برنامه صوتی شماره ۶۶۶ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۳ ژوئیه ۲۰۱۷ ـ ۱۳ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3012, Divan e Shams
ای دلِ چون آهنت بوده چو آیینهای
آینه با جانِ من، مونسِ دیرینهای
در دل آیینه من، در دلِ من آینه
تن که بُوَد؟ مُحدَثی(۱)، دی و پَریرینهای(۲)
خواجه چرایی چنین؟ کز تو رمد عشقِ دین
زانکه همی بیندت احمدِ پارینهای(۳)
مرغِ گُزینی یقین، دانه شیرین بچین
کآمد از سوی چین، مرغِ تو را چینهای(۴)
شیر خدایی، خدا، شیرِ نرت نام داد
از چه سبب گشتهای، همدم بوزینهای؟
صورتِ تن را مبین، زانکه نه درخوردِ توست
پوشد سلطان گهی خرقه پشمینهای
هین، دل خود را تمام، در کفِ دلبر سپار
تا که نپوسد دلت در حسد و کینهای
سینه پاکی که او گشت خوش و عشق خو
سینه سینا بُوَد، فرش چنین سینهای
تشنه آن شربتی، خسته آن ضربتی
تا تو در این غربتی، نیست طُمَأنینهای(۵)
هست خرد چون شِکر، هست صُوَر همچو نی
هست معانی چو می، حرف چو قَنّینهای(۶)
خوب چو نَبوَد عروس، خوش نشود زو نفوس
از حَفَه و از رَفَه(۷)، ز اطلس و زَرّینهای
چون نروی زین جهان، سویِ خراباتِ جان
در عوضِ می بگیر، بیمزه تَرخینهای(۸)
خانه تن را بساز، باغچه و گلشنی
گوشه دل را بساز، مسجدِ آدینهای
هر نَفَسی شاهدی، در نظر واحدی
آوردش بر طبق، نادره لوزینهای(۹)
خامش با مرغ خاک(۱۰)، قصّه دریا مگو
بکر چه عرضه کنی بر شَهِ(۱۱) عِنّینهای(۱۲)؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1019
همچنان کز چشمهٔ چشمِ تو نور
او روان کرده ست بی بُخل(۱۳) و فُتور(۱۴)
نه ز پیه آن مایه دارد، نه ز پوست
رویپوشی کرد در ایجاد، دوست
در خَلایِ(۱۵) گوش، بادِ جاذبش
مُدرِکِ(۱۶) صِدقِ کلام و کاذبش
آن چه باد است اندر آن خُرد استخوان؟
کو پذیرد حرف و صوتِ قصّهخوان
استخوان و باد، روپوش است و بس
در دو عالَم غیر یزدان نیست کس
مُستَمِع او، قایل او، بیاحتجاب
زآنکه اَلـْاُذْنان مِنَ الرَّأس ای مُثاب(۱۷)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2847, Divan e Shams
دل بیقرار را گو که چو مُستَقَر نداری
سوی مُستَقَرِّ اصلی ز چه رو سفر نداری
به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد
تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری
تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید
تو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1537, Divan e Shams
چرا شاید چو ما شه زادگانیم
که جز صورت ز یک دیگر ندانیم
چو مرغ خانه تا کی دانه چینیم
چه شد دریا چو ما مرغابیانیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3766
تخم بَطّی(۱۸) گرچه مرغ خانگی
زیر پرِّ خویش کردت دایگی
مادر تو بَطِّ آن دریا بدست
دایهات خاکی بد و خشکیپرست
میل دریا، که دل تو اندرست
آن طبیعت، جانت را از مادرست
میل خشکی، مر تو را زین دایه است
دایه را بگذار، کو بَدرایه(۱۹) است
دایه را بگذار بر خشک و بران
اندر آ در بحر معنی چون بَطان
گر ترا مادر بترساند ز آب
تو مترس و سوی دریا ران شتاب
تو بَطی، بر خشک و بر تر زندهای
نی چو مرغ خانه، خانهگندهای
تو ز کَرَّْمنَا* بنی آدم شهی
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
که حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَحْرِ بجان
از حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَر پیش ران
* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Asraa(#17), Ayeh #70
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً
به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 66
گر نبودی حسِّ دیگر مر ترا
جز حس حیوان، ز بیرون هوا
پس بنیآدم مکرم کی بدی
کی به حس مشترک محرم شدی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1034
بخش ۳۰ - خندیدن جُهود و پنداشتن کی صِدّیق مغبون است در این عقد
قهقهه زد آن جُهودِ سنگدل
از سَرِ افسوس و طنز و غشّ و غلّ(۲۰)
گفت صدیقش که این خنده چه بود؟
در جواب پرسش، او خنده فزود
گفت: اگر جِدّت نبودی و غَرام(۲۱)
در خریداریِ این اَسوَد غلام(۲۲)
من ز استیزه نمیجوشیدمی
خود به عُشرِ(۲۳) اینْش بفروشیدمی
کو به نزد من نیرزد نیم دانگ(۲۴)
تو گران کردی بهایش را به بانگ
پس جوابش داد صِدّیق ای غَبی(۲۵)
گوهری دادی به جوزی(۲۶) چون صَبی(۲۷)
کو به نزد من همیارزد دو کون
من به جانش ناظرستم، تو به لون(۲۸)
زرِّ سرخ است او، سیهتاب(۲۹) آمده
از برای رشک این احمقکده
دیدهٔ این هفت رنگِ جسم ها
در نیابد زین نقاب آن روح را
گر مِکیسی(۳۰) کردیی در بَیع(۳۱)، بیش
دادمی من جمله ملک و مال خویش
ور مِکاس افزودیی، من ز اهتمام
دامنی زر کردمی از غیر وام
سهل دادی زانکه ارزان یافتی
دُر ندیدی، حُقّه(۳۲) را نشکافتی
حُقّهٔ سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غَبنَت(۳۳) اوفتاد
حُقّهٔ پر لعل را دادی به باد
همچو زنگی در سیهرویی تو شاد
عاقبت واحَسرَتا(۳۴) گویی بسی
بخت و دولت را فروشد خود کسی؟
بخت با جامهٔ غلامانه رسید
چشم بدبختت به جز ظاهر ندید
او نمودت بندگیِّ خویشتن
خوی زشتت کرد با او مکر و فن
این سیه اَسرارِ تن اِسپید را
بتپرستانه بگیر ای ژاژخا(۳۵)
این تو را و آن مرا، بردیم سود
هین لَکُم دِینٌ وَلی** دین ای جُهود
این غلام را بگیر و در عوض بلال را به من بده. ما هر دو سود برده ایم. اما سود تو مجازی است و سود من حقیقی. ای کافر به هوش باش که دین شما برای شما و دین من برای من است.
خود سزای بتپرستان این بُوَد
جُلَّش(۳۶) اطلس، اسپ او چوبین بُوَد
همچو گورِ کافران پر دود و نار
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
همچو مال ظالمان، بیرون جمال
وز درونش خونِ مظلوم و وَبال(۳۷)
چون منافق از برون صَوم و صَلات(۳۸)
وز درون خاکِ سیاهِ بینبات
همچو ابری، خالیی پُر قَرّ و قُر(۳۹)
نه در او نفع زمین، نه قوتِ بُر(۴۰)
همچو وعدهٔ مکر و گفتار دروغ
آخرش رسوا و اول با فروغ
بعد از آن بگرفت او دست بلال
آن ز زخم ضِرسِ(۴۱) محنت چون خِلال(۴۲)
شد خِلالی، در دهانی راه یافت
جانبِ شیرینزبانی میشتافت
چون بدید آن خسته، روی مصطفی
خَرَّ(۴۳) مَغْشِیّاً(۴۴)*** فتاد او بر قَفا(۴۵)
همینکه بلال مجروح، رخسار محمد را دید بیهوش شد و طاقباز روی زمین افتاد
تا به دیری بیخود و بیخویش ماند
چون به خویش آمد، ز شادی اشک راند
** قرآن کریم، سوره کافرون(۱۰۹)، آیه ۶
Quran, Sooreh Kaferoon(#109), Ayeh #6
لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ
دین شما برای خودتان، و دین من برای خودم.
*** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳
Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #143
… فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا…
… چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمود و موسی بی هوش شد …
(۱) مُحدَث: موجودی که نبود، علّتی او را بعد پدید آورده است، جدیداً ایجاد شده.
(۲) پریر: پریروز
پَریرینه: نو رسیده، نو آمده، اتفاق پریروز
(۳) احمدِ پارینه: همان شخص نخستین، بی هیچ گونه تبدّل و تغیّری، شخص تغییر ناپذیر
(۴) چینه: دانه
(۵) طُمَأنینه: آرامش، سکون قلب، قرار گرفتن
(۶) قَنّینه: شیشه شراب، صراحی
(۷) حَفَه و رَفَه: پیرایش و آرایش
(۸) تَرخینه: نوعی آش گندم و آن بلغوری است که در شیر یا آب انگور خیس کنند، با ادویه و سبزی بجوشانند، گلوله هایی خشک از آن تهیه کنند و به وقت حاجت با غوره یا شیره بپزند.
(۹) لوزینه: حلوای بادام
(۱۰) مرغ خاک: مرغانی که در خشکی زیست می کنند
(۱۱) شَه: مخفف شاه، داماد
(۱۲) عِنّینه: ناتوان در امور جنسی
(۱۳) بُخل: بخیلی کردن، امساک، دریغ کردن
(۱۴) فُتور: سستی
(۱۵) خَلا: فضای خالی
(۱۶) مُدرِک: دریابنده، کسی که چیزی را درک میکند
(۱۷) مُثاب: اجر و پاداش گرفته
(۱۸) بَطّ: مرغابی
(۱۹) بَدرایه: بداندیش
(۲۰) غشّ و غلّ: كينه و ريا
(۲۱) غَرام: عشق، شیفتگی
(۲۲) اَسوَد غلام: غلام سیاه
(۲۳) عُشر: یک دهم
(۲۴) نیم دانگ: نیم پشیز، دانگ معادل ربع درهم است.
(۲۵) غَبی: کودن، سبک مغز
(۲۶) جوز: گردو
(۲۷) صَبی: کودک، جمع: صِبیان
(۲۸) لون: رنگ
(۲۹) سیهتاب: به رنگ سیاه
(۳۰) مِکیس: مِکاس، چانه زدن در معامله
(۳۱) بَیع: خرید و فروش
(۳۲) حُقّه: ظرفی کوچک و مدوّر با دری جدا از چوب یا عاج که در آن لعل و جواهر می نهند
(۳۳) غَبن: زیان آوردن بر کسی در داد و ستد و معامله، زیان یافتن در خرید و فروش
(۳۴) واحَسرَتا: ای دریغ، ای حسرت
(۳۵) ژاژخا: بیهودهگو، یاوه گو
(۳۶) جُلّ: پالان
(۳۷) وَبال: عذاب اُخروی، سختی و عذاب
(۳۸) صَوم و صَلات: روزه و نماز
(۳۹) قَرّ و قُر: تندر، آسمان غُرُمبه
(۴۰) بُرّ: گندم
(۴۱) ضِرس: دندانهای آسیا، دندان
(۴۲) خِلال: چوب باریک
(۴۳) خَرَّ: فعل ماضی به معنی افتاد
(۴۴) مَغْشِیّاً: از فعل غَشِیَ یَغشِی به معنی بیهوش و غش کرده
(۴۵) قَفا: پشت گردن
رحم است به حال منِ گمکرده حقیقت
آیینهٔ خورشیدم و
با سایه دچارم