) زَمَن: زمان، روزگار


(۱۱) گزاف:‌ بیهوده، عبث


(۱۲) رَمه: گله، گروه مردم


(۱۳) زَحیر: بی ذوق، رنجور


(۱۴) ضایره: زیان زننده، خسارت آور


(۱۵) خَراس: آسیایی که به قوۀ خر یا چهار‌پای دیگر حرکت می‌کرد


(۱۶) مَناص: گریختن، نجات یافتن


(۱۷) گردون: چرخ


(۱۸)‌ وَجَع: درد


(۱۹) تَبَع: پیرو، تابع


(۲۰) مَکمَن: کمینگاه، نهانگاه


(۲۱) بُراق: اسب تندرو، مَرکَب


(۲۲) مُقِل: فقیر، درویش


(۲۳) اَعمی: کور، نابینا


(۲۴) جِلف: احمق، بی شعور


(۲۵) قُبّهٔ پُر طَنگ: گنبدی که در آن صدا و آواز بسیار طنین می افتد. طَنگ به معنی صدا و آواز است


(۲۶) حَزین: اندوهناک


(۲۷) مُفَلسِف: فلسفه دان


(۲۸) قِف: قیف


(۲۹) شربت‌مَک: مکنده شربت


(۳۰) نَشف: جذب کردن رطوبت


(۳۱) وُشات: سخن چینان، دروغگویان، یاوه گویان


(۳۲) بَحرُ الحَیات: دریای زندگی. دریای حیات روحانی


(۳۳) غُصون: شاخه ها، جمع غُصن


(۳۴) رُکون: تمایل پیدا کردن، گراییدن


(۳۵) سَپَد: سبد


(۳۶) چَنبر: حلقه، هر چیز دایره‌ مانند


(۳۷) ناشِف: جاذب رطوبت


(۳۸) قامُوا: ایستادند


(۳۹) کُسالی: جمع کَسِل و کَسلان به معنی سست و تنبل


(۴۰) نُبی: قرآن


(۴۱) طُب: درمان و علاج


(۴۲) رَسَن: ریسمان


(۴۳) زَلَّت: لغزش، گناه


(۴۴) صِفر: توخالی


(۴۵) مَرخ: درخت بیابانی که به پارسی آنرا بید دشتی گویند


(۴۶) خَمرِ حق: باده عشق خداوند که بر اثر نوشیدن آن، همه موجودات و عناصر جهانی بر حسب استعداد خود از آن برخوردارند.


(۴۷) ‌سُکُستن: شکستن، گسستن


(۴۸) شَیبانِ راعی: یکی از پارسایان راستین و صاحب کرامت قرن سوم هجری بود که در کوه های لبنان چوپانی می کرد. 


(۴۹) تُرکتاز: تاخت‌ و تاز، جولان


(۵۰) یوسفان: مجازاً به معنی زیبا رویان است


(۵۱) دندان زدن: گزیدن با دندان، آزردن و آسیب رساندن


(۵۲) هُدی: هدایت، راهنمایی


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2829, Divan e Shams


تو نفس نفس برین دل هوسی دگر گماری

چه خوش است این صبوری چه کنم نمی‌گذاری

سِرِ این خدای داند که مرا چه می‌دواند

تو چه دانی ای دل آخر تو برین چه دست داری

به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران

تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری

تو ازو نمی‌گریزی تو بدو همی‌ گریزی

غلطی غلط از آنی که میان این غباری

ز شه ار خبر نداری که همی‌کند شکارت

بنگر تو لحظه لحظه که شکارِ بی‌قراری

چو به ترس هر کسی را طرفی همی‌دواند

اگر او محیط نبود ز کجاست ترسگاری

ز کسی است ترس لابد که ز خود کسی نترسد

همه را مخوف دیدی جز ازین همه‌ست باری

به هلاک می‌دواند به خلاص می‌دواند

به از این نباشد ای جان که تو دل بدو سپاری

بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد

دل خود بدو سپردم هم ازو طلب تو یاری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 582


هر که از دیدار برخوردار شد

این جهان در چشم او مردار شد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364


کنت کنزا رحمة مخفیة

فابتعثت امة مهدیة


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


حدیث قدسی


کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف


گنجینه پنهان بودم، خواستم که شناخته شوم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029


کنت کنزا  گفت مخفیا شنو

جوهرِ خود گم مکن اظهار شو


اين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم" پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2862


گنج مخفی بد ز پری چاک کرد

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد

گنج مخفی بد ز پری جوش کرد

خاک را سلطان اطلس‌پوشکرد

ور بدیدی شاخی از دجلهٔ خدا

آن سبو را او فنا کردی فنا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3611


که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش

خویشتن را گم مکن یاوه مکوش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4182


از صفاتش رسته‌یی والله نخست

در صفاتش باز رو چالاک و چست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1639


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم

کل اصباح لنا شان جدید

کل شیء عن مرادی لا یحید


هر صبح (هر لحظه) برای ما کاری تازه هست. هیچ چیزی از مراد (از میل) من سر نپیچد.


در حدیث آمد که دل همچون پری ست

در بیابانی اسیرِ صرصری ست

باد پر را هر طرف راند گزاف

گه چپ و گه راست با صد اختلاف

در حدیث دیگر این دل دان چنان

کآب جوشان* ز آتش اندر قازغان

هر زمان دل را دگر رایی بود

آن نه از وی لیک از جایی بود


*حدیث:


لَقَلْبُ الْمُوْمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِن الْقُدورِ فی غَلَیانِها


مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی هایش همانند دیگِ در حال جوش است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1821


بهر این فرمود رحمان ای پسر

کل یوم هو فی شأن ای پسر


قرآن كریم، سوره رحمان(۵۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #29


كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ


خداوند هر آن به کاری است اندر.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3071


كل يوم هو فی شأن بخوان

مر ورا بی کار و بی‌فعلی مدان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4177


لیک مقصود ازل تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381


حق قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کن فکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کارِ او کن فیکون ‌ست نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 918


گر قضا انداخت ما را در عذاب

کی رود آن خو و طبع مستطاب

گر گدا گشتم گدارو کی شوم

ور لباسم کهنه گردد من نوام


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171


گوید ای نخود چریدی در بهار

رنج مهمان تو شد نیکوش دار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4187


چون چنین بردی ست مارا بعد مات

راست آمد ان فی قتلی حیات


چون پس از مرگ، چنین بردی نصیب ما می شود. یعنی پس از این حیات نازل به حیاتی عالی میرسیم. پس این قول منصور حلاج نیز درست از آب در آمد که گفت: همانا در کشتن من، زندگی وجود دارد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4192


پس برو شیرین و خوش با اختیار

نه به تلخی و کراهت دزدوار

زان حدیث تلخ می گویم تو را

تا ز تلخی ها فرو شویم تو را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4198


تو درین جوشش چو معمارِ منی

کفچلیزم زن که بس خوش می‌زنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4205


مدتی جوشیده‌ام اندر زمن

مدتی دیگر درون دیگ تن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4208


چون شدم من روح پس بارِ دگر

جوش دیگر کن ز حیوانی گذر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4139


هر که از خورشید باشد پشت گرم

سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 205, Divan e Shams


چند گریزی ز ما چند روی جا به جا

جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا

چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف

زین رمه پر ز لاف هیچ تو دیدی وفا

روزِ دو سه ‌ای زحیر گرد جهان گشته گیر

همچو سگان مرده گیر گرسنه و بی‌نوا

مرده دل و مرده جو چون پسرِ مرده شو

از کفنِ مرده ای است در تن تو آن قبا

زنده ندیدی که تا مرده نماید تو را

چند کشی در کنار صورت گرمابه را

دامنِ تو پر سفال پیش تو آن زر و مال

باورم آنگه کنی که اجل آرد فنا

گویی که زر کهن من چه کنم بخش کن

من به سما می‌روم نیست زر آن جا روا

جغد نه‌ای بلبلی از چه درین منزلی

باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2191


معجزهٔ هود علیه‌السلام در تخلّصِ مؤمنانِ امّت به وقتِ نزولِ باد


مؤمنان از دست باد ضایره

جمله بنشستند اندر دایره

باد طوفان بود و کشتی لطف هو

بس چنین کشتی و طوفان دارد او

پادشاهی را خدا کشتی کند

تا به حرصِ خویش بر صف ها زند

قصد شه آن نه که خلق ایمن شوند

قصدش آنکه ملک گردد پای‌بند

آن خراسی می‌دود قصدش خلاص

تا بیابد او ز زخم آن دم مناص

قصد او آن نه که آبی بر کشد

یا که کنجد را بدان روغن کند

گاو بشتابد ز بیمِ زخم سخت

نه برای بردن گردون و رخت

لیک دادش حق چنین خوف وجع

تا مصالح حاصل آید در تبع

همچنان هر کاسبی اندر دکان

بهرِ خود کوشد نه اصلاحِ جهان

هر یکی بر درد جوید مرهمی

در تبع قایم شده زین عالمی

حق ستون این جهان از ترس ساخت

هر یکی از ترس جان در کار باخت

حمد ایزد را که ترسی را چنین

کرد او معمار و اصلاح زمین

این همه ترسنده‌اند از نیک و بد

هیچ ترسنده نترسد خود ز خود

پس حقیقت بر همه حاکم کسی است

که قریب است او اگر محسوس نیست**

هست او محسوس اندر مکمنی

لیک محسوس حس این خانه نی

آن حسی که حق بر آن حس مظهر است

نیست حس این جهان آن دیگر است

حس حیوان گر بدیدی آن صور

بایزید وقت بودی گاو و خر

آنکه تن را مظهرِ هر روح کرد

وآنکه کشتی را براق نوح کرد

گر بخواهد عینِ کشتی را به خو

او کند طوفان تو ای نورجو

هر دمت طوفان و کشتی ای مقل

با غم و شادیت کرد او متصل

گر نبینی کشتی و دریا به پیش

لرزه ها بین در همه اجزای خویش

چون نبیند اصل ترسش را عیون

ترس دارد از خیال گونه‌گون

مشت بر اعمی زند یک جلف مست

کور پندارد لگدزن اشتر است

زآنکه آن دم بانگ اشتر می‌شنید

کور را گوش است آیینه نه دید

باز گوید کور نه این سنگ بود

یا مگر از قبهٔ پر طنگ بود

این نبود و او نبود و آن نبود

آنکه او ترس آفرید اینها نمود

ترس و لرزه باشد از غیری یقین

هیچ کس از خود نترسد ای حزین

آن حکیمک وهم خواند ترس را

فهم کژ کرده ست او این درس را

هیچ وهمی بی‌حقیقت کی بود

هیچ قلبی بی‌صحیحی کی رود

کی دروغی قیمت آرِد بی ز راست

در دو عالم هر دروغ از راست خاست

راست را دید او رواجی و فروغ

بر امید آن روان کرد او دروغ

ای دروغی که ز صدقت این نواست

شکرِ نعمت گو مکن انکارِ راست

از مفلسف گویم و سودای او

یا ز کشتی ها و دریاهای او

بل ز کشتی هاش کآن پند دل است

گویم از کل جزو در کل داخل است

هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبت این خلق را طوفان شناس

کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر

در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند

چون خرِ تشنه خیال هر یکی

از قف تن فکر را شربت‌مکی

نشف کرد از تو خیال آن وشات

شبنمی که داری از بحر الحیات

پس نشان نشف آب اندر غصون

آن بود کان می‌نجنبد در رکون

عضوِ حر شاخ تر و تازه بود

می‌کشی هر سو کشیده می‌شود

گر سپد خواهی توانی کردنش

هم توانی کرد چنبر گردنش

چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خود

ناید آن سویی که امرش می‌کشد

پس بخوان قاموا کسالی*** از نبی

چون نیابد شاخ از بیخش طبی


هر گاه شاخه از ریشه اش آبی نگیرد، در اینصورت از قرآن آیه ای را بخوان که مربوط است به بیان کسالتِ اهلِ نفاق به گاه اقامه نماز.


**‌ قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۰۳

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #103


لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ


دیدگان او را نبینند و او دیدگان را بیند. و اوست لطیف آگاه


*** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۴۲

Quran, Sooreh Nesaa(#4), Line #142


إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَىٰ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا


همانا منافقان با خداوند خدعه کنند و خداوند نیز با آنان خدعه ورزد. و چون به نماز ایستند با سستی و تنبلی ایستند. آنان نزد مردم ریا کنند و خدا را فقط اندکی یاد کنند.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 847


این سبب چه بود به تازی گو رسن

اندرین چه این رسن آمد به فن

گردش چرخه رسن را علت است

چرخه گردان را ندیدن زلت است

این رسن های سبب ها در جهان

هان و هان زین چرخ سرگردان مدان

تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ

تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ

باد آتش می‌شود از امرِ حق

هر دو سرمست آمدند از خمرِ حق

آب حلم و آتش خشم ای پسر

هم ز حق بینی چو بگشایی بصر

گر نبودی واقف از حق جان باد

فرق کی کردی میان قوم عاد

هود گرد مؤمنان خطی کشید

نرم می‌شد باد کانجا می‌رسید

هر که بیرون بود زآن خط جمله را

پاره پاره می‌سکست اندر هوا

همچنین شیبان راعی می‌کشید

گرد بر گرد رمه خطی پدید

چون به جمعه می‌شد او وقت نماز

تا نیارد گرگ آنجا ترک‌تاز

هیچ گرگی در نرفتی اندر آن

گوسفندی هم نگشتی زآن نشان

باد حرص گرگ و حرص گوسفند

دایرهٔ مرد خدا را بود بند

همچنین باد اجل با عارفان

نرم و خوش همچون نسیم یوسفان****

آتش ابراهیم را دندان نزد

چون گزیدهٔ حق بود چونش گزد

ز آتش شهوت نسوزد اهل دین

باقیان را برده تا قعرِ زمین

موج دریا چون به امرِ حق بتاخت

اهل موسی را ز قبطی وا شناخت

خاک قارون را چو فرمان در رسید

با زر و تختش به قعرِ خود کشید

آب و گل چون از دم عیسی چرید

بال و پر بگشاد مرغی شد پرید*****

هست تسبیحت بخارِ آب و گل

مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل

کوه طور از نورِ موسی شد به رقص

صوفی کامل شد و رست او ز نقص

چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز

جسم موسی از کلوخی بود نیز


**** حدیث


اَلـْمَوتُ رَيْحانَةُ الـْمُؤمِن


مرگ نسبت به مؤمن، دسته گلی است خوش بو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3438


هر که یوسف دید جان کردش فدی

هر که گرگش دید برگشت از هدی

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست

پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 829


گفت آتش من همانم آتشم

اندر آ تا تو ببینی تابشم

طبعِ من دیگر نگشت و عنصرم

تیغ حقم هم به دستوری برم


***** قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۱۱۰

Quran, Sooreh Maaedeh(#5), Line #110


… إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي…


… یاد آر هنگامی را که از گِل، صورت پرنده ای ساختی و به امر من در آن بدمیدی و آن صورت، پرنده ای شد و به پرواز درآمد…


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #697
برنامه شماره ۶۹۷ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۷۰۰ - ۶۰۱
Views: 10,407
Submitted by: admin, Feb 07 2018






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S