Description
برنامه شماره ۱۰۰۵ گنج حضور اجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۴ مِی ۲۰۲۴ - ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۵ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش
مگریز که ز چَنبَرِ(۱) چَرخَت گذشتنیست گر شیرِ شَرزه(۲) باشی، ور سِفله(۳) گاومیش
تن دُنبَلیست(۴) بر کتفِ جان برآمده چون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیش
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی بر عشقِ حق بچَفسَد(۵) بیصَمغ(۶) و بیسریش
گَز میکنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب هم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیش
بیچاره آدمی که زبون است عشق را زَفت(۷) آمد این سوار، بر این اسبِ پشتریش(۸)
خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجود کان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش
(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایرهمانند (۲) شَرزه: خشمگین (۳) سِفله: پست، فرومایه (۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست (۵) بچفسد: بچسبد (۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار میرود. (۷) زَفت: درشت، قوی (۸) ریش: زخم، زخمی ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش
مگریز که ز چَنبَرِ چَرخَت گذشتنیست گر شیرِ شَرزه باشی، ور سِفله گاومیش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576
ای رفیقان، راهها را بست یار آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟ در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2867
آلتِ شاهد زبان و چشمِ تیز که ز شبخیزش ندارد سِر گُریز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861
زآن محمّد شافعِ(۹) هر داغ(۱۰) بود که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود
در شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۱) ناظرِ حق بود و زو بودش امید از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱ Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
(۹) شافع: شفاعتکننده (۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناهکار (۱۱) شید: خورشید ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَر عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد زاغ، او را سوی گورستان بَرَد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷ Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسید هین بِبُر که جان ز جانکندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان میرسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمیرسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جانکندن نجات یافت.
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰ Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
ما بدانستیم ما این تن نهایم از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911 آن هنرها گردنِ ما را ببست زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2914
آن هنرها جمله غولِ راه بود غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439
تو به هر حالی که باشی میطلب آب میجو دایماً ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.
کورمرغانیم و، بس ناساختیم کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم
همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم لاجَرَم(۱۳) واماندهٔ ویران شدیم
(۱۳) لاجَرَم: به ناچار ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چارهٔ آن دل عطای مُبدِلیست(۱۴) دادِ او را قابلیّت(۱۵) شرط نیست بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۱۶) اوست داد، لُبّ(۱۷) و قابلیّت هست پوست
(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده (۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی (۱۶) داد: عطا، بخشش (۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542
قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی هیچ معدومی به هستی نآمدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1580, Divan e Shams
تا دلبرِ خویش را نبینیم جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم
ما بِهْ نَشَویم از نصیحت چون گمرهِ عشقِ آن بهینیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781 با سُلیمان، پای در دریا بِنِه تا چو داود آب، سازد صد زِرِه
آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست لیک غیرت چشمبند و، ساحرست تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۱۸)
تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد چون نداند کو کشاند ابرِ سعد چشمِ او ماندهست در جویِ روان بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان کِی نهد دل بر سببهایِ جهان؟
(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3774 او تو است، امّا نه این تو آن تو است که در آخِر، واقفِ بیرونشو است
تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت آمدهست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۹)
تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۲۰) من غلامِ مَردِ خودبینی چنین
(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن (۲۰) دَفین: مدفون، دفنشده ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925 جانهایِ خَلق پیش از دست و پا میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امرِ اِهْبِطُوا(۲۱) بندی(۲۲) شدند حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من بهسویِ شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»
ما عِیال(۲۳) حضرتیم و شیرخواه گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلٰه
ما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزیخوارِ خداوند هستیم و همچون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم. چنانکه حضرت رسول فرمود: «همهٔ مردم خانوار خداوند هستند.»
آنکه او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد
(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید. (۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده (۲۳) عِیال: خانوار ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230 آشنایی گیر شبها تا به روز با چنین اِستارههای(۲۴) دیوسوز
(۲۴) اِستاره: ستاره ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475 این قدر گفتیم، باقی فکر کن فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۵) ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۲۶) کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام امر را و نهی را میبین مُدام
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۷) چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۲۸)، نورِ اوست مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا بیند اندر قطره کُلِّ بحر(۲۹) را
(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود (۲۶) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند. (۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان (۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده. (۲۹) بحر: دریا ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams
اگر نه عشقِ شمسالدین بُدی در روز و شب ما را فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!
بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1293 این جهان همچون درخت است ای کِرام ما بر او چون میوههایِ نیمخام
سخت گیرد خامها مر شاخ را ز آنکه در خامی، نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین، لبگزان(۳۰) سست گیرد شاخها را بعد از آن
چون از آن اقبال(۳۱)، شیرین شد دهان سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان
سختگیری و تعصّب خامی است تا جَنینی، کار، خونآشامی است
(۳۰) لبگزان: لبگزنده، بسیار شیرین، میوهای که از فرط شیرینی لب را بگزد. (۳۱) اقبال: نیکبختی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 5, Line #4059 هر که را فتح(۳۲) و ظَفَر(۳۳) پیغام داد پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
هر که پایَندانِ(۳۴) وی شد وصلِ یار او چه ترسد از شکست و کارزار؟
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۵)
(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی (۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی (۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل (۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟ چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۳۶)؟ قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱ Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
در نگر در شرحِ دل در اندرون تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱ Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمىبينيد؟»
(۳۶) کُدیهساز: تکدّیکننده، گداییکننده ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1377 پس گریز از چیست زین بحرِ(۳۷) مراد؟ که به شَستت(۳۸) صد هزاران صید داد
(۳۷) بحر: دریا (۳۸) شَست: قلّابِ ماهیگیری ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468 که مراداتت همه اِشکستهپاست پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد شیرینتر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طَرَبسازیی باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145 عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون عقلِ کلی، ایمن از رَیبُالْـمَنُون(۳۹)
(۳۹) رَیبُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهم هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹ Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams
عاشقی بر من پریشانت کنم کم عمارت کن که ویرانت کنم
گر دو صد خانه کنی زنبوروار چون مگس بیخان و بیمانت کنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590 گر گریزی بر امیدِ راحتی زآن طرف هم پیشت آید آفتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1404, Divan e Shams
کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟ چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2857 گفت: وَ هْوَ مَعَکُم این شاه بود فعلِ ما میدید و سِرْمان میشنود
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴ Quran, Al-Hadid(#57), Line #4
«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»
«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مىكنيد بيناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501 اوّل و آخِر تویی ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳ Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056 او درونِ دام دامی مینَهَد جانِ تو نه این جَهَد نه آن جَهَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892 یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۴۰) وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۴۱) قاهِرَه
پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.
(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت (۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
تن دُنبَلیست بر کتفِ جان برآمده چون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1428, Divan e Shams
به دُنبَل دُنبه میگوید مرا نیشیست در باطِن تو را بشْکافم ای دُنبَل، گر از آغاز بِنوازم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042 قُلْ(۴۲) اَعُوذَت(۴۳) خوانْد باید کِای اَحَد هین ز نَفّاثات(۴۴)، افغان وَز عُقَد(۴۵)
در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها.
میدمند اندر گِرِه آن ساحرات اَلْغیاث(۴۶) اَلْـمُستغاث(۴۷) از بُرد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند. ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.
لیک برخوان از زبانِ فعل نیز که زبانِ قول سُست است ای عزیز
(۴۲) قُلْ: بگو (۴۳) اَعُوذُ: پناه میبرم (۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده (۴۵) عُقَد: گرهها (۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی (۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نامهای خداوند ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2605 شَقّ(۴۸) باید ریش(۴۹) را، مرهم کنی چرک را در ریش، مستحکم کنی
(۴۸) شَقّ: شکافتن (۴۹) ریش: زخم ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی بر عشقِ حق بچَفسَد بیصَمغ و بیسریش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898 دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۵۰) گلو کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَیالله باطِلُ
دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸ Quran, Yaseen(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»
«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايينآوردن نتوانند.»
باطلند و مینمایندم رَشَد(۵۱) زآنکه باطل، باطلان را میکَشَد
ذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۵۲) و سماست(۵۳) جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباست
مِعده نان را میکَشَد تا مُستَقَر میکَشَد مر آب را تَفِّ جگر چشم، جذّابِ بُتان زین کویها مغز، جویان از گُلستان بویها زآنکه حسِّ چشم آمد رنگکَش مغز و بینی میکَشَد بوهای خَوش
زین کَشِشها ای خدایِ رازدان تو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی(۵۴) بر جاذبان، ای مشتری شاید ار درماندگان را واخَری
(۵۰) غُلّ: زنجیر (۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی (۵۲) اَرض: زمین (۵۳) سما: سماء، آسمان (۵۴) غالب: چیره، پیروز ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #82 قسمِ باطل، باطلان را میکَشند باقیان از باقیان هم سرخَوشند ناریان مر ناریان را جاذباند نوریان مر نوریان را طالباند چشم چون بستی، تو را تاسه(۵۵) گرفت نورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟
تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بود تا بپیوندد به نورِ روز زود چشم باز اَر تاسه گیرد مر تو را دان که چشمِ دل ببستی، برگُشا
(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055 باطلان را چه رُباید؟ باطلی عاطلان(۵۶) را چه خوش آید؟ عاطلی
زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَود گاو، سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟
(۵۶) عاطل: بیکار ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2129 میکَشَد حق راستان را تا رَشَد(۵۷) قسمِ باطل باطلان را میکَشَد
(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862 زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۸) شود جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است که سَمَنزارِ۵۹۹) رضا آشفته است
(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان (۵۹) سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2864 مر یتیمی را که سُرمه حق کشد گردد او دُرِّ یتیمِ(۶۰) بارَشَد(۶۱ و ۶۲) نورِ او بر دُرّها غالب شود آنچنان مطلوب را طالب شود قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵ Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #45
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»
«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژدهدهنده و بيمدهنده باشى.»
(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها (۶۱) رَشَد: هدایت (۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875 در دلش خورشید چون نوری نشاند پیشش اختر را مقادیری نماند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26 پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۶۳) است قلب(۶۴) دشمنِ درویش که بْوَد غیرِ کلب(۶۵)؟
انبیا با دشمنان برمیتنند پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۶۶) میزنند
کاین چراغی را که هست او نورکار(۶۷) از پُف و دَمهایِ دُزدان دور دار
دزد و قَلّاب(۶۸) است خصمِ نور، بس زین دو ای فریادرَس، فریاد رَس
(۶۳) صَرّاف: کسی که پولها را تبدیل میکند؛ کسی که سکّههای تقلّبی را از سکّههای حقیقی بازمیشناسد. (۶۴) قلب: تقلّبی (۶۵) کلب: سگ (۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار. (۶۷) نورکار: روشنیبخش، مُنیر (۶۸) قَلّاب: حقّهباز ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1404 زرِّ خالص را و، زرگر را خطر باشد از قَلّابِ(۶۹) خاین بیشتر
(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی میزند. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591 هیچ کُنجی بی دَد(۷۰) و بی دام نیست جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر نیست بی پامُزد(۷۱) و بی دَقُّالْحَصیر(۷۲)
واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی مُبتلایِ گربهچنگالی شَوی
(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی (۷۱) پامُزد: حقّالقدم، اجرتِ قاصد (۷۲) دَقُّالْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3114 در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان چون نمیترسی که تو باشی همان؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
گَز میکنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب هم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957 ترس و نومیدیت دان آوازِ غول میکَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۳)
هر ندایی که تو را بالا کشید آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
(۷۳) سُفول: پستی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1368 ز آب، هر آلوده کو پنهان شود اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَد
حدیث
«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»
«شرم، (آدمی را) از ایمان باز میدارد.»
حدیث
«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»
«شرم شاخهای از ایمان است.»
حدیث
«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»
«شرم، سراسر خوبی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537 چارهٔ آن دل عطای مُبدِلیست(۷۴) دادِ او را قابلیّت(۷۵) شرط نیست بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۶) اوست داد، لُبّ(۷۷) و قابلیّت هست پوست
(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده (۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی (۷۶) داد: عطا، بخشش (۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549 خُطوتَیْنی(۷۸) بود این رَه تا وِصال ماندهام در رَه ز شَستَت(۷۹) شصت سال
این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام.
(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان میکند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیبهای خود نهد و یکی بر فرمانهای حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد. (۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072 اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۸۰) نیست
لیک تو آیِس(۸۱) مشو، هم پیل باش ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱ Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸ Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جان آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس (۸۱) آیس: ناامید ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916 بلکه اغلب رنجها را چاره هست چون به جِدّ جویی، بیآید آن به دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542 قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی هیچ معدومی به هستی نآمدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams
از این همه بگذر، بیگه آمدهست حبیب شبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۸۲)
(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2891 لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۳) پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ
ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است. پس کمال احسان در اتمام آن است.
یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۴) وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۵) قاهِرَه
پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.
(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا (۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت (۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
بیچاره آدمی که زبون است عشق را زَفت آمد این سوار، بر این اسبِ پشتریش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428 عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425 آنکه او موقوفِ حال است، آدمیست گه به حال افزون و، گاهی در کمیست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784 تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد چون نداند کو کشانَد ابرِ سعد
چشمِ او ماندهست در جویِ روان بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرْکبِ همّت سویِ اسباب راند از مُسبِّب لاجَرَم محروم ماند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326 تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاد دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد
که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۸۶) که اسیرِ رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین واگُریزی در ضَلالت(۸۷) از یقین
(۸۶) غَوی: گمراه (۸۷) ضَلالت: گمراهی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488 گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۸۸)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
(۸۸) دَنی: فرومایه، پست ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352 وقتِ آن آمد که حیدروار(۸۹) من مُلک گیرم یا بپردازم بدن
برجهید و بانگ برزد کای کیا حاضرم، اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز، آن طلسم زر همیریزید هر سو قسم قسم
(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع) ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807 مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
جوهر آن باشد که قایم با خودست آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804 تو به هر صورت که آیی بیستی(۹۰) که منم این، واللَّـه آن تو نیستی
(۹۰) بیستی: بِایستی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033 دیدهیی کاندر نُعاسی(۹۱) شد پدید کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟
(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826 دیدهیی کو از عَدَم آمد پدید ذاتِ هستی را همه معدوم دید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجود کان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502 خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد وآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750 ما بها و خونبها را یافتیم جانبِ جانباختن بشتافتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams
چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۹۲) رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره
(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده ------------------------- مجموع لغات:
(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایرهمانند (۲) شَرزه: خشمگین (۳) سِفله: پست، فرومایه (۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست (۵) بچفسد: بچسبد (۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار میرود. (۷) زَفت: درشت، قوی (۸) ریش: زخم، زخمی (۹) شافع: شفاعتکننده (۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناهکار (۱۱) شید: خورشید (۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن (۱۳) لاجَرَم: به ناچار (۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده (۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی (۱۶) داد: عطا، بخشش (۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی (۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین (۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن (۲۰) دَفین: مدفون، دفنشده (۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید. (۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده (۲۳) عِیال: خانوار (۲۴) اِستاره: ستاره (۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود (۲۶) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند. (۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان (۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده. (۲۹) بحر: دریا (۳۰) لبگزان: لبگزنده، بسیار شیرین، میوهای که از فرط شیرینی لب را بگزد. (۳۱) اقبال: نیکبختی (۳۲) فتح: گشایش و پیروزی (۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی (۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل (۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت. (۳۶) کُدیهساز: تکدّیکننده، گداییکننده (۳۷) بحر: دریا (۳۸) شَست: قلّابِ ماهیگیری (۳۹) رَیبُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار (۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت (۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان (۴۲) قُلْ: بگو (۴۳) اَعُوذُ: پناه میبرم (۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده (۴۵) عُقَد: گرهها (۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی (۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نامهای خداوند (۴۸) شَقّ: شکافتن (۴۹) ریش: زخم (۵۰) غُلّ: زنجیر (۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی (۵۲) اَرض: زمین (۵۳) سما: سماء، آسمان (۵۴) غالب: چیره، پیروز (۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب (۵۶) عاطل: بیکار (۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی (۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان (۵۹) سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد. (۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها (۶۱) رَشَد: هدایت (۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی. (۶۳) صَرّاف: کسی که پولها را تبدیل میکند؛ کسی که سکّههای تقلّبی را از سکّههای حقیقی بازمیشناسد. (۶۴) قلب: تقلّبی (۶۵) کلب: سگ (۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار. (۶۷) نورکار: روشنیبخش، مُنیر (۶۸) قَلّاب: حقّهباز (۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی میزند. (۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی (۷۱) پامُزد: حقّالقدم، اجرتِ قاصد (۷۲) دَقُّالْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو (۷۳) سُفول: پستی (۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده (۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی (۷۶) داد: عطا، بخشش (۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی (۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان میکند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیبهای خود نهد و یکی بر فرمانهای حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد. (۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری (۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس (۸۱) آیس: ناامید (۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش. (۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا (۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت (۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان (۸۶) غَوی: گمراه (۸۷) ضَلالت: گمراهی (۸۸) دَنی: فرومایه، پست (۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع) (۹۰) بیستی: بِایستی (۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب (۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده
---------------------------- ************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش
مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش
تن دنبلیست بر کتف جان برآمده چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی بر عشق حق بچفسد بیصمغ و بیسریش
گز میکنند جامه عمرت به روز و شب هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش
بیچاره آدمی که زبون است عشق را زفت آمد این سوار بر این اسب پشتریش
خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش
مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576
ای رفیقان راهها را بست یار آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای در کف شیر نر خونخوارهای
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جز توکل جز که تسلیم تمام در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی تا غرض بگذاری و شاهد شوی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2867
آلت شاهد زبان و چشم تیز که ز شبخیزش ندارد سر گریز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861
زآن محمد شافع هر داغ بود که ز جز حق چشم او مازاغ بود
در شب دنیا که محجوب است شید ناظر حق بود و زو بودش امید از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱ Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقل کل را گفت ما زاغالبصر عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل مازاغ است نور خاصگان عقل زاغ استاد گور مردگان
جان که او دنباله زاغان پرد زاغ او را سوی گورستان برد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷ Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعره لاضیر بر گردون رسید هین ببر که جان ز جانکندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان میرسید گفتند هیچ ضرری به ما نمیرسد هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جانکندن نجات یافت
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰ Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
ما بدانستیم ما این تن نهایم از ورای تن به یزدان میزیایم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911 آن هنرها گردن ما را ببست زآن مناصب سرنگونساریم و پست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2914
آن هنرها جمله غول راه بود غیر چشمی کو ز شه آگاه بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439
تو به هر حالی که باشی میطلب آب میجو دایما ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حیث ما کنتم فولوا وجهکم نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است
کورمرغانیم و بس ناساختیم کآن سلیمان را دمی نشناختیم
همچو جغدان، دشمن بازان شدیم لاجرم وامانده ویران شدیم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چاره آن دل عطای مبدلیست داد او را قابلیت شرط نیست بلکه شرط قابلیت داد اوست داد لب و قابلیت هست پوست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542
قابلی گر شرط فعل حق بدی هیچ معدومی به هستی نآمدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1580, Divan e Shams
تا دلبر خویش را نبینیم جز در تک خون دل نشینیم
ما به نشویم از نصیحت چون گمره عشق آن بهینیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781 با سلیمان پای در دریا بنه تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست لیک غیرت چشمبند و ساحرست تا ز جهل و خوابناکی و فضول او به پیش ما و ما از وی ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد چون نداند کو کشاند ابر سعد چشم او ماندهست در جوی روان بیخبر از ذوق آب آسمان مرکب همت سوی اسباب راند از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3774 او تو است اما نه این تو آن تو است که در آخر واقف بیرونشو است
توی آخر سوی توی اولت آمدهست از بهر تنبیه و صلت
توی تو در دیگری آمد دفین من غلام مرد خودبینی چنین
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925 جانهای خلق پیش از دست و پا میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اهبطوا بندی شدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من بهسویِ شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»
ما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للاله
ما بندگان و مخلوقات خانوار و روزیخوار خداوند هستیم و همچون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم چنانکه حضرت رسول فرمود همه مردم خانوار خداوند هستند
آنکه او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230 آشنایی گیر شبها تا به روز با چنین استارههای دیوسوز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475 این قدر گفتیم باقی فکر کن فکر اگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز ذکر را خورشید این افسرده ساز
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش کار کن موقوف آن جذبه مباش
زانکه ترک کار چون نازی بود ناز کی در خورد جانبازی بود
نه قبول اندیش نه رد ای غلام امر را و نهی را میبین مدام
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
چشمها چون شد گذاره نور اوست مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا بیند اندر قطره کل بحر را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams
اگر نه عشق شمسالدین بدی در روز و شب ما را فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1293 این جهان همچون درخت است ای کرام ما بر او چون میوههای نیمخام
سخت گیرد خامها مر شاخ را ز آنکه در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لبگزان سست گیرد شاخها را بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان سرد شد بر آدمی ملک جهان
سختگیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خونآشامی است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 5, Line #4059 هر که را فتح و ظفر پیغام داد پیش او یک شد مراد و بیمراد
هر که پایندان وی شد وصل یار او چه ترسد از شکست و کارزار
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات فوت اسپ و پیل هستش ترهات
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست باز چون شدی تو شرحجو و کدیهساز قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱ Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
در نگر در شرح دل در اندرون تا نیاید طعنه لاتبصرون
قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱ Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمىبينيد؟»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1377 پس گریز از چیست زین بحر مراد که به شستت صد هزاران صید داد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468 که مراداتت همه اشکستهپاست پس کسی باشد که کام او رواست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طربسازیی باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145 عقل جزوی گاه چیره، گَه نگون عقل کلی ایمن از ریبالمنون
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهم هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید کل شی عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹ Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams
عاشقی بر من پریشانت کنم کم عمارت کن که ویرانت کنم
گر دو صد خانه کنی زنبوروار چون مگس بیخان و بیمانت کنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590 گر گریزی بر امید راحتی زآن طرف هم پیشت آید آفتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1404, Divan e Shams
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم چونکه چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2857 گفت و هو معکم این شاه بود فعل ما میدید و سرمان میشنود
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴ Quran, Al-Hadid(#57), Line #4
«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»
«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مىكنيد بيناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501 اول و آخر تویی ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳ Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056 او درون دام دامی مینهد جان تو نه این جهد نه آن جهد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892 یا رب اتمم نورنا فی الساهره وانجنا من مفضحات قاهره
پروردگارا در عرصه محشر نور معرفت ما را به کمال رسان و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
تن دنبلیست بر کتف جان برآمده چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1428, Divan e Shams
به دنبل دنبه میگوید مرا نیشیست در باطن تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042 قل اعوذت خواند باید کای احد هین ز نفاثات افغان وز عقد
در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها
میدمند اندر گره آن ساحرات الغیاث الـمستغاث از برد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا
لیک برخوان از زبان فعل نیز که زبان قول سست است ای عزیز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2605 شق باید ریش را مرهم کنی چرک را در ریش مستحکم کنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی بر عشق حق بچفسد بیصمغ و بیسریش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898 دید روی جز تو شد غل گلو کل شی ماسویالله باطل
دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن زیرا هر چیز جز خدا باطل است
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸ Quran, Yaseen(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»
«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايينآوردن نتوانند.»
باطلند و مینمایندم رشد زآنکه باطل باطلان را میکشد
ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را هر یکی چون کهرباست
معده نان را میکشد تا مستقر میکشد مر آب را تف جگر چشم جذاب بتان زین کویها مغز جویان از گلستان بویها زآنکه حس چشم آمد رنگکش مغز و بینی میکشد بوهای خوش
زین کششها ای خدای رازدان تو به جذب لطف خودمان ده امان غالبی بر جاذبان ای مشتری شاید ار درماندگان را واخری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #82 قسم باطل باطلان را میکشند باقیان از باقیان هم سرخوشند ناریان مر ناریان را جاذباند نوریان مر نوریان را طالباند چشم چون بستی تو را تاسه گرفت نورِ چشم از نور روزن کی شکفت
تاسه تو جذب نور چشم بود تا بپیوندد به نور روز زود چشم باز ار تاسه گیرد مر تو را دان که چشم دل ببستی برگشا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055 باطلان را چه رباید باطلی عاطلان را چه خوش آید عاطلی
زآنکه هر جنسی رباید جنس خود گاو سوی شیر نر کی رو نهد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2129 میکشد حق راستان را تا رشد قسم باطل باطلان را میکشد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862 زآن جرای روح چون نقصان شود جانش از نقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است که سمنزار رضا آشفته است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2864 مر یتیمی را که سرمه حق کشد گردد او در یتیم بارشد نور او بر درها غالب شود آنچنان مطلوب را طالب شود قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵ Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #45
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»
«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژدهدهنده و بيمدهنده باشى.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875 در دلش خورشید چون نوری نشاند پیشش اختر را مقادیری نماند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26 پس عدو جان صراف است قلب دشمن درویش که بود غیر کلب
انبیا با دشمنان برمیتنند پس ملایک رب سلم میزنند
کاین چراغی را که هست او نورکار از پف و دمهای دزدان دور دار
دزد و قلاب است خصم نور بس زین دو ای فریادرس فریاد رس
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1404 زر خالص را و زرگر را خطر باشد از قلاب خاین بیشتر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591 هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست جز به خلوتگاه حق آرام نیست
کنج زندان جهان ناگزیر نیست بی پامزد و بی دقالحصیر
والله ار سوراخ موشی درروی مبتلای گربهچنگالی شوی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3114 در تو هست اخلاق آن پیشینیان چون نمیترسی که تو باشی همان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
گز میکنند جامه عمرت به روز و شب هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957 ترس و نومیدیت دان آواز غول میکشد گوش تو تا قعر سفول
هر ندایی که تو را بالا کشید آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد بانگ گرگی دان که او مردم درد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1368 ز آب هر آلوده کو پنهان شود الحیا یمنع الایمان بود
حدیث
«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»
«شرم، (آدمی را) از ایمان باز میدارد.»
حدیث
«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»
«شرم شاخهای از ایمان است.»
حدیث
«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»
«شرم، سراسر خوبی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537 چاره آن دل عطای مبدلیست داد او را قابلیت شرط نیست بلکه شرط قابلیت داد اوست داد لب و قابلیت هست پوست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549 خطوتینی بود این ره تا وصال ماندهام در ره ز شستت شصت سال
این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072 اذکروا الله کار هر اوباش نیست ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش ور نه پیلی در پی تبدیل باش
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱ Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸ Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جان آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916 بلکه اغلب رنجها را چاره هست چون به جد جویی بیآید آن به دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542 قابلی گر شرط فعل حق بدی هیچ معدومی به هستی نآمدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams
از این همه بگذر بیگه آمدهست حبیب شبم یقین شب قدر است قل للیلی طل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2891 لطف معروف تو بود آن ای بهی پس کمال البر فی اتمامه
ای زیبا اینکه در شب دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است پس کمال احسان در اتمام آن است
یا رب اتمم نورنا فی الساهره وانجنا من مفضحات قاهره
پروردگارا در عرصه محشر نور معرفت ما را به کمال رسان و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
بیچاره آدمی که زبون است عشق را زفت آمد این سوار بر این اسب پشتریش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428 عاشق حالی، نه عاشق بر منی بر امید حال بر من میتنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425 آنکه او موقوف حال است آدمیست گه به حال افزون و گاهی در کمیست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784 تشنه را درد سر آرد بانگ رعد چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او ماندهست در جوی روان بیخبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند از مسبب لاجرم محروم ماند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326 تو چو عزم دین کنی با اجتهاد دیو، بانگت بر زند اندر نهاد
که مرو زآن سو بیندیش ای غوی که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی ز یاران وابری خوار گردی و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین واگریزی در ضلالت از یقین
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488 گفت شیطان که بما اغویتنی کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
گفت آدم که ظلمنا نفسنا او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352 وقت آن آمد که حیدروار من ملک گیرم یا بپردازم بدن
برجهید و بانگ برزد کای کیا حاضرم اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز آن طلسم زر همیریزید هر سو قسم قسم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807 مرغ خویشی صید خویشی دام خویش صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
جوهر آن باشد که قایم با خودست آن عرض باشد که فرع او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804 تو به هر صورت که آیی بیستی که منم این والله آن تو نیستی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033 دیدهیی کاندر نعاسی شد پدید کی تواند جز خیال و نیست دید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826 دیدهیی کو از عدم آمد پدید ذات هستی را همه معدوم دید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams
خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502 خویش را تسلیم کن بر دام مزد وآنگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750 ما بها و خونبها را یافتیم جانب جانباختن بشتافتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
|
هر که را افسرده دیدی، عاشقِ کارِ خودست
منگر اندر کارِ خویش و بنگر اندر کارِ من
رنجش، کینه، خشم، درد حسادت... رسوا کنندگان قهار هستند که رحم نمی کنند و آبروی ما را می برند و زندگی خود و دیگران را خراب می کنیم در حالیکه به خرد کل مجهز هستیم این رسوایی است.
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس