Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #914

برنامه شماره ۹۱۴ گنج حضور

  • Currently 4.24/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 127 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۱۴ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۶ آوریل ۲۰۲۲ - ۷ اردیبهشت



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۴ بر روی این لینک کلیک کنید


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

  - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت

- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت 


   خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


جان و سرِ تو که بگو بی‌نفاق

در کَرَم و حُسن چرایی تو طاق(۱)؟


رویِ چو خورشیدِ تو بخشش کُنَد

روزِ وصالی که ندارد فِراق


دل ز همه برکَنَم از بهرِ تو

بهرِ وفایِ تو ببندم نِطاق(۲)


گر تو مرا گویی: رو صبر کن

باشد تکلیفِ بمالایُطاق(۳)


سخت بُوَد هَجر و فِراق، ای حبیب

خاصه فِراقی ز پیِ اعتناق(۴)


چون پدر و مادر عقل است و روح

هر دو تویی، چون شَوَم ای دوست عاق(۵)؟


روم چو در مهرِ تو آهی کنند

دود رَسَد جانبِ شام و عِراق


در تُتُقِ(۶) سینهٔ عشّاقِ تو

ماه‌ رُخان، قند لبان، سیم‌‌ ساق


رقص کنان در خُضَرِ(۷) لطفِ تو

نوش کنان ساغرِ صدق و وِفاق(۸)


دست‌زنان جمله و گویان به لاغ(۹)

طاق و طُرُنبین(۱۰-۱۱) و طُرُنبین و طاق


مژده کسی را که زرش دزد برد

مژده کسی را که دهد زن طلاق


خاصه کسی را که جهان را همه

ترک کند، فرد شود بی‌شِقاق(۱۲)


لاجَرَمش عشق کشد پیش‌کش

همچو محمّد به سحرگه بُراق(۱۳)


بَربَردَش زود بُراقِ دلش

فوقِ سماواتِ رفاعِ(۱۴) طِباق


جان و سر تو که بگو باقیش

که دهنم بسته شد از اشتیاق


هر چه بگفتم کژ و مژ، راست کن

چونکه مهندس تویی و من مَشاق(۱۵)


(۱طاق: یکتا، بی‌مانند

(۲نِطاق: کمربند، میان‌بند

(۳بمالایُطاق: آنچه تحّمل نتوان کرد

(۴اعتناق: دست به گردن یکدیگر انداختن

(۵عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر

(۶تُتُق: پرده، حجاب

(۷خُضَر: سرسبزی، طراوت

(۸وِفاق: اتّحاد، موافقت

(۹به لاغ: به شوخی، در حال شادی و جدی نبودن

(۱۰طُرُنبین: فرّ و شکوه، کرّ و فرّ

(۱۱طاق و طُرُنب یا طاق و طُرُم: اگر بر اساسِ من ذهنی باشد، مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمت ناپایداری است 

که عام خلق را مفتون می دارد. اگر بر اساسِ هشیاری حضور یا نظر باشد، جلوۀ خداوند در انسان است، 

که همراه با فرِّ ایزدی، خردِ ایزدی، حسِّ امنیتِ ایزدی، هدایتِ ایزدی، قدرتِ ایزدی و شادی 

بی‌سبب است.

(۱۲شِقاق: چون و چرا، ستیزه

(۱۳بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج

(۱۴رفاع: جمع رفیع، رفاعِ طِباق: طبقات بلند، آسمان‌های بلند

(۱۵مَشاق: مَشّاق، در اینجا کارگر، شاگرد

---------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


جان و سرِ تو که بگو بی‌نفاق

در کَرَم و حُسن چرایی تو طاق؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۱۶) بود


(۱۶تَفتیق: شکافتن

---------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۱۷)


گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت(۱۸)


(۱۷بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۸ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نفسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز 


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار(۱۹) و وارهان


(۱۹گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جبر


هر که جبر آورد، خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213


زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست

حَزم را خود، صبر آمد پا و دست


حَزم کن از خورد، کین زَهرین گیاست

حَزم کردن زور و نورِ انبیاست


کاه باشد کو به هر بادی جَهَد

کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟


هر طرف غولی همی ‌خوانَد تو را

کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا


ره نمایم، همرهت باشم رفیق

من قلاووزم(۲۰) در این راهِ دقیق


نی قلاوزست و، نی رَه دانَد او

یوسفا کم رو سویِ آن گرگ‌ْ خو


حَزم، آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌هایِ این سرا


که نه چربِش دارد و نی نوش، او

سِحر خوانَد، می‌دَمد در گوش، او


(۲۰قلاووز: راهنما، پیشرو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4672


کرد فضلِ عشق، انسان را فَضول(۲۱)

زین فزون‌ْجویی ظَلومست(۲۲) و جَهول(۲۳)


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیه ۷۲

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72


«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا 

وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»


«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند 

و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»


(۲۱فَضول: زیاده‌گو، کسی که به افعالِ غیرضروری بپردازد؛ در اینجا یعنی گستاخ و زیاده‌طلب

(۲۲ظَلوم: بسیار ستمکار

(۲۳جَهول: بسیار نادان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4675


ظالم‌ست او بر خود و بر جانِ خَود

ظلم بین کز عدل‌ها گو می‌بَرَد


جهلِ او مر علم‌ها را اوستاد

ظلمِ او مر عدل‌ها را شد رَشاد(۲۴)


(۲۴رَشاد: هدایت شدن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


در دَمَم، قصّاب‌ْوار این دوست را

تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را


گفت: ای جانِ رمیده از بلا

وصلِ ما را در گشادیم، اَلصَّلا(۲۵)


ای خودِ ما بی‌خودیّ و، مستی‌ات

ای ز هستِ ما هماره هستی‌ات


با تو بی لب این زمان من نو به نو

رازهایِ کهنه گویم، می‌شنو


ز آنکه آن لب‌ها ازین دَم می‌رمد

بر لبِ جویِ نهان بر می‌دمد


گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشا

بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا


قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷

Quran, Sooreh Ibrahim (#14), Line #27


«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ 

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»


«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. 

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


قرآن كريم، سوره حج (۲۲)، آیه ۱۸

Quran, Sooreh Al-Hajj (#22), Line #18


«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ 

وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ ۗ 

وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ»


«آيا نديده‌اى كه هر كس در آسمانها و هر كس كه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها 

و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم خدا را سجده مى‌كنند؟ و بر بسيارى عذاب محقق شده 

و هر كه را خدا خوار سازد، هيچ كس گراميش نمى‌دارد. زيرا خدا هر چه بخواهد همان مى‌كند.»


چون صَلایِ وصل، بشنیدن گرفت

اندک اندک مُرده جُنبیدن گرفت


نه کم از خاکست کز عِشوهٔ صَبا

سبز پوشد، سَر بر آرَد از فنا


کم ز آبِ نطفه نَبْوَد کز خِطاب

یوسفان زایند رُخ چون آفتاب


کم ز بادی نیست، شد از اَمْرِ کُنْ

در رَحِم طاوس و مرغِ خوش‌سُخُن


قرآن كريم، سوره، بقره (٢)، آيه ١١٧

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #117


«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مى‌گويد: 

موجود شو. و آن چيز موجود مى‌شود.»


کم ز کوهِ سنگ نَبُوَد، کز وِلاد(۲۶)

ناقه‌يی(۲۷)، کآن ناقه ناقه زاد، زاد


زین همه بگذر، نه آن مایهٔ عدم

عالَمم زاد و بزایَد دَم به دَم؟


بر جَهید و بر طپید و شادِ شاد

یک دو چرخی زد، سجود اندر فتاد


(۲۵اَلصَّلا: بيا

(۲۶وِلاد: زاييدن

(۲۷ناقه: شترِ مادّه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #22


هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و جمله عیبی پاک شد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۲۸)

خویش را واصِل نداند بر سِماط(۲۹)


بس رِباطی که بباید ترک کرد

تا به مَسْکَن در رسد یک روز مرد


(۲۸رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۲۹سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل دُرُست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۳۰)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


حضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید: 

هرگاه تو را به عالمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری می‌شوی 

و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد. 


قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨

Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #28


« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان 

باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شده‌اند بازگردند. و البته ایشان‌اند دروغ‌زنان.»


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶

Quran, Sooreh Al-A’raaf (#7), Line #156


« وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»


« و رحمتِ من (حق تعالی) همهٔ اشیاء را فرا گرفته است… .»


(۳۰رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، بازگردند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #423


سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا

مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا


دامنِ او گیر زوتر بی‌گمان

تا رهی در دامنِ آخِرزمان


کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاست

کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا 

مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. 

یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.


قرآن كريم، سوره فرقان (۲۵)، آيات ۴۵ و ۴۶

Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #45-46


«أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ 

جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.»


«آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ 

و اگر می‌خواست آن را ساکن و ثابت می‌کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه، 

راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم. سپس آن را [با بلند شدنِ آفتاب] اندک اندک به سوی خود بازمی‌گیریم.»


اندرین وادی مرو بی این دلیل(۳۱)

لا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل(۳۲)


قرآن كريم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #76


« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ 

فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»


« چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار 

من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


رو ز سایه آفتابی را بیاب

دامن شه شمس تبریزی بتاب 


(۳۱دلیل: راهنما

(۳۲خلیل: دوست؛ خلیل‌الله، لقبِ‌ حضرتِ‌ ابراهیم‌(ع) است. 

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ست

گه بحال افزون و، گاهی در کمی‌ست


صوفی، ابن‌ُالوقت باشد در مثال

لیک صافی، فارغ است از وقت و حال


حال‌ها موقوفِ عزم و رایِ او

زنده از نَفْخِ مسیحْ‌آسایِ او


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَد

نیست معبودِ خلیل، آفل بُوَد


وآنکه آفل باشد و، گه آن و این

نیست دلبر، لااُحِبُّ‌الْآفِلین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433


هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی، غرقِ عشقِ ذوالجلال

ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال


غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست


قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#3), Line #112


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.» 


«نه زاده است و نه زاده شده»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


جان و سرِ تو که بگو بی‌نفاق

در کَرَم و حُسن چرایی تو طاق؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1572


هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان

متنِ نامهٔ سینه را کن امتحان 


که موافق هست با اقرار تو؟

تا منافق‌وار نَبْوَد کارِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


 گفت پیغمبر که جَنَّت از الٰه

گر همی‌خواهی، ز کس چیزی مخواه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


رویِ چو خورشیدِ تو بخشش کُنَد

روزِ وصالی که ندارد فِراق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697


 هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shams


تو دو دیده فروبندی و گویی: روزِ روشن کو؟

زَنَد خورشید بر چشمت که اینک من، تو در بُگشا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


دل ز همه برکَنَم از بهرِ تو

بهرِ وفایِ تو ببندم نِطاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams


عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟

چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #441


زهد و تقوی را گُزیدم دین و کیش

زآنکه می‌دیدم اجل را پیشِ خویش


  مرگِ همسایه، مرا واعظ(۳۳) شده

کسب و دکّانِ مرا برهم زده


چون به آخر، فرد خواهم ماندن

خُو نباید کرد با هر مرد و زن


رُو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۳۴)

آن بِهْ آید که کنم خُو با اَحَد


چو زَنَخ را بست خواهند ای صنم

آن بِهْ آید که زَنَخ(۳۵) کمتر زنم


ای به زَربَفْت و کمر آموخته

آخِرستت جامهٔ نادوخته


رُو به خاک آریم کز وی رُسته‌ایم

دل چرا در بی‌وفایان بسته‌ایم؟


(۳۳واعِظ: وعظ‌ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده

(۳۴لَحَد: گور

(۳۵زَنَخ: چانه

------------

عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۸

Poem (Qazal) # 418, Divan e Attar


در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #320


صورتِ نقضِ وفایِ ما مَباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش


مر سگان را چون وفا آمد شعار

رَوْ، سگان را ننگ و بدنامی میار


بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود؟


حق تعالی، فخر آورد از وفا

گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟


حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است:

 «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»


قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۱۱۱

Quran, Sooreh At-Tawba (#9), Line #111


« وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


« و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق(۳۶)

بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق


(۳۶ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


گر تو مرا گویی: رو صبر کن

باشد تکلیفِ بمالایُطاق


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ

در فرارِ لا یُطاق آسان بِجِهْ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235


سینه را پا ساخت، می‌رفت آن حَذور(۳۷)

از مقامِ با خطر تا بحرِ نور


(۳۷حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams


گفتی: مکن شتاب که آن هست فعلِ دیو

دیو او بُوَد که می‌نکند سویِ تو شتاب


حدیث 


«التأنّي مِنَ الله والعجلة مِنَ الشيطان»


«درنگ از خداوند و شتاب از شیطان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 336, Divan e Shams


بده یک جام، ای پیرِ خرابات(۳۸)

مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات(۳۹)


(۳۸پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی

(۳۹فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیان‌هاست (مَثَل)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


سخت بُوَد هَجر و فِراق، ای حبیب

خاصه فِراقی ز پیِ اعتناق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2020, Divan e Shams


نیست در عالَم ز هجران تلخ‌تر

هرچه خواهی کُن ولیکن آن مکُن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٨٩٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2893


یار شب را روز، مهجوری(۴۰) مده 

جانِ قربت دیده را دُوری مده


بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۴۱)

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَالْوِصال


(۴۰مهجوری:‌ دوری، جدایی

(۴۱نَکال: عقوبت، کیفر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


چون پدر و مادر عقل است و روح

هر دو تویی، چون شَوَم ای دوست عاق؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3072, Divan e Shams


تو را چو عقل پدر بوده‌ست و تَن مادر

جمالِ رویِ پدر درنگر، اگر پسری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862


ز آن جِرای روح چون نُقصان(۴۲) شود

جانش از نُقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ(۴۳) رضا آشفته است


(۴۲نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۴۳سَمَن‌زار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۴۴)  


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۴۵)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


(۴۴اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۴۵صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رو پست شو

وانگهان خور خَمرِ(۴۶) رحمت مست شو 


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۴۷) ای پسر


(۴۶خَمر: شراب

(۴۷فِرو مآ: قناعت نکن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


روم چو در مهرِ تو آهی کنند

دود رَسَد جانبِ شام و عِراق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟

تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز


که یکی چراغِ روشن ز هزار مرده بهتر

که به است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


رقص کنان در خُضَرِ لطفِ تو

نوش کنان ساغرِ صدق و وِفاق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها

از ره پنهان، صلاح و کینه‏ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #252


تزکیه(۴۸) باید گواهان را، بدان

تزکیه‌ش صدقی که موقوفی(۴۹) بِدآن


این را بدان که گواه های تو بر صحّتِ ایمانت باید پاک و بی غش باشد، 

و پاکی و خلوص شاهدان ایمانت همانا صدقی است که تو به آن پای بندی.


(۴۸تَزکیه: پاکیزه کردن

(۴۹موقوف: مقیّد، وابسته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #255


قول و فعلِ بی‌تَناقُض(۵۰) بایَدَت

تا قبول اندر زمان بیش آیَدَت


سَعیُکُم شَتّی(۵۱)، تناقض اندرید

روز می‌دوزید، شب بر می‌دَرید


تلاش های شما پراکنده و گونه گون است، و شما در دام تناقض گرفتار آمده‌اید. 

چنانکه مثلا روز می دوزید و شب همان را پاره می کنید. 


قرآن کریم، سوره لیل (۹۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Al-Lail (#92), Line #4


« إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ »

    

« كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه گون است.»


پس گواهی با تناقض کِه شْنَوَد؟ 

یا مگر حِلمی(۵۲) کُند از لطفِ خَود


(۵۰تَناقُض: با هم ضدّ و نقیض بودن، مخالف بودن چیزی با چیزی

(۵۱شَتّی: پراکنده

(۵۲حِلم: بردباری، شکیبایی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


دست‌زنان جمله و گویان به لاغ

طاق و طُرُنبین و طُرُنبین و طاق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۵۳)، عاریّتی است

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است


از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند

بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند


بر امیدِ عِزِّ دَه‌روزهٔ(۵۴) خَدوک(۵۵)

گردنِ خود کرده‌اند از غم، چو دوک(۵۶)


چون نمی‌آیند اینجا کی منم؟

کاندرین عزّ، آفتابِ روشنم


(۵۳طاق و طُرُم: مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق رامفتون می‌دارد. 

(۵۴دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی

(۵۵خَدوک: آشفته، پریشان، گذران

(۵۶دوک: آلتی که با آن نخ می‌ریسند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


مژده کسی را که زرش دزد برد

مژده کسی را که دهد زن طلاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1688, Divan e Shams


با من به جنگ شد جان، گفتا: مرا مَرَنجان

گفتم: طلاق بِستان، گفتا: بِده، بِدادم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


لاجَرَمش عشق کشد پیش‌کش

همچو محمّد به سحرگه بُراق


بَربَردَش زود بُراقِ دلش

فوقِ سماواتِ رفاعِ طِباق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 862, Divan e Shams


قومی که بر بُراقِ(۵۷) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۵۸) به یک تَک(۵۹) عَبَر کنند(۶۰)


(۵۷بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۵۸صَعب: سخت و دشوار

(۵۹تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۶۰عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #464


مَرکَبِ توبه عجایب مَرکَب است

بر فلک تازد به یک لحظه ز پست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


هر چه بگفتم کژ و مژ، راست کن

چونکه مهندس تویی و من مَشاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2100, Divan e Shams


گر نبود این سخن ز من لایق

آنچه آن لایقست تلقین کن(۶۱)


(۶۱تلقین کردن: تعلیم کردن و پند دادن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


هر که درو نیست ازین عشق رنگ

نزد خدا نیست به‌جز چوب و سنگ


عشق برآورد ز هر سنگ آب

عشق تراشید ز آیینه زنگ


کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح

عشق بزد آتش در صلح و جنگ


عشق گشاید دهن از بحرِ دل

هر دو جهان را بخورَد چون نهنگ


عشق چو شیرست، نه مکر و نه ریو

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ


چونکه مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تنِ تاریک و تنگ


عشق ز آغاز همه حیرت است

عقل درو خیره و جان گشته دنگ(۶۲)


در تبریز است دلم، ای صبا

خدمتِ ما را برسان(۶۳) بی‌درنگ


(۶۲دنگ: حیران، بیهوش، گیج

(۶۳خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


هر که درو نیست ازین عشق رنگ

نزد خدا نیست به‌جز چوب و سنگ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4732


چَنْدَلی(۶۴) را رنگ عودی می‌دهند

بر کلوخیمان حسودی می‌دهند


پاک آنکه خاک را رنگی دهد

هم‌چو کودک‌مان بر آن جنگی دهد


(۶۴چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح

عشق بزد آتش در صلح و جنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 538, Divan e Shams


گر آتشِ دل برزند، بر مؤمن و کافر زند

صورت همه پرّان شود، گر مرغِ معنی پَر زند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


عشق گشاید دهن از بحرِ دل

هر دو جهان را بخورَد چون نهنگ


عشق چو شیرست، نه مکر و نه ریو

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ


چونکه مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تنِ تاریک و تنگ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623


بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق

اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق


اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا

عقل همچون کوه را او کهرُبا


عقلِ هر عطّار کآگه شد از او

طبله‌ها(۶۵) را ریخت اندر آبِ جو


رَو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


« و نه هيچ كس همتاى اوست.»


(۶۵طبله: صندوقچه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2726


هر چه جز عشقست، شد مأکولِ(۶۶) عشق

دو جهان یک دانه پیشِ نَوْلِ(۶۷) عشق


دانه‌یی مر مرغ را هرگز خورَد؟

کاهْدان مر اسب را هرگز چَرَد(۶۸)؟


بندگی کن تا شوی عاشق لَعَلّ(۶۹)

بندگی کَسبی‌ست، آید در عمل


بنده آزادی طمع دارد ز جَدّ(۷۰)

عاشق آزادی نخواهد تا ابد


بنده دایم خِلعَت(۷۱) و ادرارجُوست(۷۲)

خلعتِ عاشق همه دیدارِ دوست


دَرنَگنجد عشق در گفت و شنید

عشق، دریایی‌ست قعرش ناپدید


قطره‌هایِ بَحر را نتْوان شمرد

هفت دریا پیشِ آن بحر است خُرد


(۶۶مأکول: خورده شده

(۶۷نول: منقار 

(۶۸چَرَد: بچَرد، چَرا کند

(۶۹لَعَلّ: شاید

(۷۰جَدّ: نصیب، بخت و اقبال

(۷۱خِلعَت: جامۀ دوخته که از طرفِ شخصِ بزرگ به عنوانِ جایزه یا انعام به کسی داده شود.

(۷۲ادرار: مستمرّی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۷۳)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلعت(۷۴) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ش هیچ‌کس


(۷۳فتی: جوانمرد، جوان

(۷۴خِلعت: لباس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۷۵) تیه(۷۶)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۷۷)


(۷۵حَرّ: گرما، حرارت

(۷۶تیه: بیابانِ شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۷۷سَفیه: نادان، بی‌خرد

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


عشق ز آغاز همه حیرت است

عقل درو خیره و جان گشته دنگ


در تبریز است دلم، ای صبا

خدمتِ ما را برسان بی‌درنگ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3748


پس تو حَیران باش بی‌لا و بَلی

تا ز رحمت پیشت آید مَحمِلی(۷۸)


چون ز فهمِ این عجایب کودنی

گر بَلی گویی، تکلّف می‌کنی


ور بگویی: نی، زند نی گردنت

قهر بر بندد بدآن نی روزنت


پس همین حَیران و والِه باش و بس

تا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پس


چونک حَیران گشتی و گیج و فنا

با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا


قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶

Quran, Sooreh Al-Fatiha (#1), Line #6


« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»


« ما را به راهِ راست هدايت کن.»


(۷۸مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3250


حیرت آن مرغ است، خاموشت کند

برنهد سَرْدیگ(۷۹) و پر جوشت کند


(۷۹بر نهد سَرْدیگ: سر دیگ را می گذارد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی(۸۰) کُن و، بگذر ز شوم


چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


(۸۰گُول: ابله، نادان، احمق

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 596, Divan e Shams


هر صبح ز سیرانش، می‌باشم حیرانش

تا جان نشود حیران، او روی بننماید


هر چیز که می‌بینی، در بی‌خبری بینی

تا باخبری والله او پرده بنگشاید


------------------------

مجموع لغات:


(۱طاق: یکتا، بی‌مانند

(۲نِطاق: کمربند، میان‌بند

(۳بمالایُطاق: آنچه تحّمل نتوان کرد

(۴اعتناق: دست به گردن یکدیگر انداختن

(۵عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر

(۶تُتُق: پرده، حجاب

(۷خُضَر: سرسبزی، طراوت

(۸وِفاق: اتّحاد، موافقت

(۹به لاغ: به شوخی، در حال شادی و جدی نبودن

(۱۰طُرُنبین: فرّ و شکوه، کرّ و فرّ

(۱۱طاق و طُرُنب یا طاق و طُرُم: اگر بر اساسِ من ذهنی باشد، مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمت ناپایداری است 

که عام خلق را مفتون می دارد. اگر بر اساسِ هشیاری حضور یا نظر باشد، جلوۀ خداوند در انسان است، 

که همراه با فرِّ ایزدی، خردِ ایزدی، حسِّ امنیتِ ایزدی، هدایتِ ایزدی، قدرتِ ایزدی و شادی 

بی‌سبب است.

(۱۲شِقاق: چون و چرا، ستیزه

(۱۳بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج

(۱۴رفاع: جمع رفیع، رفاعِ طِباق: طبقات بلند، آسمان‌های بلند

(۱۵مَشاق: مَشّاق، در اینجا کارگر، شاگرد

(۱۶تَفتیق: شکافتن

(۱۷بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۸ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

(۱۹گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۲۰قلاووز: راهنما، پیشرو

(۲۱فَضول: زیاده‌گو، کسی که به افعالِ غیرضروری بپردازد؛ در اینجا یعنی گستاخ و زیاده‌طلب

(۲۲ظَلوم: بسیار ستمکار

(۲۳جَهول: بسیار نادان

(۲۴رَشاد: هدایت شدن

(۲۵اَلصَّلا: بيا

(۲۶وِلاد: زاييدن

(۲۷ناقه: شترِ مادّه

(۲۸رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۲۹سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

(۳۰رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، بازگردند.

(۳۱دلیل: راهنما

(۳۲خلیل: دوست؛ خلیل‌الله، لقبِ‌ حضرتِ‌ ابراهیم‌(ع) است.

(۳۳واعِظ: وعظ‌ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده

(۳۴لَحَد: گور

(۳۵زَنَخ: چانه

(۳۶ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

(۳۷حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.

(۳۸پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی

(۳۹فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیان‌هاست (مَثَل)

(۴۰مهجوری:‌ دوری، جدایی

(۴۱نَکال: عقوبت، کیفر

(۴۲نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۴۳سَمَن‌زار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۴۴اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۴۵صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

(۴۶خَمر: شراب

(۴۷فِرو مآ: قناعت نکن

(۴۸تَزکیه: پاکیزه کردن

(۴۹موقوف: مقیّد، وابسته

(۵۰تَناقُض: با هم ضدّ و نقیض بودن، مخالف بودن چیزی با چیزی

(۵۱شَتّی: پراکنده

(۵۲حِلم: بردباری، شکیبایی

(۵۳طاق و طُرُم: مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق رامفتون می‌دارد. 

(۵۴دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی

(۵۵خَدوک: آشفته، پریشان، گذران

(۵۶دوک: آلتی که با آن نخ می‌ریسند.

(۵۷بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۵۸صَعب: سخت و دشوار

(۵۹تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۶۰عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۶۱تلقین کردن: تعلیم کردن و پند دادن

(۶۲دنگ: حیران، بیهوش، گیج

(۶۳خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن

(۶۴چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل

(۶۵طبله: صندوقچه

(۶۶مأکول: خورده شده

(۶۷نول: منقار 

(۶۸چَرَد: بچَرد، چَرا کند

(۶۹لَعَلّ: شاید

(۷۰جَدّ: نصیب، بخت و اقبال

(۷۱خِلعَت: جامۀ دوخته که از طرفِ شخصِ بزرگ به عنوانِ جایزه یا انعام به کسی داده شود.

(۷۲ادرار: مستمرّی

(۷۳فتی: جوانمرد، جوان

(۷۴خِلعت: لباس

(۷۵حَرّ: گرما، حرارت

(۷۶تیه: بیابانِ شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۷۷سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۷۸مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.

(۷۹بر نهد سَرْدیگ: سر دیگ را می گذارد.

(۸۰گُول: ابله، نادان، احمق

-----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


جان و سر تو که بگو بی‌نفاق

در کرم و حسن چرایی تو طاق


روی چو خورشید تو بخشش کند

روز وصالی که ندارد فراق


دل ز همه برکنم از بهر تو

بهر وفای تو ببندم نطاق


گر تو مرا گویی رو صبر کن

باشد تکلیف بمالایطاق


سخت بود هجر و فراق ای حبیب

خاصه فراقی ز پی اعتناق


چون پدر و مادر عقل است و روح

هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق


روم چو در مهر تو آهی کنند

دود رسد جانب شام و عراق


در تتق سینه عشاق تو

ماه‌ رخان قند لبان سیم‌‌ ساق


رقص کنان در خضر لطف تو

نوش کنان ساغر صدق و وفاق


دست‌زنان جمله و گویان به لاغ

طاق و طرنبین و طرنبین و طاق


مژده کسی را که زرش دزد برد

مژده کسی را که دهد زن طلاق


خاصه کسی را که جهان را همه

ترک کند فرد شود بی‌شقاق


لاجرمش عشق کشد پیش‌کش

همچو محمد به سحرگه براق


بربردش زود براق دلش

فوق سماوات رفاع طباق


جان و سر تو که بگو باقیش

که دهنم بسته شد از اشتیاق


هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن

چونکه مهندس تویی و من مشاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


جان و سر تو که بگو بی‌نفاق

در کرم و حسن چرایی تو طاق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


گفتی که خمش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز 


خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213


زین کمین بی صبر و حزمی کس نجست

حزم را خود صبر آمد پا و دست


حزم کن از خورد کین زهرین گیاست

حزم کردن زور و نور انبیاست


کاه باشد کو به هر بادی جهد

کوه کی مر باد را وزنی نهد


هر طرف غولی همی ‌خواند تو را

کای برادر راه خواهی هین بیا


ره نمایم همرهت باشم رفیق

من قلاووزم در این راه دقیق


نی قلاوزست و نی ره داند او

یوسفا کم رو سوی آن گرگ‌ خو


حزم آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌های این سرا


که نه چربش دارد و نی نوش او

سحر خواند می‌دمد در گوش او


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4672


کرد فضل عشق انسان را فضول

زین فزون‌جویی ظلومست و جهول


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیه ۷۲

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72


«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا 

وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»


«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند 

و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4675


ظالم‌ست او بر خود و بر جان خود

ظلم بین کز عدل‌ها گو می‌برد


جهل او مر علم‌ها را اوستاد

ظلم او مر عدل‌ها را شد رشاد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همآن جان کاصل او از کوی اوست


در دمم قصاب‌وار این دوست را

تا هلد آن مغز نغزش پوست را


گفت ای جان رمیده از بلا

وصل ما را در گشادیم الصلا


ای خود ما بی‌خودی و مستی‌ات

ای ز هست ما هماره هستی‌ات


با تو بی لب این زمان من نو به نو

رازهای کهنه گویم می‌شنو


ز آنکه آن لب‌ها ازین دم می‌رمد

بر لب جوی نهان بر می‌دمد


گوش بی‌گوشی درین دم برگشا

بهر راز یفعل الله ما یشا


قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷

Quran, Sooreh Ibrahim (#14), Line #27


«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ 

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»


«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. 

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


قرآن كريم، سوره حج (۲۲)، آیه ۱۸

Quran, Sooreh Al-Hajj (#22), Line #18


«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ 

وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ ۗ 

وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ»


«آيا نديده‌اى كه هر كس در آسمانها و هر كس كه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها 

و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم خدا را سجده مى‌كنند؟ و بر بسيارى عذاب محقق شده 

و هر كه را خدا خوار سازد، هيچ كس گراميش نمى‌دارد. زيرا خدا هر چه بخواهد همان مى‌كند.»


چون صلای وصل بشنیدن گرفت

اندک اندک مرده جنبیدن گرفت


نه کم از خاکست کز عشوه صبا

سبز پوشد سر بر آرد از فنا


کم ز آب نطفه نبود کز خطاب

یوسفان زایند رخ چون آفتاب


کم ز بادی نیست شد از امر کن

در رحم طاوس و مرغ خوش‌سخن


قرآن كريم، سوره، بقره (٢)، آيه ١١٧

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #117


«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مى‌گويد: 

موجود شو. و آن چيز موجود مى‌شود.»


کم ز کوه سنگ نبود کز ولاد

ناقه‌يی کآن ناقه ناقه زاد زاد


زین همه بگذر نه آن مایه عدم

عالمم زاد و بزاید دم به دم


بر جهید و بر طپید و شاد شاد

یک دو چرخی زد سجود اندر فتاد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #22


هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و جمله عیبی پاک شد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلام آنکه اندر هر رباط

خویش را واصل نداند بر سماط


بس رباطی که بباید ترک کرد

تا به مسکن در رسد یک روز مرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت برروید آن کشته اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی است و آن اول درست


کشت اول کامل و بگزیده است

تخم ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


حضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید: 

هرگاه تو را به عالمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری می‌شوی 

و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد. 


قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨

Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #28


« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان 

باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شده‌اند بازگردند. و البته ایشان‌اند دروغ‌زنان.»


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶

Quran, Sooreh Al-A’raaf (#7), Line #156


« وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»


« و رحمتِ من (حق تعالی) همهٔ اشیاء را فرا گرفته است… .»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #423


سایه یزدان بود بنده خدا

مرده این عالم و زنده خدا


دامن او گیر زوتر بی‌گمان

تا رهی در دامن آخرزمان


کیف مد الظل نقش اولیاست

کو دلیل نور خورشید خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا 

مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. 

یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.


قرآن كريم، سوره فرقان (۲۵)، آيات ۴۵ و ۴۶

Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #45-46


«أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ 

جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.»


«آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ 

و اگر می‌خواست آن را ساکن و ثابت می‌کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه، 

راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم. سپس آن را [با بلند شدنِ آفتاب] اندک اندک به سوی خود بازمی‌گیریم.»


اندرین وادی مرو بی این دلیل

لا احب الافلین گو چون خلیل


قرآن كريم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #76


« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ 

فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»


« چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار 

من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


رو ز سایه آفتابی را بیاب

دامن شه شمس تبریزی بتاب 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او موقوف حال است آدمی‌ست

گه بحال افزون و گاهی در کمی‌ست


صوفی ابن‌الوقت باشد در مثال

لیک صافی فارغ است از وقت و حال


حال‌ها موقوف عزم و رای او

زنده از نفخ مسیح‌آسای او


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


آنکه یک دم کم دمی کامل بود

نیست معبود خلیل آفل بود


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لااحب‌الآفلین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433


هست صوفی صفاجو ابن وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی غرق عشق ذوالجلال

ابن کس نی فارغ از اوقات و حال


غرقه نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست


قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#3), Line #112


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.» 


«نه زاده است و نه زاده شده»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


جان و سر تو که بگو بی‌نفاق

در کرم و حسن چرایی تو طاق


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1572


هست آن عنوان چو اقرار زبان

متن نامه سینه را کن امتحان 


که موافق هست با اقرار تو

تا منافق‌وار نبود کار تو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


 گفت پیغمبر که جنت از اله

گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


روی چو خورشید تو بخشش کند

روز وصالی که ندارد فراق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697


 هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shams


تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو

زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


دل ز همه برکنم از بهر تو

بهر وفای تو ببندم نطاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams


عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چونکه جمال این بود رسم وفا چرا بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #441


زهد و تقوی را گزیدم دین و کیش

زآنکه می‌دیدم اجل را پیش خویش


مرگ همسایه مرا واعظ شده

کسب و دکان مرا برهم زده


چون به آخر فرد خواهم ماندن

خو نباید کرد با هر مرد و زن


رو بخواهم کرد آخر در لحد

آن به آید که کنم خو با احد


چو زنخ را بست خواهند ای صنم

آن به آید که زنخ کمتر زنم


ای به زربفت و کمر آموخته

آخرستت جامه نادوخته


رو به خاک آریم کز وی رسته‌ایم

دل چرا در بی‌وفایان بسته‌ایم


عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۸

Poem (Qazal) # 418, Divan e Attar


در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #320


صورت نقض وفای ما مباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش


مر سگان را چون وفا آمد شعار

رو سگان را ننگ و بدنامی میار


بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود


حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا


حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است:

 «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»


قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۱۱۱

Quran, Sooreh At-Tawba (#9), Line #111


« وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


« و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان وفا با رد حق

بر حقوق حق ندارد کس سبق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


گر تو مرا گویی رو صبر کن

باشد تکلیف بمالایطاق


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوتی پرهیز به

در فرار لا یطاق آسان بجه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235


سینه را پا ساخت می‌رفت آن حذور

از مقام با خطر تا بحر نور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams


گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو

دیو او بود که می‌نکند سوی تو شتاب


حدیث 


«التأنّي مِنَ الله والعجلة مِنَ الشيطان»


«درنگ از خداوند و شتاب از شیطان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 336, Divan e Shams


بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التاخیر آفات


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


سخت بود هجر و فراق ای حبیب

خاصه فراقی ز پی اعتناق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2020, Divan e Shams


نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر

هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٨٩٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2893


یار شب را روز مهجوری مده 

جان قربت دیده را دوری مده


بعد تو مرگیست با درد و نکال

خاصه بعدی که بود بعدالوصال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


چون پدر و مادر عقل است و روح

هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3072, Divan e Shams


تو را چو عقل پدر بوده‌ست و تن مادر

جمال روی پدر درنگر اگر پسری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862


ز آن جرای روح چون نقصان شود

جانش از نقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سمن‌زار رضا آشفته است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پی اظهار کار

نیستی جویند و جای انکسار  


لاجرم استاد استادان صمد

کارگاهش نیستی و لا بود


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کار حق و کارگاهش آن سر است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی دوا آنجا رود

هر کجا پستی است آب آنجا دود


آب رحمت بایدت رو پست شو

وانگهان خور خمر رحمت مست شو 


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو ما ای پسر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


روم چو در مهر تو آهی کنند

دود رسد جانب شام و عراق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز


که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر

که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


رقص کنان در خضر لطف تو

نوش کنان ساغر صدق و وفاق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها

از ره پنهان صلاح و کینه‏ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #252


تزکیه باید گواهان را بدان

تزکیه‌ش صدقی که موقوفی بدآن


این را بدان که گواه های تو بر صحّتِ ایمانت باید پاک و بی غش باشد، 

و پاکی و خلوص شاهدان ایمانت همانا صدقی است که تو به آن پای بندی.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #255


قول و فعل بی‌تناقض بایدت

تا قبول اندر زمان بیش آیدت


سعیکم شتی تناقض اندرید

روز می‌دوزید شب بر می‌درید


تلاش های شما پراکنده و گونه گون است، و شما در دام تناقض گرفتار آمده‌اید. 

چنانکه مثلا روز می دوزید و شب همان را پاره می کنید. 


قرآن کریم، سوره لیل (۹۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Al-Lail (#92), Line #4


« إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ »

    

« كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه گون است.»


پس گواهی با تناقض کِه شْنَوَد؟ 

یا مگر حِلمی(۵۲) کُند از لطفِ خَود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


دست‌زنان جمله و گویان به لاغ

طاق و طرنبین و طرنبین و طاق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی است

امر را طاق و طرم ماهیتی است


از پی طاق و طرم خواری کشند

بر امید عز در خواری خوشند


بر امید عز ده‌روزه خدوک

گردن خود کرده‌اند از غم چو دوک


چون نمی‌آیند اینجا کی منم

کاندرین عز آفتاب روشنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


مژده کسی را که زرش دزد برد

مژده کسی را که دهد زن طلاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1688, Divan e Shams


با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان

گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


لاجرمش عشق کشد پیش‌کش

همچو محمد به سحرگه براق


بربردش زود براق دلش

فوق سماوات رفاع طباق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 862, Divan e Shams


قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #464


مرکب توبه عجایب مرکب است

بر فلک تازد به یک لحظه ز پست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن

چونکه مهندس تویی و من مشاق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2100, Divan e Shams


گر نبود این سخن ز من لایق

آنچه آن لایقست تلقین کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


هر که درو نیست ازین عشق رنگ

نزد خدا نیست به‌جز چوب و سنگ


عشق برآورد ز هر سنگ آب

عشق تراشید ز آیینه زنگ


کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح

عشق بزد آتش در صلح و جنگ


عشق گشاید دهن از بحرِ دل

هر دو جهان را بخورد چون نهنگ


عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ


چونکه مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تن تاریک و تنگ


عشق ز آغاز همه حیرت است

عقل درو خیره و جان گشته دنگ


در تبریز است دلم ای صبا

خدمت ما را برسان بی‌درنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


هر که درو نیست ازین عشق رنگ

نزد خدا نیست به‌جز چوب و سنگ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4732


چندلی را رنگ عودی می‌دهند

بر کلوخیمان حسودی می‌دهند


پاک آنکه خاک را رنگی دهد

هم‌چو کودک‌مان بر آن جنگی دهد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح

عشق بزد آتش در صلح و جنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 538, Divan e Shams


گر آتش دل برزند بر مومن و کافر زند

صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


عشق گشاید دهن از بحر دل

هر دو جهان را بخورد چون نهنگ


عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ


چونکه مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تن تاریک و تنگ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623


بنگر این کشتی خلقان غرق عشق

اژدهایی گشت گویی حلق عشق


اژدهایی ناپدید دلربا

عقل همچون کوه را او کهربا


عقل هر عطار کآگه شد از او

طبله‌ها را ریخت اندر آب جو


رو کزین جو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد


قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


« و نه هيچ كس همتاى اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2726


هر چه جز عشقست شد ماکول عشق

دو جهان یک دانه پیش نول عشق


دانه‌یی مر مرغ را هرگز خورد

کاهدان مر اسب را هرگز چرد


بندگی کن تا شوی عاشق لعل

بندگی کسبی‌ست آید در عمل


بنده آزادی طمع دارد ز جد

عاشق آزادی نخواهد تا ابد


بنده دایم خلعت و ادرارجوست

خلعت عاشق همه دیدار دوست


درنگنجد عشق در گفت و شنید

عشق دریایی‌ست قعرش ناپدید


قطره‌های بحر را نتوان شمرد

هفت دریا پیش آن بحر است خرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


قضا که تیر حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کند به عنایت از آن سپس سپری‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ش هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams


عشق ز آغاز همه حیرت است

عقل درو خیره و جان گشته دنگ


در تبریز است دلم ای صبا

خدمت ما را برسان بی‌درنگ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3748


پس تو حیران باش بی‌لا و بلی

تا ز رحمت پیشت آید محملی


چون ز فهم این عجایب کودنی

گر بلی گویی تکلف می‌کنی


ور بگویی نی زند نی گردنت

قهر بر بندد بدآن نی روزنت


پس همین حیران و واله باش و بس

تا درآید نصر حق از پیش و پس


چونک حیران گشتی و گیج و فنا

با زبان حال گفتی اهدنا


قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶

Quran, Sooreh Al-Fatiha (#1), Line #6


« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»


« ما را به راهِ راست هدايت کن.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3250


حیرت آن مرغ است خاموشت کند

برنهد سردیگ و پر جوشت کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 596, Divan e Shams


هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

تا جان نشود حیران او روی بننماید


هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی

تا باخبری والله او پرده بنگشاید


Tags

914


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #914
برنامه شماره ۹۱۴ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,647
Submitted by: , Apr 28 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S