برنامه شماره ۶۰۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۶ مه ۲۰۱۶ ـ ۲۸ اردیبهشت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 833, Divan e Shams
مرگ ما هست عروسی ابد
سر آن چیست؟ هُوَ اللهُ اَحَدْ(۱)
شمس تفریق(۲) شد از روزنهها
بسته شد روزنهها، رفت عدد
آن عددها که در انگور بود
نیست در شیره کز انگور چکد
هر که زندهست به نورِالله
مرگ این روح مر او راست مدد
بد مگو، نیک مگو، ایشان را
که گذشتند ز نیکو و ز بد
دیده در حق نه و نادیده مگو
تا که در دیده دگر دیده نهد
دیده دیده بود آن دیده
هیچ عیبی و سَری زو نجهد
نظرش چونک به نورِالله است
بر چنان نور چه پوشیده شود؟
نورها گر چه همه نور حقند
تو مخوان آن همه را نور صَمَد(۳)
نور باقیست که آن نور خداست
نور فانی صفت جسم و جسد
نور ناریست در این دیده خلق
مگر آن را که حقش سرمه کشد
نار او نور شد از بهر خلیل
چشم خر شد به صفت چشم خرد
ای خدایی که عطایت دیدست
مرغ دیده به هوای تو پرد
قطب این که فلک افلاکست
در پی جستن تو بست رَصَد(۴)
یا ز دیدار تو دید آر او را
یا بدین عیب مکن او را رد
دیده تر دار تو جان را هر دم
نگهش دار ز دام قد و خَد(۵)
دیده در خواب ز تو بیداری
این چنین خواب کمالست و رَشَد(۶)
لیک در خواب نیابد تعبیر
تو ز خوابش به جهان رغم حسد
ور نه میکوشد و بر میجوشد
ز آتش عشق اَحَد تا به لَحَد(۷)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1816, Divan e Shams
آینهای بزدایم از جهت منظر من
وای از این خاک تنم، تیره دل اَکدَر(۸) من
رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من
ساقی مستقبل من، کو قدح اَحمَر(۹) من؟
رفت دریغا خر من، مرد به ناگه خر من
شکر که سرگین خری دور شدهست از در من
مرگ خران سخت بود، در حق من بخت بود
زانک چو خر دور شود باشد عیسی بر من
از پی غَربیل(۱۰) علف چند شدم مات و تلف
چند شدم لاغر و کژ بهر خر لاغر من
آنچ که خر کرد به من گرگ درنده نکند
رفت ز درد و غم او، حق خدا، اکثر من
تلخی من، خامی من، خواری و بدنامی من
خون دل آشامی من، خاک از او بر سر من
شارِق(۱۱) من فارِق(۱۲) من از نظر خالق من
شمع کُشی دیده کَنی در نظر و منظر من
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 1, Line # 918
حیله کرد انسان و حیلهاش دام بود
آنک جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 4, Line 1567
لیک فتح نامهٔ تن زَپ(۱۳) مدان
ورنه هر کس سرِّ دل دیدی عیان
نامه بگشادن چه دشوارست و صَعب(۱۴)
کار مردانست نه طفلان کَعب(۱۵)
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زانک در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سرنامه را گردن متاب(۱۶)
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۱۷)
هست آن عنوان چو اقرار زبان
متن نامهٔ سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرار تو؟
تا منافقوار نبود کار تو
چون جَوالی(۱۸) بس گرانی میبری
زان نباید کم(۱۹) که در وی بنگری
که چه داری در جوال از تلخ و خوش؟
گر همی ارزد کشیدن را بکش
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
باز خر خود را ازین بیگار و ننگ
در جوال آن کن که میباید کشید
سوی سلطانان و شاهان رشید(۲۰)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 1, Line #1317
شیر خود را دید در چَه وز غُلُو(۲۱)
خویش را نشناخت آن دم از عدو
عکس خود را او عدوِّ خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
اندر ایشان تافته(۲۲) هستیِّ تو
از نفاق و ظلم و بد مستیِّ تو
آن تویی، وآن زخم بر خود میزنی
بر خود آن ساعت تو لعنت میکنی
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ور نه دشمن بوده ای خود را به جان
حمله بر خود میکنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آن کِش دگر کس مینمود
هر که دندان ضعیفی میکَنَد
کار آن شیر غلط بین میکند
ای بدیده عکس بد بر روی عَم(۲۳)
بد نه عَم است، آن تویی، از خود مَرَم
مؤمنان آیینهٔ همدیگرند*
این خبر می از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِالله نبود**
غیب مؤمن را برهنه چون نمود؟
چون که تو یَنْظُر بِه نارِالله(۲۴) بُدی
نیکوی را وا نديدی از بدی
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بُوالْحَزَن(۲۵)
تو بزن یا رَبَّنا آب طَهور(۲۶)
تا شود این نار عالم جمله نور
*حدیث
"اَلْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ"
"مؤمن آیینه مؤمن است."
**حدیث
" ِاتَّقُوا فَرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ، فَاِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللِّه "
"بترسید از زیرکساری مؤمن که او با نور خدا می بیند."
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 2, Line # 2020
من کم از خرسی نباشم ای شریف
ترک او کن تا منت باشم حریف
بر تو دل میلرزدم ز اندیشهای
با چنین خرسی مرو در بیشهای
این دلم هرگز نلرزید از گزاف
نور حق است این نه دعویّ و نه لاف
مؤمنم یَنْظُر بِنُورِالله شده
هان و هان بگریز ازین آتشکده
این همه گفت و به گوشش در نرفت
بدگُمانی مرد را سدی است زفت
دست او بگرفت و دست از وی کشید
گفت: رفتم چون نهای یار رشید
گفت: رو بر من تو غمخواره مباش
بوالفُضولا(۲۷) معرفت کمتر تراش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 2, Line 1578
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش
با کدام استاد؟ استاد جهان
پیش او یکسان هویدا و نهان
چشم او یَنْظُر بِنُورِالله شده
پردههای جهل را خارق(۲۸) بُده
از دل سوراخ چون کهنه گلیم
پردهای بندد به پیش آن حکیم
پرده میخندد بر او با صد دهان
هر دهانی گشته اشکافی بر آن
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ نیستت با من وفا؟
(۱) هُوَ اللهُ اَحَدْ: خداوند یکیست
(۲) تفریق: پراکنده شدن، کاسته شدن
(۳) صَمَد: بی نیاز
(۴) رَصَد بستن: با ابزار و آلات اوضاع و احوال ستارگان را زیر نظر گرفتن، تعیین کردن حرکات و احوال کواکب در رصدگاه
(۵) خَد: صورت، چهره
(۶) رَشَد: هدایت یافتگی، هدایت
(۷) لَحَد: قبر، گور
(۸) اَکدَر: تیره، تیره تر
(۹) اَحمَر: سرخ
(۱۰) غَربیل: غربال، وسیلهای با یک سطح سوراخسوراخ، برای جدا کردن اجزای ریزودرشت حبوبات، آرد، گندم و امثال آن، نوعی الک با سوراخهای درشتتر
(۱۱) شارِق: درخشنده
(۱۲) فارِق: تمیز دهنده
(۱۳) زَپ: مفت، آسان
(۱۴) صَعب: دشوار، سخت
(۱۵) طفلان کَعب: اطفالی که مشغول بازی هستند. کَعب: تاس تخته نرد، استخوان غوزک پا که به آن قاب می گویند و قماربازان با تعدادی از آن بازی می کنند و به اصطلاح قاب می ریزند.
(۱۶) گردن متاب: سرپیچی مکن، رخ متاب
(۱۷) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۱۸) جَوال: کیسه بزرگی که از نخ و پارچه ضخیم درست کنند و با آن بار حمل نمایند.
(۱۹) زان نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقل، دست کم
(۲۰) رشید: راهنما، هدایت کننده، رستگار
(۲۱) غُلُو: از حد گذشتن
(۲۲) تافته: تابیده
(۲۳) عَم: عمو
(۲۴) نارِالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.
(۲۵) بُوالْحَزَن: اندوهگین
(۲۶) طَهور: پاک و پاک کننده
(۲۷) بوالفُضول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوه گو
(۲۸) خارق: شکافنده، پاره کننده
یارِ معنی دار باید
خاصه اندر دوسـتی
تا توانی، دوستی با یــــارِ معنی دار دار
(سنایی)
سپاس