Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #937

برنامه شماره ۹۳۷ گنج حضور

  • Currently 4.22/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 209 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۳۷ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۱ اکتبر ۲۰۲۲ -  ۲۰ مهر



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۷ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


اگر ز حلقهٔ این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خویِ فسردگان گیری


گر آفتابِ جهانی، چو ابرِ تیره شوی

وگر بهارِ نوی، مذهبِ خزان گیری


چو کاسه تا تهی‌ای تو، بر آب رقص کنی

چو پر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیری


خدای داد دو دستت که دامنِ من گیر

بداد عقل که تا راهِ آسمان گیری


که عقل جنسِ فرشته‌ست، سویِ او پوید*

ببینیش چو به کف آینهٔ نهان گیری


بگیر کیسهٔ پر زر به اَقْرِضواالله آی**

قراضه قرض دهی، صد هزار کان گیری


به غیرِ خمِّ فلک خمهایِ صد رنگ است

به هر خمی که درآیی ازو نشان گیری


ز شیرِ چرخ گریزی، به برجِ گاو روی

خری شوی به صفت راهِ کهکشان گیری


و گر تو خود سرطانی(۱)، چو پهلویِ شیری

یقین ز پهلویِ او خوی پهلوان گیری


چو آفتاب، جهان را پر از حیات کنی

چو زین جهان بجهی، ملکِ آن جهان گیری


برآ چو آب ز تنّورِ(۲) نوح و عالم گیر***

چرا تنورِ خبازی، که جمله نان گیری؟


خموش باش و همی‌تاز تا لبِ دریا

چو دم، گسسته شوی گر رهِ دهان گیری


* حدیث


«إِنَّ اَللهَ رَكَّبَ فِي اَلْمَلاَئِكَةِ عَقْلاً بِلاٰ شَهْوَةً…»


«خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت آفرید…»


** قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۱۸ 

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #18

 

«إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ»


«خدا به مردان صدقه‌دهنده و زنان صدقه‌دهنده‌اى كه به خدا قرض‌الحسنه مى‌دهند، 

دو چندان پاداش مى‌دهد؛ و نيز آنها را اجرى نيكوست.»


*** قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Sooreh Hud(#11), Line #40


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ…»


«چون فرمان ما فراز آمد و تنور جوشيد…»


(۱) سرطان: چهارمین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با تیر؛ خرچنگ.

(۲) تنّورِ: اشاره به بیرون آمدن آب از تنور خانهٔ پیرزن در طوفان نوح است.

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


اگر ز حلقهٔ این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خویِ فسردگان گیری


گر آفتابِ جهانی، چو ابرِ تیره شوی

وگر بهارِ نوی، مذهبِ خزان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، 

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» 


«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق 

است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیرِ خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۳) عشق این باشد بگو


(۳) مقتضا: لازمه، اقتضا شده

--------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمالِ(۴) خود، دو اسبه تاخت(۵)


زان نمی‌پَرّد به سوی ذوالْجَلال

کو گُمانی می‌بَرَد خود را کمال


عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رود


علّت ابلیس اَنَا خیری بده‌ست

وین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست


(۴) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۵) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۶) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

--------

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #12


«…قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»


«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش و او را از گل‌ آفریده‌ای.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3217


گرچه خود را بس شکسته بیند او

آبِ صافی دان و سِرگین(۷) زیرِ جُو


چون بشوراند تو را در امتحان

آب، سِرگین رنگ گردد در زمان


در تگِ(۸) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۹)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


هست پیر راه‌ْدانِ پُر فِطَن(۱۰)

جوی‌هایِ نفس و تن را جویْ‌کَن


(۷) سرگین: مدفوع چهارپایان

(۸) تَگ: ژرفا، عمق، پایین

(۹) فَتی': جوان، جوانمرد

(۱۰) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

--------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2311


بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس

تا نپوشد بحر را خاشاک و خس


ساحران را چشم چون رَست از عما(۱۱)

کف‌زنان بودند بی ‌این دست و پا


چشم‌بندِ خلق، جز اسباب نیست

هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست


لیک حق، اَصْحابَنا اصحاب را

در گشاد و بُرد تا صدرِ سرا


امّا ای یارانِ ما، حضرت حق درِ حقیقت را به رویِ اصحابِ حقیقت 

گشوده است و آنان را تا صدر مجلس بُرده است.


با کَفَش نامُسْتَحِقّ و مُسْتَحِقّ(۱۲)

مُعْتَقانِ(۱۳) رحمت‌اند از بندِ رِقّ(۱۴)


به بركت دست بخشندهٔ الهی، سزاواران و ناسزاواران هر دو 

به رحمت او از بند ذّلت و بندگیِ شهوات خواهند رست.


در عدم، ما مُسْتَحِقّان، کی بُدیم؟

که برین جان و برین دانش زدیم


در کَتْمِ عدم ما کی استحقاق آن را داشتیم که به مرتبه جان و دانایی دست یازیم؟


ای بکرده یار، هر اَغیار را

وی بداده خِلعتِ گُل خار را


خاکِ ما را ثانیا پالیز(۱۵) کن

هیچ نِی را بارِ دیگر چیز کن


(۱۱) عما: کوری

(۱۲) مُسْتَحِقّ: سزاوار، مستوجب

(۱۳) مُعْتَق: آزاد کرده شده، بنده‌ای که از قید بندگی رهیده باشد.

(۱۴) رِقّ: بندگی

(۱۵) پالیز: باغ، بوستان، مزرعه، و یا از مصدر پالیدن به معنی صاف و خالص کرده شده.

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۶) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۷) و سَنی(۱۸)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۱۷) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

--------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1547


ای گرفتارِ سبب بیرون مَپَر

لیک عزلِ آن مُسَبِّب ظن مَبَر


هرچه خواهد آن مُسبِّب آورد

قدرتِ مطلق سبب‌ها بَردَرد


لیک اغلب بر سبب رانَد نَفاذ

تا بداند طالبی جُستن مراد


چون سبب نبود، چه رَه جُوید مُرید؟

پس سبب در راه می‌باید پدید


این سبب‌ها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار، صُنعش را سزاست


دیده‌یی باید، سبب‌ سوراخ‌ کُن(۱۹)

تا حُجُب را بَرکَند از بیخ و بُن


تا مُسبِّب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اَکساب(۲۰) و دکان


از مُسبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی مُنعقِد بر شاهراه

تا بماند دورِ غفلت چندگاه


(۱۹) سبب‌ سوراخ‌ کُن: سوراخ‌ کُنندهٔ سبب‌

(۲۰) اَکساب: کسب‌ها

--------

حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۵۸

Poem(Qazal)#458, Divan e Hafez


نقطهٔ عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۶۱

Poem(Qazal)#161, Divan e Hafez


هر کو نکند فهمی زین کِلکِ(۲۱) خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگرِ چین باشد


(۲۱) کِلک: قلم

--------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2191


مؤمنان از دستِ بادِ ضایره(۲۲)

جمله بنشستند اندر دایره 


(۲۲) ضایره: زیان زننده، خسارت‌آور

--------

مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761


ای بسا دولت که آید گاه گاه

پیشِ بی‌دولت، بگردد او ز راه


ای بسا معشوق کآید ناشناخت

پیش بدبختی، نداند عشق باخت


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847


چون نپرسی، زودتر کشفت شود

مرغِ صبر از جمله پرّان‌تر بُوَد


ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سَهل از بی‌صبریت مشکل شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم

بی شمع روی تو نتان(۲۳) دیدن مرین دو راه را


(۲۳) نَتان: نتوان

--------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۲۴) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۲۵) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۲۶)

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


(۲۴) کاهلی: تنبلی

(۲۵) رنجور: بیمار

(۲۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

--------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۷) 

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز

 

اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۲۸)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۹)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۳۰)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۳۱) را


(۲۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۲۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۲۹) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۳۰) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۳۱) بحر: دریا

--------

مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۳۲)


ز آنکه جَبّاران(۳۳) بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز


(۳۲) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۳۳) جَبّار: ستمگر، ظالم

--------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمنْ‌آبادست آن راهِ نیاز

تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


نُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیک

هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک


آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۳۴)

گفت: رَوْ تو مُکْثِری(۳۵) هذا فِراق


قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78


«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ …»


«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست…»


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۳۶)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


(۳۴) شِقاق: جدایی و دشمنی

(۳۵) مُکْثِر: پُرگو

(۳۶) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

--------

مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۳۷)

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت از یقین


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64


«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ 

فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.» 


«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز 

و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده‌شان ندهد.»


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65


«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»


«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، 

در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


(۳۷) غَوی: گمراه

--------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221


دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۳۸)

اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان


که شما یارید با ما، یاری‌ای

جانبِ مایید جانب داری‌ای


(۳۸) اِفتِتان: گمراه کردن

--------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822


اندرین ره، می‌تراش و می‌خراش

تا دم آخر، دمی فارغ مباش


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165


هر که را دیو از کریمان وا بَرَد

بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد


یک بَدَست(۳۹) از جمع رفتن یک زمان

مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان


(۳۹) بَدَست: وَجب

--------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است. بر یک رحمت قناعت مکن.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۴۰)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۴۱) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۴۲)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۴۳)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۴۰) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۴۱) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۴۲) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۴۳) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


اگر ز حلقهٔ این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خویِ فسردگان گیری


گر آفتابِ جهانی، چو ابرِ تیره شوی

وگر بهارِ نوی، مذهبِ خزان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


در دَمَم، قصّاب‌ْوار این دوست را

تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2767


چون بدو زنده شدی، آن خود وی است

وحدتِ محض است آن، شرکت کِی است؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #260


تا تو بِسْتیزی، ستیزند ای حَرون

فَانْتَظِرْهُم، اِنَّهُمْ مُنتَظِرون        


ای سرکش اگر با حقیقت بستیزی و همچنان بر ریا و نفاقت پافشاری کنی، 

پاکان و حقیقت طلبان نیز با تو ستیز خواهند کرد. منتظر آنان باش که ایشان نیز منتظران‌اند.


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh As-Sajdeh(#32), Line #30


«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»


«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2066


پس رهِ پند و، نصیحت بسته شد

امر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شد


بنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده و 

خداوند به ما امر فرموده‌ است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2094


او گمان دارد که با من جَور کرد

بلکه از آیینهٔ من رُوفت گَرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


چو کاسه تا تهی‌ای تو، بر آب رقص کنی

چو پر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست‌

غیرتش بر دیو و بر اُستور(۴۴) نیست


(۴۴) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


خدای داد دو دستت که دامنِ من گیر

بداد عقل که تا راهِ آسمان گیری


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۹۷

Poem(Qazal)#197, Divan e Hafez


ای جوانِ سروقد، گویی ببَر(۴۵)

پیش از آن کز قامتت چوگان کنند


(۴۵) گوی بردن: کنایه از سبقت گرفتن و پیش افتادن، از فرصت استفاده کردن.

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درونَست، پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد، غمِ نردبان نمانَد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #417


مرغ، بر بالا پَران و سایه‌اش

می‌دَوَد بر خاک، پَرّان مرغ‌ْوَش


ابلهی، صیّادِ آن سایه شود

می‌دَوَد چندانکه بی‌مایه شود


بی خبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواست

بی ‌خبر که اصلِ آن سایه کجاست


تیر اندازد به سویِ سایه او

تَرْکَشَش(۴۶) خالی شود از جستجو


تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفت

از دویدن در شکارِ سایه، تَفْت(۴۷)


(۴۶) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می نهادند و با خود حمل میکردند.

(۴۷) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان

--------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #422


سایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اش

وارهانَد از خیال و سایه‌اش


سایهٔ یزدان بوَد بندهٔ خدا

مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا


دامنِ او گیر زوتر بی‌گُمان

تا رهی در دامنِ آخِرزمان


کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاست

کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ (چگونه سایه اش را گسترد) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. 

و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.


قرآن كريم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آيات ۴۵ و ۴۶ 

Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #45-46


«أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.»


«آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ 

و اگر می خواست آن را ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] 

آن سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.»


«ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.»


«سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود باز می گیریم.»


اندرین وادی مرو بی این دلیل

لا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل


رو ز سایه آفتابی را بیاب

دامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب


قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Sooreh Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من. 

چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #344


دامنِ او گیر، ای یارِ دلیر

کو مُنزّه باشد از بالا و زیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


که عقل جنسِ فرشته‌ست، سویِ او پوید

ببینیَش چو به کف آینهٔ نهان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت(۴۸) بُدَم کار درآورد(۴۹) مرا

طوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا


تابشِ خورشیدِ ازل، پرورشِ جان و جهان

بر صفتِ گل به شِکَر(۵۰) پخت و بپرورد مرا


(۴۸) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۴۹) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۵۰) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

--------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2063


آینهٔ دل صاف باید تا در او

واشناسی صورتِ زشت از نکو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


بگیر کیسهٔ پر زر به اَقْرِضواالله آی

قراضه قرض دهی، صد هزار کان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جَوالِ(۵۱) زر بیآری ای غَنی

حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۵۲)


(۵۱) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۵۲) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت، بیچاره و درمانده

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


بیا و فکرتِ من کن، که فکرتت دادم

چو لعل می‌خری، از کانِ من بخر باری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتریِّ ماست اللهُ‌اشْتَریٰ(۵۳)

از غمِ هر مشتری هین برتر آ


 کسی که فرموده است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست. 

بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»


«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»


مشتریی جُو که جویانِ تو است

عالمِ آغاز و پایانِ تو است 


هین مَکَش هر مشتری را تو به دست

عشقْ‌بازی با دو معشوقه بَد است


(۵۳) اِشترى: خريد

--------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288


عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّ

بر هزاران آرزو و طِمّ(۵۴) و رِمّ(۵۵)


(منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)


(۵۴) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۵۵) رِمّ: زمین و خاک

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2370, Divan e Shams


چشم بر رَه داشت پوینده، قُراضه می‌بچید

آن قُراضه‌چینِ(۵۶) رَه را بین کنون در کان شده


(۵۶) قُراضه‌چین: ریزه‌خوار، نیازمند، مفلس

--------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #146


اَقرِضُواالله، قرض دِه زین برگِ تن

تا بِرُوید در عِوَض در دل، چمن


قرآن کریم، سورهٔ مزّمّل (۷۳)، آیهٔ ۲۰

Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #20


«…أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا…»

 

«…به خدا قرض الحسنه دهيد…»


قرض دِه، کَم کُن از این لقمهٔ تَنَت

تا نماید وَجهِ لاعَیْنٌ رَأَت


حدیث


«أعددتُ لعبادي الصالحينَ ما لا عينٌ رأت ولا 

أذنٌ سمعت ولا خطرَ على قلبِ بشرٍ.»


«فراهم آوردم برای بندگان نیکوکردارم، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده 

و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است.»


تَن ز سِرگین(۵۷)، خویش چون خالی کند

پُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی(۵۸) کند


این پلیدی بدْهد و پاکی بَرَد

از یُطَهِّرکُم تَنِ او بر خورَد


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۳۳

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #33


«…إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا…»


«...خدا مى‌خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاک دارد…»


دیو می‌ترسانَدَت که هین و هین

زین پشیمان گَردی و گردی حَزین(۵۹)


گر گُدازی(۶۰) زین هوس‌ها تو بدن

بس پشیمان و غَمین خواهی شدن


این بخور، گرم است و دارویِ مِزاج

وآن بیاشام از پیِ نفع و عَلاج


هم بدین نیّت که این تَن مَرْکَب(۶۱) است

آنچه خُو کرده‌ست آنَش اَصْوَب(۶۲) است


حدیث


«نَفْسُکَ مَطیَّتُکَ فَارْفَقْ بِها»


«نفس تو مركب توست، پس با او به نرمی رفتار کن.»


هین مگردان خُو که پیش آید خِلَل(۶۳)

در دِماغ و دل بزاید صد علل


این چنین تهدیدها آن دیوِ دُون(۶۴)

آرَد و بر خلق خوانَد صد فُسون


خویش جالینوس سازد در دوا

تا فریبد نفسِ بیمارِ تو را


کین تو را سود است از درد و غمی

گفت آدم را همین در، گندمی


(۵۷) سِرگین: مدفوع

(۵۸) اِجلال: شکوه و جلال، بزرگواری

(۵۹) حَزین: غمگین، اندوهگین

(۶۰) گُدازیدن: ذوب شدن، آب شدن

(۶۱) مَرْکَب: هر چه بر آن سوار شوند.

(۶۲) اَصْوَب: درست‌تر، راست‌تر

(۶۳) خِلَل: آسیب و صدمه، اختلال

(۶۴) دُون: خوار، پست و فرومایه

--------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #164


حُفَّتِ الْجَنَّه، به چه مَحفوف(۶۵) گشت؟

بِالمَْکارِه(۶۶) که ازو افزود کَشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


صد فسون دارد ز حیلت وز دَها(۶۷)

که کند در سَلّه(۶۸)، گر هست اژدها


گر بُوَد آبِ روان، بَر بَندَدَش

ور بُوَد حَبرِ(۶۹) زمان، بر خنددش


عقل را با عقلِ یاری یار کن

اَمْرُهُمْ شُوریٰ بخوان و کار کن


قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38


«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»


«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»


(۶۵) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده

(۶۶) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها

(۶۷) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی

(۶۸) سَلّه: سبد، در اینجا به معنی دام است.

(۶۹) حَبر: دانشمند، عالِم

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


به غیرِ خمِّ فلک خمهایِ صد رنگ است

به هر خمی که درآیی ازو نشان گیری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #28, Divan e Shams


تا فضلِ تو راهش دهد، وز شَید و تَلوین(۷۰) وارهد

شَیّادِ ما شَیْدا(۷۱) شود، یکرنگ چون شمس الضُّحی


(۷۰) تَلوین: هم‌هویت‌شدگی، همانیدگی، رنگارنگی

(۷۱) شیّاد: فریبگر، سالوس

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams


به طبیبش چه حواله کنی ای آبِ حیات؟

از همانجا که رسد درد، همانجاست دوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید

هله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رود

هر کجا پستی است، آب آنجا دود


آبِ رحمت بایدت، رَوْ پست شو

وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #763


جُزوها را روی‌ْها سویِ کُل است

بلبلان را عشقْ‌بازی با گُل است


گاو را رنگ از برون و، مرد را

از درون جُو رنگِ سُرخ و زرد را


رنگ‌هایِ نیک از خُمِ صفاست

رنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۷۲) جفاست(۷۳)


صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیف

لعْنَةُ‌الله، بُویِ آن رنگِ کثیف


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138


«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»


«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»


(۷۲) سیاهابه: آب آمیخته با لجن

(۷۳) جَفا: مخففِ جَفاء به معنی آزردن و ستم کردن، بی‌مهری و ستمکاری. مراد از آن در اینجا کلّیهٔ خوهای ناپسند است.

--------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #500


او ز یکرنگیِّ عیسی، بُو نداشت

وز مِزاجِ خُمِّ عیسی، خُو نداشت


جامهٔ صدرنگ از آن خمِّ صفا

ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا


نیست یکرنگی(۷۴) کزو خیزد مَلال

بل مثال ماهی و آبِ زلال


گرچه در خشکی هزاران رنگهاست

ماهیان را با یُبوست(۷۵) جنگهاست


(۷۴) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی‌غرض و نفاق است.

(۷۵) یُبوست: خشکی

-------- 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


ز شیرِ چرخ گریزی، به برجِ گاو روی

خری شوی به صفت راهِ کهکشان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shams


اسپانِ اختیاری(۷۶) حمّالِ شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبانِ کند و کودن


(۷۶) اختیاری: برگزیده، مختار

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


چو آفتاب، جهان را پر از حیات کنی

چو زین جهان بجهی، ملکِ آن جهان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352


وقتِ آن آمد که حیدروار(۷۷) من

مُلک گیرم یا بپردازم بدن


(۷۷) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)

--------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


خموش باش و همی‌تاز تا لبِ دریا

چو دم، گسسته شوی گر رهِ دهان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4624


این خموشی مَرکَبِ چوبین بُوَد

بحریان را خامُشی تلقین بُوَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


خاموش، وصفِ بحر و دُر کم گوی در دریایِ او

خواهی که غوّاصی کنی، دَم‌دار(۷۸) شو، دَم‌دار شو


(۷۸) دَم‌دار: کسی که بتواند نفس را در سینه حبس کند.

--------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او

که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری


مولوی، مثنوی، دفتر دومّ، بیت ۸۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #845


آدمی، مَخفی است در زیرِ زبان

این زبان پرده ا‌ست بر درگاهِ جان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095


تملّق کردنِ دیوانه، جالینوس را، و ترسیدنِ جالینوس


گفت جالینوس(۷۹) با اصحابِ خَود

مر مرا تا آن فلان دارو دهد


پس بدو گفت آن یکی: ای ذُوفُنون

این دوا خواهند از بهرِ جُنون


دُور از عقلِ تو، این دیگر مگو

گفت: در من کرد یک دیوانه رُو


ساعتی در رویِ من خوش بنگرید

چشمکم زد، آستینِ من دَرید


گر نه جنسیّت بُدی در من از او

کی رخ آوردی به من آن زشت‌رو؟


گر نه دیدی جنسِ خود، کی آمدی؟

کی به غیرِ جنس، خود را بر زدی؟


چون دو کس بر هم زند، بی‌‌هیچ شک

در میانْشان هست قدرِ مشترک


کی پَرَد مرغی مگر با جنسِ خَود؟

صحبتِ ناجنس، گور است و لَحَد


(۷۹) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب می‌شود.

------------------------

مجموع لغات:


(۱) سرطان: چهارمین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با تیر؛ خرچنگ.

(۲) تنّورِ: اشاره به بیرون آمدن آب از تنور خانهٔ پیرزن در طوفان نوح است.

(۳) مقتضا: لازمه، اقتضا شده

(۴) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۵) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۶) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۷) سرگین: مدفوع چهارپایان

(۸) تَگ: ژرفا، عمق، پایین

(۹) فَتی': جوان، جوانمرد

(۱۰) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

(۱۱) عما: کوری

(۱۲) مُسْتَحِقّ: سزاوار، مستوجب

(۱۳) مُعْتَق: آزاد کرده شده، بنده‌ای که از قید بندگی رهیده باشد.

(۱۴) رِقّ: بندگی

(۱۵) پالیز: باغ، بوستان، مزرعه، و یا از مصدر پالیدن به معنی صاف و خالص کرده شده.

(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۱۷) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۱۹) سبب‌ سوراخ‌ کُن: سوراخ‌ کُنندهٔ سبب‌

(۲۰) اَکساب: کسب‌ها

(۲۱) کِلک: قلم

(۲۲) ضایره: زیان زننده، خسارت‌آور

(۲۳) نَتان: نتوان

(۲۴) کاهلی: تنبلی

(۲۵) رنجور: بیمار

(۲۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

(۲۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۲۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۲۹) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۳۰) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۳۱) بحر: دریا

(۳۲) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۳۳) جَبّار: ستمگر، ظالم

(۳۴) شِقاق: جدایی و دشمنی

(۳۵) مُکْثِر: پُرگو

(۳۶) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۳۷) غَوی: گمراه

(۳۸) اِفتِتان: گمراه کردن

(۳۹) بَدَست: وَجب

(۴۰) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۴۱) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۴۲) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۴۳) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.

(۴۴) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

(۴۵) گوی بردن: کنایه از سبقت گرفتن و پیش افتادن، از فرصت استفاده کردن.

(۴۶) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می نهادند و با خود حمل میکردند.

(۴۷) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان

(۴۸) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۴۹) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۵۰) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

(۵۱) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۵۲) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت، بیچاره و درمانده

(۵۳) اِشترى: خريد

(۵۴) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۵۵) رِمّ: زمین و خاک

(۵۶) قُراضه‌چین: ریزه‌خوار، نیازمند، مفلس

(۵۷) سِرگین: مدفوع

(۵۸) اِجلال: شکوه و جلال، بزرگواری

(۵۹) حَزین: غمگین، اندوهگین

(۶۰) گُدازیدن: ذوب شدن، آب شدن

(۶۱) مَرْکَب: هر چه بر آن سوار شوند.

(۶۲) اَصْوَب: درست‌تر، راست‌تر

(۶۳) خِلَل: آسیب و صدمه، اختلال

(۶۴) دُون: خوار، پست و فرومایه

(۶۵) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده

(۶۶) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها

(۶۷) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی

(۶۸) سَلّه: سبد، در اینجا به معنی دام است.

(۶۹) حَبر: دانشمند، عالِم

(۷۰) تَلوین: هم‌هویت‌شدگی، همانیدگی، رنگارنگی

(۷۱) شیّاد: فریبگر، سالوس

(۷۲) سیاهابه: آب آمیخته با لجن

(۷۳) جَفا: مخففِ جَفاء به معنی آزردن و ستم کردن، بی‌مهری و ستمکاری. مراد از آن در اینجا کلّیهٔ خوهای ناپسند است.

(۷۴) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی‌غرض و نفاق است.

(۷۵) یُبوست: خشکی

(۷۶) اختیاری: برگزیده، مختار

(۷۷) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)

(۷۸) دَم‌دار: کسی که بتواند نفس را در سینه حبس کند.

(۷۹) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب می‌شود.

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


اگر ز حلقه این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری


گر آفتاب جهانی چو ابر تیره شوی

وگر بهار نوی مذهب خزان گیری


چو کاسه تا تهی‌ای تو بر آب رقص کنی

چو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیری


خدای داد دو دستت که دامن من گیر

بداد عقل که تا راه آسمان گیری


که عقل جنس فرشته‌ست سوی او پوید

ببینیش چو به کف آینه نهان گیری


بگیر کیسه پر زر به اقرضواالله آی

قراضه قرض دهی صد هزار کان گیری


به غیر خم فلک خمهای صد رنگ است

به هر خمی که درآیی ازو نشان گیری


ز شیر چرخ گریزی به برج گاو روی

خری شوی به صفت راه کهکشان گیری


و گر تو خود سرطانی چو پهلوی شیری

یقین ز پهلوی او خوی پهلوان گیری


چو آفتاب جهان را پر از حیات کنی

چو زین جهان بجهی ملک آن جهان گیری


برآ چو آب ز تنور نوح و عالم گیر

چرا تنور خبازی که جمله نان گیری


خموش باش و همی‌تاز تا لب دریا

چو دم گسسته شوی گر ره دهان گیری


* حدیث


«إِنَّ اَللهَ رَكَّبَ فِي اَلْمَلاَئِكَةِ عَقْلاً بِلاٰ شَهْوَةً…»


«خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت آفرید…»


** قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۱۸ 

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #18

 

«إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ»


«خدا به مردان صدقه‌دهنده و زنان صدقه‌دهنده‌اى كه به خدا قرض‌الحسنه مى‌دهند، 

دو چندان پاداش مى‌دهد؛ و نيز آنها را اجرى نيكوست.»


*** قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Sooreh Hud(#11), Line #40


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ…»


«چون فرمان ما فراز آمد و تنور جوشيد…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


اگر ز حلقه این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری


گر آفتاب جهانی چو ابر تیره شوی

وگر بهار نوی مذهب خزان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیاء یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکن

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» 


«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوری من

حب یعمی و یصم است ای حسن


آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق 

است نه کوری معمولی ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شود


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو اسبه تاخت


زان نمی‌پرد به سوی ذوالجلال

کو گمانی می‌برد خود را کمال


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این معجبی بیرون رود


علت ابلیس انا خیری بده‌ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #12


«…قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»


«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش و او را از گل‌ آفریده‌ای.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3217


گرچه خود را بس شکسته بیند او

آب صافی دان و سرگین زیر جو


چون بشوراند تو را در امتحان

آب سرگین رنگ گردد در زمان


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


هست پیر راه‌دان پر فطن

جوی‌های نفس و تن را جوی‌کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2311


بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس

تا نپوشد بحر را خاشاک و خس


ساحران را چشم چون رست از عما

کف‌زنان بودند بی ‌این دست و پا


چشم‌بند خلق جز اسباب نیست

هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست


لیک حق اصحابنا اصحاب را

در گشاد و برد تا صدر سرا


اما ای یاران ما حضرت حق در حقیقت را به روی اصحاب حقیقت 

گشوده است و آنان را تا صدر مجلس برده است


با کفش نامستحق و مستحق

معتقان رحمت‌اند از بند رق


به بركت دست بخشنده الهی سزاواران و ناسزاواران هر دو 

به رحمت او از بند ذلت و بندگی شهوات خواهند رست


در عدم ما مستحقان کی بدیم

که برین جان و برین دانش زدیم


در کتم عدم ما کی استحقاق آن را داشتیم که به مرتبه جان و دانایی دست یازیم


ای بکرده یار هر اغیار را

وی بداده خلعت گل خار را


خاک ما را ثانیا پالیز کن

هیچ نی را بار دیگر چیز کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1547


ای گرفتار سبب بیرون مپر

لیک عزل آن مسبب ظن مبر


هرچه خواهد آن مسبب آورد

قدرت مطلق سبب‌ها بردرد


لیک اغلب بر سبب راند نفاذ

تا بداند طالبی جستن مراد


چون سبب نبود چه ره جوید مرید

پس سبب در راه می‌باید پدید


این سبب‌ها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار صنعش را سزاست


دیده‌یی باید سبب‌ سوراخ‌ کن

تا حجب را برکند از بیخ و بن


تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان


از مسبب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی منعقد بر شاهراه

تا بماند دور غفلت چندگاه


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۵۸

Poem(Qazal)#458, Divan e Hafez


نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۶۱

Poem(Qazal)#161, Divan e Hafez


هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2191


مومنان از دست باد ضایره

جمله بنشستند اندر دایره 


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761


ای بسا دولت که آید گاه گاه

پیش بی‌دولت بگردد او ز راه


ای بسا معشوق کاید ناشناخت

پیش بدبختی نداند عشق باخت


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847


چون نپرسی زودتر کشفت شود

مرغ صبر از جمله پران‌تر بود


ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سهل از بی‌صبریت مشکل شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم

بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم باقی فکر کن

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اهتزاز 

ذکر را خورشید این افسرده ساز

 

اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


زانکه ترک کار چون نازی بود

ناز کی در خورد جانبازی بود


نه قبول اندیش نه رد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مدام


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


چشم‌ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در باب صغیر

تا فرود آرند سر قوم زحیر


ز آنکه جباران بدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کان فراق آرد یقین در عاقبت


نطق موسی بد بر اندازه ولیک

هم فزون آمد ز گفت یار نیک


آن فزونی با خضر آمد شقاق

گفت رو تو مکثری هذا فراق


قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78


«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ …»


«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست…»


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

واگریزی در ضلالت از یقین


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64


«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ 

فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.» 


«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز 

و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده‌شان ندهد.»


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65


«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»


«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، 

در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221


دیو چون عاجز شود در افتتان

استعانت جوید او زین انسیان


که شما یارید با ما یاری‌ای

جانب مایید جانب داری‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822


اندرین ره می‌تراش و می‌خراش

تا دم آخر دمی فارغ مباش


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165


هر که را دیو از کریمان وا برد

بی کسش یابد سرش را او خورد


یک بدست از جمع رفتن یک زمان

مکر شیطان باشد این نیکو بدان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو ما ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب از جهل بر چفسیده‌‌يی


با سبب‌ها از مسبب غافلی

سوی این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنی

ربنا و ربناها می‌کنی


رب می‌گوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


اگر ز حلقه این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری


گر آفتاب جهانی چو ابر تیره شوی

وگر بهار نوی مذهب خزان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همان جان کاصل او از کوی اوست


در دمم قصاب‌وار این دوست را

تا هلد آن مغز نغزش پوست را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2767


چون بدو زنده شدی آن خود وی است

وحدت محض است آن شرکت کی است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #260


تا تو بستیزی ستیزند ای حرون

فانتظرهم انهم منتظرون        


ای سرکش اگر با حقیقت بستیزی و همچنان بر ریا و نفاقت پافشاری کنی

پاکان و حقیقت طلبان نیز با تو ستیز خواهند کرد منتظر آنان باش که ایشان نیز منتظران‌اند


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh As-Sajdeh(#32), Line #30


«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»


«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2066


پس ره پند و نصیحت بسته شد

امر اعرض عنهم پیوسته شد


بنابراین راه پند و ارشاد بسته شده و 

خداوند به ما امر فرموده‌ است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت زامر کن


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2094


او گمان دارد که با من جور کرد

بلکه از آیینه من روفت گَرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


چو کاسه تا تهی‌ای تو بر آب رقص کنی

چو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست‌

غیرتش بر دیو و بر استور نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


خدای داد دو دستت که دامن من گیر

بداد عقل که تا راه آسمان گیری


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۹۷

Poem(Qazal)#197, Divan e Hafez


ای جوان سروقد گویی ببر

پیش از آن کز قامتت چوگان کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #417


مرغ بر بالا پران و سایه‌اش

می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش


ابلهی صیاد آن سایه شود

می‌دود چندانکه بی‌مایه شود


بی خبر کان عکس آن مرغ هواست

بی ‌خبر که اصل آن سایه کجاست


تیر اندازد به سوی سایه او

ترکشش خالی شود از جستجو


ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تفت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #422


سایه یزدان چو باشد دایه‌اش

وارهاند از خیال و سایه‌اش


سایه یزدان بود بنده خدا

مرده این عالم و زنده خدا


دامن او گیر زوتر بی‌گمان

تا رهی در دامن آخرزمان


کیف مد الظل نقش اولیاست

کو دلیل نور خورشید خداست


منظور از آیه کیف مد الظل چگونه سایه اش را گسترد اینست که ولی خدا مظهر کامل خداوند است

و آن سایه یعنی آن ولی خدا دلیل بر نور خداوند است یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است


قرآن كريم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آيات ۴۵ و ۴۶ 

Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #45-46


«أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.»


«آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ 

و اگر می خواست آن را ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] 

آن سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.»


«ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.»


«سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود باز می گیریم.»


اندرین وادی مرو بی این دلیل

لا احب الافلین گو چون خلیل


رو ز سایه آفتابی را بیاب

دامن شه شمس تبریزی بتاب


قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Sooreh Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من. 

چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #344


دامن او گیر ای یار دلیر

کو منزه باشد از بالا و زیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


که عقل جنس فرشته‌ست سوی او پوید

ببینیش چو به کف آینه نهان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت بدم کار درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا


تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2063


آینه دل صاف باید تا در او

واشناسی صورت زشت از نکو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


بگیر کیسه پر زر به اقرضواالله آی

قراضه قرض دهی صد هزار کان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جوال زر بیاری ای غنی

حق بگوید دل بیار ای منحنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


بیا و فکرت من کن که فکرتت دادم

چو لعل می‌خری از کان من بخر باری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتری ماست الله‌اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است خداوند می‌خرد مشتری ماست

بهوش باش از غم مشتریان فاقد اعتبار بالاتر بیا


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»


«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»


مشتریی جو که جویان تو است

عالم آغاز و پایان تو است 


هین مکش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بد است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288


عقل تو قسمت شده بر صد مهم

بر هزاران آرزو و طم و رم


منظور از طم و رم در اینجا آرزوهای دنیوی است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2370, Divan e Shams


چشم بر ره داشت پوینده قراضه می‌بچید

آن قراضه‌چین ره را بین کنون در کان شده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #146


اقرضواالله قرض ده زین برگ تن

تا بروید در عوض در دل چمن


قرآن کریم، سورهٔ مزّمّل (۷۳)، آیهٔ ۲۰

Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #20


«…أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا…»

 

«…به خدا قرض الحسنه دهيد…»


قرض ده کم کن از این لقمه تنت

تا نماید وجه لاعین رات


حدیث


«أعددتُ لعبادي الصالحينَ ما لا عينٌ رأت ولا 

أذنٌ سمعت ولا خطرَ على قلبِ بشرٍ.»


«فراهم آوردم برای بندگان نیکوکردارم، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده 

و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است.»


تن ز سرگین خویش چون خالی کند

پر ز مشک و در اجلالی کند


این پلیدی بدهد و پاکی برد

از یطهرکم تن او بر خورد


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۳۳

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #33


«…إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا…»


«...خدا مى‌خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاک دارد…»


دیو می‌ترساندت که هین و هین

زین پشیمان گردی و گردی حزین


گر گدازی زین هوس‌ها تو بدن

بس پشیمان و غمین خواهی شدن


این بخور گرم است و داروی مزاج

وآن بیاشام از پی نفع و علاج


هم بدین نیت که این تن مرکب است

آنچه خو کرده‌ست آنش اصوب است


حدیث


«نَفْسُکَ مَطیَّتُکَ فَارْفَقْ بِها»


«نفس تو مركب توست، پس با او به نرمی رفتار کن.»


هین مگردان خو که پیش آید خلل

در دماغ و دل بزاید صد علل


این چنین تهدیدها آن دیو دون

آرد و بر خلق خواند صد فسون


خویش جالینوس سازد در دوا

تا فریبد نفس بیمار تو را


کین تو را سود است از درد و غمی

گفت آدم را همین در گندمی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #164


حفت الجنه به چه محفوف گشت

بالمکاره که ازو افزود کشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


صد فسون دارد ز حیلت وز دها

که کند در سله گر هست اژدها


گر بود آب روان بر بنددش

ور بود حبر زمان بر خنددش


عقل را با عقل یاری یار کن

امرهم شوری بخوان و کار کن


قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38


«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»


«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


به غیر خم فلک خمهای صد رنگ است

به هر خمی که درآیی ازو نشان گیری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #28, Divan e Shams


تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد

شیاد ما شیدا شود یکرنگ چون شمس الضحی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams


به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات

از همانجا که رسد درد همانجاست دوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید

هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی دوا آنجا رود

هر کجا پستی است آب آنجا دود


آب رحمت بایدت رو پست شو

وانگهان خور خمر رحمت مست شو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #763


جزوها را روی‌ها سوی کل است

بلبلان را عشق‌بازی با گل است


گاو را رنگ از برون و مرد را

از درون جو رنگ سرخ و زرد را


رنگ‌های نیک از خم صفاست

رنگ زشتان از سیاهابه جفاست


صبغه‌الله نام آن رنگ لطیف

لعنه‌الله بوی آن رنگ کثیف


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138


«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»


«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #500


او ز یکرنگی عیسی بو نداشت

وز مزاج خم عیسی خو نداشت


جامه صدرنگ از آن خم صفا

ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا


نیست یکرنگی کزو خیزد ملال

بل مثال ماهی و آب زلال


گرچه در خشکی هزاران رنگهاست

ماهیان را با یبوست جنگهاست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


ز شیر چرخ گریزی به برج گاو روی

خری شوی به صفت راه کهکشان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shams


اسپان اختیاری حمال شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبان کند و کودن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


چو آفتاب جهان را پر از حیات کنی

چو زین جهان بجهی ملک آن جهان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352


وقت آن آمد که حیدروار من

ملک گیرم یا بپردازم بدن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


خموش باش و همی‌تاز تا لب دریا

چو دم گسسته شوی گر ره دهان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4624


این خموشی مرکب چوبین بود

بحریان را خامشی تلقین بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


خاموش وصف بحر و در کم گوی در دریای او

خواهی که غواصی کنی دم‌دار شو دم‌دار شو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو بی‌زبان بگو با او

که نیست گفت زبان بی‌خلاف و آزاری


مولوی، مثنوی، دفتر دومّ، بیت ۸۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #845


آدمی مخفی است در زیر زبان

این زبان پرده ا‌ست بر درگاه جان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095


تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس


گفت جالینوس با اصحاب خود

مر مرا تا آن فلان دارو دهد


پس بدو گفت آن یکی ای ذوفنون

این دوا خواهند از بهر جنون


دور از عقل تو این دیگر مگو

گفت در من کرد یک دیوانه رو


ساعتی در روی من خوش بنگرید

چشمکم زد آستین من درید


گر نه جنسیت بدی در من از او

کی رخ آوردی به من آن زشت‌رو


گر نه دیدی جنس خود کی آمدی

کی به غیر جنس خود را بر زدی


چون دو کس بر هم زند بی‌‌هیچ شک

در میانشان هست قدر مشترک


کی پرد مرغی مگر با جنس خود

صحبت ناجنس گور است و لحد


Tags

937


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #937
برنامه شماره ۹۳۷ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,684
Submitted by: , Oct 12 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S