مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۹۸
شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن
که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن
چو فتادی به چاه و گو که ببخشید جان نو؟
به سوی او بیا، مرو، مکن انکار، یاد کن
مکن، اندک نبود آن به خدا شک نبود آن
نه، به خویش آی اندکی و تو بسیار یاد کن
تو به هنگام یاد کن که چو هنگام بگذرد
تو خوه از گل سخن تراش و خوه از خار یاد کن
چو رسیدی به صدر او تو بدان حق قدر او
چو بدیدی تو بدر او تو ز دیدار یاد کن
تو بدان قدر سوز او، برسد باز روز او
ور از آن روز ایمنی تو ز اغیار یاد کن
چه سپاس ار دو نان دهد به طبیبی که جان دهد؟!
چو بزارد که ای طبیب ز بیمار یاد کن
چو طبیبت نمود خرد دل تو آن زمان بمرد
پس از آن بانگ میزنی که ز مردار یاد کن
مکن، ار چه شدی چنین چو خزان دانه در زمین
ز بهار حُسام دین و ز گلزار یاد کن
اگرت کار چون زر است نه گرو پیش گازر است
گرت امسال گوهر است نه تو از پار یاد کن
چو بدیدی رحیل گل پس اقبال چیست؟ ذُل
نه که زنهار اوست بس؟ هله زنهار یاد کن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹
جمله خلقان سُخرهٔ اندیشهاند
زان سبب خسته دل و غمپیشهاند
قاصداً خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانْشان برجَهَم
من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
کی بُوَد بر من مگس را دسترس؟
قاصداً زیر آیم از اوج بلند
تا شکستهپایگان بر من تنند
چون ملالم گیرد از سُفلی صفات
بر پرم همچون طُیورُ الصّافّات
قرآن کریم، سوره (۶۷) ملك، آیه ۱۹
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.
ترجمه فارسی
آيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده و
گاه بی حرکت و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟
آنها را جز [خداى] رحمان نگاه نمىدارد. که او به هر چيزى بيناست.
ترجمه انگلیسی
Do they not observe the birds above them, spreading their wings and folding them in? None can uphold them except (Allah) Most Gracious: Truly (Allah) Most Gracious: Truly it is He that watches over all things.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۷
رفتم به طبیب جان، گفتم که: ببین دستم
هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
صد گونه خلل دارم، ای کاش یکی بودی
با این همه علتها در شنقصه پیوستم
گفتا که: « نه تو مردی؟» گفتم که: « بلی اما
چون بوی توام آمد از گور برون جستم »
حافظ، غزل شماره ۶۳
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
حافظ، غزل شماره ۱۲۹
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
حافظ، غزل شماره ۱۸۷
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰
چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد میکند با لب ترش
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود، واده جواب
خار در دل گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی؟
کس به زیر دُمّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، بر میجهد
بر جهد وان خار محکمتر زند
عاقلی باید که خاری برکند
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته میانداخت صد جا زخم کرد
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد جابجا میآزمود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴
نفس، زین سان است، زان شد کشتنی
اُقْتُلوا اَنْفُسَکُمْ گفت آن سَنی
خار سه سویست، هر چون کش نهی
در خَلَد وز زخم او تو کی جهی؟
آتش ترک هوا در خار زن
دست اندر یار نیکوکار زن
قرآن کریم، سوره (٢) بقره، آیه ۵۴
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ . . .
ترجمه فارسی
و یاد آر آن گاه كه موسى به قومش گفت: اى قوم! شما با گوساله پرستى به خود ستم كرديد، پس به سوى آفريدگار خود بازگرديد و خود را بكشيد . . .
ترجمه انگلیسی
And remember Moses said to his people: "O my people! Ye have indeed wronged yourselves by your worship of the calf: So turn (in repentance) to your Maker, and slay yourselves (the wrong-doers)...
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٧٢١
سبب جرات ساحران فرعون بر قطع دست و پا
ساحران را نه که فرعون لعین
کرد تهدید سیاست بر زمین؟
که ببرم دست و پاتان از خِلاف
پس در آویزم، ندارمْتان معاف
او همیپنداشت کایشان در همان
وهم و تخویفند و وسواس و گمان
که بُوَدشان لرزه و تخویف و ترس
از توهّمها و تهدیدات نفس
او نمیداست کایشان رستهاند
بر دریچهٔ نور دل بنشستهاند
سایهٔ خود را ز خود دانستهاند
چابک و چُست و گَش و بر جستهاند
هاون گردون اگر صد بارشان
خُرد کوبد اندرین گِلزارشان
اصل این ترکیب را چون دیدهاند
از فروع وهم کم ترسیدهاند
این جهان خوابست اندر ظن مَایست
گر رود درخواب دستی باک نیست
گر بخواب اندر، سرت بُبْرید گاز
هم سرت بر جاست، هم عمرت دراز
گر ببینی خواب در، خود را دو نیم
تندرستی چون بخیزی، نی سقیم
حاصل اندر خواب نُقصان بدن
نیست باک و نه دوصد پاره شدن
این جهان را که بصورت قایمست
گفت پیغمبر که حُلْمِ نایمست
از ره تقلید تو کردی قبول
سالکان این دیده پیدا بی رسول
روز در خوابی مگو کین خواب نیست
سایه فرعست، اصل جز مهتاب نیست
خواب و بیداریت آن دان ای عَضُد
که ببیند خفته کو در خواب شد
او گمان برده که این دَم خفتهام
بیخبر زان کوست درخواب دوم
کوزهگر گر کوزهای را بشکند
چون بخواهد باز خود قایم کند
کور را هر گام باشد ترس چاه
با هزاران ترس میآید براه
مرد بینا دید عرض راه را
پس بداند او مَغاک و چاه را
پا و زانواَش نلرزد هر دمی
رو تُرُش کی دارد او از هر غمی؟
خیز فرعونا که ما آن نیستیم
که بهر بانگیّ و غولی بیستیم
خرقهٔ ما را بدر دوزنده هست
ورنه خود ما را برهنهتر به است
بی لباس این خوب را اندر کنار
خوش در آریم ای عدوِّ نابکار
خوشتر از تجرید از تن وز مزاج
نیست ای فرعون بی الهام گیج
قرآن کریم، سوره (٢۰) طه، آیه ۷۱
قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ۖ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَىٰ.
ترجمه فارسی
[فرعون] گفت: آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او[موسی]ايمان آورديد؟ قطعا او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته است. هر آینه دست و پایتان را قطع مىكنم به خلاف؛ و بر شاخه های خرمابنان بدارتان کشم و خواهيد دانست كدامیک از ما کیفری سختر دارد.
ترجمه انگلیسی
(Pharaoh) said: "Believe ye in Him before I give you permission? Surely this must be your leader, who has taught you magic! be sure I will cut off your hands and feet on opposite sides, and I will have you crucified on trunks of palm-trees: so shall ye know for certain, which of us can give the more severe and the more lasting punishment!"
حديث نبوى
اَلدُّنيا حُلُمٌ و اَهْلُها عَلَيها مُجازون و مُعاقَبُون.
دنيا رويايى است كه اهلش بر آن كيفر و عقوبت شوند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۱
هر چه نفست خواست، داری اختیار
هر چه عقلت خواست، آری اضطرار
داند او کو نیکبخت و محرمست
زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست
زیرکی سباحی آمد در بِحار
کم رهد، غرقست او پایان کار
هِلْ سِباحت را رها کن، کبر و کین
نیست جیحون، نیست جو، دریاست این
وآنگهان دریای ژرف بیپناه
در رُباید هفت دریا را چو کاه
عشق چون کشتی بُوَد بهر خواص
کم بود آفت، بُوَد اغلب خلاص
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنست و حیرانی نظر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۹
خویش ابله کن تَبَع میرو سپس
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثَر اهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهْ ای پدر
بهر این گفتست سلطانُ الْبَشَر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو، تا بماند دل دُرُست
ابلهی نه کو به مَسخَرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بُر
از کف ابله وز رخ یوسف نُذُر
حديث نبوى
اَكْثرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ.
« بيشتر اهل بهشت ابله اند. »
Sign in or sign up to post comments.