ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی دیگری بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا هلال ماه و پروینم
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی دیگری بینم
Sign in or sign up to post comments.