Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #942

برنامه شماره ۹۴۲ گنج حضور

  • Currently 4.10/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 198 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۲ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۶ دسامبر ۲۰۲۲ -  ۱۶ آذر



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۲ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


منم آنکس که نبینم، بزنم فاخته گیرم

من از آن خارکشانم، که شود خار حریرم


به که مانم؟ به که مانم؟ که سُطُرلابِ(۱) جهانم

همه اشکالِ فلک را به یکایک بپذیرم


ز پسِ کوهِ معانی عَلَمِ عشق برآمد

چو علمدار برآمد، برهاند ز زحیرم(۲)


ز سحر گر بگریزم، تو یقین دان که خفاشم

ز ضرر گر بگریزم، تو یقین دان که ضریرم(۳)


چو ز بادی بگریزم، چو خَسَم، سخرهٔ بادم

چو دهانم نپذیرد، به خدا خام و خمیرم


نه چو خورشیدِ جهانم شهِ یکروزهٔ فانی

که نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم؟


نه چو گردون نه چو چرخم، نه چو مرغم نه چو فَرْخم(۴)

نه چو مریخِ سِلَح‌کش(۵)، نه چو مه نیمه وزیرم


چو منی خوار نباشد، که تویی حافظ و یارم

برِ خلق اِبنِ قلیلم(۶) برِ تو اِبنِ کثیرم(۷)


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


نخورم جز جگر و دل، که جگرگوشهٔ شیرم

نه چو یوزانِ خسیسم که بُوَد طعمه پنیرم


ز شرر زان نگریزم که زرم، نی زرِ قلبم(۸)

ز خطر زان نگریزم که درین مُلکِ خَطیرم(۹)


همگان مُردَنیانند، نمایند، و نپایند

تو بیا کآبِ حیاتی که ز تو نیست گزیرم


تو مرا جانِ بقایی، که دهی جامِ حیاتم

تو مرا گنجِ عطایی که نهی نام فقیرم


هله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جرس کن

که کُهم من، نه صَدایم، قلمم من، نه صَریرم(۱۰)


فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن

همه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاهِ شهیرم


(۱) سُطُرلاب: اُسطُرلاب، ابزاری برای اندازه‌گیری ارتفاع ستارگان

(۲) زحیر: رنج، درد

(۳) ضریر: نابینا

(۴) فَرْخ: جوجه

(۵) سِلَح‌کش: سلاح‌دار، حاملِ اسلحه، سلحشور

(۶) ابنِ قلیل: کم و بی‌مقدار

(۷) ابنِ کثیر: برتر، عالی‌تر و ارجمند

(۸) زرِ قلب: طلای ناسره، زرِ تقلّبی

(۹)خَطیر: بزرگ، خطر کننده

(۱۰) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


منم آنکس که نبینم، بزنم فاخته گیرم

من از آن خارکشانم، که شود خار حریرم


به که مانم؟ به که مانم؟ که سُطُرلابِ جهانم

همه اشکالِ فلک را به یکایک بپذیرم


ز پسِ کوهِ معانی عَلَمِ عشق برآمد

چو علمدار برآمد، برهاند ز زحیرم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من رُوفتم از نیک و بد  

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد 


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا  

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا  


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم(۱۱)

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


(۱۱) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3192


گفت یوسف: هین بیاور ارمغان

او ز شرمِ این تقاضا زد فغان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197


لایق، آن دیدم که من آیینه‌ای

پیش تو آرم، چو نورِ سینه‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3199


آینه آوردمت، ای روشنی

تا چو بینی روی خود، یادم کُنی


آینه بیرون کشید او از بغل

خوب را آیینه باشد مُشتَغَل(۱۲)


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بر، گر تو ابله نیستی


(۱۲) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034


ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید

هر که عیبی گفت، آن بر خود خرید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3210


نقص‌ها آیینهٔ وصفِ کمال

و آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمال(۱۳) خود، دو اسبه تاخت(۱۴)


زان نمی‌پَرّد به سویِ ذوالْجَلال

کو گُمانی می‌بَرَد خود را کمال


عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۵)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این مُعْجِبی(۱۶) بیرون رود


(۱۳) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۱۴) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۱۵) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۱۶) مُعْجِبی: خودبینی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۱۷) جُو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۸)

گرچه جُو صافی نماید مر تو را


هست پیرِ راهْ‌دانِ پر فِطَن(۱۹)

جوی‌هایِ نفس و تن را جویْ‌کَن


جوی، خود را کی توانَد پاک کرد؟

نافع از علمِ خدا شُد علمِ مرد


کی تراشد تیغ، دستهٔ خویش را

رو، به جرّاحی سپار این ریش را


(۱۷) تَگ: ژرفا، عمق، پایین

(۱۸) فَتی': جوان، جوانمرد

(۱۹) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3227


هین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریش

و آن ز پرتو دان، مَدان از اصلِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3230


پرتوِ آن وحی، بر وَی تافتی

او درونِ خویش، حکمت یافتی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3234


هم ز نَسّاخی برآمد، هم ز دین

شد عَدوِّ(۲۰) مصطفی و دین، به کین


مصطفی فرمود کای گَبرِ عَنود(۲۱)

چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بود


(۲۰) عَدوّ: دشمن

(۲۱) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3237


تا که ناموسش به پیشِ این و آن

نشکنَد، بربست این او را دهان


اندرون می‌شوردش هم زین‌ سبب

او نیآرد توبه کردن این عجب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق، ناموس را صد من حَدید

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245


شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است

مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است


ای بسا کفّار را سودایِ دین

بندِ او ناموس و کِبر و آن و این


بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر

بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3252


نی مشو نومید، خود را شاد کن

پیشِ آن فریادرس، فریاد کن


کای مُحِبِّ عفو، از ما عفو کُن

ای طبیبِ رنجِ ناسورِ(۲۲) کُهُن


(۲۲) ناسور: زخم سخت و چرکین، زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۲۳)

خویش را واصل نداند بر سِماط(۲۴)


بس رِباطی که بباید ترک کرد

تا به مَسْکَن دررسد یک روز مرد


(۲۳) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۲۴) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296


صد هزاران سال ابلیسِ لعین

بود اَبْدالِ اَمیرالْـمُؤْمِنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت(۲۵)


(۲۵) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #161


بر زَنَد بر پات نعلی ز اشتباه

که بمانی تو ز دردِ آن ز راه


نعلِ او هست آن تَرَدُّد(۲۶) در دو کار

این کنم یا آن کنم؟ هین هوش دار


آن بکن که هست مختارِ نَبی

آن مَکُن که کرد مجنون و صَبی(۲۷)


حُفَّتِ الْجَنَّه، به چه مَحفوف(۲۸) گشت؟

بِالمَْکارِه(۲۹) که ازو افزود کَشت


حدیث


« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


صد فسون دارد ز حیلت وز دَها(۳۰)

که کند در سَلّه(۳۱)، گر هست اژدها


گر بُوَد آبِ روان، بَر بَندَدَش

ور بُوَد حَبرِ(۳۲) زمان، بر خنددش


عقل را با عقلِ یاری یار کن

اَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن


قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38


«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»


«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»


(۲۶) تَرَدُّد: دودلی، مردَّد بودن

(۲۷) صَبی: کودک

(۲۸) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده

(۲۹) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها

(۳۰) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی

(۳۱) سَلّه: سَبَد، در اینجا به معنی دام است.

(۳۲) حَبر: دانشمند، عالِم

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۳) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۳) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۴) و سَنی(۳۵)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۴) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۳۶) و در چَهی ای قَلتَبان(۳۷)

دست وادار از سِبالِ(۳۸) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۳۶) گَو: گودال

(۳۷) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۳۸) سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


ز سحر گر بگریزم، تو یقین دان که خفاشم

ز ضرر گر بگریزم، تو یقین دان که ضریرم


چو ز بادی بگریزم، چو خَسَم، سخرهٔ بادم

چو دهانم نپذیرد، به خدا خام و خمیرم


نه چو خورشیدِ جهانم شهِ یکروزهٔ فانی

که نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان

حِسِّ دُرپاشت(۳۹)، سویِ مشرق روان


(۳۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3795


آنکه از بادی رَوَد از جا، خَسی است 

 زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است‌‌ 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


نه چو گردون نه چو چرخم، نه چو مرغم نه چو فَرْخم

نه چو مریخِ سِلَح‌کش، نه چو مه نیمه وزیرم


چو منی خوار نباشد، که تویی حافظ و یارم

برِ خلق اِبنِ قلیلم برِ تو اِبنِ کثیرم


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams


هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند

آن سوی که سو نیست، چه بی‌مثل و نظیری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #712


هین مشو چون قند پیشِ طوطیان 

بلکه زَهری شو، شو ایمن از زیان 


یا برایِ شادباشی(۴۰) در خطاب 

خویش چون مُردار کن پیشِ کِلاب(۴۱)


(۴۰) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین

(۴۱) کِلاب: سگان، جمع کَلب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1266


کاله‌یی که هیچ خلقش ننگرید  

از خَلاقَت(۴۲) آن کریم آن را خرید 


هیچ قلبی(۴۳) پیشِ او مردود نیست  

زآنکه قصدش از خریدن سود نیست


(۴۲) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی

(۴۳) قلب: تقلّبی، قلّـابی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833


دانه باشی، مرغکانت برچنند

غنچه باشی، کودکانت برکَنند


دانه پنهان کن، بکلّی دام شو

غنچه پنهان کن، گیاهِ بام شو


هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۴۴)

صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان، او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم، روزگارش می‌بَرند


(۴۴) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتریِّ ماست اللهُ‌اشْتَریٰ(۴۵)

از غمِ هر مشتری هین برتر آ


 «کسی که فرموده است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست. 

بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111


« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»


« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»


(۴۵) اِشترى: خريد

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


نخورم جز جگر و دل، که جگرگوشهٔ شیرم

نه چو یوزانِ خسیسم که بُوَد طعمه پنیرم


ز شرر زان نگریزم که زرم، نی زرِ قلبم

ز خطر زان نگریزم که درین مُلکِ خَطیرم


همگان مُردَنیانند، نمایند، و نپایند

تو بیا کآبِ حیاتی که ز تو نیست گزیرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۴۶) نو آید دوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف است، او را دار خَوش


(۴۶) ضَیف: مهمان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری  

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shams


تو کُهِ قاف نه‌ای، گر چو کَه از جا بروی

تو زرِ صاف نه‌ای، گر ز شکن(۴۷) بگریزی


(۴۷) شکن: شکست، بریده شدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2862, Divan e Shams


چون جهان زَهره ندارد که ستیزد با شاه

اَللَه اَللَه که تو با شاهِ جهان نَستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


تو مرا جانِ بقایی، که دهی جامِ حیاتم

تو مرا گنجِ عطایی که نهی نام فقیرم


هله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جرس کن

که کُهم من، نه صَدایم، قلمم من، نه صَریرم


فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن

همه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاهِ شهیرم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیبِ(۴۸) رب


(۴۸) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان


آفتِ ادراکِ آن، قال است و حال

خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shams


حقم نداد غمی جز که قافیه‌طلبی

ز بهرِ شعر و از آن هم خلاص داد مرا


بگیر و پاره کن این شعر را چو شعرِ کهن

که فارغست معانی ز حرف و باد و هوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51


باز در بستندش و، آن دَرْپَرَست(۴۹)

بر همان اُمّید آتش‌پا(۵۰) شده‌ست


چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان

خود فرو شُد پا به گنجش ناگهان


مر عَسَس را ساخته یزدان سبب

تا ز بیمِ او دَوَد در باغ، شب


بیند آن معشوقه را او با چراغ

طالبِ انگشتری در جُویِ باغ


پس قرین می‌کرد از ذوق آن نَفَس

با ثنایِ حق، دعایِ آن عَسَس(۵۱)


(۴۹) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.

(۵۰) آتش‌پا: شتابان و تیزرو

(۵۱) عَسَس: شبگرد، گَزْمَه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #76


چشمِ خود بربند ز آن خوش‌چشم(۵۲)، تو

عاریت کن چشم از عُشّاقِ او


بلک ازو کن عاریت چشم و نظر

پس ز چشمِ او به رویِ او نگر


تا شوی ایمن ز سیریّ(۵۳) و ملال

گفت: کانَ اللُه لَهْ زین ذوالْجلال


حدیث


« مَنْ كانَ لِِلهِ كانَ اللهُ لَه »


« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست »


چشمِ او من باشم و، دست و دلش

تا رهد از مُدبِری‌ها(۵۴) مُقْبِلش(۵۵)


هر چه مکروه‌ست، چون شد او دلیل

سویِ محبوبت، حبیب است و خلیل


(۵۲) خوش‌چشم: عارفان دیده‌ور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.

(۵۳) سیری: دل‌سیری، دلتنگی

(۵۴) مُدبِری: شقاوت و بدبختی

(۵۵) مُقبِل: روکننده به چیزی، خوشبخت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #91


بنده می‌نالد به حق از درد و نیش

صد شکایت می‌کند از رنجِ خویش


حق همی گوید که: آخر رنج و درد

مر تو را لابه(۵۶) کنان و راست کرد


این گِله زآن نعمتی کُن کِت(۵۷) زند

از درِ ما، دُور و مطرودت(۵۸) کند


در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیا و نافع و دِلجُویِ توست


که ازو اندر گُریزی در خَلا(۵۹)

استعانت(۶۰) جویی از لطفِ خدا


در حقیقت دوستانت دشمنند

که ز حضرت دور و مشغولت کنند


حدیث


«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ.»


«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷

Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #67


«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ.»


«در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»


(۵۶) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری

(۵۷) کِت: که تو را

(۵۸) مَطرود: رانده‌ شده، دور‌کرده‌ شده

(۵۹) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۶۰) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #105


تلخ و تیز و مالشِ بسیار ده

تا شود پاک و لطیف و با فَرِه(۶۱)


ور نمی‌تانی رضا ده ای عَیار

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلایِ دوست تطهیرِ شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


(۶۱) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #113


گفت عیسی را یکی هُشیارسَر

چیست در هستی ز جمله صعب‌تر؟


گفتش: ای جان صَعْب‌تر خشمِ خدا

که از آن دوزخ همی لرزد چو ما


گفت: ازین خشم خدا چه‌بْود امان؟

گفت: ترکِ خشمِ خویش اندر زمان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #120


چونکه تنهایش بدید آن ساده‌ مَرْد

زود او قصدِ کنار و بوسه کرد


بانگ بر وی زد به هَیبت آن نگار

که: مرو گستاخ، ادب را هوش دار


گفت: آخِر خلوت‌ست و خلق، نی

آب حاضر، تشنه‌یی همچون منی


کس نمی‌جنبد در این‌جا جز که باد

کیست حاضر؟ کیست مانع زین گشاد؟


گفت: ای شیدا تو ابله بوده‌ای

ابلهی، وز عاقلان نشنوده‌ای؟


باد را دیدی که می‌جُنبد، بدان

بادجُنبانی‌ست اینجا بادْران


مرْوَحَهٔ(۶۲) تصریفِ صُنعِ ایزدش

زد برین باد و، همی جُنبانَدش


(۶۲) مِرْوَحَه: بادبزن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #143


بر سرِ خِرمَن به وقتِ انتقاد(۶۳)

نه که فلّاحان ز حق جویند باد؟


(۶۳) انتقاد: در اصل به معنی تمییز دادن، در اینجا منظور، جدا کردن کاه از گندم است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #146


همچنین در طَلْق(۶۴)، آن بادِ وِلاد(۶۵)

گر نیآید، بانگِ درد آید که: داد


(۶۴) طَلْق: درد زایمان

(۶۵) ولاد: زاییدن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #148


اهلِ کشتی همچنین جُویایِ باد

جمله خواهانش از آن ربُّ‌الْعِباد


همچنین در دردِ دندان‌ها ز باد

دفع می‌خواهی به سوز و اعتقاد


از خدا لابه‌کنان آن جندیان(۶۶)

که بده باد ظفر ای کامران


(۶۶) جُندیان: لشکریان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #153


پس یقین در عقل هر داننده هست

اینکه با جُنبنده جُنباننده هست


گر تو او را می‌نبینی در نظر

فهم کن آن را به اظهارِ اثر


تن به جان جُنبد، نمی‌بینی تو جان

لیک از جُنبیدنِ تن، جان بِدان


گفت او: گر اَبْلَهم من در ادب

زیرکم اندر وفا و در طلب


گفت: ادب این بود خود که دیده شد

آن دگر را خود همی‌ دانی تو لُدّ(۶۷)


(۶۷) لُدّ: دشمنِ سرسخت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #158


«قصهٔ آن صوفی که زنِ خود را با بیگانه‌ای بگرفت»


صوفیی آمد به سویِ خانه روز

خانه یک دَر بود(۶۸) و، زن با کفش‌دوز


جُفت گشته با رَهیِّ(۶۹) خویش، زن

اندر آن یک حُجره از وسواسِ تن(۷۰)


چون بزد صوفی به جِد در، چاشتگاه(۷۱)

هر دو درماندند، نه حیلت، نه راه


هیچ معهودش نَبُد کو آن زمان

سویِ خانه باز گردد از دکان


قاصداً(۷۲) آن روز، بی‌وقت آن مَرُوع(۷۳)

از خیالی کرد تا خانه رجوع


اعتمادِ زن بر آن کو هیچ بار

این زمان فا(۷۴) خانه نآمد او ز کار


آن قیاسش راست نآمد از قضا

گرچه ستّارست، هم بدْهد سزا


چونکه بد کردی، بترس، آمن مباش

زآنکه تخم است و برویانَد خُداش


چند گاهی او بپوشانَد که تا

آیدت زآن بَد پشیمان و حیا


(۶۸) خانه یک دَر بود: درِ خانه بسته بود

(۶۹) رَهی: غلام، بنده. در اینجا منظور دلباخته و هواخواه است.

(۷۰) وسواسِ تن: وسوسه‌هایی که بر اثر غلبه شهوات جسمانی و امیال جنسی پدید می‌آید.

(۷۱) چاشتگاه: زمان و مکان خوردن چاشت.

(۷۲) قاصداً: از روی قصد، عمداً

(۷۳) مَرُوع: ترسانیده شده

(۷۴) فا: به، به سوی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌دُوزی می‌کُنی اندر دکان 

زیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کان 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #167


عهدِ عمَّر، آن امیرِ مؤمنان

داد دزدی را به جلّاد و عَوان


بانگ زد آن دزد کِای میرِ دیار

اولین بارست جُرمم، زینهار


گفت عُمَّر: حاشَ لله(۷۵) که خدا

بارِ اوّل قهر بارد در جزا


بارها پوشد پیِ اظهارِ فضل

باز گیرد از پیِ اظهارِ عدل


تا که این هر دو صفت ظاهر شود

آن مُبَشِّر(۷۶) گردد، این مُنْذِر(۷۷) شود


بارها زن نیز این بَد، کرده بود

سهل بگذشت آن و، سهلش می‌نمود


آن نمی‌دانست عقلِ پای‌سست

که سبو دایم ز جُو نآید دُرُست


آن چنانش تنگ آورد آن قضا

که منافق را کُند مرگِ فُجا(۷۸)


نه طریق و، نه رفیق و، نه امان

دست کرده آن فرشته سویِ جان


آن چنان کین زن در آن حُجْرهٔ جفا

خشک شد او و، حریفش ز ابتلا


گفت صوفی با دلِ خود کِای دو گبر

از شما کینه کَشَم، لیکن به صبر


لیک نادانسته آرَم این نَفَس

تا که هر گوشی ننوشد این جَرَس


از شما پنهان کَشَد کینه، مُحِقّ

اندک اندک همچو بیماریِّ دِق


مردِ دِقّ باشد چو یخ هر لحظه کم

لیک پندارد به هر دم بهترم


همچو کَفتاری که می‌گیرندْش و او

غِرِّهٔ آن گفت کین کَفتار کو؟


هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبود

سُمْج(۷۹) و دِهلیز و رَهِ بالا نبود


نه تنوری که در آن پنهان شود

نه جُوالی که حجابِ آن شود


همچو عرصهٔ پهنِ روزِ رستخیز

نه گَوْ و، نه پشته، نه جایِ گُریز


گفت یزدان، وصفِ این جایِ حَرَج(۸۰)

بهرِ مَحْشَر لا تَریٰ(۸۱) فیها عِوَج(۸۲)


«خداوند در توصیف تنگنای این عرصه می‌فرماید: 

تو در آنجا هیچ کجی و گودی‌ای نخواهی دید.»


قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰۵ تا ۱۰۷

Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #105-107


«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا.»


«تو را از كوه‌ها مى‌پرسند. بگو: پروردگار من همه را پراكنده مى‌سازد.»


«فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا؛»


«و آنها را به زمينى هموار بدل مى‌كند؛»


«لَا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا.»


«در آن هيچ كجى و پستى و بلندى نمى‌بينى.»


(۷۵) حاشَ لله: منّزه است خدا، پناه بر خدا

(۷۶) مُبَشِّر: بشارت دهنده

(۷۷) مُنْذِر: ترساننده

(۷۸) مرگِ فُجا: مرگِ ناگهانی

(۷۹) سُمْج: نقیب و سرداب، مجرای زیرزمینی.

(۸۰) حَرَج: تنگنا

(۸۱) لا تَریٰ: نمی‌بینی

(۸۲) عِوَج: کجی و گودی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #186


«معشوق را زیرِ چادر پنهان کردن، جهتِ تلبیس 

و بهانه گفتنِ زن که اِنَّ کَیْدَ کُنَّ عَظیمٌ»


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۲۸

Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #28


«فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ.»


«چون ديد جامه‌اش از پس دريده است، گفت: اين از مكر شما 

زنان است، كه مكر شما زنان مكرى بزرگ است.»


چادرِ خود را بر او افگند زود

مرد را زن ساخت و در را بَرگشود


زیرِ چادر مرد، رُسوا و عیان

سخت پیدا چون شتر بر نردبان


گفت: خاتونی‌ست از اَعیانِ شهر

مر ورا از مال و اقبال است بَهر


در بِبَسْتَم تا کسی بیگانه‌یی

در نیاید زود نادانانه‌یی


گفت صوفی: چیستش هین خدمتی؟

تا برآرَم بی‌سپاس و مِنّتی


گفت: میلش خویشی و پیوستگی‌ست

نیک خاتونی‌ست حق داند که کیست


خواست دختر را ببیند زیردست(۸۳)

اتفاقاً دختر اندر مَکتَب است


باز گفت: ار آرد باشد یا سُپُوس

می‌کنم او را به جان و دل عروس


یک پسر دارد که اندر شهر نیست

خوب و زیرک، چابک و مَکْسَب‌کُنی‌ست(۸۴)


گفت صوفی: ما فقیر و زار و کم

قومِ خاتون مال‌دار و محتَشَم


کی بُوَد این کُفْوِ(۸۵) ایشان در زِواج؟(۸۶)

یک دَر از چوب و، دَری دیگر ز عاج


کُفْو باید هر دو جفت اندر نِکاح

ورنه تنگ آید، نمانَد اِرتیاح(۸۷)


(۸۳) زیردست: پنهانی، پوشیده، نهانی

(۸۴) مَکْسَب‌کُن: کاسب‌کار

(۸۵) کُفْو: همتا، نظیر

(۸۶) زِواج: ازدواج

(۸۷) اِرتیاح: شادمانی، راحتی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #198


«گفتنِ زن که او در بندِ جهاز نیست، مرادِ او سِتر و صلاح است 

و جواب گفتنِ صوفی این را سرپوشیده»


گفت: گفتم من چنین عذریّ و، او

گفت: نه، من نیستم اسباب‌جُو(۸۸)


ما ز مال و زر ملول و تُخْمه‌ایم(۸۹)

ما به حرص و جمع، نه چون عامه‌ایم


قصدِ ما سِترست(۹۰) و پاکیّ و صلاح

در دو عالَم خود بدآن باشد فَلاح


باز صوفی عذرِ درویشی بگفت

و آن مکرَّر کرد تا نَبْوَد نهفت


گفت زن: من هم مُکرَّر کرده‌ام

بی‌جِهازی(۹۱) را مُقَرَّر کرده‌ام


اعتقادِ اوست راسخ‌‌تر ز کوه

که ز صد فقرش نمی‌آید شِکُوه(۹۲)


او همی‌گوید: مُرادَم عِفَّت است

از شما مقصود، صدق و هِمّت است


گفت صوفی: خود جِهاز و مالِ ما

دید و، می‌بیند هویدا و خفا


خانهٔ تنگی، مقامِ یک تنی

که درو پنهان نمانَد سوزنی


باز سِتْر(۹۳) و پاکی و زهد و صلاح

او ز ما بِهْ دانَد اندر اِنتصاح(۹۴)


بِه ز ما می‌داند او احوالِ سَتر(۹۵)

وز پس و پیش و سَر و دُنبال سَتر


ظاهراً او بی‌جِهاز و خادم است

وز صلاح و سِترِ او خود عالم است


شرحِ مستوری ز بابا شرط نیست

چون برو پیدا چو روزِ روشنی‌ست


این حکایت را بِدآن گفتم که تا

لاف کم بافی، چو رسوا شد خطا


مر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۹۶)

این بُده‌ستت اجتهاد و اعتقاد


چون زنِ صوفی تو خاین بوده‌ای

دامِ مکر اندر دغَا بگشوده‌ای


که زِ هر ناشُسته‌رُویی(۹۷) گَپ‌زنی(۹۸)

شرم داری وز خدایِ خویش نی


(۸۸) اسباب‌جُو: جویندهٔ مال و ثروت

(۸۹) تُخْمه‌: هضم نشدن غذا در معده توأم با اسهال و استفراغ

(۹۰) سِتر: پوشیدگی، عفاف

(۹۱) جِهاز: ساز و برگ و اسباب و لوازم خانه، رخت عروس

(۹۲) شِکُوه: شكايت و گله، بيم و هراس

(۹۳) سِتْر: پوشش و پرده

(۹۴) اِنتصاح: نصیحت پذیرفتن

(۹۵) سَتر: پوشاندن

(۹۶) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده

(۹۷) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.

(۹۸) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن

------------------------

مجموع لغات:


(۱) سُطُرلاب: اُسطُرلاب، ابزاری برای اندازه‌گیری ارتفاع ستارگان

(۲) زحیر: رنج، درد

(۳) ضریر: نابینا

(۴) فَرْخ: جوجه

(۵) سِلَح‌کش: سلاح‌دار، حاملِ اسلحه، سلحشور

(۶) ابنِ قلیل: کم و بی‌مقدار

(۷) ابنِ کثیر: برتر، عالی‌تر و ارجمند

(۸) زرِ قلب: طلای ناسره، زرِ تقلّبی

(۹)خَطیر: بزرگ، خطر کننده

(۱۰) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم

(۱۱) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

(۱۲) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.

(۱۳) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۱۴) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۱۵) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۱۶) مُعْجِبی: خودبینی

(۱۷) تَگ: ژرفا، عمق، پایین

(۱۸) فَتی': جوان، جوانمرد

(۱۹) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

(۲۰) عَدوّ: دشمن

(۲۱) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده

(۲۲) ناسور: زخم سخت و چرکین، زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد.

(۲۳) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۲۴) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

(۲۵) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته

(۲۶) تَرَدُّد: دودلی، مردَّد بودن

(۲۷) صَبی: کودک

(۲۸) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده

(۲۹) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها

(۳۰) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی

(۳۱) سَلّه: سَبَد، در اینجا به معنی دام است.

(۳۲) حَبر: دانشمند، عالِم

(۳۳) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۴) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۶) گَو: گودال

(۳۷) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۳۸) سِبال: سبیل

(۳۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

(۴۰) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین

(۴۱) کِلاب: سگان، جمع کَلب

(۴۲) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی

(۴۳) قلب: تقلّبی، قلّـابی

(۴۴) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

(۴۵) اِشترى: خريد

(۴۶) ضَیف: مهمان

(۴۷) شکن: شکست، بریده شدن

(۴۸) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۴۹) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.

(۵۰) آتش‌پا: شتابان و تیزرو

(۵۱) عَسَس: شبگرد، گَزْمَه

(۵۲) خوش‌چشم: عارفان دیده‌ور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.

(۵۳) سیری: دل‌سیری، دلتنگی

(۵۴) مُدبِری: شقاوت و بدبختی

(۵۵) مُقبِل: روکننده به چیزی، خوشبخت

(۵۶) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری

(۵۷) کِت: که تو را

(۵۸) مَطرود: رانده‌ شده، دور‌کرده‌ شده

(۵۹) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۶۰) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

(۶۱) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت

(۶۲) مِرْوَحَه: بادبزن

(۶۳) انتقاد: در اصل به معنی تمییز دادن، در اینجا منظور، جدا کردن کاه از گندم است.

(۶۴) طَلْق: درد زایمان

(۶۵) ولاد: زاییدن

(۶۶) جُندیان: لشکریان

(۶۷) لُدّ: دشمنِ سرسخت

(۶۸) خانه یک دَر بود: درِ خانه بسته بود

(۶۹) رَهی: غلام، بنده. در اینجا منظور دلباخته و هواخواه است.

(۷۰) وسواسِ تن: وسوسه‌هایی که بر اثر غلبه شهوات جسمانی و امیال جنسی پدید می‌آید.

(۷۱) چاشتگاه: زمان و مکان خوردن چاشت.

(۷۲) قاصداً: از روی قصد، عمداً

(۷۳) مَرُوع: ترسانیده شده

(۷۴) فا: به، به سوی

(۷۵) حاشَ لله: منّزه است خدا، پناه بر خدا

(۷۶) مُبَشِّر: بشارت دهنده

(۷۷) مُنْذِر: ترساننده

(۷۸) مرگِ فُجا: مرگِ ناگهانی

(۷۹) سُمْج: نقیب و سرداب، مجرای زیرزمینی.

(۸۰) حَرَج: تنگنا

(۸۱) لا تَریٰ: نمی‌بینی

(۸۲) عِوَج: کجی و گودی

(۸۳) زیردست: پنهانی، پوشیده، نهانی

(۸۴) مَکْسَب‌کُن: کاسب‌کار

(۸۵) کُفْو: همتا، نظیر

(۸۶) زِواج: ازدواج

(۸۷) اِرتیاح: شادمانی، راحتی

(۸۸) اسباب‌جُو: جویندهٔ مال و ثروت

(۸۹) تُخْمه‌: هضم نشدن غذا در معده توأم با اسهال و استفراغ

(۹۰) سِتر: پوشیدگی، عفاف

(۹۱) جِهاز: ساز و برگ و اسباب و لوازم خانه، رخت عروس

(۹۲) شِکُوه: شكايت و گله، بيم و هراس

(۹۳) سِتْر: پوشش و پرده

(۹۴) اِنتصاح: نصیحت پذیرفتن

(۹۵) سَتر: پوشاندن

(۹۶) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده

(۹۷) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.

(۹۸) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


منم آنکس که نبینم بزنم فاخته گیرم

من از آن خارکشانم که شود خار حریرم


به که مانم به که مانم که سطرلاب جهانم

همه اشکال فلک را به یکایک بپذیرم


ز پس کوه معانی علم عشق برآمد

چو علمدار برآمد برهاند ز زحیرم


ز سحر گر بگریزم تو یقین دان که خفاشم

ز ضرر گر بگریزم تو یقین دان که ضریرم


چو ز بادی بگریزم چو خسم سخره بادم

چو دهانم نپذیرد به خدا خام و خمیرم


نه چو خورشید جهانم شه یکروزه فانی

که نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم


نه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخم

نه چو مریخ سلح‌کش نه چو مه نیمه وزیرم


چو منی خوار نباشد که تویی حافظ و یارم

بر خلق ابن قلیلم بر تو ابن کثیرم


هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم

به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم


نخورم جز جگر و دل که جگرگوشه شیرم

نه چو یوزان خسیسم که بود طعمه پنیرم


ز شرر زان نگریزم که زرم نی زر قلبم

ز خطر زان نگریزم که درین ملک خطیرم


همگان مردنیانند نمایند و نپایند

تو بیا کاب حیاتی که ز تو نیست گزیرم


تو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتم

تو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرم


هله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کن

که کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرم


فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

همه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


منم آنکس که نبینم بزنم فاخته گیرم

من از آن خارکشانم که شود خار حریرم


به که مانم به که مانم که سطرلاب جهانم

همه اشکال فلک را به یکایک بپذیرم


ز پس کوه معانی علم عشق برآمد

چو علمدار برآمد برهاند ز زحیرم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من روفتم از نیک و بد  

خانه‌ام پرست از عشق احد 


هرچه بینم اندر او غیر خدا  

آن من نبود بود عکس گدا  


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همان جان کاصل او از کوی اوست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3192


گفت یوسف هین بیاور ارمغان

او ز شرم این تقاضا زد فغان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197


لایق آن دیدم که من آیینه‌ای

پیش تو آرم چو نور سینه‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3199


آینه آوردمت ای روشنی

تا چو بینی روی خود یادم کنی


آینه بیرون کشید او از بغل

خوب را آیینه باشد مشتغل


آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بر گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034


ای خنک جانی که عیب خویش دید

هر که عیبی گفت آن بر خود خرید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاه صنع حق چون نیستی است

پس برون کارگه بی‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3210


نقص‌ها آیینه وصف کمال

و آن حقارت آینه عز و جلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو اسبه تاخت


زان نمی‌پرد به سوی ذوالجلال

کو گمانی می‌برد خود را کمال


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این معجبی بیرون رود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


هست پیر راهان پر فطن

جوی‌های نفس و تن را جوی‌کن


جوی خود را کی تواند پاک کرد

نافع از علم خدا شد علم مرد


کی تراشد تیغ دسته خویش را

رو به جراحی سپار این ریش را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3227


هین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریش

و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3230


پرتو آن وحی بر وی تافتی

او درون خویش حکمت یافتی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3234


هم ز نساخی برآمد هم ز دین

شد عدو مصطفی و دین به کین


مصطفی فرمود کای گبر عنود

چون سیه گشتی اگر نور از تو بود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3237


تا که ناموسش به پیش این و آن

نشکند بربست این او را دهان


اندرون می‌شوردش هم زین‌ سبب

او نیارد توبه کردن این عجب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245


شاهد تو سد روی شاهد است

مرشد تو سد گفت مرشد است


ای بسا کفار را سودای دین

بند او ناموس و کبر و آن و این


بند پنهان لیک از آهن بتر

بند آهن را بدراند تبر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3252


نی مشو نومید خود را شاد کن

پیش آن فریادرس فریاد کن


کای محب عفو از ما عفو کن

ای طبیب رنج ناسور کهن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلام آنکه اندر هر رباط

خویش را واصل نداند بر سماط


بس رباطی که بباید ترک کرد

تا به مسکن دررسد یک روز مرد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296


صد هزاران سال ابلیس لعین

بود ابدال امیرالـمومنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #161


بر زند بر پات نعلی ز اشتباه

که بمانی تو ز درد آن ز راه


نعل او هست آن تردد در دو کار

این کنم یا آن کنم هین هوش دار


آن بکن که هست مختار نبی

آن مکن که کرد مجنون و صبی


حفت الجنه به چه محفوف گشت

بالمکاره که ازو افزود کَشت


حدیث


« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


صد فسون دارد ز حیلت وز دها

که کند در سله گر هست اژدها


گر بود آب روان بر بنددش

ور بود حبر زمان بر خنددش


عقل را با عقل یاری یار کن

امرهم شوری بخوان و کار کن


قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38


«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»


«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کان فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وادار از سبال دیگران


چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش


ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغزجایی دیگران را هم بکش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


ز سحر گر بگریزم تو یقین دان که خفاشم

ز ضرر گر بگریزم تو یقین دان که ضریرم


چو ز بادی بگریزم چو خسم سخره بادم

چو دهانم نپذیرد به خدا خام و خمیرم


نه چو خورشید جهانم شه یکروزه فانی

که نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3795


آنکه از بادی رود از جا خسی است 

زآنکه باد ناموافق خود بسی است‌‌ 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


نه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخم

نه چو مریخ سلح‌کش نه چو مه نیمه وزیرم


چو منی خوار نباشد که تویی حافظ و یارم

برِ خلق ابن قلیلم بر تو ابن کثیرم


هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم

به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams


هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند

آن سوی که سو نیست چه بی‌مثل و نظیری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #712


هین مشو چون قند پیش طوطیان 

بلکه زهری شو شو ایمن از زیان 


یا برای شادباشی در خطاب 

خویش چون مردار کن پیش کلاب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1266


کاله‌یی که هیچ خلقش ننگرید  

از خلاقت آن کریم آن را خرید 


هیچ قلبی پیش او مردود نیست  

زآنکه قصدش از خریدن سود نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833


دانه باشی مرغکانت برچنند

غنچه باشی کودکانت برکَنند


دانه پنهان کن بکلی دام شو

غنچه پنهان کن گیاه بام شو


هر که داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتری ماست الله‌اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است خداوند می‌خرد مشتری ماست

بهوش باش از غم مشتریان فاقد اعتبار بالاتر بیا


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111


« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»


« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


نخورم جز جگر و دل که جگرگوشه شیرم

نه چو یوزان خسیسم که بود طعمه پنیرم


ز شرر زان نگریزم که زرم نی زر قلبم

ز خطر زان نگریزم که درین ملک خطیرم


همگان مردنیانند نمایند و نپایند

تو بیا کاب حیاتی که ز تو نیست گزیرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


قضا که تیر حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کند به عنایت از آن سپس سپری‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کین ماند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پرد در عدم


هرچه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف است او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری  

چون سپردی تن به خدمت جان بری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shams


تو که قاف نه‌ای گر چو که از جا بروی

تو زر صاف نه‌ای گر ز شکن بگریزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2862, Divan e Shams


چون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاه

الله الله که تو با شاه جهان نستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


تو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتم

تو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرم


هله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کن

که کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرم


فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

همه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دم هستی از آن

پرده دیگر بر او بستی بدان


آفت ادراک آن قال است و حال

خون به خون شستن محال است و محال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shams


حقم نداد غمی جز که قافیه‌طلبی

ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا


بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن

که فارغست معانی ز حرف و باد و هوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51


باز در بستندش و آن درپرست

بر همان امید آتش‌پا شده‌ست


چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان

خود فرو شد پا به گنجش ناگهان


مر عسس را ساخته یزدان سبب

تا ز بیم او دود در باغ شب


بیند آن معشوقه را او با چراغ

طالب انگشتری در جوی باغ


پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس

با ثنای حق دعای آن عسس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #76


چشم خود بربند ز آن خوش‌چشم تو

عاریت کن چشم از عشاق او


بلک ازو کن عاریت چشم و نظر

پس ز چشم او به روی او نگر


تا شوی ایمن ز سیری و ملال

گفت کان الله له زین ذوالجلال


حدیث


« مَنْ كانَ لِِلهِ كانَ اللهُ لَه »


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست»


چشم او من باشم و، دست و دلش

تا رهد از مدبری‌ها مقبلش


هر چه مکروه‌ست چون شد او دلیل

سوی محبوبت حبیب است و خلیل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #91


بنده می‌نالد به حق از درد و نیش

صد شکایت می‌کند از رنج خویش


حق همی گوید که آخر رنج و درد

مر تو را لابه کنان و راست کرد


این گله زآن نعمتی کن کت زند

از در ما دور و مطرودت کند


در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیا و نافع و دلجوی توست


که ازو اندر گریزی در خلا

استعانت جویی از لطف خدا


در حقیقت دوستانت دشمنند

که ز حضرت دور و مشغولت کنند


حدیث


«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ.»


«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷

Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #67


«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ.»


«در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #105


تلخ و تیز و مالش بسیار ده

تا شود پاک و لطیف و با فره


ور نمی‌تانی رضا ده ای عیار

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلای دوست تطهیر شماست

علم او بالای تدبیر شماست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #113


گفت عیسی را یکی هشیارسر

چیست در هستی ز جمله صعب‌تر


گفتش ای جان صعب‌تر خشم خدا

که از آن دوزخ همی لرزد چو ما


گفت ازین خشم خدا چه‌بود امان

گفت ترک خشم خویش اندر زمان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #120


چونکه تنهایش بدید آن ساده‌ مرد

زود او قصد کنار و بوسه کرد


بانگ بر وی زد به هیبت آن نگار

که مرو گستاخ ادب را هوش دار


گفت آخر خلوت‌ست و خلق نی

آب حاضر تشنه‌یی همچون منی


کس نمی‌جنبد در این‌جا جز که باد

کیست حاضر کیست مانع زین گشاد


گفت ای شیدا تو ابله بوده‌ای

ابلهی وز عاقلان نشنوده‌ای


باد را دیدی که می‌جنبد بدان

بادجنبانی‌ست اینجا بادران


مروحه تصریف صنع ایزدش

زد برین باد و همی جنباندش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #143


بر سر خرمن به وقت انتقاد

نه که فلاحان ز حق جویند باد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #146


همچنین در طلق آن باد ولاد

گر نیاید بانگ درد آید که داد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #148


اهل کشتی همچنین جویای باد

جمله خواهانش از آن رب‌العباد


همچنین در درد دندان‌ها ز باد

دفع می‌خواهی به سوز و اعتقاد


از خدا لابه‌کنان آن جندیان

که بده باد ظفر ای کامران


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #153


پس یقین در عقل هر داننده هست

اینکه با جنبنده جنباننده هست


گر تو او را می‌نبینی در نظر

فهم کن آن را به اظهار اثر


تن به جان جنبد نمی‌بینی تو جان

لیک از جنبیدن تن جان بدان


گفت او گر ابلهم من در ادب

زیرکم اندر وفا و در طلب


گفت ادب این بود خود که دیده شد

آن دگر را خود همی‌ دانی تو لد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #158


قصه آن صوفی که زن خود را با بیگانه‌ای بگرفت


صوفیی آمد به سوی خانه روز

خانه یک در بود و زن با کفش‌دوز


جفت گشته با رهی خویش زن

اندر آن یک حجره از وسواس تن


چون بزد صوفی به جد در چاشتگاه

هر دو درماندند نه حیلت نه راه


هیچ معهودش نبد کو آن زمان

سوی خانه باز گردد از دکان


قاصدا آن روز بی‌وقت آن مروع

از خیالی کرد تا خانه رجوع


اعتماد زن بر آن کو هیچ بار

این زمان فا خانه نآمد او ز کار


آن قیاسش راست نامد از قضا

گرچه ستارست هم بدهد سزا


چونکه بد کردی بترس آمن مباش

زآنکه تخم است و برویاند خداش


چند گاهی او بپوشاند که تا

آیدت زآن بد پشیمان و حیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌وزی می‌کنی اندر دکان 

زیر این دکان تو مدفون دو کان 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #167


عهد عمر آن امیر مومنان

داد دزدی را به جلاد و عوان


بانگ زد آن دزد کای میر دیار

اولین بارست جرمم زینهار


گفت عمر حاش لله که خدا

بار اول قهر بارد در جزا


بارها پوشد پی اظهار فضل

باز گیرد از پی اظهار عدل


تا که این هر دو صفت ظاهر شود

آن مبشر گردد این منذر شود


بارها زن نیز این بد کرده بود

سهل بگذشت آن و سهلش می‌نمود


آن نمی‌دانست عقل پای‌سست

که سبو دایم ز جو ناید درست


آن چنانش تنگ آورد آن قضا

که منافق را کند مرگ فجا


نه طریق و نه رفیق و نه امان

دست کرده آن فرشته سوی جان


آن چنان کین زن در آن حجره جفا

خشک شد او و حریفش ز ابتلا


گفت صوفی با دل خود کای دو گبر

از شما کینه کشم لیکن به صبر


لیک نادانسته آرم این نفس

تا که هر گوشی ننوشد این جرس


از شما پنهان کشد کینه محق

اندک اندک همچو بیماری دق


مرد دق باشد چو یخ هر لحظه کم

لیک پندارد به هر دم بهترم


همچو کفتاری که می‌گیرندش و او

غره آن گفت کین کفتار کو


هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبود

سمج و دهلیز و ره بالا نبود


نه تنوری که در آن پنهان شود

نه جوالی که حجاب آن شود


همچو عرصه پهن روز رستخیز

نه گو و نه پشته نه جای گریز


گفت یزدان وصف این جای حرج

بهر محشر لا تری فیها عوج


خداوند در توصیف تنگنای این عرصه می‌فرماید

تو در آنجا هیچ کجی و گودی‌ای نخواهی دید


قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰۵ تا ۱۰۷

Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #105-107


«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا.»


«تو را از كوه‌ها مى‌پرسند. بگو: پروردگار من همه را پراكنده مى‌سازد.»


«فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا؛»


«و آنها را به زمينى هموار بدل مى‌كند؛»


«لَا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا.»


«در آن هيچ كجى و پستى و بلندى نمى‌بينى.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #186


معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس 

و بهانه گفتن زن که ان کید کن عظیم


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۲۸

Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #28


«فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ.»


«چون ديد جامه‌اش از پس دريده است، گفت: اين از مكر شما 

زنان است، كه مكر شما زنان مكرى بزرگ است.»


چادر خود را بر او افگند زود

مرد را زن ساخت و در را برگشود


زیر چادر مرد رسوا و عیان

سخت پیدا چون شتر بر نردبان


گفت خاتونی‌ست از اعیان شهر

مر ورا از مال و اقبال است بهر


در ببستم تا کسی بیگانه‌یی

در نیاید زود نادانانه‌یی


گفت صوفی چیستش هین خدمتی

تا برآرم بی‌سپاس و منتی


گفت میلش خویشی و پیوستگی‌ست

نیک خاتونی‌ست حق داند که کیست


خواست دختر را ببیند زیردست

اتفاقا دختر اندر مکتب است


باز گفت ار آرد باشد یا سپوس

می‌کنم او را به جان و دل عروس


یک پسر دارد که اندر شهر نیست

خوب و زیرک چابک و مکسب‌کنی‌ست


گفت صوفی ما فقیر و زار و کم

قوم خاتون مال‌ ‌‌دار و محتشم


کی بود این کفو ایشان در زواج

یک در از چوب و دری دیگر ز عاج


کفو باید هر دو جفت اندر نکاح

ورنه تنگ آید نماند ارتیاح


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #198


گفتن زن که او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاح است 

و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده


گفت گفتم من چنین عذری و او

گفت نه من نیستم اسباب‌جو


ما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایم

ما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایم


قصد ما سترست و پاکی و صلاح

در دو عالم خود بدآن باشد فلاح


باز صوفی عذر درویشی بگفت

و آن مکرر کرد تا نبود نهفت


گفت زن من هم مکرر کرده‌ام

بی‌جهازی را مقرر کرده‌ام


اعتقاد اوست راسخ‌‌ ‌تر ز کوه

که ز صد فقرش نمی‌آید شکوه


او همی‌گوید مرادم عفت است

از شما مقصود صدق و همت است


گفت صوفی خود جهاز و مال ما

دید و می‌بیند هویدا و خفا


خانه تنگی مقام یک تنی

که درو پنهان نماند سوزنی


باز ستر و پاکی و زهد و صلاح

او ز ما به داند اندر انتصاح


به ز ما می‌داند او احوال ستر

وز پس و پیش و سر و دنبال ستر


ظاهرا او بی‌جهاز و خادم است

وز صلاح و ستر او خود عالم است


شرح مستوری ز بابا شرط نیست

چون برو پیدا چو روز روشنی‌ست


این حکایت را بدآن گفتم که تا

لاف کم بافی چو رسوا شد خطا


مر تو را ای هم به دعوی مستزاد

این بده‌ستت اجتهاد و اعتقاد


چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای

دام مکر اندر دغا بگشوده‌ای


که ز هر ناشسته‌رویی گپ‌زنی

شرم داری وز خدای خویش نی


Tags

942


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #942
برنامه شماره ۹۴۲ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,615
Submitted by: , Dec 07 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S