برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شبها
بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لبها
چُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالبها
هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد
که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتبها
میانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَد
که بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکبها
خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق
اگرچه واقف باشد ز جمله مذهبها
خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید
کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَبها(۱)
به باغ رنجه مشو، در درونِ عاشق بین
دمشق و غُوطه(۲) و گلزارها و نَیْرَبها(۳)
دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُور
عُقول، خیره در آن چهرهها و غَبغَبها
نه از نبیذِ(۴) لذیذش شکوفهها(۵) و خُمار
نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۶) و تبها
ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمعاند
به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلبها
چه فخر باشد مَر عشق را ز مشتریان؟
چه پشت(۷) باشد مَر شیر را ز ثَعْلَبها(۸)؟
فرازِ نخلِ جهان، پختهای نمییابم
که کُند شد همه دندانم از مُذَنَّبها(۹)
به پَرِّ عشق بپر در هوا و بر گردون
چو آفتاب، مُنَزَّه ز جمله مَرْکَبها
نه وحشتی دلِ عشّاق را چو مُفْرَدها(۱۰)
نه خوفِ قطع و جُداییست چون مُرَکَّبها
عنایتش بگُزیدهست از پیِ جانها
مُسَبِّبَش(۱۱) بخریدهست از مُسَبَّبها(۱۲)
وکیلِ عشق درآمد به صدرِ قاضیِ کاب(۱۳)
که تا دلش بِرَمَد از قضا و از گَبها(۱۴)
زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب
هزار شور درافکنْد در مُرتَّبها
گدایِ عشق شُمر هرچه در جهان طَرَبیست
که عشق چون زَرِ کان است و آن مُذَهَّبها(۱۵)
سَلَبْتَ قَلْبِیَ یٰا عِشْقُ خُدْعَةً و دَهاً
کَذَبْتُ حٰاشٰا لٰکِنْ مَلٰاحَةً وَ بَهٰا*
اُریدُ ذِکْرَکَ یا عِشْقُ شاکِراً لٰکِنْ
وَ لِهْتُ فیکَ وَ شَوَّشْتَ فِکْرتی وَ نُها**
به صد هزار لغت گر مَدیحِ عشق کنم
فزونتر است جمالش ز جملهٔ دَبها(۱۶)
* ای عشق، دلِ مرا با نیرنگ و زیرکی ربودی.
دروغ گفتم، دور بادا، بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتی.
** میخواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنم،
ولی در تو حیرانم و اندیشه و خِرَدم را به آشوب کشیدهای.
(۱) مَشْرَب: جای آب خوردن، آبشخور، چشم
(۲) غُوطه: باغهای انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.
(۳) نَیْرَب: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق
(۴) نبیذ: شراب
(۵) شکوفه: استفراغ
(۶) دُمَّل: آبسه، زخم
(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی
(۸) ثَعْلَب: روباه
(۹) مُذَنَّب: ستارهٔ دنبالهدار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.
(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده
(۱۱) مُسَبِّب: سببساز
(۱۲) مُسَبَّب: سبب
(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر
(۱۴) گَب: گپ، گفتگو
(۱۵) مُذَهَّب: زراندود
(۱۶) دَب: مخفّفِ دَأب، راه و رسم
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شبها
بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لبها
چُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالبها
هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد
که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتبها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222
پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب
نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب(۱۷)
(۱۷) حَطَب: هیزم
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا؟
بنده را کی زَهره باشد کز فُضول
امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟
آن، خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرَد هر دَمی با بندگان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #610, Divan e Shams
نانپاره ز من بِستان، جان، پاره نخواهد شد
آوارهٔ عشقِ ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز
وآن را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب(۱۸)، معزول(۱۹) کجا گردد؟
آن خاره که شد گوهر، او خاره نخواهد شد
آن قبلهٔ مشتاقان ویران نشود هرگز
وآن مُصحَفِ(۲۰) خاموشان سیپاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیدهٔ من، لیکن
بینرگسِ مخمورش(۲۱) خمّاره نخواهد شد
بیمار شود عاشق، اما بنمیمیرد
ماه ارچه که لاغر شد، استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین، غمخواره مشُو آخر
آن نَفْس که شد عاشق، امّاره(۲۲) نخواهد شد
(۱۸) منصب: مقام، مرتبه، پایگاه
(۱۹) معزول: عزل شده
(۲۰) مُصحَف: قرآن، در اینجا منظور کتابِ دینی است
(۲۱) مخمور: مست
(۲۲) امّاره: امر کننده به بدی
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shams
شراب داد خدا مر مرا، تو را سِرکا(۲۳)
چو قسمت است، چه جنگ است مر مرا و تو را؟
شراب، آنِ گُل است و خُمار، حِصّهٔ(۲۴) خار
شناسد او همه را و سزا دهد به سزا
شِکَر ز بهرِ دلِ تو تُرُش نخواهد شد
که هست جا و مقامِ شِکَر، دلِ حلوا
(۲۳) سِرکا: سرکه
(۲۴) حِصّه: نصیب
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۲۵)
که بگویید از طریقِ اِنبساط
(۲۵) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قَبضی(۲۶) آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتَشدل(۲۷) مشو
(۲۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۲۷) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر ارزانَست، ارزانتر شود
در شِکَر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shams
چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد
که نگفت عُذر روزی که برو شِکَر ندارم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #604, Divan e Shams
هرکآتشِ من دارد او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینستش، جامی چو حَسَن دارد
غم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهش
زیرا رَسَنِ(۲۸) زلفش در دست رسن دارد
نَفْس ارچه که زاهد شد، او راست نخواهد شد
گر راستیی خواهی آن سروِ چمن دارد
(۲۸) رَسَن: ریسمان
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276
یوسفِ حُسنیّ و، این عالَم چو چاه
وین رَسَن صبرست بر امرِ اله
یوسفا، آمد رَسَن، درزَن دو دست
از رَسَن غافل مشُو، بیگه شدهست
حمد لـِلَّه، کاین رَسَن آویختند
فضل و رحمت را به هم آمیختند
تا ببینی عالَمِ جانِ جدید
عالَمِ بس آشکارا ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3620
چون شکم پُر گشت و بر نعمت زدند
وآن ضرورت رفت پس طاغی(۲۹) شدند
نَفْس، فرعونیست، هان سیرش مَکُن
تا نیآرد یاد از آن کفرِ کَهُن
بی تَفِ آتش نگردد نَفْس، خوب
تا نشد آهن چو اخگر(۳۰)، هین مکوب
بیمَجاعت(۳۱) نیست تن جُنبشکُنان
آهنِ سَردیست میکوبی بدآن
گر بگرید، ور بنالد زار زار
او نخواهد شد مسلمان، هوش دار
(۲۹) طاغی: طغیانگر، سرکش
(۳۰) اخگر: آتش
(۳۱) مَجاعت: گرسنگی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703
شهوتِ ناری به راندن کم نشد
او به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۳۲)
تا که هیزم مینهی بر آتشی
کِی بمیرد آتش از هیزمکَشی؟
چونکه هیزم باز گیری، نار، مُرد
ز آنکه، تَقْوی، آب، سویِ نار بُرد
کِی سیَه گردد به آتش رویِ خوب؟
کو نَهد گُلگونه از تَقوَی القُلوب؟
قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Hajj(#22), Line #32
«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»
«آری، و هرکه محترم داند شعائر خدا را، بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»
(۳۲) بُد: گزیر
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَد است
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمدهست
تو خلافش کُن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیّت در جهان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3625
او چو فرعونست در قحط آنچنان
پیشِ موسی سَر نهد لابهکنان
چونکه مُستغنی(۳۳) شد او، طاغی شود
خر چو بار انداخت اِسْکیزه زند(۳۴)
پس فراموشش شود چون رفت پیش
کارِ او زآن آه و زاریهایِ خویش
سالها مردی که در شهری بُوَد
یک زمان که چشم در خوابی رَوَد
شهرِ دیگر بیند او پُر نیک و بد
هیچ در یادش نیآید شهرِ خَود
که من آنجا بودهام این شهرِ نو
نیست آنِ من، درینجااَم گِرو
بل چنان داند که خود پیوسته او
هم درین شهرش بُدست اِبداع و خو
چه عجب گر روح، موطنهایِ خویش
که بُدستش مَسکن و میلاد(۳۵)، پیش
مینیآرد یاد، کاین دنیا چو خواب
میفروپوشد، چو اختر را سحاب
خاصه چندین شهرها را کوفته
گَردها از درکِ او ناروفته
اجتهادِ گَرم ناکرده، که تا
دل شود صاف و، ببیند ماجَرا
سَر بُرون آرَد دلش از بُخْشِ(۳۶) راز
اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز
(۳۳) مُستغنی: ثروتمند، توانگر
(۳۴) اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان
(۳۵) میلاد: زمانِ تولّد، روزِ تولّد
(۳۶) بُخْش: سوراخ، منفذ
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم،
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3063
کآن کِسا(۳۷) از نور، صبری یافتهست
نورِ جان در تار و پودش تافتهست
جز چنین خِرقه نخواهد شد صِوان(۳۸)
نورِ ما را برنتابد غیرِ آن
کوهِ قاف ار پیش آید، بِهْرَسد(۳۹)
همچو کوهِ طور نورَش بردَرَد
(۳۷) کِسا: لباس
(۳۸) صِوان: حِفاظ، جامهدان
(۳۹) بِهْرَسد: بهراسد، بترسد
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
در دلت خوف افکند از موضعی
تا نباشد غیرِ آنَت مَطْمَعی(۴۰)
در طَمَع فایدهٔ دیگر نهد
وآن مُرادت از کسی دیگر دهد
ای طَمَع در بسته در یک جای، سخت
کآیدم میوه از آن عالیدرخت
آن طَمَع زآنجا نخواهد شد وفا
بل ز جایِ دیگر آید آن عطا
آن طَمَع را، پس چرا در تو نهاد؟
چون نخواستت زآنطرف آن چیز داد
از برایِ حکمتی و صنعتی
نیز تا باشد دلت در حَیْرتی
تا دلت حَیْران بُوَد، ای مُسْتَفید(۴۱)
که مرادم از کجا خواهد رسید؟
تا بدانی عجزِ خویش و جهلِ خویش
تا شود ایقانِ تو در غیب، بیش
هم دلت حیران بُوَد در مُنْتَجَع(۴۲)
که چه رویانَد مُصرِّف(۴۳) زین طَمَع؟
(۴۰) مَطْمَع: موردِ طمع، آنچه بدآن طَمَع ورزند.
(۴۱) مُسْتَفید: فایدهطلب، خواهان منفعت
(۴۲) مُنْتَجَع: جایی پُر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مَرتَع
(۴۳) مُصرِّف: دگرگون کننده، گرداننده، در اینجا منظور خداوند است.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462
عزمها و قصدها در ماجَرا
گاهگاهی راست میآید تو را
تا به طَمْعِ(۴۴) آن دلت نیّت کند
بارِ دیگر نیّتت را بشکند
ور به کلّی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید، اَمَل(۴۵) کِی کاشتی؟
ور نکاریدی اَمَل، از عوریاش
کِی شدی پیدا بَرو مَقهُوریاش(۴۶)؟
(۴۴) طَمْع: زیادهخواهی، حرص، آز
(۴۵) اَمَل: آرزو
(۴۶) مَقهُور: خوار شده؛ مغلوب.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان
کِی نَهَد دل بر سببهای جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۴۷) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۴۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #793
از مُبَدِّل بین، وسایط را بمان(۴۸)
کز وسایط دور گردی ز اصلِ آن
واسطه هر جا فزون شد وصل، جَست
واسطه کم، ذوقِ وصل افزونتر است
از سببدانی شود کم حیرتت
حیرتِ تو ره دهد در حضرتت
(۴۸) بمان: ترک کن، رها کن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407
زیرَکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنّست و حیرانی نظر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1479
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام
امر را و نهی را میبین مُدام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3049, Divan e Shams
ربود عقل و دلم را جمالِ آن عربی
درونِ غمزهٔ(۴۹) مستش هزار بوالعجبی(۵۰)
هزار عقل و ادب داشتم من، ای خواجه
کنون چو مست و خرابم، صلایِ(۵۱) بیادبی
مسبّبِ سبب اینجا درِ سبب بربست
تو آن ببین که سبب میکشد ز بیسببی
(۴۹) غمزه: عشوه و نازِ معشوق
(۵۰) بوالعجبی: چیزهای شگفتانگیز
(۵۱) صلا: دعوتِ عمومی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2418
گفت: ای شه با چنین عقل و ادب
این چه شِیدست۵۲۱)؟ این چه فعلست؟ ای عجب
تو وَرایِ عقلِ کُلّی در بیان
آفتابی، در جنون چونی نهان؟
گفت: این اُوباش، رأیی میزنند
تا درین شهرِ خودم قاضی کنند
دفع میگفتم، مرا گفتند: نی
نیست چون تو عالِـمی، صاحبفَنی
با وجودِ تو حرام است و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شَه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بُدم
عقلِ من گنج است و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم، دیوانهام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عَسَس(۵۳) را دید و، در خانه نشد
دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض
این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض
کانِ قندم، نیْسِتانِ شِکَّرم
هم ز من میروید و، من میخورم
علمِ تقلیدی و تعلیمی است آن
کَز نُفورِ(۵۴) مُسْتَمِع دارد فَغان
(۵۲) شِید: حیلهگری، نیرنگبازی
(۵۳) عَسَس: داروغه، گزمه
(۵۴) نُفور: رمیدن، نفرت
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330
هر که بستاید تو را، دُشنام دِه
سود و سرمایه به مُفْلِس(۵۵) وام دِه
(۵۵) مُفْلِس: تهیدست
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۶)
(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۷)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۵۷) حَدید: آهن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۸)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۵۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
این چنین انصاف از ناموس(۵۹) بِه
از پدر آموز ای روشنجَبین(۶۰)
رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۶۱) پیش از این
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: «اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى
و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»»
(۵۹) ناموس: خودبینی، تکبّر
(۶۰) جَبین: پیشانی
(۶۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1601
آنکه خواهی کز غمش خسته کنی
راهِ زاری بر دلش بسته کنی
تا فرو آید بلا بیدافعی
چون نباشد از تضرّع(۶۲) شافعی(۶۳)
وآنکه خواهی کز بلایش واخَری
جانِ او را در تضرّع آوری
گُفتهیی اندر نُبی(۶۴)، کآن اُمَّتان
که بر ایشان آمد آن قهرِ گران
چون تضرّع مینکردند آن نَفَس؟
تا بلا زیشان بگشتی باز پس
لیک دلهاشان چو قاسی(۶۵) گشته بود
آن گنههاشان عبادت مینمود
تا نداند خویش را مُجْرم عَنید(۶۶)
آب از چشمش کجا داند دوید؟
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیات ۴۲ و ۴۳
Quran, Al-An’aam(#6), Line #42-43
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»
«هر آينه بر امتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم
و آنان را به سختيها و آفتها دچار كرديم تا مگر زارى كنند.»
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
«پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد زارى نكردند؟
زيرا دلهايشان را قساوت فراگرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.»
(۶۲) تضرّع: زاری کردن
(۶۳) شافع: شفاعت کننده
(۶۴) نُبی: قرآن کریم
(۶۵) قاسی: سخت، سفت
(۶۶) عَنید: ستیزهگر
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۷)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۶۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.»
تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۸) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شبها
بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لبها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501
نَک جهان در شب بمانده میخدوز(۶۹)
منتظر، موقوفِ خورشیدست روز
(۶۹) میخدوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ به زمین میبستند.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams
به من نگر که به جز من به هرکه درنِگَری
یقین شود که ز عشقِ خدای بیخبری
بدان رُخی بنگر کاو نمک ز حق دارد
بُوَد که ناگه از آن رُخ تو دولتی بِبَری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327
گر همی جویید دُرِّ(۷۰) بیبها
اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها(۷۱)
میزن آن حلقۀ دَر و بر باب(۷۲) بیست
از سویِ بامِ فلکْتان راه نیست
نیست حاجتْتان بدین راهِ دراز
خاکیای را دادهایم اسرارِ راز
(۷۰) دُرّ: مروارید
(۷۱) اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها: به خانهها از طریقِ درهایشان وارد شوید.
(۷۲) باب: در
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد
که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتبها
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Hafez Poem(Qazal) #167, Divan e Qazaliat
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه(۷۳) مسئلهآموزِ صد مُدَرِّس شد
(۷۳) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
میانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَد
که بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکبها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400
حق پدید است از میانِ دیگران
همچو ماه اندر میانِ اَختران(۷۴)
(۷۴) اَختران: ستارگان
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحبدلان
پیشِ اهل تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتِر(۷۵) است
پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است
زآنکه دلْشان بر سَرایر(۷۶) فاطِن(۷۷) است
(۷۵) ساتر: پوشاننده، پنهانکننده
(۷۶) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۷۷) فاطِن: دانا و زیرک
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق
اگرچه واقف باشد ز جمله مذهبها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1770
ملّتِ عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملّت و مذهب خداست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #631, Divan e Shams
خامش کن و خامش کن، زیرا که ز امرِ کُن(۷۸)
آن سکتهٔ حیرانی بر گفت مزید آمد
«آن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حدِّ گفتار است.»
(۷۸) امرِ کُن: فرمانِ بشو و میشودِ خداوند
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470
عاقلان، اشکستهاش از اضطرار
عاشقان، اشکسته با صد اختیار
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید
کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَبها
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296
چون از آن اقبال(۷۹)، شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان
(۷۹) اقبال: نیکبختی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #405
گرچه از لذّات، بیتأثیر شد
لذّتی بود او و لذّتگیر(۸۰) شد
(۸۰) لذّتگیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُور
عُقول، خیره در آن چهرهها و غَبغَبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
نه از نبیذِ لذیذش شکوفهها و خُمار
نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل و تبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams
ز شرابِ خوشبَخورش، نه شکوفه و نه شورش
نه به دوستان نیازی، نه ز دشمن انتقامی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهست
که بدآن مفقود، مستیّات بُدهست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108
گر رسیدی مستیای بیجهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
پشتدارت(۸۱) بودی او و عذرخواه
من غلامِ زَلَّتِ(۸۲) مستِ اِلٰه
(۸۱) پشتدار: پشتیبان، حامی
(۸۲) زَلَّت: لغزش
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمعاند
به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلبها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230
پوزبندِ وسوسه عشق است و بس
ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) مَشْرَب: جای آب خوردن، آبشخور، چشم
(۲) غُوطه: باغهای انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.
(۳) نَیْرَب: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق
(۴) نبیذ: شراب
(۵) شکوفه: استفراغ
(۶) دُمَّل: آبسه، زخم
(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی
(۸) ثَعْلَب: روباه
(۹) مُذَنَّب: ستارهٔ دنبالهدار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.
(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده
(۱۱) مُسَبِّب: سببساز
(۱۲) مُسَبَّب: سبب
(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر
(۱۴) گَب: گپ، گفتگو
(۱۵) مُذَهَّب: زراندود
(۱۶) دَب: مخفّفِ دَأب، راه و رسم
(۱۷) حَطَب: هیزم
(۱۸) منصب: مقام، مرتبه، پایگاه
(۱۹) معزول: عزل شده
(۲۰) مُصحَف: قرآن، در اینجا منظور کتابِ دینی است
(۲۱) مخمور: مست
(۲۲) امّاره: امر کننده به بدی
(۲۳) سِرکا: سرکه
(۲۴) حِصّه: نصیب
(۲۵) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۲۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۲۷) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال
(۲۸) رَسَن: ریسمان
(۲۹) طاغی: طغیانگر، سرکش
(۳۰) اخگر: آتش
(۳۱) مَجاعت: گرسنگی
(۳۲) بُد: گزیر
(۳۳) مُستغنی: ثروتمند، توانگر
(۳۴) اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان
(۳۵) میلاد: زمانِ تولّد، روزِ تولّد
(۳۶) بُخْش: سوراخ، منفذ
(۳۷) کِسا: لباس
(۳۸) صِوان: حِفاظ، جامهدان
(۳۹) بِهْرَسد: بهراسد، بترسد
(۴۰) مَطْمَع: موردِ طمع، آنچه بدآن طَمَع ورزند.
(۴۱) مُسْتَفید: فایدهطلب، خواهان منفعت
(۴۲) مُنْتَجَع: جایی پُر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مَرتَع
(۴۳) مُصرِّف: دگرگون کننده، گرداننده، در اینجا منظور خداوند است.
(۴۴) طَمْع: زیادهخواهی، حرص، آز
(۴۵) اَمَل: آرزو
(۴۶) مَقهُور: خوار شده؛ مغلوب.
(۴۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
(۴۸) بمان: ترک کن، رها کن
(۴۹) غمزه: عشوه و نازِ معشوق
(۵۰) بوالعجبی: چیزهای شگفتانگیز
(۵۱) صلا: دعوتِ عمومی
(۵۲) شِید: حیلهگری، نیرنگبازی
(۵۳) عَسَس: داروغه، گزمه
(۵۴) نُفور: رمیدن، نفرت
(۵۵) مُفْلِس: تهیدست
(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۵۷) حَدید: آهن
(۵۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۵۹) ناموس: خودبینی، تکبّر
(۶۰) جَبین: پیشانی
(۶۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
(۶۲) تضرّع: زاری کردن
(۶۳) شافع: شفاعت کننده
(۶۴) نُبی: قرآن کریم
(۶۵) قاسی: سخت، سفت
(۶۶) عَنید: ستیزهگر
(۶۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم
(۶۹) میخدوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ به زمین میبستند.
(۷۰) دُرّ: مروارید
(۷۱) اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها: به خانهها از طریقِ درهایشان وارد شوید.
(۷۲) باب: در
(۷۳) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق
(۷۴) اَختران: ستارگان
(۷۵) ساتر: پوشاننده، پنهانکننده
(۷۶) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۷۷) فاطِن: دانا و زیرک
(۷۸) امرِ کُن: فرمانِ بشو و میشودِ خداوند
(۷۹) اقبال: نیکبختی
(۸۰) لذّتگیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی.
(۸۱) پشتدار: پشتیبان، حامی
(۸۲) زَلَّت: لغزش
---------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
چنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالبها
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
که آن ادب نتوان یافتن ز مکتبها
میان صد کس عاشق چنان پدید بود
که بر فلک مه تابان میان کوکبها
خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق
اگرچه واقف باشد ز جمله مذهبها
خضردلی که ز آب حیات عشق چشید
کساد شد بر آن کس زلال مشربها
به باغ رنجه مشو، در درون عاشق بین
دمشق و غوطه و گلزارها و نیربها
دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور
عقول خیره در آن چهرهها و غبغبها
نه از نبیذ لذیذش شکوفهها و خمار
نه از حلاوت حلواش دمل و تبها
ز شاه تا به گدا در کشاکش طمعاند
به عشق باز رهد جان ز طمع و مطلبها
چه فخر باشد مر عشق را ز مشتریان
چه پشت باشد مر شیر را ز ثعلبها
فراز نخل جهان پختهای نمییابم
که کند شد همه دندانم از مذنبها
به پر عشق بپر در هوا و بر گردون
چو آفتاب منزه ز جمله مرکبها
نه وحشتی دل عشاق را چو مفردها
نه خوف قطع و جداییست چون مرکبها
عنایتش بگزیدهست از پی جانها
مسببش بخریدهست از مسببها
وکیل عشق درآمد به صدر قاضی کاب
که تا دلش برمد از قضا و از گبها
زهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیب
هزار شور درافکند در مرتبها
گدای عشق شمر هرچه در جهان طربیست
که عشق چون زر کان است و آن مذهبها
سلبت قلبی یا عشق خدعه و دها
کذبت حاشا لکن ملاحه و بها
ارید ذکرک یا عشق شاکرا لکن
و لهت فیک و شوشت فکرتی و نها
به صد هزار لغت گر مدیح عشق کنم
فزونتر است جمالش ز جمله دبها
ای عشق دل مرا با نیرنگ و زیرکی ربودی
دروغ گفتم دور بادا بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتی
میخواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنم
ولی در تو حیرانم و اندیشه و خردم را به آشوب کشیدهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
چنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالبها
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
که آن ادب نتوان یافتن ز مکتبها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد که از سر دور ماند
خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وهم او ترک ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا
بنده را کی زهره باشد کز فضول
امتحان حق کند ای گیج گول
آن خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرد هر دمی با بندگان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #610, Divan e Shams
نانپاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وآن را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وآن مصحف خاموشان سیپاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بینرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمیمیرد
ماه ارچه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shams
شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا
چو قسمت است چه جنگ است مر مرا و تو را
شراب آن گل است و خمار حصه خار
شناسد او همه را و سزا دهد به سزا
شکر ز بهر دل تو ترش نخواهد شد
که هست جا و مقام شکر دل حلوا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود
در شکر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی کوری صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shams
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #604, Divan e Shams
هرکآتش من دارد او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد
غم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهش
زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد
نفس ارچه که زاهد شد او راست نخواهد شد
گر راستیی خواهی آن سرو چمن دارد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276
یوسف حسنی و این عالم چو چاه
وین رسن صبرست بر امر اله
یوسفا آمد رسن درزن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شدهست
حمد لـله کاین رسن آویختند
فضل و رحمت را به هم آمیختند
تا ببینی عالم جان جدید
عالم بس آشکارا ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3620
چون شکم پر گشت و بر نعمت زدند
وآن ضرورت رفت پس طاغی شدند
نفس فرعونیست هان سیرش مکن
تا نیآرد یاد از آن کفر کهن
بی تف آتش نگردد نفس خوب
تا نشد آهن چو اخگر هین مکوب
بیمجاعت نیست تن جنبشکنان
آهن سردیست میکوبی بدآن
گر بگرید ور بنالد زار زار
او نخواهد شد مسلمان هوش دار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703
شهوت ناری به راندن کم نشد
او به ماندن کم شود بی هیچ بد
تا که هیزم مینهی بر آتشی
کی بمیرد آتش از هیزمکشی
چونکه هیزم باز گیری نار مرد
ز آنکه تقوی آب سوی نار برد
کی سیه گردد به آتش روی خوب
کو نهد گلگونه از تقوی القلوب
قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Hajj(#22), Line #32
«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»
«آری، و هرکه محترم داند شعائر خدا را، بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نفس تو کاینجا بد است
مشنوش چون کار او ضد آمدهست
تو خلافش کن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیت در جهان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3625
او چو فرعونست در قحط آنچنان
پیش موسی سر نهد لابهکنان
چونکه مستغنی شد او طاغی شود
خر چو بار انداخت اسکیزه زند
پس فراموشش شود چون رفت پیش
کار او زآن آه و زاریهای خویش
سالها مردی که در شهری بود
یک زمان که چشم در خوابی رود
شهر دیگر بیند او پر نیک و بد
هیچ در یادش نیآید شهر خود
که من آنجا بودهام این شهر نو
نیست آن من درینجاام گرو
بل چنان داند که خود پیوسته او
هم درین شهرش بدست ابداع و خو
چه عجب گر روح موطنهای خویش
که بدستش مسکن و میلاد پیش
مینیآرد یاد کاین دنیا چو خواب
میفروپوشد چو اختر را سحاب
خاصه چندین شهرها را کوفته
گردها از درک او ناروفته
اجتهاد گرم ناکرده که تا
دل شود صاف و ببیند ماجرا
سر برون آرد دلش از بخش راز
اول و آخر ببیند چشم باز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3063
کآن کسا از نور صبری یافتهست
نور جان در تار و پودش تافتهست
جز چنین خرقه نخواهد شد صوان
نور ما را برنتابد غیر آن
کوه قاف ار پیش آید بهرسد
همچو کوه طور نورش بردرد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
در دلت خوف افکند از موضعی
تا نباشد غیر آنت مطمعی
در طمع فایده دیگر نهد
وآن مرادت از کسی دیگر دهد
ای طمع در بسته در یک جای سخت
کآیدم میوه از آن عالیدرخت
آن طمع زآنجا نخواهد شد وفا
بل ز جای دیگر آید آن عطا
آن طمع را پس چرا در تو نهاد
چون نخواستت زآنطرف آن چیز داد
از برای حکمتی و صنعتی
نیز تا باشد دلت در حیرتی
تا دلت حیران بود ای مستفید
که مرادم از کجا خواهد رسید
تا بدانی عجز خویش و جهل خویش
تا شود ایقان تو در غیب بیش
هم دلت حیران بود در منتجع
که چه رویاند مصرف زین طمع
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462
عزمها و قصدها در ماجرا
گاهگاهی راست میآید تو را
تا به طمع آن دلت نیت کند
بار دیگر نیتت را بشکند
ور به کلی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید امل کی کاشتی
ور نکاریدی امل از عوریاش
کی شدی پیدا برو مقهوریاش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #793
از مبدل بین وسایط را بمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن
واسطه هر جا فزون شد وصل جست
واسطه کم ذوق وصل افزونتر است
از سببدانی شود کم حیرتت
حیرت تو ره دهد در حضرتت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنست و حیرانی نظر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1479
نه قبول اندیش نه رد ای غلام
امر را و نهی را میبین مدام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3049, Divan e Shams
ربود عقل و دلم را جمال آن عربی
درون غمزه مستش هزار بوالعجبی
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی
مسبب سبب اینجا در سبب بربست
تو آن ببین که سبب میکشد ز بیسببی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2418
گفت ای شه با چنین عقل و ادب
این چه شیدست این چه فعلست ای عجب
تو ورای عقل کلی در بیان
آفتابی در جنون چونی نهان
گفت این اوباش رأیی میزنند
تا درین شهر خودم قاضی کنند
دفع میگفتم مرا گفتند نی
نیست چون تو عالـمی صاحبفنی
با وجود تو حرام است و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بدم
عقل من گنج است و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم دیوانهام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
کان قندم نیستان شکرم
هم ز من میروید و من میخورم
علم تقلیدی و تعلیمی است آن
کز نفور مستمع دارد فغان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330
هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
این چنین انصاف از ناموس به
از پدر آموز ای روشنجبین
ربنا گفت و ظلمنا پیش از این
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: «اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى
و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1601
آنکه خواهی کز غمش خسته کنی
راه زاری بر دلش بسته کنی
تا فرو آید بلا بیدافعی
چون نباشد از تضرع شافعی
وآنکه خواهی کز بلایش واخری
جان او را در تضرع آوری
گفتهیی اندر نبی کآن امتان
که بر ایشان آمد آن قهر گران
چون تضرع مینکردند آن نفس
تا بلا زیشان بگشتی باز پس
لیک دلهاشان چو قاسی گشته بود
آن گنههاشان عبادت مینمود
تا نداند خویش را مجرم عنید
آب از چشمش کجا داند دوید
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیات ۴۲ و ۴۳
Quran, Al-An’aam(#6), Line #42-43
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»
«هر آينه بر امتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم
و آنان را به سختيها و آفتها دچار كرديم تا مگر زارى كنند.»
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
«پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد زارى نكردند؟
زيرا دلهايشان را قساوت فراگرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501
نک جهان در شب بمانده میخدوز
منتظر موقوف خورشیدست روز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams
به من نگر که به جز من به هرکه درنگری
یقین شود که ز عشق خدای بیخبری
بدان رخی بنگر کاو نمک ز حق دارد
بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327
گر همی جویید در بیبها
ادخلوا الابیات من ابوابها
میزن آن حلقه در و بر باب بیست
از سوی بام فلکتان راه نیست
نیست حاجتتان بدین راه دراز
خاکیای را دادهایم اسرار راز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
که آن ادب نتوان یافتن ز مکتبها
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Hafez Poem(Qazal) #167, Divan e Qazaliat
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
میان صد کس عاشق چنان پدید بود
که بر فلک مه تابان میان کوکبها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400
حق پدید است از میان دیگران
همچو ماه اندر میان اختران
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتر است
پیش اهل دل ادب بر باطن است
زآنکه دلشان بر سرایر فاطن است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق
اگرچه واقف باشد ز جمله مذهبها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1770
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #631, Divan e Shams
خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کن
آن سکته حیرانی بر گفت مزید آمد
آن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حد گفتار است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
خضردلی که ز آب حیات عشق چشید
کساد شد بر آن کس زلال مشربها
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #405
گرچه از لذات بیتأثیر شد
لذتی بود او و لذتگیر شد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور
عقول خیره در آن چهرهها و غبغبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طربسازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
نه از نبیذ لذیذش شکوفهها و خمار
نه از حلاوت حلواش دمل و تبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams
ز شراب خوشبخورش نه شکوفه و نه شورش
نه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن خمارت میزند
این خمار غم دلیل آن شدهست
که بدآن مفقود مستیات بدهست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108
گر رسیدی مستیای بیجهد تو
حفظ کردی ساقی جان عهد تو
پشتدارت بودی او و عذرخواه
من غلام زلت مست اله
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
ز شاه تا به گدا در کشاکش طمعاند
به عشق باز رهد جان ز طمع و مطلبها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه کی وسواس را بسته است کس
خداوند از جنس شادی و عشق است ؛ غصه از ذهن می آید. اگر ماه زندگی ما در چاه همانیدگی است ناامید نشویم زیرا با فضا گشایی رسن زلفش در دست ماست. این طناب صبر و شکر است . تقوی قلب ،خالی شدن مرکز و نیامدن چیزها به مرکز است. نفسی که عاشق شد و فضا را باز کرد
دیگر اماره نخواهد شد.
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس